امام سجّاد، حضرت زین العابدین صلوات اللّه و سلامه علیه به همراه تنى چند از دوستان و یاران خویش عازم مکّه معظّمه گردید، در این بین ، حضرت با بعضى از دوستان مقدارى عقب تر و تعدادى نیز به همراه خدمه جلوتر حرکت مى کردند. آن هائى که جلوتر بودند، چون به محلّ عَسْفان – منزل گاه واستراحت گاه حاجیان – رسیدند، در گوشه اى خیمه زده و چادر برپاکردند.
وقتى حضرت نزدیک آن ها رسید فرمود: چرا این جا بار انداخته اید! این جا محلّ سکونت آن دسته از جنّیانى است که از دوستان و شیعیان ما هستند؛ و بودن ما در این جا براى آن ها موجب مزاحمت و ضرر مى باشد.
اصحاب گفتند: ما این موضوع را نمى دانستیم ؛ و چون خواستند اسباب و وسائل خود را جمع کنند و از آن جا کوچ نمایند، ناگهان صدائى را شنیدند که گفت : یاابن رسول اللّه ! حرکت نکنید و همین جا بمانید، زیرا ما به وجود شما افتخار مى کنیم .
سپس طبقى را فرستادند و گفتند: دوست داریم میهمان ما باشید، و از آنچه برایتان فرستادیم تناول نمائید.
همین که اصحاب امام علیه السّلام ، نگاه کردند، دیدند در گوشه اى از خیمه حضرت طبقى از انواع میوه هاى انگور، رطب ، انار، موز و دیگر میوه ها قراردارد ولى کسى را ندیدند، بلکه فقط صدائى را مى شنیدند و طبق میوه ها را مشاهده مى کردند.
بعد از آن امام سجّاد علیه السّلام همراهان خود را دعوت نمود و همگى از آن میوه ها میل کردند؛ و پس از آن حرکت کرده و از آن مکان کوچ نمودند و به سمت مکّه معظّمه رهسپار شدند.(1)
1- الخرائج و الجرائح : ج 2، ص 587، ح 10.
منبع: چهل داستان وچهل حدیث از امام سجاد علیه السلام ، حجت الاسلام والمسلمین عبدالله صالحی