داستانهای ائمه: امام حسن (ع): نصیحت فرزند جهت یارى برادر

داستانهای ائمه: امام حسن (ع): نصیحت فرزند جهت یارى برادر

 

در جریان صحراى سوزان کربلا و شهادت اصحاب و یاران باوفاى امام حسین صلوات اللّه و سلامه علیه ، حضرت قاسم – فرزند امام حسن مجتبى علیه السلام – نیز حضور داشت و چندین مرتبه از عموى خود تقاضاى رزم کرد؛ ولى حضرت نپذیرفت .
حضرت قاسم که نوجوان بود، بسیار افسرده و غمگین در گوشه اى نشست و گریه کرد، که چرا همه یاران به فیض سعادت و شهادت مى رسند ولى او محروم مانده است ، که ناگاه به یاد نوشته اى افتاد که پدرش امام حسن مجتبى علیه السلام بر بازویش بسته و فرموده بود:
هرگاه بسیار غمگین شدى ، آن را باز کن و بخوان و به آنچه در آن نوشته شده است عمل نما.
با خود گفت : سال ها از عمر من گذشته است ؛ و هرگز این چنین ناراحت و غمگین نشده ام ، پس نوشته را از بازوى خود گشود و در آن خواند:
فرزندم ، قاسم ! تو را سفارش مى کنم ، هرگاه در کربلا دیدى که دشمنان ، اطراف عمویت حسین علیه السلام را محاصره کرده و قصدِ جان او را دارند، لحظه اى درنگ مکن ؛ و با دشمنان خدا و دشمنان رسولش جهاد کن و از ایثارِ جان خویش دریغ مکن . اگر عمویت به تو اجازه رفتن به میدان رزم ندهد، التماس و اصرار کن تا رضایت و اجازه او را به دست آورى و سعادت و خوشبختى همیشگى را براى خود تاءمین کنى .
حضرت قاسم پس از خواندن نامه ، سریع از جاى خود برخاست و شتابان به سوى عموى مظلومش – امام حسین علیه السلام – آمد و با حالت گریه ، آن نوشته را تقدیم عمویش کرد.
چون امام حسین علیه السلام گریه ملتمسانه برادرزاده ؛ و نوشته برادر خویش را مشاهده نمود، گریست و سپس نفس عمیقى کشید و فرمود: برادرزاده ام ، قاسم ! این سفارش پدرت را مى پذیرم ؛ و آن گاه او را نزد عون – پسر عمّه اش – و حضرت اباالفضل العبّاس – عمویش – برد.
و سپس از خواهرش زینب پیراهنى تمیز گرفت و بر اندام قاسم پوشاند و عمامه اى بر سرش بست ؛ و بعد از آن او را روانه میدان نمود.
حضرت قاسم نزد فرمانده لشگر عمر سعد رفت ؛ و فرمود: آیا از غضب و سخط خداوند نمى ترسى که با عمویم حسین علیه السلام این چنین جنگ و کارزار مى کنى ؟!
و آیا از رسول خدا شرم و حیا نمى کنى ؟!
عمر سعد ملعون گفت : مطیع امر یزید گردید تا از شما دست برداریم .
حضرت قاسم فرمود: خداوند تو را بدبخت نماید، تو چگونه مدّعى اسلام هستى در حالى که با آل رسول جنگ مى کنى !.
و چون به لشگر حمله کرد و عدّه اى را به هلاکت رسانید، اطراف وى را محاصره کردند؛ و هرکس به نوعى ضربه اى از تیر، شمشیر و سنگ بر آن نوجوان عزیز وارد ساخت که در نهایت به فیض شهادت نائل آمد.(1)

1- منتخب طریحى : ص 372، مدینه المعاجز: ج 3، ص 367، ح 931.

منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام حسن مجتبی علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید