آزمایشهاى وجودى در قرآن (آزمونهای الهی در دنیا)

آزمایشهاى وجودى در قرآن (آزمونهای الهی در دنیا)

نویسنده : علی رضا ذکاوتى قراگزلو

 

در قرآن, آزمایش لازمه ایمان شمرده شده (عنکبوت آیه 2, توبه آیه 121) هریک از پیغمبران در تحولات روحى و مراحل سیر خود تا رسیدن به نبوت و پس از آن نیز به آزمون هاى بزرگ خورده اند. آدم در امتحان بزرگ نخست (تجدیدى) مى آورد بعد توبه اش قبول مى شود. عصیان آدم و پشیمانى او و بازگشتش به سوى خدا او را ارتقاء مى بخشد. آدم و همسرش تا عیب شان و رسوائى شان بر خودشان آشکار نشود و اعتراف نکنند که (ربنا ظلمنا انفسنا) نجات نمى یابند و از (ابتلاء) به (اجتباء) نمى رسند. طول مدت دعوت نوح خود بزرگترین آزمون بوده و او به هیچ حال از رسالت خود کوتاه نیامده است نهایت اینکه قوم را نفرین مى کند چرا که اگر بیش از آن به حال خود واگذاشته شوند جز تبهکار و کافر از ایشان به عمل نمى آید: (انک ان تدرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الا فاجراً کفارا) (نوح, 27). ییونس نیز از قوم خود خسته مى شود و سرخورده و خشمگین سر خود مى گیرد و مى رود و نزدیک است که بلا بر قومش نازل گردد اما قوم توبه مى کنند و یونس بابت ناشکیبائیش و براى آنکه به پله بالاترى ارتقاء یابد باید معراج شکم ماهى را هم سیر نماید و زمانى از آن تنگنا و تاریکى و خوف و تنهائى نجات مى یابد که از اعماق ظلمت خدا را مى خواند و اعتراف به (ظالم) بودن خود مى نماید: (وذالنون اذ ذهب مغاضباً فظن ان لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین) ظالم بودن یونس در این است که پنداشته خدا بر او تنگ نمى گیرد و از این گمان بیجا به توحید تنزیهى پناه مى جوید (فاستجبنا له و نجیناه من الغم… وکذلک ننجى المؤمنین) (انبیاء 87 و 88). ایوب در صبر بر بلایا ضرب المثل است و در مجموعه تورات کتاب خاصى بدو اختصاص داده شده. مقایسه عبارتى که درباره ایوب آمده با آنچه در مورد یونس نقل شده تفاوت دو مرحله و دو مقام را نشان مى دهد (و ایوب اذ نادى ربه انى مسنّى الضر وانت ارحم الراحمین فاستجبناله فکشفنا ما به من ضر و آتیناه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذکرى للعابدین) (انبیاء 83 و 84).
آنجا مورد رحمت (مؤمن) است و در اینجا (عابد). متفکرین اگزیستانسیالیست مسیحى روى کتاب ایوب عهد عتیق مطالعه کرده و رابطه ایمان و بحران روحى را بررسى کرده اند. این قضیه عبور از بحرانهاى بزرگ روحى و آزمون هاى وجودى از مسائل مصرحه در قرآن است و آنرا نه تنها براى انبیاء و انسانهاى بزرگ بلکه هرکس دم از ایمان مى زند و بلکه کل انسانها واجب مى شمارد و گویى مرتبه اى از همان آتش است که همه باید از آن عبور کنند (وان معکم الاّ واردها کان على ربک حتماً مقضیا) (مریم 71). در این آیه بلافاصله آمده است (ثم ننجى الذین اتقوا… ) (مریم 73). کسانى که متقى و پرهیزکارند از آتش رهایى مى یابند. پس از این (ترس و لرز) عرق سلامت بر تن و جان انسان مى نشیند. به داستان پیغمبران برگردیم. ابراهیم آزمونهاى روحى شگفتى را گذرانده است اولاً پدر او (به عقیده شیعه عموى او و در عمل سرپرست او) بت تراش بود و ابراهیم نخست با او درگیر مى شود (واذ قال ابراهیم لابیه آزر اتتخذ اصناماً الهه… ) (انعام 74) در سوره مریم صحبت ابراهیم با پدر بیشتر باز شده: (اذ قال لابیه یابت لم تعبد ما لایسمع ولایبصر و لایغنى عنک شیئاً یابت انى قد جائنى من العلم مالم یأتک فاتبعنى اهدک صراطا سویا یابت لاتعبد الشیطان… ) (42 و 41) آزر مى گوید: (قال أراغب انت عن الهتى یا ابراهیم لئن لم تنته لارجمنک واهجرنى ملیا قال سلام علیک استغفرلک ربى انه کان بى حفیا واعتزلکم و ماتدعون… ) (مریم 46 و 47). مسلم است که به دنبال این برخورد قاطع از طرفین ابراهیم رابطه اش را با خانواده اش قطع کرده و این براى انسان که مدنى بالطبع است و با رشته هاى مرئى و نامرئى بسیارى به خانواده و طایفه و همسایه وصل است بسیار دشوار خواهد بود. ابراهیم صریحاً از پدر یا پدرخوانده اش تبرى مى جوید (توبه 114). در مرحله بعد ابراهیم با متولیان بت و بتخانه و با صاحبان قدرت زمان (على المشهور نمرود) برخورد پیدا مى کند: (الم تر الى الذى حاج ابراهیم فى ربه ان اتیه اللّه الملک اذقال ابراهیم ربى الذى یحیى و یمیت قال انا احى و امیت قال ابراهیم فان اللّه یاتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الذى کفر… ) (بقره, 258). البته این بعد از آن است که ابراهیم شروع به دعوت به توحید نموده است: (اذقال لابیه وقومه ما هذه التماثیل اللتى انتم لها عاکفون قالوا وجدنا آباءنا لها عابدین) (انبیاء, 51 و 52) ابراهیم سعى مى کند آنها را توجه به فطرت دهد و به سوى پروردگار آسمانها و زمین فراخواند اما بر گمراهى شان اصرار دارند ابراهیم سوگندى مى خورد که در غیاب بت پرستان تدبیرى بر ضد بتان به کار برد و طبق آنچه در آیات 57 تا 62 سوره انبیاء آمده بتها را مى شکند و چنین مى نماید که بت بزرگ آن کار را کرده و چون اقرار مى کنند که بت نمى تواند آن کار را کرده باشد و حتى بت نمى تواند کار نکرده اش را انکار کند ابراهیم بدین گونه ایشان را مغلوب مى نماید که چگونه چیزى را که نه سودى دارد و نه زیانى مى تواند برساند مى پرستید؟ و آنان را سرزنش مى کند که چرا خردورزى نمى کنید. جاهلان و متعصبان کوردل و ظاهرپرستان چاره را در این مى بینند که براى یارى خدایان دروغین ابراهیم را در آتش بسوزانند و خداوند ابراهیم را از آتش سالم و سربلند نجات مى دهد (همان, 69). پس آزمون بزرگ ابراهیم سوزانیدن به آتش است که یک بار دیگر کافران زورگو جمعى از مؤمنان مظلوم را در گودالى از آتش مى سوزانند در حالیکه سوختن آنها را تماشا مى کردند (سوره بروج, آیه 4 تا 8).
این یک امتحان بسیار سخت است که ابراهیم جز با آن به مقام مشاهده ملکوت آسمانها و زمین نمى تواند رسید. او از این کوره خالص بیرون مى آید آنچنان که مصداق دین حنیف و (امه قانتا) مى شود (نمل, 120). اما بالاترین آزمایشهاى ابراهیم زیرپا گذاشتن محبت فرزند در راه خداست او در خواب مى بیند که فرزندش را (طبق تورات اسحق و طبق روایات اسلامى اسماعیل) دارد سر مى برد و از این خواب تلقى امر و تکلیف مى نماید و همین را به پسرش مى گوید. جالب این است که این آزمایش هم براى پدر است و هم براى پسر و هر دو سرفراز بیرون مى آیند: (. . قال یا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحکم قال یا ابت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاءاللّه من الصابرین فلما اسلما وتله للجبین ونادینا ان یا ابراهیم قد صدقت الرؤیا انا کذلک نجزى المحسنین ان هذا لهو البلاء المبین وفدیناه بذبح عظیم وترکنا علیه فى الاخرین سلام على ابراهیم کذلک نجزى المحسنین انه من عبادنا المؤمنین) (صافات 111). ملاحظه مى شود که قضیه در مقام حرف نیست جدى است. ابراهیم پسرش را به رو در مى اندازد و پیشانى اش را بر خاک مى نهد که ذبحش کند وقتى هر دو تسلیم مى شوند و (آزمون بزرگ و آشکار) تحقق مى یابد خداوند (ذبح عظیم) را فدیه آن قربانى قرار مى دهد و بدینگونه قربانى انسان که سنت جاهلیت بود نفى مى شود (سوره انعام, آیه 140) اما مغز بندگى که تسلیم محض در قبال امر الهى است صورت مى پذیرد. در اینجا ابراهیم از بندگان خاص و مؤمن خدا لقب مى یابد و (محسن) نام مى گیرد. مؤمن, عابد, متقى و محسن… اینها از جمله مراتب بندگان خداست و در نهایت این سیر است که خدا مى فرماید (سلام على ابراهیم). ابراهیم در مورد ساره و هاجر نیز امتحان بزرگى را مى گذارند که البته آن امتحانها گذشته از ابراهیم براى آن دو زن نیز هست. یک مرحله دیگر محاجه ابراهیم است با خدا بر سر عذاب قوم لوط. وقتى فرشتگان مأمور عذاب قوم لوط به عنوان مهمان بر ابراهیم وارد مى شوند و ابراهیم گوساله کباب شده اى براى آنها آماده مى کند آنها نمى خورند ابراهیم از اینکه مهمان امتناع از خوردن غذا مى نماید تلقى بدى مى کند و دچار ترس مى گردد, (قالوا لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط) در اینجا یک فاصله گذارى امیدبخش است. فرشتگان مأمور قوم لوط بعد از آنکه خود را معرفى مى کنند زن سالخورده ابراهیم را به داشتن پسرى مژده مى دهند بعضى مفسران نوشته اند که همان موقع به پیرزن یائسه حالت حیض دست داد و البته از اینکه پیرمردى و پیرزنى سالخورده صاحب فرزند شوند شگفت زده شد. (قالوا أتعجبین من امراللّه رحمت اللّه وبرکاته علیکم اهل البیت انه حمید مجید) بدینگونه ابراهیم و خانواده اش مشمول رحمت و برکت خاص الهى قرار مى گیرند. حالا که ترس و بیم از جان ابراهیم برطرف شده و بشارت دریافت داشته مى خواهد این رحمت واسعه شامل قوم لوط نیز بشود چون ابراهیم (نرمدل و انابت خوى بود) (سوره هود 69 ـ 75). اما ندا مى رسد که قضیه قوم لوط از شفاعت گذشته است (قد جاء امر ربک انهم اتیهم عذاب غیر مردود). همچنانکه استغفار ابراهیم براى آزر سود نکرد اینجا هم شفاعت فایده نداشت همچنانکه استغفار پیغمبر اسلام براى کسانى پذیرفته نشد (توبه 80, منافقون 6) ییوسف چند بحران بزرگ از سر مى گذراند توطئه برادران, کید زنان, مصیبت زندان, و بعداً مسئولیت سنگین خزانه دارى مصر و… در همه این موارد یوسف سرفراز بیرون مى آید اما در زندان که یک لحظه در ذهنش به استمداد از ساقى و خباز ملک مى گراید به سبب همان غفلت چند سال دیگر در حبس مى ماند. داستان یوسف امتحان براى (زن عزیز) و سایر زنان مصر و نیز برادران یوسف نیز هست. یوسف جز با آن سیر نمى تواند به جایى برسد که ماه و خورشید و یازده ستاره بر او سجده کنند. از پیغمبران, سلیمان و داود در موقعیت خاصى قرار دارند چون این دو در کمال ثروت و قدرت هستند هرچند داود در جوانى از گذر تنگ عبور کرده, مواجهه او با جالوت که جبارى خونخوار بوده هم در تفاسیر اسلامى هم در عهد عتیق و هم در آثار هنرى و ادبى غرب توصیف شده است. و این یک مرحله دشوار است که داود پیروزمندانه مى گذارند.
اما همین که به پادشاهى رسیده مرتکب خطا یا ترک اولائى مى شود که در قرآن به اجمال برگزار شد ولى در عهد عتیق و تفاسیر اسلامى (به پیروى از اسرائیلیات) داستان اوریا را آورده اند که داود شیفته زن وى شد… البته بعضى از مفسران شیعه منکر آن قضیه هستند و با مقام عصمت پیغمبرى منافى مى بینند الا اینکه یهود داود را پادشاه مى داند نه پیغمبر. گذشته از این آیات قرآنى به طور سربسته نشان مى دهد که داود مى باید از یک خطاى بزرگ تائب شده باشد و بر خاک افتاده باشد: گروهى از دیوار محراب نزد داود فرود مى آیند و مى گویند نترس ما دو طرف دعوا هستیم که براى داورى آمده ایم. این برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش و این مى گوید آن یکى را به من بده و با من به درشتى حرف مى زند و زور مى گوید. داود پاسخ داد با درخواست یک میش تو که بر میشهایش بیفزاید بر تو ستم کرده است… و داود درجا مى فهمد که خدا او را آزموده است پس از خدا آمرزش طلبید و به حال توبه و انابت به رکوع درآمد پس ما او را آمرزیدیم و نزد ما در تقرب و خوش عاقبتى برخوردار است (سوره ص 21 ـ 25). سلیمان نیز در سان دیدن از اسبان نیکو دچار غفلت شد و به کفاره آن, اسبها را قربانى (یا زخمى) کرد و نیز سلیمان را با افکندن جسدى بر تخت وى امتحان نمودیم… و سلیمان توبه کرد (سوره ص, 31 ـ 34). لوط که از پیغمبران مؤسس و مرسل نبود بلکه قوم خود را به شریعت ابراهیم دعوت مى نموده است نیز دوران سختى را گذراند و هم از لحاظ خانوادگى در فشار و تنگنا بود ـ یعنى زنش با او همدلى ایمانى نداشت ـ و هم قوم او را آزار مى کردند و حتى به فرشتگان مأمور عذاب ـ که به صورت جوانان نیکوروى بودند ـ خیال تعرض در سر مى پختند که لوط به فریاد آمد و گفت: (مهمانان مرا رسوا نکنید. دختران من هستند که آماده ازدواج اند و براى شما پاکیزه ترند هرگاه شما مى خواهید ازدواج کنید) (هود, آیه 78, ترجمه این آیه با توسع در معنا و باتوجه به تفاسیر صورت گرفته). لوط آنچنان در تنگنا بود که گفت: لو ان لى بکم قوه او آوى الى رکن شدید. (کاش علیه شما زورى داشتم یا به تکیه گاه استوارى پناه مى بردم).
در اینجاست که فرشتگان عذاب خود را معرفى مى کنند و به لوط اطمینان مى دهند که هرگز دست تجاوزگران به تو نخواهد رسید (لن یصلوا الیک) و موعد فرج را صبح قرار مى دهند: (الیس الصبح بقریب) (هود 81). واقعاً لوط در مخمصه عجیبى گیر کرده بوده است خصوصاً که زنش نیز بر ضد او بوده است. تمام انبیاء در دعوت برحق نه تنها گرفتار استنکار و تمسخر از سوى قوم خود بودند بلکه اکثر اقوام بر پیام آوران خود آزار روا مى داشتند و تعرض مى نمودند و تهدید به شکنجه و سنگسار مى کردند و این بعد از آن بود که آن پیام آور مى خواست ابلاغ رسالت نماید. گاهى نیز پیش از اعلام رسالت (و حتى پیش از تولد) آن پیام آور مورد تعقیب و در معرض ایذاء بود چنانکه مورد موسى(ع)از همه مشهورتر و گویاتر است و در قرآن بیش از همه بر داستان او تأکید شده. پیش از آنکه موسى متولد شد فرعون درصدد آن است که از بسته شدن نطفه اش جلوگیرى نماید و بعداً با کشتن نوزادان پسر مى خواهد از بزرگ شدنش مانع شود و بعد از آنکه على رغم خواست فرعون موسى به دربار فرعون راه مى یابد و همانجا بزرگ مى شود فرعون بنابر روایات کودک را با آتش امتحان مى کند و کودک آن را در دهان مى گذارد تا بدینگونه از فرعون رفع سوءظن شده و زبان موسى از همان زمان لکنت مى گیرد و دچار عقده در لسان مى گردد (تلمیح به آیه 27 سوره طه). موسى وقتى بزرگ مى شود در برخورد یک سبطى با یک قبطى طرف سبطى را مى گیرد و آن قبطى را با ضربه مشت مى کشد. و به ناچار متوارى مى شود این قتل ناخواسته که به دست موسى انجام مى پذیرد و خوف بعد از آن که مى خواهند او را گرفته بکشند (قصص آیه 20) اولین بحران بزرگ در زندگى موسى در دوران جوانى است. موساى فرارى و گرسنه و تشنه بر سر چاه آبى مى رسد که عده اى آنجا آب مى کشند که گوسفندان خود را سیراب کنند.
اینجاست که موسى در نهایت عسرت مى نالد: (رب ّ انى لما انزلت الى من خیر فقیر) (قصص 24) در روایات گفته اند که وى به یک قرص نان محتاج بود. موسى با آشنایى و اجیر شدن براى شعیب و ازدواج با یکى از دختران او از این گردنه عبور مى کند. و پس از هشت یا ده سال که با همسرش و تعدادى گوسفند به دنبال سرنوشت خود روان مى شود طبق روایات شبى در بیابان تاریک در حالیکه زنش ساعتى دیگر مى خواهد بچه به دنیا بیاورد به دنبال آتش سرگردان مى شود این یک پرده دیگر است که از اضطراب و نگرانى و استیصال براى موسى پیش مى آید و ناگهان آتش از دور به به نظر مى آورد مى رود آتش بیاورد که گیر مى افتد و چنان مسئولیتى بر گردنش مى آید که از همه آنچه گذرانده سخت تر است… به او گفته مى شود تو نماینده خدا هستى مات و متحیر این سخن است که براى اطمینان قلبش ندا مى آید عصایت را بر زمین بینداز که آن عصا ناگاه مارى متحرک مى شود (وقتى موسى ظرفیت بیشترى پیدا کرد این عصا اژدهایى آشکار نیز خواهد گردید) و نیز دستش سپید و درخشان مى شود این نشانه هاى غیبى براى خود موسا دهشت انگیز است و او را به مراتب بالاتر انتقال مى دهد. مسئولیت جدید خود را مى پذیرد و خدا با یادآورى منت هایى که بر وى داشته دل او را محکم مى کند که یقین نماید برگزیده خداست (اصطنعتک لنفسى) (طه 41). رفتن موسى به دربار فرعون ـ همراه هارون ـ و عرضه رسالت یک مرحله دشوار است..
پیداست که فرعون نمى پذیرد و واقعاً دشوار است که بخواهد بپذیرد بر موسى و برادرش تهمت جادوگرى مى زنند و جادوگران را از اطراف براى طرفیت با آن دو احضار مى کنند وقتى آنها با ریسمانها و چوبها جانوران جنبنده اى در نظر مردم پدید مى آورند موسى در دل دچار خوف مى شود (فاوجس فى نفسه خیفهً موسى قلنا لاتخف انک انت الاعلى والق ما فى یمینک تلقف ما صنعوا… . ) (طه 68 و 69). کمى در ذهن مجسم کنید که موسى چه لحظات سختى را گذرانده و در چه فشارى بوده است. قرآن در اینجا حالات روحى جادوگران را هم در نظر دارد که چگونه درمى یابند کار موسى و هارون از سنخ شعبده بازیها و دروغ سازى هاى آنان نیست و ایمان مى آورند در واقع بدون آنکه بیان شده باشد ما مى فهمیم که جادوگران هم از یک بحران بزرگ به سلامت عبور کرده اند. لذا تهدید فرعون را به پشیزى نمى گیرند و مى گویند (فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه الحیوه الدنیا) (طه 72). ادامه درگیریهاى موسى با فرعون و نجات قوم از چنگال او و گذشتن از دریا (یا رود نیل) خود فصل مفصلى است و بدیهى است که در تمام این حوادث و جریانات موسى از گردنه هاى سخت عبور داده شده است. در این مسیر بزرگ بدیهى است که همه به یکسان نتیجه گیرى نمى کنند میان قوم موسى همیشه گروههاى زیادى مردد و سست عنصر و بهانه گیر و حتى معاند و لجوج هست که هر روز عذرى مى آرند و سازى دیگر مى زنند و استقامت موسى در همراهى با آنان از اصل رسالتش در برخورد با دشمنان, آسانتر نیست. یک وقت مى گویند ما اینجا هستیم تو و خدایت بروید بجنگید. گاهى (من و سلوى) بر ایشان کفایت نمى کند و سیر و خیار و عدس و پیاز و سبزى مى طلبند (بقره 61) گاهى مى گویند خدا را آشکارا به ما نشان بدهد (بقره 55 و نساء 153). حتى وقتى سایه کوه را بالاى سر خود مى بینند یعنى در عین خطر و بیم هلاک به یقین و تسلیم نمى رسند… همه اینها فشارش و سنگینى اش بر موساست چرا که (دیه بر عاقله است).
و از همه اینها بدتر زمانى که طبق وعده الهى موسى سى شبانه روز براى تلقى وحى به کوه رفته و ده روز بر وعده موسى افزوده مى شود قوم با وسوسه سامرى گوساله زرین مى سازند و به بت پرستى که آیین اقوام مشرک همسایه بوده مى گرایند, موسى وقتى با الواح برمى گردد و اوضاع را چنان مى بیند ریش هارون را مى چسبد [که چرا با گوساله پرستان مبارزه قاطع نکردى] هارون با لحن استرحام به برادرش مى گوید: ترسیدم بگویى میان قوم تفرقه افکنده ام… آیا مصیبتى از این سنگین تر براى موسى بود که بعد از عمرى تزکیه مردم و رهبریشان در طریق توحید ببیند به گوساله گراییده اند (طه 85 ـ 93) برداشت و دریافت موسى پس از آنکه غصبش فرو نشست این است که (ان هى الا فتنک) (اعراف 155) در واقع این هم یک آزمون بزرگ الهى بوده است چه براى موسى چه براى هارون چه براى قوم و چه براى سامری… اما سامرى چرا؟ براى آن که او به علمى دست یافته که دیگران ندارند (چیزى را دیدم که آنها ندیدند) (طه 96) قبضه اى خاک از جاى پاى فرشته برداشته و در حلق گوساله زرین ریخته که از گوساله بانگ برآمده و مردم گول آن صدا را خورده اند (یعنى باطل فى نفسه جاذبه اى ندارد مگر اینکه قدرى از حق قاطى کند) بسیار خوب. سامرى چرا از این علم و اطلاع و چشم تیز خود اسوءاستفاده کرده و مردم فریبى در پیش گرفته است. این هم امتحان سامرى که در آن مردود شد حال جزاى او چیست؟ (فاذهب فان لک فى الحیوه ان تقول لامساس) باید به زبان خود دیگران را از خویش دور کند و برحذر دارد, و به چشم خود ببیند که خداى دست ساز او سوزانیده و خاکسترش در دریا ریخته شد (طه 97). امتحان آخر موسى از همه بزرگتر است موسا از خدا درخواست مى کند که (خود را به من بنما که به سوى تو بنگرم) خطاب مى رسد (تو هرگز مرا نتوانى دید اما به کوه نگاه کن هرگاه در جاى خود پایدار ماند مرا خواهى دید. سپس چون پروردگار او بر کوه تجلى کرد کوه را پاره پاره ساخت و موسى بیهوش افتاد پس چون به خود آمد گفت خدایا تو پاک و منزهى و من اولین ایمان آورندگانم). مى شود تصور کرد موسى براى بنى اسرائیل تقاضاى رؤیت الهى مى نموده و قصدش تعلیم و تنبیه بوده است و نیز مى شود تصور کرد چون خدا موسى را (کلیم) قرار داد و با او هم سخن شد موسى یک گام جلوتر رفت: عکس روى تو چو در آینه جام افتاد صوفى از خنده مى در طمع خام افتاد بعضى هم گفته اند آن کوه (انانیت) موسى است که باید نابود شود. هریک از این فرض ها را بگیریم موسى در تمام عمر خود دچار چنین صاعقه اى نشده است هم درخواست دهشت انگیز است و هم جواب سهمگین. به دنبال توبه و استغفار موسى مى خوانیم: (قال یا موسى انى اصطفیتک على الناس برسالاتى وبکلامى فخذ ما اتیتک وکن من الشاکرین) آرى: صوفى ار باده به اندازه خود نوشش باد ورنه اندیشه این کار فراموش باد داستان زکریا و تولد یحیى هم داستان شگفتى است. زکریا پیر شده و زنش هم نازاست و وارث شایسته اى ندارد و از خویشاوندان نااهل بیمناک است. r /> این هم یکى از گردنه هایى است که آدمها گرفتارش هستند اصولاً بیشتر موارد داستانهاى انبیاء را باید به چشم آزمونهاى بشرى نگریست تا براى ما آموزنده باشد. تا اینجاى قضیه عادى است اما بشارت یک پسر که همنام نداشته است بدو داده مى شود. زکریا به شگفت مى آید اما جواب مى گیرد که این کار بر پروردگارت آسان است چنانکه خود ترا آفریده حال آنکه پیشتر هیچ نبوده ای… . (سوره مریم 1 ـ 8). اما داستان مریم تکان دهنده تر است فرشته اى درست قامت بر یک دختر پارسا و پاک ظهور مى کند و آن دختر بکر از او آبستن مى شود تا پسرى پاک مى زاید. معلوم است که مریم چه حالت روحى وحشت بار و خفقان آورى را گذارنده و چه نیش و تهمت ها متحمل شده تا آنجا که آرزوى مرگ و فراموشى مطلق مى نماید (مریم 16 ـ 23) تازه بعد از تولد بچه به مریم مى گفتند: (یا اخت هارون ما کان ابوک امرأ سوء و ما کانت امک بغیا) (مریم 28). اما مریم که از هنگام زایمان مورد توجه و تربیت خاص و آشکار خداوند است فقط با اشاره جواب مى دهد که از خود کودک بپرسید: (قال انى عبداللّه آتانى الکتاب وجعلنى نبیا وجعلنى مبارکا این ما کنت و اوصانى بالصلاه مادمت حیا وبرّاً بوالدتى و لم یجعلنى جباراً شقیاً والسلام على یوم ولدت ویوم اموت ویوم ابعث حیا) (مریم 29 ـ 32) و قرآن مى گوید آن عیسى که درباره آن شک دارند چنین است. نه اینکه پسر خدا باشد (مریم 33 ـ 34). در این قصه هم نه تنها مریم از یک بحران بزرگ روحى عبور مى کند بلکه قوم را باید در نظر گرفت که اکثرشان در این امتحان عظیم مى لغزند. عروج عیسى(ع) امتحان بسیار بزرگى براى معاصران او و گروندگان اوست یهود مدعى بودند که او را کشتند (یا اسباب کشتن او را به دست حاکم رومى فلسطین فراهم آوردند) اما قرآن مى فرماید (وما قتلوه وما صلبوه ولکن شبه لهم) (نساء 157). این به صلیب کشیدن مجازاتى بوده است که فرعون هم جادوگران را بعد از آنکه به موسى ایمان آوردند, بدان تهدید نمود (اعراف, 124, طه 71). براى یاغیان و مدعیان و فتنه گران که پیروانى داشتند این کار صورت مى گرفت دستهایشان بر صلیب (یا شاخه هاى درخت) میخ مى کردند و پاهایشان را محکم مى بستند و محکوم به همان حالت یکى دو سه روز مى ماند تا با زجر تمام جان مى داد و عبرت دیگران مى شد بعد از مدتى که مرد و هدف برآورده شد جسد را از صلیب پایین مى آوردند. به هرحال قرآن مى گوید این کار در مورد مسیح انجام نشد. در انجیل قضیه با طول و تفصیل بیان شد و بعد از آنکه جسد را پایین مى آورند و در قبر مى گذارند روز بعد معلوم مى شود جسد غیب شده است… در هرحال مغز قضیه امتحان الهى است که عده کثیرى در این مرحله لغزیدند و پنداشتند عیسى نمرده و نمى میرد حال آنکه در قرآن مى خوانیم (یوم اموت) (مریم 32)./> در مورد پیغمبر اسلام و مراحل بسیار دشوارى که حضرتش گذرانید و اتفاقاً کاملاً جنبه مستند و تاریخى دارد براى خواننده مسلمان و در محیط ما که سرشار از معارف اسلامى است توضیح زائد است از یتیمى و بى مادرى گرفته و فقر و سختى معیشت در ایام نوجوانى و جوانى (پیش از ازدواج با خدیجه) و خصوصاً گردنه هاى صعبى که پس از رسالت چه در عصر مکى و چه در دوران مدنى گذراند که هر فقره اش آدمى را پیر و مویها را سپید مى سازد خصوصاً جهالت و نفاق و عناد آشنایان و بسیارى بیگانگان که هر موردش براى شکستن هر کمرى کافى است… بر هر مطالعه کننده منصفى هرچند مسلمان و حتى معتقد به هیچ دینى نباشد پوشیده نیست. در هنگامه هاى مرگ و زندگى لحظاتى پیش آمد که نگه داشتن مؤمنان از حفظ جان و خون بسیار دشوارتر بود در بدر و احد و احزاب, در لیله المبیت, در حنین, در حدیبیه, در لیله العقبه, در قضیه افک… در شعب ابى طالب, در سفر طائف براى دعوت در القاى شبهه کسانى چون نصر بن حارث و عبداللّه بن ابى و بسیارى جاهاى دیگر مى توان تصور کرد که حضرت با چه دشواریهاى مرد افکن درست و پنجه نرم کرده است تمام این موارد و دهها مورد در دیگر امتحانات سخت الهى بوده است براى پیغمبر و امتش… . اصولاً بینش قرآن چنین است که در آستانه غرق و هلاک, آنجا که از هر سو در تنگنا هستیم توجه به مبدأ و پناهگاه نهائى و حقیقى جلب مى شود. برقى در طوفان و کولاک شبانه قدرى راه به ما نشان مى دهد آنجا که در دریا از شورش و ریزش امواج (حذر موت) هست خالصانه خدا را مى خوانیم و در قعر اضطرار از اوست که مى خواهیم بدیها را از ما برطرف سازد قرآن در پرسشى که جواب را هم دربر دارد چنین فرموده است: (أم من یجیب المضطر اذا دعاه فیکشف السوء) (نمل 62). البته انسان فراموشکار است و به محض برطرف شدن گرفتارى باز راه پیشین را مى رود و سرکشى مى آغازد قرآن مکرر این مضمون را آورده است (یونس 112, نحل 54 و 53, مؤمنون 75, روم 33, زمر 8 و 49, اسرا 67… ). در اینجا ممکن است این نکته به ذهن بیاید که آیا خدا در حوادث غیرعلمى و در (معجزه) مى توان دید یا در حوادث عادى؟ قرآن هر دو راه را پیشنهاد و تأیید کرده است حتى بیشتر به جریان عادى امور تأکید مى نماید (براى نمونه ر.ک به آیات 63 ـ 72 سوره واقعه) و ابراهیم در محاجه با کافر صاحب قدرت زمان خودش مى گوید اگر راست مى گویى تو خورشید را از مغرب به مشرق سیر بده (یعنى همین جریان عادى و معمول و معهود که خورشید از شرق به غرب سیر مى کند حجت است).
اما عادت, ذهن را تنبل مى کند این است که توجه دادن به مبدأ در نقطه هاى عطف و نقطه هاى اوج و حضیض و لحظات بحرانى مؤثرتر جلوه مى نماید در این حالات است که امکان تحول روحى فراهم تر است. در روایتى از معصوم که راوى دلیل وجود خدا را جویا مى شد حضرت مى فرماید دوستانش سر طرف را اندکى زیر آب نگه دارند و بیرون بیاروند… وقتى از هیچ طرف استمداد او به جایى نمى رسد به فریاد خدا را مى خواند حضرت مى فرماید خدا همان است که وقتى دستت به هیچ جا نمى رسد و از همه جا بریده است به او توجه پیدا مى کنى. توبه یا بازگشت راستین از گناه و آلودگى و ستمگرى نیز در تنگناى گرفتارى آنجا که همه جا بى نور و همه گروه ها کور و هر بازویى بى زور است صورت پذیر است و اگر پایدار باشد سودمند خواهد بود. حکایتى که مولوى در مثنوى در بیان (توبه نصوح) آورده (نصوح یعنى خالص و بى غرض) و (نصوح) نام مردى فرض کرده در این زمینه کلام آخر است: بهرحال هر روز امتحان الهى در جریان است که (ولنبلونکم بشىء من الخوف والجوع ونفس من الاموال والانفس والثمرات… ) (بقره 155). از مسیح روایت است که تا دوباره متولد نشوید وارد ملکوت خدا نخواهید شد و نیز از مسیح روایت است که از در تنگ داخل شوید زیرا فراخ است آن در. گذر از تنگناها و رنج فشارهاى عظیم روحى و اخلاقى اگر به سلامت صورت گیرد در انسان یک تغییر کیفى به وجود مى آورد و به پله دیگرى از ایمان و معرفت و تقوى برمى آید که پیش از آن تصورش براى خودش ممکن نبوده است به قول اهل سلوک: عصاى مومى و این راه تفته خدا مى داند و آنکس که رفته منبع : فصلنامه آیین پژوهش شماره 118

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید