نویسنده:عزیز الله مهریزی
از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم.
رحمت خدا بر انسانی باد که بداند از کجا آمده و در کجا مسکن گزیده است و به کجا ره می سپارد».
اگر پاسخ این سه پرسش را جستی به همای رحمت دست یافتی، و اگر آن را به تاق نسیان سپردی، در قعر عذاب ماندی، و در ولوله گاه ذلت لولیدی و از سعادت دو سرا باز ایستادی.
دل شیفته و قلب پوینده را این سه پرسش مشغول کرده است:
الف) چه بوده ایم و از کجا آمده ایم؟ این پرسش اساسی خود دامنی از پرسش ها دارد؛ نظیر:
1. حقیقت روح و نفس انسان چیست؟
2. چه رابطه ای میان روح و فرشتگان وجود دارد و قرآن چه می فرماید؟
ب) چه گشته ایم و در کجا مسکن گزیده ایم؟ این پرسش اساسی نیز در دل خود پرسش های دیگری دارد؛ نظیر:
1. آیا در تنزل روح به دنیا، همه چیزمان را از کف نهاده ایم؟
2. آیا این تنزل، با مراتب ذات نفس ارتباط دارد؟
3. تعریف، تعداد و جایگاه حجاب های ظلمانی و نورانی در این تنزل چیست؟
ج) چه می توانیم باشیم و یا کدامین راه را باید بپیماییم؟ این پرسش نیز سؤالات دیگری در پی دارد؛ مانند:
1. نخستین حجابی که باید از آن خارج شد، کدام است و قرآن چه می فرماید؟
2. آیا با ریاضت های سلیقه ای می شود از حجاب های ظلمانی خارج شد؟
3. آیا مشاهدات و مکاشفات، نشان دهنده ی حقانیت راه و رهرو انسان است؟
تبیین مبانی نظیر تزکیه، عهده دار پاسخ به پرسش های یاد شده است . حقیقت انسان همان روح او است که اکنون در قفس ماده زندانی شده است. روح، پیش از تعلقش به این بدن مادی، حقیقتی لطیف تر داشت، و در عالمی فراتر از مکان و زمان به سر می برد . نوعی تلازم و اتحاد، آن هم به صورت اصل و فرع، باطن و ظاهر، و متجلی و جلوه که بین روح و ملائکه وجود دارد. نزول و عروج ملائکه و ارسال آن ها بدون نزول و عروج و ارسال روح تحقق نمی یابد. «تنزل الملائکه و الروح فیها بأذن ربهم من کل امر»؛ «ملائکه و روح به اذن پروردگار خود در شب قدر برای هر امری که حامل آن هستند فرود می آیند.»(1) این آیه، همراهی روح و ملائکه را در تنزل، در «لیله القدر» بیان می کند. در آیه ی چهارم سوره ی معارج می خوانیم: «و الروح الیه»؛ «در قیامت، ملائکه و روح به سوی خدا عروج می کنند.» در این جا همراهی روح و ملائکه در عروج روز قیامت بیان گردیده است. در آیه ی دوم سوره ی نحل آمده است: «ینزل الملائکه بالروح من امره علی من یشاء من عباده»؛ «خدای متعال، ملائکه را با روح به سوی بندگان مخصوص خود می فرستد.» نکته ی دقیق در این آیه ی شریف آن است که تنزیل و ارسال خدای متعال در اصل، متوجه روح است، و سپس متوجه ملائکه؛ و ملائکه، جناح ها و جلوات آن روح شمرده می شوند. حرف «باء» در کلمه ی «بالروح» نشان دهنده ی نوعی سببیت میان تنزل «ملائکه» و تنزیل «روح» است، و رابطه ی علی و معلولی این دو تنزیل با روح و ملائکه را می نماید. این روح که بر ملائکه احاطه و اشراف دارد، همان، حقیقت انسان است که در مرتبه ی عالی و تنزل نایافته، مسجود ملائکه بوده و هست و خواهد بود.
هنگامی که این روح تنزل یافت و به بدن انسان تعلق گرفت، به گونه ای در حجاب های متعلق به ماده محدود و محجوب گشت که گویا با صورت اصلی و مرتبه ی عالی اش بیگانه ی بیگانه است. تنزل، در اصطلاح قرآن ، فلسفه و عرفان، به معنای از کف نهادن صورت اصلی و پذیرش صورت نازل نیست؛ تنزل یک موجود یا یک حقیقت، یعنی تجلی آن در مرتبه یا مراتب نازل، بی آن که مرتبه ی اصلی اش را از دست دهد. در حقیقت، صورت تنزل، جلوه ای از همان صورت اصلی است. صورت اصلی در مقام تنزل و تجلی، محجوب به حجاب یا حجاب ها می گردد، و از آن سعه، شدت و قوت وجودی قبلی برخوردار نیست. در واپسین تنزل روح و حقیقت انسان که همان منزل بدن است. از چهره اصلی اش چندان خبری نیست. البته روح مؤمن پیوستگی خود را با صورت اولیه اش را، با کنار زدن حجاب ها، حفظ کرده است، یا بعد از مدتی دوباره باز می یابد. امام صادق علیه السلام می فرماید: «روح المؤمن أشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها.» و حقیقت این است که اتصال و ارتباط روح مؤمن به روح خدا از اتصال شعاع خورشید به خورشید بیش تر و شدیدتر است . پیوستگی روح مؤمن با روح خدا، یعنی نداشتن حجاب های هجران و گسستگی، و در نتیجه، محجوب نبودن مؤمن واقعی از حقیقت و فطرت خود . روح که حقیقت انسان است، تنزلش همان حرکت «خود عالی و روشن انسان» به سمت «خود نازل و تاریک انسان» است. آن آسمانی بوده، و این زمینی شده است. از این رو، نجات یافتن از «خود نازل» شرط رسیدن به «خود بالاتر» است؛ به تعبیر دیگر، خود نازل، حجاب خود بالاتر است . تنزل روح و حقیقت انسان به لحاظ طولی، از حجاب های نورانی شروع شده و به حجاب های ظلمانی ختم می گردد.
حجاب های نورانی حجاب هایی هستند که قبل از منزل اخیر روح، یعنی بدن مادی، در منازل و مراتب پیشین، روی چهره ی اصلی انسان می آیند .
حجاب های ظلمانی، حجاب هایی هستند که به مقتضای منزل اخیر و روح بر چهره ی اصلی انسان فرو می افتد. از جمله ی این حجاب ها عبارتند از: تعلق انسان به بدن مادیش، کفر و انکار حقیقت، شرک، دشمنی با حق و آیات حق، عقاید و افکار باطل، اخلاق و اوصاف پست، عادات، اوهام و تخیلات و محبت و بغض غیر الهی که این ها در شمار حجاب های ظلمانی اند.
وقتی از این سو به آن سو بنگریم، حجاب های ظلمانی قبل از حجاب های نورانی است؛ یعنی یک سالک مهذب نفس، در سفر به سوی حق، اول با حجاب های ظلمانی رو به رو می شود، سپس با کنار زدن آن ها، به حجاب نورانی می رسد. در سلوک الی الله، مهم ترین و سخت ترین گردنه ی حجاب های ظلمانی، «حجاب بدن» است، که بعد از خروج از همه ی حجاب های ظلمانی دیگر تحقق می یابد. اگر تهذیب کننده ی نفس از واپسین و مشکل ترین حجاب ظلمانی یعنی بدن بگذرد، شاهد وجه الله می گردد؛ ولی این مشهود در مجالی و مظاهر نوری است که همانند آیینه های صاف به اندازه ی قابلیت و ظرفیت خود ، وجه حق را نشان می دهند . در حقیقت، مجالی و مظاهر نوری در عین این که جلوه گاه وجه الله هستند، خود، حجاب شهود بی پرده ی وجه الله شمرده می شوند. اگر روح از التفات به این مجالی و مظاهر نوری گرفته شود، و این حجب نوری را نیز برطرف کند، شهود وجه الله به نحو أکمل و أتم و بی پرده حاصل می گردد. در این مرتبه است که نیل به عز قدس و حق و لحوق به نور عزا و فنا در وجه الله تحقق می یابد، و سالک به منزل و موطن اصلی خود می رسد. البته این وطن، مصر، عراق و شام نیست، این وطن جایی است که آن را نام نیست.
حدیث قدسی معروف، به همین مرتبه اشاره دارد: «لم یسعنی سمائی و لا أرضی و وسعنی قلب عبدی المؤمن»؛ (آسمان من و زمین من هیچ کدام گنجایش تجلی وجه مرا ندارند؛ ولی قلب بنده ی مؤمن من از این گنجایش بهره مند است).
قرآن کریم هم روی سخت ترین گردنه ی راه دست گذاشته، و به ظلمات و نجات از آن، اهمیت خاص داده است؛ زیرا آن چه مهم و خطرناک می نماید و خسران و هلاکت و عذاب الیم در بر دارد، همان حجب ظلمانی است. «یخرجهم من الظلمات الی النور»؛ (خداوند تعالی مؤمنان را از ظلمات خارج و به سمت عالم نور سوق می دهد.)
اگر کسی به فوز عظیم «خروج از حجب ظلمانی» رسید، حرکت به سوی مشهود بالاتر و سیر در عوالم نور برایش چندان دشوار نیست. شاید بتوان از قرآن کریم چنین استفاده کرد که خروج از «ظلمات» و ورود به عالم «نور» ، وصوال به مقام «عزت» و مقام «محمود» است . در نخستین آیه ی سوره ای ابراهیم چنین می خوانیم: «الر، کتاب انزلنا الیک لتخرج الناس من الظلمات الی النور بأذن ربهم الی صراط العزیز الحمید»؛ (الر، این قرآن کتابی است که به طرف تو فرستادیم تا به اذن پروردگار، مردم را از ظلمات به سوی نور خارج کنی؛ به سوی صراطی که صراط پروردگار عزیز حمید است.)
جمله ی «الی صراط العزیز الحمید» بعد از عبارت «الی النور»، آن هم بدون حرف عطف، برای تبیین این حقیقت است که مراد از نور در جمله ی «لتخرج الناس من الظلمات الی النور» همان راه خدای عزیز و حمید است، و انسان با نجات از ظلمت و ورود به «نور» در حقیقت، در راهی قدم می نهد که به خدای عزیز و حمید می رسد. این قدم گذاشتن در عالم نور، همان خرق حجب نوری و پیش رفتن در آن ها تا پیوستن به نور عز یا عز قدس الهی است.
دو اسمی که در ذیل آیه ی شریفه آمده، قابل توجه است. اسم «عزیز» می تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور کم کم مصداق همان خواسته ای می شود که در مناجات شعبانیه وارد شده است: «الهی و الحقنی بنور عزک الأبهج فأکون لک عارفا و عن سواک منحرفا»؛ (پروردگارا! و مرا به نور عز خود ملحق فرما تا فقط تو را بشناسم و از غیر تو منصرف باشم.) فقط خدا را شناختن یعنی استغراق در شهود؛ استغراقی که فرد از توجه به خود منصرف شده، و حتی به انصرافش نیز توجه نداشته باشد. این مقام بلند وقتی تحقق می یابد که با قدم شوق و عشق به لقای کامل، همه ی حجب نوری را پاره کند.
اسم «حمید» هم می تواند اشاره به آن باشد که سالک با خروج از ظلمات و ورود به عالم نور، کم کم به مقام محمود می رسد، و مصداق آیه ی هفتاد و نهم سوره ی اسراء می گردد: «و من الیل فتهجد به نافله لک عسی أن یبعثک ربک مقاما محمودا» (و پاسی از شب را ازخواب برخیز و قرآن و نماز بخوان.این یک وظیفه ی اضافی برای تو است. امید است پروردگارت تو را به مقام محمود برانگیزد).
سالک با خرق حجب ظلمانی به صراطی واصل می گردد که حامدش خداوند تبارک و تعالی است . اگر او حامد شد، خود صراط و کسی که در آن صراط قرار گرفته است، محمود می شود، و اگر محمود گشت، می تواند هشتاد و یکمین آیه ی سوره اسراء را زمزمه کند: «جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» (حق آمد و باطل نابود شد؛ یقینا باطل نابود شدنی است.)
این در صورتی است که حمید به معنای حامد باشد؛ ولی اگر به معنای محمود باشد، نیزمی توان همان مقام محمود را استفاده کرد .
تحصیل انقطاع الی الله، در بازگشت به موطن اصلی و سیر صعودی بسیار مهم می نماید، و رهایی از حجاب بدن در گرو آن است. روح با انصراف از بدن و توجه به ملکوت اعلا از حجاب بدن رها می شود. البته بعد از انصراف دوباره، به این سمت توجه می کند و به تعبیر بدن می پردازد؛ اما این روح با روح محجوبی که از بدن منصرف نشده است، تفاوت دارد. این روح اسیر بدن نیست؛ روحی است که اگر اجل و مشیت الهی نباشد، یک لحظه نیز حاضر نیست در توجه به بدن بماند: «و لولا الأجل الذی کتب الله علیهم لم تستقر ارواحهم فی اجسادهم طرفه عین شوقا الی الثواب و خوفا من العقاب»؛ (اگر نبود اجل و مدت تعیین شده ای که خدای متعال برای آن ها در دنیا نوشته است، از شوق ثواب ولقا و از ترس عقاب و دوری، به اندازه ی یک چشم بر هم زدن، جانشان در بدنشان قرار نمی گرفت.) (2)
انقطاع الی الله با توجه به حضرت حق حاصل می شود. از این رو، قرآن کریم تعلق و اسارت به غیر حق را حجاب بین انسان و حضرت حق می داند، «أرأیت من اتخذ الهه هواه أفأنت تکون علیه وکیلا» (3) (ای رسول خدا!) (آیا می بینی کسی را که هوای خود را معبود خود ساخته است.) در این آیه، تعلق به غیر و هوای غیر را بسیار خطرناک می داند، چنین کسی راه به جایی نمی برد؛ در بین معبود های خیالی دست و پا می زند و سرانجام:
او بمانده دور از مطلوب خویش سعی ضایع، رنج باطل، پای ریش.
در آیه ی بیست و چهارم سوره ی توبه آمده است: «ای پیامبر! بگوی: ای مردم! اگر پدران و پسران و برادران و زنان و خویشاوندان شما و اموالی که به دست آورده اید و تجارتی که دارید و از کساد آن می ترسید و مسکن هایی که بدان ها دلخوش هستید، نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوب تر باشد، پس منتظر باشید تا امرخدای متعال تحقق یابد؛ و خدا قوم فاسق را هدایت نمی کند؟»
این آیه، تعلق به اغیار را انحراف در مسیر عبودیت معرفی می کند و وابستگان به غیر را مشمول مؤاخذه و محروم از هدایت خاص الهی می شمارد. چنین محبت هایی، وقتی در عرض محبت و توجه به خدا قرار می گیرند، با رسیدن به انقطاع الی الله ناسازگارند.
تنها راه رهایی از حجب، ایمان و عمل به هدایتهای قرآنی است در آیه یکصد و بیستم سوره ی بقره آمده است: «قل ان هدی الله هو الهدی»؛ «بگو به حقیقت که هدایت الهی فقط هدایت است.» این آیه بر تعبد در برابر خداوند تعالی تأکید می ورزد. باید به هوش بود که همه ی کوشش ها و مجاهدت ها نتیجه ی مطلوب نمی دهد؛ گرچه سخت ترین ریاضت ها باشد. البته هر ریاضتی آثار خاص تکوینی دارد؛ ولی پیمودن راه خدا با هر ریاضتی ممکن نیست. اگر کسی غیر از مجاهدات تعیین شده در نظام تکوین و اعلام شده در شریعت، راهی دیگر را برگزیند، چون از صراط مستقیم تکوینی (طریق سلوک الی الله) منحرف شده است، در سفر الی الحق، و خروج از حجب ظلمانی، و ورود به عالم نور موفق نمی شود، و اگر به مشاهدات و مکاشفاتی نیز دست یابد، به سوی لقاء الله پیش نمی رود؛ زیرا بعضی از مشاهدات و مکاشفات، آثار ریاضت های ویژه است، و به راه تکوینی مشخص شده از سوی خالق تکوین ارتباط ندارد. آگاهی های لازم و کافی و مجاهدت های کامل از ضروریات راه است؛ و گرنه خروج از حجب ظلمانی، ناممکن خواهد بود . امام صادق علیه السلام می فرماید: «العامل علی غیر بصیره کالسائر علی غیر الطریق لا یزیده سرعه السیر الا بعدا» (کسی که بدون بصیرت عمل کند، مانند کسی است که در غیر طریق افتاده و بیراهه می رود و سرعت سیرش جز بر دور شدنش [از هدف] نمی افزاید.» (4)
در سلوک الی الله ، پیروی از قرآن و رسول اکرم (ص) و ائمه اطهار، علیهم السلام ضرورت دارد؛ زیرا پیروی از طریق تعیین شده در نظام تکوین است، و انحراف از آن انحراف از تکوین نور حق می باشد؛ به عبارت دیگر، حضرت حق با اسم «نور» در قلوب صاحبان «ولایت مطلقه» یعنی حضرات معصومان صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین. به طور کامل متجلی است، و دل های شریف آنان مجالی و مظاهر نور حق و به عبارتی، مجالی و مظاهر اسم «نور» است. نور حق از طریق آنان به قلوب بندگان صالح حق به تناسب ظرفیت و استعدادی که دارند، می تابد. بنابراین، سالک بدون این واسطه های صعودی تکوینی نمی تواند به لقاءالله راه برد. (5)
پی نوشت :
1. سوره ی قدر(97)، آیه ی 4.
2. نهج البلاغه، خطبه ی همام.
3. سوره ی فرقان (25)، آیه ی 43.
4.اصول کافی، کلینی، ج 1.
5. این نوشتار با عنایت به کتاب «مقامات» اثر استاد محمد شجاعی نگاشته شده است.
منبع:s ماهنامه علمی، فرهنگی، اجتماعی، اعتقادی و سیاسی اندیشه دانشجو، شماره ی 74