حق مداری نه خود محوری
همان گونه که به حسب ظاهر، کعبه قبله ی مسلمانان و مطاف زایران است، از نظر باطن هم هر انسانی، قبله و مطافی دارد. و قبله ی هر کسی، هدف خاص اوست که برای نیل به آن هدف، به سمت آن حرکت می کند. و مطاف هر کسی، چیزی است که در مدار آن می گردد. برخی خود محور و خود مدار و برخی دیگر، حق محور و حق مدارند.
قبله ی کسانی که خودمدار و خودمحورند، منافع شخصی آنهاست. قرآن کریم از انسان خودمحور، به (فمنهم ظالم لنفسه) (1) یاد کرده و در تعبیرات روایی آمده است که او «یحوم حوم نفسه» (2)؛ چنین کسی بر خود ستم کرده است؛ زیرا قبله ی اصلی خود را نشناخته است و مطاف و مدار اصیل خویش را نیافته است.
گروه دیگر، حق محورند و قبله و مطاف و مدارآنها، حق است؛ خواه به سود آنها باشد و خواه به زیان آنها. البته حق به زیان کسی نیست، چنان که باطل به سود کسی نخواهد بود؛ چون باطل، نه موافق با نظام آفرینش است و نه موافق با هدف آفرینش انسان. از این رو، امام صادق (علیه السلام) می فرماید: « ان من حقیقه الایمان أن تؤثر الحق وان ضرک علی الباطل و ان نفعک، و أن لا یجوز منطقک علمک» (3)؛ از نشانه ها و آثار ایمان حقیقی آن است که حق را گر چه به زیان شما باشد بپذیرید و باطل را گر چه به سود شما باشد نپذیرید. سود و زیان در این حدیث، راجع به تشخیص خود شخص و ناظر به خصوص نفع و ضرر مادی است، وگرنه هیچ حقی زیان آور نبوده و هیچ باطلی سودمند نیست.
این حدیث شریف حاوی دو دستور در زمینه ی تهذیب اخلاق است که یکی مربوط به امور عملی و دیگر در ارتباط با امور نظری و عملی است. حضرت فرمود: در کارهای عملی، حق را انتخاب کنید و به آن رأی دهید گر چه در ظاهر به زیان شما باشد، و باطل پسند نباشید گر چه در ظاهر به سود شما باشد. از نظر علمی، بیش از مقدار دانشتان ننویسید و سخن نگویید. مبادا استادی در کلاس درس بخواهد از جهل شاگرد سوءاستفاده کند، و بیش از نصاب علمی خود سخن بگوید یا کسی هنگام تنظیم مقاله ای ازجهل خوانندگان سوء استفاده کرده بیش از مقدار دانشش بنویسد. برای مؤمن، زبان یا قلم امام نیست، بلکه عقل و علم امام است؛ یعنی زبان و قلم انسان باید به عقل و علم او اقتدا کند.
آزمون حق مداری
نصیحت پذیری و حق گرایی، نشانه ی انتخاب راه درست وحق مداری است. اگر نصیحت پذیری یا حتی شنیدن نصیحت برای ما دشوار باشد و به ذائقه ی ما تلخ آید، نشانه ی آن است که بیماریم؛ چنانکه اگر از میوه یا غذای شیرین احساس تلخی کردیم،باید بدانیم که بیمار هستیم.
ضرب المثل «حق تلخ است»، در حقیقت پیام بیماران است؛ نه پیام تندرستان! تندرستان حق را شیرین می دانند.
تنها حق به حال انسان نافع است، و حق را هم جز خدا نمی گوید: ( الحق من ربک) ( 4)؛ حق، یعنی قانون و دستور درست، از خداست و خدا خود حق محض است و حق «از» او نشئت می گیرد، نه این که حق «با» او باشد. پس چیزی «با» او نیست، بلکه هر حقی «از» اوست.
رژیم ارباب رعیتی فرهنگی
عالمان الهی، عهده دار دو کارند: یکی براندازی رژیم ارباب رعیتی و دیگری سازندگی و استوار کردن رژیم ربانی مردمی. رژیم ارباب رعیتی نه تنها در مسائل اقتصادی و اجتماعی مطرود است، بلکه در مسائل سیاسی و نظامی، اعتقادی و فرهنگی نیز محکوم است.
در رژیم ارباب رعیتی، مسئول یک بخش داعیه ی ربوبیت آن را دارد و خودمحور است. او فکر خود را قانون سعادتمند و حیات بخش و مردم را پیرو هوای خود می شمارد؛ همان گونه که در مسائل مالی رژیم ارباب رعیتی بر این اصل استوار است که دیگران باید کار کنند و فقط ارباب ، بهره ببرد.
کسی که مردم را به خود دعوت می کند، در حقیقت حامی رژیم ارباب رعیتی است؛ کسی که صدرطلب بوده ،علا قمند است وقتی بر جمعی وارد می شود، مردم به احترام او برخیزند، از او تعریف کرده، سخن و رأی او را بازگو کنند، او خود را «رب» می داند و مردم را رعیت و بنده ی خود تلقی می کند. در وصایای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به حضرت ابی ذر نیز آمده است: « یا أباذر من أحب أن یتمثل له الرجال قیاما فلیتبوء مقعده من النار» (5)؛ کسی که توقع دارد هنگام ورود به مجلسی عده ای به احترام او برخیزند، باید جایش را در جهنم مشخص کند. البته شایان گفتن است که وظیفه داریم به عالمان دین و مردان پرهیزکار، خدمتگزاران و افراد عادل و خیر اقدام کنیم؛ ولی آنها نیز نباید توقع احترام داشته باشند.
ذات اقدس خداوند، نه تنها رژیم ارباب رعیتی فرهنگی را برای موحدان – اعم از مسلمان و اهل کتاب – نمی پذیرد، بلکه آن را برای جامعه ی انسانی سم می داند.
خداوند در «حوزه ی اسلامی» نمی پذیرد که کسی خود را بر دیگران تحمیل کند و از این رو می فرماید: « انما المؤمنون اخوه» (6) مؤمنان، با هم برادر و همه فرزند ایمان به خدایند و به مقتضای ایمان به خدا یکدیگر را آگاه و با یکدیگر، هماهنگ عمل می کنند، پس هرگز مؤمنی، «رب» مؤمن دیگر نیست.
در «حوزه ی توحیدی» می فرماید: ( قل یا أهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ألا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا أربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون) (7)؛ به اهل کتاب بگو ما اصل مشترکی را به اسم «میثاق بین الملل الهی» امضا می کنیم که هیچ یک از ما دیگری را رب خود نپذیرد. یعنی، نه داعیه ی ربوبیت داشته باشیم و نه دعوای ربوبیت کسی را امضا کنیم و برای خدا شریک قائل نشویم . و یک مبدأ را بپرستیم. اگر آنها اعراض کردند، شما بر این محور الهی باقی بمانید. از این آیه شریفه استفاده می شود که داعیه یا پذیرش دعوای ربوبیت، در حوزه ی الهی ممنوع است. بنابراین، هیچ موحدی حق ندارد مردم را به خود دعوت کند.
مرحله ی سوم که وسیعتر از محدوده ی اسلامی و الهی است، «حوزه ی انسانی» است. در این زمینه قرآن کریم می فرماید: ( ما کان لبشر أن یؤتیه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم یقول للناس کونوا عبادا لی من دون الله و لکن کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون – ولا یأمرکم أن تتخذوا الملائکه و النبیین أربابا أیأمرکم بالکفر بعد اذ أنتم مسلمون) (8)؛ هیچ بشری از انبیا و مرسلین که خداوند به آنها کتاب و وحی و نبوت عطا کرده است، هرگز مجاز نیست مردم را به خود دعوت کند . معنای “مردم را به خود دعوت کردن “این نیست که مثلا بگوید: مجسمه ای از من بسازید و آن را بپرستید، بلکه بدون علم، حکم کردن و نظر دادن نیز از همین قبیل است. بازگشت عمل کسی که ندانسته فتوا می دهد، به دعوی ربوبیت است.
مبنای فرعون که مردم را به خود دعوت می کرد، این نبود که مجسمه ای از من بسازید و در خانه یا معبد در برابر آن عبادت کنید. داعیه ی او این بود که : قانون و خط مشی مردم باید براساس اندیشه ی من باشد و این همان رژیم ارباب رعیتی فکری و فرهنگی است.
چنین اندیشه نابخردانه ای با روح بندگی خدا هماهنگ نیست؛ زیرا انسان «مستقل» را چه رسد که دعوی «مستقل» بودن در سر بپروراند و طایر مقصوص الجناح را چه سزد که خیال خام طیران در ملکوت را در دل تمنی کند؟ چنین شخص مختال و مختبطی، خدای ظهیر را ظهری قرار داده و عبد آبق را مولای سابغ و سامق ساخته است.
رژیم ربانی مردمی
از سوی دیگر باید کوشید رژیم ربانی، الهی استوار گردد. ربانی بودن، به این معناست که انسان، خود را نبیند و رب خود را که خداست، ببیند و نه تنها او را ببیند، بلکه «ذاتا»، «وصفا» و«فعلا» به خدای خود مرتبط باشد. باید راه ربانی شدن را بررسی کرد. همان گونه که گذشت، قرآن کریم می فرماید: ( کونوا ربانیین بما کنتم تعلمون الکتاب و بما کنتم تدرسون) (9). از آن جا که در این آیه ی شریفه، فعل به صورت ماضی استمراری به کار رفته: ( کنتم تعلمون… کنتم تدرسون)، معلوم می شود ربانی شدن، استمرار طلب می کند، به این معنا که چندین سال، خوب دانش آموختن و خوب عمل کردن، انسان را ربانی می کند، البته کسانی که به این مقام نایل آیند کم هستند.
خودبینی یا خدابینی؟
انسان بر سر دو راهی قرار دارد، یا حقیقت خود را می یابد و بر کمال آن می افزاید؛ یا آن را گم کرده سرمایه را از دست می دهد.
کمال انسان در این است که خود را به «اصل» برساند و رسیدن انسان به اصل خود، که کمال اوست با خودبینی جمع نمی شود و از این جهت از کمال انسانی به «مقام فنا» یاد می کنند؛ پس کسی که خود را نبیند و به فکر خود نباشد و اصل خود را شناسایی کند و مطیع او باشد به کمال می رسد.
این مرحله، بحث اخلاقی روشنی دارد که خودبینی با کمال، سازگار نیست؛ اما مهم این نیست که انسان «خودبین» نباشد؛ مهم این است که انسان «خدابین» باشد؛ زیرا خودبینی مانع، ولی خدا بینی، شرط رسیدن به کمال است. و بین این دو مطلب، فرق بسیار است. اگر گفتیم: «باید از خودبینی نجات پیدا کنیم چون مانع کمال است.» بحثی اخلاقی است. در این صورت حداکثر این است که انسان، متواضع و خدمتگزار باشد و بکوشد که از جهنم برهد و به بهشت برسد، ولی اگر گفتیم: «خودبینی مانع کمال و خدابینی شرط آن است»، بحث صبغه ی عرفانی می یابد. بنابراین، «کامل» کسی نیست که خود را نبیند، بلکه کسی است که خدا را ببیند؛ یعنی تکبر و مانند آن مانع کمال است و شرط اساسی کمال، خودبینی است.
آثار خدابینی
وقتی خدابینی، محور کمال قرار گرفت، انسان سالک نه تنها خود را نمی بیند و به خود اعتماد و اعتنایی ندارد، بلکه به دیگران نیز اعتنا ندارد و علوم، اموال و حتی فضایلی که فراهم کرده نیز نمی بیند و به آنها اعتماد ندارد؛ زیرا در این دیدگاه وسیع تنها شرط کمال، خدابینی است و خدابینی با غیربینی جمع نمی شود. خدابین مجموعه ی جهان آفرینش را آیات، ابزار و مظاهر فیض خدا می داند و هر چه یا هر شخصی را که می بیند به عنوان بنده و مجرای فیض خدا می بیند. آنچه شاعر می گوید:
گر چه تیر از کمان همی گذرد
از کماندار بیند اهل خرد
اختصاصی به تیر و کمان و تیراندازی ندارد واین سخن بلند مثال است و بدین معناست که هر کار خیری از کسی به انسان برسد، انسان سالک، خدا را منشأ آن اثر، و آن شخص را وسیله می دانسته، می گوید: « خدا را شکر که به این وسیله، مشکلم را حل کرده است.»
علت این که خدابینی، شرط کمال و خودبینی، مانع آن است این است که اگر کسی خودبین نباشد، غیر خدا را می بیند و باز در بین راه می ماند؛ ولی اگر خدابین باشد، غیر را نمی بیند. چون خداوند، هستی کامل و نامتناهی است و علم، قدرت، جود و سخا، حیات و احیا را به طور نامتناهی دارد. پس هر چیزی که درهر گوشه ی عالم پیدا شود، آیت و علامت افاضه خداست.
حمق خودبینی
در آثار ادبی آمده است که انسان احمق از ستایش و مداحی لذت می برد. پس آن کس که از ستایش لذت می برد گرفتار «حمق» است؛ زیرا ستایش در برابر کمال است و کمال واقعی از آن خداست: ( الحمد لله رب العالمین) .
انسانی که آیینه دار کمال و جمال و جلال حق است ذاتا مستحق مدح و ثنا نیست و اگر کسی از مدح و ثنا خوشحال شود، می پندارد این کمال، از آن خود اوست و او سزاوار مدح و ثناست از این رو باد می کند:
«احمق را ستایش خوش آید چون لاشه که در کعبش دمی فربه نماید» (10)
برای این که پوست گوسفند ذبح شده را آسانتر بکنند، از طریق کعب (نی) در آن می دمند. آنگاه رهگذار ناآگاه می پندارد گوسفند فربه است. این تمثیل، برداشتی اخلاقی است.
همین مطلب، برداشتی عرفانی نیز دارد؛ می گویند انسان اگر خودبینی را رها و خود را در خدای سبحان فانی کند، مانند گوسفندی است که بمیرد. وقتی گوسفند بمیرد صاحب گوسفند از دم و نفس خود در آن می دمد؛ یعنی، تاکنون گوسفند با نفس حیوانی مأنوس بوده است و با آن دم برمی آورد، ولی اکنون نفس انسانی در آن دمیده شده است . همچنین اگر کسی خود را ببیند، با نفس خودی و انسانی زندگی می کند، ولی اگر به مقام فنا برسد، خود نفسی نمی کشد و فقط با نفس الهی زنده است، کسی که به مقام فنا می رسد، همه ی کارهای او را خدا اداره می کند.
ولایت خدا و ولایت شیطان
خداوند برخی انسانها را به حال خودشان وامی گذارد و بعضی را تحت ولایت شیطان اداره می کند؛ کسی که خدا را ببیند و نفس الهی در او دمیده شود، خدای سبحان، خود، کارهایش را برعهده می گیرد و این همان مقام “ولایت” است که خدا ولی و مسئول تدبیر و اداره ی انسان باشد: (الله ولی الذین امنوا) چنین انسانی در مسیر بد نمی اندیشد و در راه بد، قدم برنمی دارد. این راه، مخصوص انبیا و ائمه (علیهم السلام) نیست، گر چه آنها راهیان موفق این راهند؛ بلکه برای شاگردان انبیا و اولیا هم باز است.
اثر ولایت خدا که متولی کار انسان است، این است که انسان را از تیرگیها خارج وبه سوی نور می برد: ( یخرجهم من الظلمات الی النور) (11) چنین انسانی در مسائل علمی، گرفتار تیرگی جهل و در مسائل عملی، گرفتار ظلمت ظلم و ضلالت نمی شود، ولی اگر کسی خدا را نبیند و خود را ببیند، به ناچار، جهان را هم می بیند و برای آن اصالتی قایل است و معبود او همان زرق و برقی است که برایش فریبا و زیبا است. در نتیجه چنین انسانی به ناچار خود را گم می کند که از آن به «ضلالت» یاد می شود. ضال یعنی گم شده کسی است که راه را از دست داده است و هرگز به مقصد نمی رسد. انسان گم شده، ابزار دست شیطان است. اهل معرفت وعالمان اخلاق کوشیده اند تا در چهره ی مثلهایی بازگو کنند که گم شده ، تحت ولایت شیطان است. نمونه هایی از مثلهای مزبور بدین شرح است:
1- مرحوم شیخ بهائی می گوید:
مردی که نشانه ی سجده، همچون دیناری مدور بر پیشانی او نقش بسته بود بر در بارگاه سلطانی به انتظار «صله» نشسته بود؛ زاهد صاحبدلی به این داغدار گفت: تو که آن سکه را بر پیشانی داری، چرا در آستانه ی سلطانی؟ زاهد دیگری گفت: این سکه (داغی که بر پیشانی داشت) قلب و مغشوش است و خریدار ندارد.
2- به ژنده پوشی که لباس مندرسی در بر داشت، گفتند: آیا این خرقه را نمی فروشی؟ گفت : این، دام من است. اگر دامم را بفروشم، به چه وسیله شکار کنم؟ اگر کسی از راه حق گم شود شیطان او را این چنین می خرد و به دام می اندازد.
همان طور که بعضی خریداران تنها لباس های کهنه و ظرفهای شکسته را می خرند، در بازار انسان فروشی نیز شیطان فقط گم شده ها را می خرد و کاری با انسانهای صالح ندارد. چون انسانهای صالح او را «رجم» و به سوی اوتیراندازی می کنند. نه تنها به زبان می گویند: «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم»، بلکه واقعا به سوی او تیراندازی می کنند. هر قطره اشکی که از چشم بنده ی صالح فرومی ریزد سیلی بنیان کن برای شیطان و شیطنت است، هر قدم خیری که عبد صالح بر می دارد، تیری به سینه و چشم اوست.
سرانجام خودبینی و خودستایی
ذات اقدس خداوند خودستایی را وصف گروهی از اسرائیلیها دانسته، می فرماید: (ألم تر الی الذین یزکون أنفسهم بل الله یزکی من یشاء و لا یظلمون فتیلا) (12)؛ آیا نمی نگرید کسانی را که خود پسند و مغرورند و خویش را می ستایند!
مدح و خودستایی سه حالت دارد: گاهی انسان دروغ می گوید و ادعای بی جایی دارد. چنین کسی که درباره او گفته شده: «هلک من ادعی وخاب من افتری» (13) گذشته از خودبینی مذموم، سخنش کذب و حرام است؛ اما گاهی سخن و ستایش او کذب نیست؛ یعنی حقیقتا درجه ای علمی یا کمالی عملی دارد؛ اما همین عجب و غرور، زشت است. خودستایی به این معنا که من این کمال را دارم، تکبر، غرور، عجب است و مذموم.
گاهی کسی کمال علمی یا عملی را دارد و ضرورت هم اقتضا می کند که خود را به داشتن آن معرفی کند که از باب عجب و خودستایی و خودپسندی نیست؛ بلکه از باب اتمام حجت و از باب (أما بنعمه ربک فحدث) (14) است، چنانکه امیرالمؤمنین (علیه السلام) گاهی در نامه هایی که برای امویان می نگارد خود را به عظمت معرفی می کند و آنگاه می فرماید: ( لولا ما نهی الله عنه من تزکیه المرء نفسه لذکر ذاکر فضائل جمه) (15) ؛ اگر خداوند از خودستایی نهی نکرده بود، فضایل فراوان خود را برمی شمردم. غرض آن که، اگر انسان توفیق خدمتی یافت و آنگاه آن را به رخ دیگران کشید، عمدا سعی خود را هدر داده است و اگرخدا به ما توفیقی داده، علمی آموخته و عملی اندوخته ایم باید معتقد باشیم نعمت الهی است و آن رابه خدا نسبت بدهیم نه به خود.
خودستایی، کار اسرائیلیها و برخی از ترسایان است که به دروغ گفتند: (نحن ابناء الله و أحباؤه) (16) یا گفتند: ( لن یدخل الجنه الا من کان هودا أو نصاری) (17)؛ بهشت مخصوص یهودیها یا ترساهاست که این نیز دروغ است؛ یا گفتند: ( لن تمسنا النار الا أیاما معدوده قل اتخذتم عند الله عهدا فلن یخلف الله عهده أم تقولون علی الله ما لا تعلمون) (18)؛ ما در قیامت، بیش از چند روز معذب نیستیم. خداوند می فرماید: آیا شما از خداوند عهد و میثاقی گرفته اید؟ این خودستاییها برای چیست؟
خودبینی و خودستایی، بسیار زشت است و اگر به صورت بیماری واگیرداری درآید و به جامعه ستایی و گروه ستایی تبدیل گردد، بلای عظیمی می شود و خطر نژاد پرستی مانند نژاد پرستی اسرائیلیها، را در پی دارد؛ از این رو قرآن و سنت معصومین (علیهم السلام) خودستایی فردی را تحریم و منع کرده اند تابه نژاد پرستی منجر نشود.
فیض الهی
قرآن کریم تزکیه را در عین حال که لازم می داند، دسترسی به آن را محصول فیض خدا شمرده، می فرماید: کسی که توفیق تهذیب روح پیدا کرد، باید بداند که نعمت الهی نصیبش شده و باید حق و قدر این نعمت را با استمرار مجاهده ی با شیطان درون، حفظ کند. در سوره ی مبارکه ی «نور» می فرماید: (لولا فضل الله علیکم و رحمه ما زکی منکم من أحد أبدا ) (19)؛ اگر فضل و لطف الهی نبود، هیچ یک از شما به نزاهت روح راه نمی یافتید. گرایشی که در دل پیدا می شود، فیض خداست.
گر چه غیر از انبیا و اولیای الهی (علیهم السلام) دیگران هر چه دارند فیض «باواسطه» است، ولی راه نزدیکی را علی (علیه السلام) ارائه کرده و به ما فرموده است: شما کریمانه زندگی کنید؛ هرگز دستتان به جیب وکیف کسی نباشد. انسان همان طور که می تواند مستقیما روزی خود را از خدا دریافت کند، می تواند تهذیب روح، معرفت را نیز از خدا دریافت کند. کسی که همواره سعی می کند شاگرد دیگران باشد همیشه صدقه خور این وآن است! انسان باید به جایی برسد که نیازی به استاد و کتاب نداشته باشد. کسی که در محضر درس دیگری یا درکنار کتاب مصنفی قرار می گیرد در حقیقت، مهمان فکر اوست، ولی اگر کوشید این فیض علمی را بی واسطه یا با واسطه ی کمتری از ذات اقدس خداوند دریافت کند، علم او کریمانه است.
بیان نورانی علی (علیه السلام) که فرمود: ( و ان استطعت ألا یکون بینک وبین الله ذو نعمه فأفعل»(20) ناظر به همین است، یعنی اگر کریمانه کوشیدی تا بین تو و خدایت کسی فاصله و واسطه نباشد تا به وسیله ی او، روزی به دست تو برسد، این کار را بکن. چون خدا با شما از همه ی ما سوا نزدیکتر است.
پس هر تزکیه ای فیض الهی است. کسی که این راهها را پیمود، درمصاف با شیطان شرکت و بر اثر مخالفت با او پیروزمندانه و سرافراز از صحنه ی جهاد اکبر بیرون آمد.
شیطان همین که گفت: (أنا خیر منه)، خداوند به او فرمود: ( فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها) (21)؛ این منزلت، منزلت تکبر نیست؛ پایین برو. این اصل برای همیشه هست. شیطانی که سالیان متمادی عبادت کرد و منزلتی یافت، خودستایی و غرور، مایه ی هبوط او شد و دیگران نیز مانند او خواهند بود؛ زیرا در نظام کلی هیچ فرقی بین انسان و غیر انسان نیست. در این نظام، سنتهای الهی حاکم است، نه سنتهای قبیله ای و نژادی و روابط قوم و خویشی.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید : خداوند بهشت را جای پاکان قرار داده و کسی را که اندک لغزشی داشته از بهشت بیرون کرده است پس دیگر، اهل لغزش را به بهشت راه نمی دهند. چون بهشت جای لغزشکار نیست . اگر لغزشکار در بهشت جایی می داشت، پس چرا آدم را بیرون کردند؟ خدایی که لغزشکار را از بهشت می راند، هرگز لغزشکار را به آن جا راه نمی دهد.
کسی که تلاش و کوشش علمی یا عملی کرده و مهذب شده است، اگر خودستایی کند از همان جا سقوط می کند.
پی نوشتها:
1- سوره ی فاطر، آیه ی 32.
2- بحار، ج 23، ص 214.
3- بحار، ج 67، ص 106.
4- سوره ی بقره، آیه ی 147.
5- بحار، ج 74، ص 90.
6- سوره ی حجرات، آیه ی 10.
7- سوره ی آل عمران، آیه ی 64.
8- سوره ی آل عمران، آیات 79-80.
9- سوره ی آل عمران، آیه ی 79.
10- گلستان سعدی، باب هشتم در آداب صحبت.
11- سوره ی بقره، آیه ی 257.
12- سوره ی نساء، آیه ی 49.
13- نهج البلاغه، خطبه ی 16، بند 8.
14- سوره ی ضحی، آیه ی 11.
15- نهج البلاغه، نامه ی 28، بند 10.
16- سوره ی مائده، آیه ی 18.
17- سوره ی بقره، آیه ی 111.
18- سوره ی بقره، آیه ی 80.
19- سوره ی نور، آیه ی 21.
20- نهج البلاغه، نامه ی 31، بند 88.
21- شرح غرر الحکم، ج 6، ص 427.
22- سوره ی اعراف ، آیات 12-13.