شرحى بر حدیث إنّ الغَضَبَ مِن الشّیطانِ (4)

شرحى بر حدیث إنّ الغَضَبَ مِن الشّیطانِ (4)

نویسنده : آیهاللّه شیخ احمد گوگدى گلپایگانى

به کوشش : رضا استادى

فصل چهارم
در بیان فقره شریفه اخیره «فإذا غضب أحدکم فلیتوضأ» است و معناى ظاهرى آن این است که پس از اینکه قیاسى که از فقرات دیگر از این حدیث ترکیب کرده شد و مفهوم شد، هرگاه غضبناک شود یکى از شماها از بنى‏آدم و یا مکلّفین آنها پس باید وضو بسازد و واضح و روشن است به قرینه فقرات دیگر این حدیث، چون خود این فقره که غرض اصلى و ثمره عمده این وضو ساختن در ظاهر خاموش شدن و فرونشستن نایره غضب است؛ چرا که از شیطان است، چنانچه از فقره اولى مفهوم شد و از آتش خلق شده است، چنانچه از فقره دویم مفهوم شد. و خاموش شدن این آتش به آب است، چنانچه از فقره سیم مفهوم شد. پس این فقره شریفه در قوه این است که فإذا غضب احدکم فلیتوضّأ بالماء حتى یطفأ بماء الوضوء و التوضّى منه نار الغضب . پس نتیجه بودن این فقره از فقرات دیگر این حدیث بى عیب و نقص است.
مگر اینکه گفته شود که نتیجه قیاسى که آن بزرگوار ترتیب دادند مى‏باید چنین باشد که فإذا غضب أحدکم، فلیطفى‏ء نار غضبه بالماء . پس نتیجه درست نخواهد بود.
ولیکن ممکن است دفع آن به اینکه مراد آن بزرگوار نیز از قول آن بزرگوار «فلیتوضأ» همین معناست بوجه خاص لطیفى؛ زیرا که سخن آن بزرگوار به قرینه فقرات دیگر از این حدیث این است که هرگاه به غضب آید یکى از شماها پس باید خاموش کند و فرونشاند آتش غضب خود را به آب و خوب است که این خاموش کردن آن در ضمن وضو باشد که آن هم فى حدّ ذاته عبادت است؛ زیرا که عبادت را تأثیرى جداگانه است در خاموش کردن آن. پس خاموش نمودن به این طریقِ خاص، اتم و اکمل خواهد بود؛ زیرا که هم به آب حسى و هم به آب طاعت الهى فرو خواهد نشست، با اینکه خاموش کردن این آتش را فى حد ذاته ثوابى است على حده؛ چرا که عبادتى است على حده . و در ضمن وضو تحقق یافتن آن هم ثوابى جداگانه خواهد شد؛ چرا که وضو هم عبادتى على حده است و شکى نیست که این گونه خاموش نمودن و عبادت کردن اولى و انسب است.
به هر حال، ممکن است که نکته امر آن بزرگوار به وضو ساختن این باشد و ممکن است که نکته این باشد که نظر به اینکه آثار غضب در غالب اوقات و احوال از مواضع وضو به ظهور مى‏رسد، چنانچه واضح و روشن است، لهذا امر فرمودند به شستن و استعمال آب در این مواضع .
و اگر کسى بگوید که چگونه مى‏شود که غضبى که از شیطان و مخلوق شده از آتش غیر از آتش حسّى است، به آب حسّى معهود خاموش و فرونشانده مى‏شود، با اینکه هر یک از آنها از سنخ عالم على حده هستند؟
گوییم در جواب که ممکن است سرّ آن این باشد که نظر به اینکه غضب در این عالم وجود به هم رسانیده، چرا که موجود در آدمى شده بالعرض و فرض تحقق آن است در آن و وجود آن در این عالم و از سنخ این عالم است و شکى نیست در اینکه آن با همان خود حرارت خاصّه‏اى است که در آدمى وجود به هم رسانیده، چنانچه از بعضى از احادیث گذشته و پاره‏اى از کلمات علما برمى‏آید و یا اینکه غیر آن حرارت و سبب آن است و شبهه نیست، در اینکه آب حسّى معهود فى حدّ ذاته سبب فرونشاندن حرارت حسیّه است، چنانچه محسوس و مشاهد است. پس استعمال آب و رسانیدن آب به مواضع مذکوره از بدن آدمى – که حرارت غضبیه وى به حس و عیان و ضرورت و وجدان وجود در آن به هم رسانیده – سبب و باعث خاموش شدن و فرونشستن آن در ظاهر بدن خواهد شد ، بى‏دغدغه و به واسطه مجاورت و ملاقات ظاهر بدن بالخاصّه تأثیرى از تبرید در باطن آن هم فى الجمله دارد ، چنانچه واضح و روشن است. پس این حرارت عرضیه حسّیه موجوده در آدمى که خود غضب و یا ناشى از آن است به برودت حسّیه عرضیه موجوده در آن که ناشیه از آن است خاموش و فرونشسته شده و هر یک از این دو سنخ این عالم و موجود در آن است ، چنانچه واضح و روشن است.
و اگر کسى بگوید که این خاموش شدن و فرونشستن این حرارت به این آب و برودت آن در وقتى است که آن آبِ حسّىِ معهود حرارت عرضیه نداشته باشد، زیرا که اگر آب حرارت عرضیه داشته باشد، چون آبى که به آفتاب و آتش گرم شده، پس آن موجب اطفاى نایره غضبیه بالطّبیعه نخواهد بود، بلکه سبب ازدیاد آن خواهد شد، با اینکه از اطلاق این حدیث خلاف آن برمى‏آید، گوییم در جواب که حرارت عرضیه آب سبب انتفا و تمام شدن برودت ذاتیه و طبیعیه آب نخواهد شد، چنانچه بُرهان قاطع بر آن قائم است و ضرورت حسّ و تجربه نیز حاکم به آن است. پس چه ضرر دارد که با وجود حرارت عرضیه آب برودت ذاتیه و طبیعیه آن در بدن آدمى وجود به هم رساند، خصوصاً پس از تمام شدن حرارت عرضیه آن با اینکه ممکن است که گفته شود که آب گرم با وجود گرمى آن باز ممکن است که سبب و باعث خاموش شدن و فرونشستن حرارت غضبیه و بروز نکردن اثر آن شود؛ زیرا که حرارت غضبیه چنانچه مؤثر است در بدن و بروز کردن اثر آن از باطن به ظاهر و از ظاهر به غیر همچنین آب گرم نیز مؤثر است در ظاهر بدن به باطن آن و پس از اینکه مؤثر خارج از بدن، احداث اثرى در ظاهر و باطن آن کند و مؤثر داخل در بدن، احداث اثرى در باطن و ظاهر کند، در این هنگام هر دو اثر به هم برخورند و مزاحم همدیگر خواهند شد از برون آمدن اثرش اندرونى به بیرون چنانچه واضح و روشن است. و همین قدر از فرونشستن آن در تصحیح حدیث کافى است، با اینکه گاهى از اوقات منجر مى‏شود به خاموش نایره غضبیه و تمام شدن آن از اصل بلکه در همه اوقات نیز منجر مى‏شود به خاموش شدن و تمام شدن آن ولیکن به فاصله قلیلى از زمان، فلیتأمّل. پس این اشکال نیز بى‏وجه است و اینکه گفته شد معناى ظاهر این فقره شریفه است.
و ممکن است که مراد از این فقره این باشد که هرگاه غضبناک شود یکى از شماها پس باید توضّى کند به آب حلم و تحلّم.
و ممکن است که مراد این باشد که هرگاه گرفتار شود یکى از شماها در دار دنیا به غضب الهى، پس باید توضّى کند به آب رحمت و آمرزش و بخشش الهى.
و ممکن است نیز که مراد این باشد که هرگاه غضبناک شود یکى از شماها و خشم گیرد بر غیر به ناحق و در صدد بى‏رحمى و انتقام به ناحق خواستن بر آید به سبب آتش عنصرى، پس مى‏باید در فرونشاندن وى توضى کند به آب عنصرى .
و هرگاه به سبب آتش طبیعت ناریه موجود در اجسام صاحبان روح و حیات غضبناک شود یکى از شماها و یا خشم گیرد بر غیر به ناحق، پس مى‏باید در فرونشاندن توضّى کند به آب طبیعت مائیه موجود در خود وى.
و هرگاه به سبب آتش طینت ناریه غضبناک شود یکى از شماها و یا خشم گیرد بر غیر به ناحق و در صدد بى رحمى و انتقام به ناحق خواستن برآید، پس باید در فرونشاندن آن توضّى کند به آب طینت مائیه موجود در خود وى.
و هرگاه به سبب آتش عصیان و نافرمانى خداوند عالم غضبناک شود یکى از شماها و یا خشم گیرد بر غیر به ناحق و در صدد بى‏رحمى و انتقام کشیدن به ناحق برآید. پس باید در فرونشاندن این آتش توضّى کند به آب طاعت و عبادت الهى و یا به آب مغفرت و آمرزش الهى و اسباب آنها از توبه و انابه و پناه بردن به ذات پاک وى.
و هرگاه به سبب آتش جهل و نادانى غضبناک شود یکى از شماها و یا خشم گیرد بر غیر به ناحق و در صدد بى‏رحمى و انتقام خواستن به ناحق برآید، پس مى‏باید در فرونشاندن این آتش توضّى کند به آب علم و معرفت و دانش.
و هرگاه به سبب آتش قوّه شهویه و نفس امّاره غضبناک شود و یا خشم گیرد بر غیر به ناحق ، پس باید در فرونشاندن این آتش توضى کند به آبِ قوّه عاقله و نفس لوّامه.
و لیکن واضح و هویداست که این معانى ممکنه که ذکر شد خلاف ظاهر لفظ این حدیث است و لیکن دور نیست که از بطون آن گرفته شود؛ زیرا که هر یک از اینها فى حدّ ذاته صحیح و بى‏عیب است، چنانچه بسیارى از ادلّه معتبر عقلیه و نقلیه دلالت بر آن دارند و ارباب اخلاق هم در کتب خود ذکر فرموده‏اند.

خاتمه
در بیان پاره‏اى از فواید است که ذکر آنها در این مقام مناسب است:

فایده اول :
اینکه، از حدیث مذکور، استحباب وضو از براى کسى که به ناحق غضبناک شود مستفاد مى‏شود و جمعى از فقهاى اصحاب – رضوان الله علیهم اجمعین – نیز تصریح به آن فرموده‏اند و فتواى به استحباب آن داده‏اند و مختار حقیر هم این است. و دلیل بر استحباب آن همین حدیث است به ضمیمه قاعده تسامح در ادلّه سنن و فتواى جماعتى از فقهاست با اینکه آیه شریفه آتیه هم تقویت و تأیید این مطلب مى‏کند، اگر دلالت بر آن نکند، چنانچه خواهد آمد.

فایده دوم :
اینکه، ممکن است که منظور نظر آن بزرگوار از این حدیثى که ذکر شد، به طریقى که ادا فرمودند، تطبیق فرمودن این فرموده خود باشد به آیه شریفه «و ینزل علیکم من السماء ماءً لیطهّرکم و یذهب عنکم رجز الشیطان»(39) که در سوره انفال است و فى الحقیقه بیانى باشد از براى استفاده نمودن حکم به استحباب وضو از براى غضبناک و خاموش شدن و فرونشستن غضب او به واسطه وضو از این آیه شریفه که فرموده حضرت خداوند است. پس فرموده آن بزرگوار «إنّ الغضب من الشیطان» اشاره به «رجز الشیطان» در این آیه و تفسیرى از آن و بیانى از براى آن و اخذ شده از آن خواهد بود؛ زیرا که در اخبار معتبره غضب را رجز الشیطان گرفته‏اند. پس در حقیقت، از اضافه خداوند عالَمْ رجز را در این آیه شریفه – که مراد از آن غضب است – به شیطان، فقره شریفه «إنّ الغضب من الشیطان» برمى‏آید، بلکه این فقره خود همان است و فرموده آن بزرگوار «خلق من النار» اشاره به رجز بودن غضب است و فى الحقیقه تفسیر و بیانى از آن و اخذ شده از آن خواهد بود؛ زیرا که در بعضى از اخبارى که گذشت، غضب را «جمره شیطان» گرفته‏اند و در لغت هم رجز را به معناى انزعاج و عذاب مطلق گرفته شده. پس در حقیقت از اطلاق رجز در آیه شریفه بر غضب، فقره شریفه «خلق من النار» برمى‏آید، بلکه این فقره فى الحقیقه عین همان است و فرموده آن بزرگوار «و إنّما یطفأ النّار بالماء» اشاره‏اى است به فرموده خداوند عالم در این آیه شریفه «و لیذهب عنکم رجز الشیطان» و تفسیر و بیانى از آن و اخذ شده از آن خواهد بود؛ زیرا که مفاد آیه شریفه به ضمیمه بعضى از آنچه اشاره شد، این است که اطفاى این آتش و اذهاب و بردن و نابود کردن آن به آب است. پس در حقیقت، از این قدر از آیه شریفه فقره شریفه «إنّما یطفأ النّار بالماء» برمى‏آید، بلکه همین فقره نیز عین همان و خود آن است و فرموده آن بزرگوار در فقره چهارمین «فلیتوضأ» بعد از فرموده ایشان «فإذا غضب احدکم»، اشاره باشد به فرموده خداوند عالم «ولیطهرکم به» و تفسیر آن، و بیانى باشد از آن و اخذ شده از آن خواهد بود. پس در حقیقت از مجموع فرموده خداوند عالم «و لیطهرکم به و یذهب عنکم رجز الشیطان» من حیث المجموع فقره شریفه «فإذا غضب أحدکم فلیتوضّأ» برمى‏آید، بلکه دور نیست که این فقره نیز همان و خود آن باشد.
این است یکى از آنچه در این باب به خاطر فاتر کمینه خادم شریعت مطهّره رسیده و امیدوارم که عین صواب و مقبول طبع اولوالالباب باشد!

فایده سوم :
اینکه، غضبِ مذموم به معنى انفعالى که حالتى از حالات آدمى است که عارض مى‏شود به آدمى از جمله مرض‏ها و ناخوشى‏هاى نفسانیه است و سبب و منشاء حصول همین حالت همان چیزهاست که از امور باطنه است که پیش از این در فصل اول ذکر شده و همین حالت همچنان‏که مسبب و حاصل شده از این امور باطنه مذکوره است، همچنین نیز مسبب است از امور ظاهره چند، مانند کبر و عجب و مزاح و استهزا و ایذا و حرص و غیبت و بهتان و دشنام و فحش و هرزگى و ضرب و شتم و جرح و قتل و نهب و ظلم و غیر اینها از انواع ظلم و عدوان. و همچنان که این حالت مسبب است از آنچه اشاره شد و حاصل شده از آن است، نیز همین حالت سبب و منشأ حصول غضب مذموم به معناى فعلى است که یکى از اعمال ناشایسته و افعال ناپسندیده آدمى است و همین معناى فعلى از غضب که فى الحقیقه مسبب است از غضب حالى و انفعالى نیز منشأ و حصول سبب و صدور گناهان و افعال ناپسندیده و اعمال ناشایسته دیگر از آن است، چه از زبان آن مانند دشنام و فحش دادن و هرزه‏گویى و هجو و غیبت کردن و تهمت و بهتان زدن و افترا بستن و ناسزا گفتن و چه از سایر جوارح مانند تپانچه و چوب زدن و زخم نمودن و مجروح ساختن و شکستن و کشتن و غیر آن از انواع ظلم و عدوان و چه از قلب مانند حقد و کینه‏ورزى کردن و بغض و دشمن داشتن و غیر آن از گناهان و معاصى قلبیه باطنیه . و از این‏جا معلوم مى‏شود سر فرموده حضرت پیغمبر – صلى الله علیه و آله -: الغضب یفسد الإیمان کما یفسد الخلّ العسل ؛(40) یعنى غضب فاسد مى‏کند ایمان را همچنان‏که سرکه فاسد مى‏کند عسل را. و نیز معلوم مى‏شود سرّ فرموده حضرت امام جعفر صادق – علیه الصلاه والسّلام – : الغضب مفتاح کلّ شر؛(41) یعنى غضب کلید همه شرور و اعمال ناشایسته است و به واسطه همین کلید همه درهاى شر و اعمال ناشایسته باز مى‏شود.

فایده چهارم :
اینکه، از آنچه ذکر شد معلوم شد که غضب مذموم یکى از امراض و ناخوشى‏هاى باطنیه و نفسانیه است و معلوم شد نیز که وى را اسباب بسیار است و نظر به اینکه این ناخوشى به حکم عقل و شرع و عادت ممکن العلاج است و علاج و چاره آن نیز به حکم عقل و شرع هر دو ممدوح و مستحسن است، بلکه در بسیارى از صور و احوال و اوقات به درجه لزوم عقلى و وجوب شرعى به هم مى‏رسد، چنانچه اشاره به آن خواهد شد – إن شاء الله سبحانه – پس ناچار بیان چاره و راه معالجه آن در کار است و آنچه این حقیر پس از تأمل و تصفح و تتبع در آیات و اخبار و کلمات علماى ابرار برخورده و دریافت کرده‏ام از طریق معالجه و راه چاره آن این است که طریق چاره و معالجه به دو نوع متصور است:
یکى راه چاره آن است، پیش از حصول در آدمى و طریق معالجه حصول و وجود آن است در آن، و فى الحقیقه این نوع راه چاره حصول اسباب حصول آن و طریق معالجه حصول آثار آن اسباب است؛ زیرا که عدم حصول غضب در آدمى به سبب عدم تحقق علت تامه و سبب تامّ آن است و تمامیّت سبب و علّت به وجود مقتضى و ارتفاع جمیع موانع آن است . پس عدم تحقق سبب تامّ و علت تامّه به سه جهت ممکن است، یکى وجود مانع و انتفاى مقتضى و دیگرى عدم وجود مقتضى با تحقق انتفاى جمیع موانع و دیگرى وجود مانع با وجود مقتضى . پس طریق عدم حصول غضب در آدمى یا عدم حصول سبب و مقتضى آن است و یا وجود مانع آن سبب است از تأثیر، و معلوم و روشن است که سبب تام و علت تامّه وجود غضب در آدمى امر بسیطى نیست، بلکه امرى است مرکب از وجود امور وجودیه بسیار و انتفاى امور وجودیه متکثره دیگر . و پس از اختلال جزیى از اجزاى این مرکب چون اختلال همه اجزاى آن ، وجود غضب ممتنع و حصول آن محال است، خواه سبب این اختلال خود این شخص باشد به اختیار و یا به اضطرار و خواه غیر آن باشد . پس راه چاره حصول هر یک از اسباب و اثر آنها و سبب اختلال آنها ممکن است که به واسطه خود آدمى باشد و ممکن است که به واسطه غیر آن باشد و آنکه به واسطه خود آدمى است، ممکن است که به اضطرار باشد و ممکن است که به اختیار باشد و آنچه که به واسطه غیر و به واسطه خود آدمى است به اضطرار اگرچه متحقق الوقوع است ولو فى الجمله چنان که حسّ و عیان و عادت و وجدان شهادت بر آن دارند، و لیکن چون که در تحت قاعده و ضابطه نیست، حاجت به بیان آن نیست و آنچه که به واسطه خود آدمى به اختیار فراهم مى‏آید و ممکن است که در تحت قاعده و ضابطه ایراد شود، حاجت به بیان آن هست و آن نیز بر دو قسم متصور است:
یکى، آن است که سبب اختلال حصول مقتضى وجود غضب مى‏گردد و تحقق آن به یکى از چند چیز است:
یکى، ممانعت نمودن خود آدمى است فاعل را از کردن افعالى که منشأ و حصول سبب غضب مى‏شود مانند کبر و عجب و مزاح و استهزا و سخریه و ایذا و غیر اینها از چیزهایى که اشاره شد. و مزاحم شدن وى است عامل را از صدور این‏گونه اعمال به هر نحو از انحاى مشروعه که میسر شود و به آن ممنوع شود از کردن آن.
و دیگر، اعراض و مفارقت و دورى کردن است از کسى که فاعل چنین فعلهاست و بیرون رفتن و گریختن است از مکانى که چنین فعلى در آن مکان کرده مى‏شود.
و دیگر، مشغول نمودن خود است به شغل و عملى که سبب عدم احساس فعل غضب‏انگیز صادر شده مى‏شود.
و دیگر، مشغول نمودن خود است به شغل و عملى که سبب عدم ادراک غضب‏انگیزى آن فعل صادر شده مى‏شود.
و قسم دیگر، آن است که پس از حصول مقتضى وجود غضب و احساس و ادراک غضب‏انگیزى وى، سبب اختلال اقتضاى آن مقتضى و حصول اثر آن مى‏گردد و تحقق آن نیز به یکى از چند چیز است:
یکى، غالب نمودن قوه عاقله و جنبه ملکیت است به حدّى که قوه شهویه و نفس اماره وى در غایت مغلوبیت و در نهایت خاموش و آرام بوده باشد، و این‏گونه چاره در حق غیر انبیا و اوصیا و اولیا نادر الحصول است.
و دیگر، حلم ورزیدن و حوصله کردن و خود را متذکر ثواب و خوبى حلم و حوصله نمودن است و در خاطر گذرانیدن است ثوابِ فرو بردن خشم، و آیات و اخبارى را که دلالت بر حسن و خوبى و ثواب هر یک از آنها دارد.
و دیگر، مشغول نمودن خود است به عبادت الهى، چه از ذکر قلبى و چه از ذکر زبانى و چه از نماز و چه از تلاوت قرآن و خواندن ادعیه و چه از غیر اینها باشد.
و دیگر، خود را متذکر عذاب الهى و سخط و غضب آن کردن است.
و دیگر، خود را متذکر ساختن وبال و عذاب غضب و خشم گرفتن بر غیر است.
و دیگر، متذکر ساختن خود است اینکه غضب سبب صدور حرکات و سکنات شنیعه و اعمال قبیحه به نظر اهل شرع و عرف و ارباب عقل مى‏گردد.
و دیگر، فرار و دورى کردن است از کسى که وى را به غضب آورد و از مکانى که در آن به غضب آمده(است).
و دیگر، وضو ساختن است.
و دیگر، آب به خود ریختن و خود را به آب انداختن است.
و دیگر، نشستن است، هرگاه ایستاده باشد.
و دیگر، تکیه دادن است، هرگاه تکیه نداده باشد.
و دیگر، خوابیدن است. هرگاه نخوابیده باشد.
و دیگرگونه، خود را به زمین گذاردن و چسبانیدن است، اگر به زمین نگذاشته باشد.
و دیگر، پناه به خداوند عالم بردن است از شر شیطان – و اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم – و غیر آن، از انواع استعاذه گفتن است.
و دیگر از خداوند عالم طلب یارى کردن و از وى اعانت جستن است در دفع این مکروه است.
و دیگر دعا کردن و درخواستن است از خداوند عالم خلاصى از آتش را .
و دیگر مس نمودن و مالیدن عضوى از اعضاى خود، غضبناک به عضوى از اعضاى کسى که وى را به غضب آورده، اگر از رحم و خویشان بوده باشد. و دیگر خود را مشغول نمودن است به غیر از آنچه ذکر شد از شغل‏هایى که حرام نباشد.
و نوع دویم، راه چاره آن است . پس حصول غضب درآدمى و شکى نیست که از براى غضب پس از حصول و وجود آن چهار درجه و مرتبه است:
یکى، همان حصول حالت غضبیه عرفیه است و همان مجرد خشمناک شدن و جوش آمدن خون وى است که عبارت از همان معناى حالت انفعالى بوده باشد و راه چاره و طریق معالجه آن نیز مثل راه چاره و طریق معالجه قسم دوم از نوع اول است و به یکى از طریق‏هایى است که از براى معالجه قسم دوم از نوع اول ذکر شد.
و دیگر درجه بالاتر از درجه پیش است که عبارت از همان معناى فعلى است، که از جمله افعال اختیاریه آدمى بوده باشد – که فى الحقیقه مسبّب است از همان غضب انفعالى حالى که در درجه اول به حصول پیوسته است. و تعبیر از آن به خشم گرفتن و جوش آوردن خون از براى خواستن انتقام به ناحق مى‏شود و معالجه و چاره آن در این درجه صعب و دشوارتر از معالجه آن در درجه اولى است، بلاریب و شبهه؛ زیرا که… در این درجه بیشتر از پیشتر است و… هرچه شدیدتر و سخت‏تر باشد معالجه و چاره آن نیز صعب‏تر و دشوارتر است و راه چاره و طریق معالجه این نیز مثل راه چاره و طریق معالجه نوع اول است، به هر دو قسم وى ولیکن به یکى از طریق‏هایى است که از براى معالجه قسم دوم از نوع اول ذکر شد بدون تفاوت بلى در معالجه و چاره این اهتمام و کوشش بیشتر از پیشتر باید نمود از هر حیث کماً و کیفاً و زماناً و غیر زمان و تفاوتى دیگر نیز هست و آن این است که ادله داله برحرمت غضب به این معنا و معصیت بودن آن و ملاحظه آنها و تأمل در آنها نیز یکى از طریق‏هاى چاره و معالجه آن است در این درجه.
و دیگر، درجه بالاتر و مرتبه بلندتر از درجه و مرتبه پیش است، که عبارت باشد از معناى عقلى که فى الحقیقه عین انتقام خواستن شخص و فعلى از افعال اختیاریه آن است و مسبب است از همان غضب فعلى که در درجه پیشى است و نسبت به آن معناى انفعال نیز هست و چاره آن در این درجه، صعب‏تر و دشوارتر از آن است در درجه پیشى، بلاریب و شبهه . و راه چاره و طریق معالجه این نیز مثل معالجه و چاره آن است در درجه پیشى، بدون تفاوت؛ بلى (براى) معالجه و چاره این، اهتمام و کوشش بیشتر از پیشتر باید نمود از هر جهت کماً و کیفیاً و زماناً و غیرزمان . و تفاوتى دیگر نیز هست و آن این است که ادّله که دلالت بر حرمت ظلم و عدوان و غیر آن از معاصى و گناهان و معصیت بودن آنها دارد، چون… تأمل در آنها نیز فى الجمله یکى از طریق‏هاى چاره و معالجه آن است در این درجه.
و دیگر، درجه بالاتر و مرتبه بلندتر از درجه پیشى است. و آن عبارت است از غضب بسیار شدید فعلى که از شدت… سلب اختیار از شخص شده و از دست… رفته باشد و چاره و معالجه آن از دست خود شخص بیرون است، چنانچه واضح و روشن است، مگر اینکه چاره‏ساز عالم – جلّت عظمته – چاره از فضل و رحمتش کناد.

فایده پنجم :
اینکه ،آنچه ذکر شد از طریق معالجه در فایده گذشته، جمیع آنها مفاد ادّله معتبره است. چه از آیات قرآن و چه از اخبار معتبره متکثره صادره از خاندان عصمت و طهارت . و هر که صاحب سررشته و خبردار از آیات و اخبار و دلالت آنهاست به سهولت استفاده آنها از این‏ها مى‏کند، بلکه علاوه بر این از آنها استفاده رجحان و استحباب معالجه به هر یک از اینها نیز مى‏شود و بلکه وجوب معالجه غضبى که در درجه دوم و سوم بلکه چهارم نیز على وجه به حصول مى‏پیوندد و وجود به هم مى‏رساند… و نیز از آیات و اخبار و غیر آنها مستفاد مى‏شود و جمیع آنچه ذکر شد از رجحان و استحباب معالجه آن در غیر صورت اخیره و وجوب آن در صورت اخیره عین صواب است و مخالفى از اصحاب ما – رضوان اللّه علیهم اجمعین – نیز به نظر نرسید . و لکن أنّه سبحانه و رسوله و أمناؤه أعلم بالصواب . تمام شد این رساله در ساعت پنجم از شب دوشنبه بیست و سوم‏ماه جمادى الثانیه من شهور 1243 (قمرى). الحمد لله اولاً و آخراً و ظاهراً و باطناً و الصلاه والسلام على رسوله و أوصیائه.(42)

پی نوشت :

39. انفال، آیه 11.
40. الکافى، ج 2، ص 302.
41. همان، ص 303.
42. در این دو صفحه اخیر چند جا برخى کلمات یا جمله‏ها را نتوانستیم بخوانیم که به جاى آن سه نقطه گذارده شد.
منبع:www.hadith.net

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید