اصول راهبردى در نگرش به مسایل زنان(1)

اصول راهبردى در نگرش به مسایل زنان(1)

اصل یکم:زن و مرد، وحدت نوع
«یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثى و جعلناکم شعوبا و قبائل‏لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ان الله علیم خبیر» (1) .
«هان اى مردم! ما شما را از نرى و ماده‏اى آفریدیم و شماها را دسته دسته‏و قبیله قبیله ساختیم تا یکدیگر را بشناسید [ولى بدانید که]برترین شما درپیشگاه خداوند، پرهیزکارترین شماست; خداوند است داناى آگاه.».
در بعد انسان‏شناسى، اصل «وحدت نوع‏» میان زن و مرد، به عنوان‏مبنایى‏ترین و فراگیرترین اصل در ارزشگذارى جنس زن و مرد به شمارمى‏رود. حقیقتى که فراتر از ملاک «جنسیت‏» است و در آن مرحله،تفاوتى میان جنس زن و جنس مرد وجود ندارد. توضیح اینکه در «علم‏منطق‏»، وقتى پرسش از «چیستى‏» اشیاء مى‏شود در واقع از «حقیقت‏» آنهاسؤال شده است. لذا پاسخ نیز باید بگونه‏اى باشد که «حقیقت‏» شئ موردسؤال را بیان کند و ذکر مسائل جنبى و عوارض، نمى‏تواند پاسخ صحیح‏باشد. به عنوان مثال، اگر در پاسخ به این پرسش که «سعید کیست؟» گفته‏شود «فرزند حسین است‏» پاسخ غلط نیست، اما اگر در پاسخ به این سؤال‏که «سعید چیست؟» گفته شود فرزند فلانى است، یا سفیدپوست است، یافارسى‏زبان است، یا فردى درس‏خوانده است، و امثال این اوصاف، هیچ‏یک پاسخ صحیحى نخواهد بود; زیرا این دست امور مى‏تواند باشد ومى‏تواند نباشد. اگر «حقیقت‏» سعید عبارت از فرزند حسین بودن، یا به رنگ سفیدبودن، یا به فارسى سخن گفتن یا درس خوانده بودن باشد، در صورت «نبود»هر یک از اینها باید عقلا حقیقتى به نام «سعید» وجود نداشته باشد; درحالى که چنین نیست. اما اگر گفته شود: او «انسان‏» است، پاسخى صحیح‏خواهد بود. چنان که اگر گفته شود: «جاندار» است، نیز صحیح است چراکه غیر از این نمى‏تواند باشد; با این تفاوت که عنوان «انسان‏» فقط برمصادیق و افرادى صدق مى‏کند که داراى یک حقیقت‏باشند، حسن، سعید،على، زینب، مریم و فاطمه. اما عنوان «جاندار» دایره‏اى گسترده‏تر دارد وشامل موجوداتى که حقیقتى دیگر دارند نیز مى‏شود، ولى هر دو عنوان،امرى «کلى‏» هستند، داراى افراد و مصادیق. در اصطلاح اهل منطق، به‏عنوانى چون «انسان‏»، «نوع‏» گفته مى‏شود. چنان که به «اسب‏» یا «بلبل‏»نیز «نوع‏» گفته مى‏شود، و به «جاندار»، «جنس‏» مى‏گویند. پس «جنس‏»همواره نقطه اشتراک میان «انواع‏» است و از همین‏روى است که همیشه‏در تعریف کامل از یک «نوع‏» علاوه بر ذکر نقطه اشتراک، از مشخصه‏دیگرى که گویاى تمام حقیقت آن نوع باشد نیز نام برده مى‏شود.
به عنوان مثال در تعریف نوع انسانى مى‏گوییم: «جاندار عاقل‏».«جاندار» همان وجه اشتراک میان انسان و دیگر حیوانات است، و قدرت‏تعقل و قوه عقلانى همان حد فاصل میان او و دیگر حیوانات است. یعنى‏همان چیزى که در منطق از آن با عنوان «فصل‏» نام برده مى‏شود.
بنابراین آنچه «حقیقت‏» سعید را تشکیل مى‏دهد همان «انسان‏» بودن‏او است، یعنى همان جنس و فصل (جاندارى و عقل); لذا در پاسخ به پرسش‏یادشده که «سعید چیست؟» باید گفت «انسان‏» است. و انسانیت، حقیقتى‏کلى است که اختصاص به «سعید» ندارد، «سعیده‏» نیز چنین است و ازهمین روى است که «نوع‏» را یکى از «کلیات‏» شمرده‏اند. البته این «کلى‏»یعنى این «نوع‏»، خود با توجه به ملاکهاى مختلف، تقسیمات بسیارى دارد;تقسیم به دسته‏ها و «اصناف‏»، مثل سفیدپوست و سیاه‏پوست، موحد و غیرموحد، ایرانى و غیرایرانى، و نیز مذکر و مؤنث، چنان که خردسال وبزرگسال. و نیز داراى «افراد» است; مثل حسین، سعید، سعیده و زینب. و یافرزند فلانى، مخترع برق و کاشف میکرب. و روشن است که این تقسیمات‏بر اساس ملاکها و جهاتى است که در حقیقت نوع انسانى دخالت ندارد واز همین جا است که در دانش منطق، در ترسیم مراتب طولى واقعیت وحقیقت اشیاء، از انسان و دیگر حیوانات به عنوان «نوع پایانى‏» نام برده‏شده است.
آنچه نوع انسانى را هویت مى‏بخشد همان حقیقتى است که از آن، باتعبیر «خود» یا «من‏» نام مى‏بریم. یعنى همان «نفس‏» انسانى که به گفته‏حکماى الهى، حداقل پس از حدوث، جزء مجردات است و امرى بسیط وغیر قابل تجزیه و تفکیک مى‏باشد. البته «نفس‏» در عین تجرد و بسیطبودن، داراى جنبه‏ها و مظاهر گوناگون است و در عین «وحدت‏» منشا«کثرت‏» مى‏باشد. «من‏» انسانى که معمولا افعال و رفتار خویش را به آن‏نسبت مى‏دهیم همان حقیقتى است که با کم و زیاد شدن اجزاء جسم وقسمتهاى مختلف بدن تغییرى در اصل واقعیت و حقیقت آن ایجادنمى‏شود. یعنى فردى که فاقد اجزاء مادى بدن، اعم از گوش، چشم، دست وپا و حتى قلب اصلى نیز باشد همان‏گونه مى‏گوید «من‏» که یک فرد کامل‏مى‏گوید. در آگاهى و «علم حضورى‏» نسبت‏به «خویشتن‏» خویش، میان‏این دو هیچ تفاوتى نیست و اولى در «خودیت‏» خود، احساس کاستى وفقدان نمى‏کند. این واقعیت غیرقابل تجزیه که از آن با عناوینى چون «من‏»،«خود»، «خویشتن‏»، «نفس‏»، «روح‏»، «ذات‏» و امثال اینها نام مى‏بریم،«حقیقت‏» و «نوع‏» انسان و «انسانیت‏» او را تشکیل مى‏دهد.
سخن ما این است که زن و مرد از نظر این حقیقت‏یکسانند و فرقى میان‏آن دو نیست و هر دو، مصداق این «نوع‏» که حقیقت آدمى نیز چیزى جز آن‏نیست، مى‏باشند. پدیده «جنسیت‏» و تفاوت میان زن و مرد از این نظر،امرى عارضى و خارج از ذات و حقیقت انسانى آن دو مى‏باشد تفاوتهاى‏جنسى و اختلافاتى که در ساختار مادى بدن وجود دارد و حتى تفاوتهایى‏که در برخى غرائز آنان مشاهده مى‏شود، همه امورى خارج از ذات و نوع‏انسانى است و قهرا بیرون از حوزه داورى در باره ماهیت انسانى زن و مرداست. همان‏گونه که مثلا، رنگ پوست و اختلاف آن در آدمیان، نمى‏تواندو نباید نقشى در نوع ارزیابى ما در باره هویت انسانى آنان داشته باشد،سایر تفاوتهایى که به واقعیتهاى بیرون از هویت و نوع انسانى آدمى ازجمله جنسیت، برمى‏گردد نیز نمى‏تواند ملاکى براى تعیین و تعریف‏حقیقت و «هویت انسانى‏» و ارزشگذارى این «جنس‏» یا آن «جنس‏» باشد.این اصلى مسلم و تردیدناپذیر در بینش انسان‏شناسى اسلام است; هر چندهمین حقیقت مسلم در خارج از مرزهاى اندیشه اسلامى کرارا موردتردید یا نفى قرار گرفته است و حقیقت انسانى «زن‏» نادیده انگاشته شده‏است. چنان که خلط میان شناخت و ارزیابى ذات و حقیقت انسانى، با«عوارض‏» و واقعیتهایى که بیرون از حوزه «نوع‏» و «هویت‏» انسان قراردارند، منشا بسیارى قضاوتها و ارزشگذاریها، و در نتیجه، بایدها ونبایدهاى ناصحیح شده است. و این خطائى فاحش در حوزه انسان‏شناسى ودر واقع یک «خلط مبحث‏» آشکار مى‏باشد.
خاستگاه بسیارى، بلکه نزدیک به تمام احکام حقوقى و شرعى، اعم ازفردى و اجتماعى، و اعم از «معاملات‏» به معناى عام آن و «جزائیات‏» وحتى «عبادات‏»، عبارت از آن دسته از «عوارض‏» و شؤونى است که خارج ازحقیقت «ذات‏» و «نوع‏» انسان است، و بسیارى از آنها صرفا امورى اعتبارى‏و قراردادى به تناسب نیازهاى فردى و بویژه اجتماعى، و به انگیزه حفظمصالح فرد و جامعه است و نه برخاسته از هویت و ذات انسانى. بنابراین،هیچگاه تفاوتهاى حقوقى و حکمى، حتى اگر به منزلتهاى متفاوت‏اجتماعى بیانجامد دلیل و گواه بر وجود تفاوت در هویت انسانى «جنس‏زن‏» و «جنس مرد» نیست.
آن دسته از خطابهاى قرآن و رهنمودهاى دینى که مخاطب آن، هویت‏یادشده، یعنى ذات و نوع انسانى مى‏باشد، مثل اصل ایمان به توحید، نبوت،معاد و اصولا مقوله اعتقادات، همه اینها نسبت‏به جنس زن و جنس مردیکسان است و «تفاوت‏»، امرى بى‏معناست. و این بدان جهت است که اموراعتقادى، مستقیما با «خویشتن‏» و «نفس‏» آدمى مرتبط است و به آن گره‏مى‏خورد و چون در آن مرحله تفاوتى وجود ندارد، بى‏معناست که مثلانوع ایمان مطلوب در زن نسبت‏به خداوند تعالى، متفاوت با مرد باشد. واگر پذیرفتیم عمده‏ترین و اصلى‏ترین ارزشهاى دینى، در بخش اعتقادات‏شکل مى‏گیرد، چنان که همین‏گونه نیز هست، اذعان خواهیم کرد که در«نگرش مجموعى به مسایل زنان‏»، در بعد انسان‏شناسى، و در مبنایى‏ترین‏ارزشها یعنى اعتقادات، احتمال «تبعیض جنسى‏» راه نخواهد داشت.
نگاه به خطابات قرآن از جمله 65 موردى که عنوان «انسان‏» آمده‏است، نشان خواهد داد که وجهه اصلى آیات الهى و شریعت مقدس همان‏حقیقت آدمى و انسانیت او است و نه جنسیت او، و در چنین مواردى‏همان‏گونه که از منظر دینى، «رنگ‏» پوست‏سهمى در نگرش و شناخت‏مسایل آدمى ندارد «جنس‏» او نیز چنین است. و چقدر به خطا مى‏روندآنان که در بررسى مسایل زنان و ارزیابى ضوابط اعتبارى و مسایلى چون‏احکام ارث، دیه و قصاص، بدون توجه به ادبیات فهم مسایل دینى و به دوراز نگرشى همه‏جانبه دچار خلط مبحث مى‏شوند و مثلا موازین اعتبارى‏موجود در احکام یادشده را میزانى براى ارزشگذارى جان زن و جان مردقرار مى‏دهند و حقیقت انسانى او را با محکى اعتبارى و قراردادى و خارج‏از هویت انسانى او، مى‏سنجند. و نیز آنان که در بررسى مسایل زنان وترسیم چهره زن بگونه‏اى عمل مى‏کنند که گویا زن را موجودى ثانوى باحقیقتى دیگر و نه از سنخ نوع انسانى مى‏دانند و آن دسته از تفاوتهاى‏اعتبارى و ضوابط قراردادى را که اسلام براى تنظیم صحیح مناسبات‏اجتماعى و روابط افراد قرار داده است، شاهد نگرش ناصواب خود تلقى‏مى‏کنند و مثلا آیه شریفه «الرجال قوامون على النساء …» را به مرتبه‏حقیقت انسانى زن و مرد نیز سرایت مى‏دهند، در اشتباهند.
در ارزشگذارى مقام انسانى زن و مرد، «وحدت نوع‏» اقتضاء مى‏کند که‏میان آن دو، از بعد جنسیت، هیچ تفاوتى نباشد. تفاوتها امورى عارضى وقراردادى است که از جمله ناشى از میزان کرامتها و ارزشهاى اعتقادى،عملى و اخلاقى هر یک از آن دو مى‏باشد که کسب مى‏کنند. هیچ یک از زن‏و مرد، وجود تبعى و ثانوى ندارد. یک حقیقت هستند و از یک سنخ‏«نفس‏» مى‏باشند. در آفرینش اولیه، نیز چه آدم(ع) و حوا و چه فرزندان‏آنان، هیچ یک، طفیلى دیگرى نبوده و نیست و حتى در جریان آفرینش آدم‏و حوا بر خلاف این گفته که «حوا» از دنده آدم آفریده شد، قرآن کریم چنان‏که علامه طباطبایى نیز تاکید نموده است، چنین دلالتى ندارد و منظور ز«خلقت‏حوا از آدم‏» همان وحدت «نوع‏» و تماثل و تشابهى است که دراصل انسانیت و حقیقت انسانى دارند. (2) شاهد این گفته ایشان، سخنى ازامام صادق(ع) است که طى آن، از این گفته مردم که حوا از دنده آدم آفریده‏شد، اظهار ناراحتى نموده و به شدت آن را رد مى‏کند. (3) و به هر حال اگر دربرخى روایات نیز آمده است‏به این معنا نیست که زن در اصل آفرینش،طفیلى وجود مرد است. بلکه حتى در برخى از همین روایات آمده است که‏وقتى آدم(ع) به حوا گفت: پیش من بیا، حوا گفت: نه، تو پیش من بیا! وخداوند نیز به آدم(ع) دستور داد که او به سراغ حوا برود و رسم‏خواستگارى مرد از زن نیز، از همانجا ناشى شده است. (4) .

اصل دوم: نیاز متقابل، تسخیر متقابل
«اهم یقسمون رحمه ربک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیاه‏الدنیا و رفعنا بعضهم‏فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا ورحمه ربک خیر مما یجمعون‏» (5) .
«آیا اینان رحمت پروردگارت را قسمت مى‏کنند! ما میانشان امکاناتشان‏در زندگى دنیا را تقسیم کردیم و آنان را بر یکدیگر برتریهایى دادیم تایکدیگر را به خدمت گیرند، و رحمت پروردگارت از آنچه آنان گرد هم‏مى‏آورند بهتر است.».
انسان طبیعتى مدنى و روحیه‏اى اجتماعى دارد. جوامع انسانى از همین‏نقطه آغاز مى‏شوند. تفاوتهاى گسترده‏اى که میان افراد جامعه وجود دارداز یک سو، و احساس نیاز متقابل از دیگر سو، اساسى‏ترین و گسترده‏ترین‏عامل پیوندها، روابط و مناسبات اجتماعى انسان را پدید مى‏آورد; نیازمتقابل و به دنبال آن، استخدام و تسخیر متقابل. نیاز همه‏جانبه‏اى که انسان‏و زندگى او را فرا گرفته است، ناتوانى او در رفع همه نیازهاى خویش،توانایى دیگران در رفع بخشى از نیازهاى او، و احساس لزوم پیوند خوردن‏با دیگران براى دستیابى به خواستهاى خویش، افراد جامعه را به سوى ایجادروابط نیازآلود متقابل و به خدمت گرفتن و به خدمت درآمدن، مى‏کشاند.توانایى، امکانات مادى و معنوى دیگران را به تسخیر خویش درمى‏آورد وخود نیز متقابلا در تسخیر خواستها و نیازهاى دیگران قرار مى‏گیرد. حتى‏طفلى که همه وجودش نیاز به مادر است این توانایى را دارد که مادر راتسخیر کند و به خدمت‏خویش گمارد، چرا که مادر نیز به او نیازمند است‏و این نیاز را تنها، فرزند او است که مى‏تواند برآورده کند. و این چنین است‏که انسانها در روابط اجتماعى خویش دائما در حال «بده و بستان‏» متقابل‏هستند. هم به خدمت مى‏گیرند و هم به خدمت درمى‏آیند. هم «تسخیر»مى‏کنند و هم «تسخیر» مى‏شوند. و این یعنى همان تعاون و همکارى‏اجتماعى. همه «در خدمت‏» یکدیگرند و همه «از خدمت‏» یکدیگر بهره‏مى‏برند، چه با واسطه و چه بى‏واسطه. آیه شریفه نیز اشاره به همین‏واقعیت دارد; واقعیتى که دست‏حکمت و تدبیر الهى به وجود آورده است.مفاد آیه تقسیم‏بندى جامعه به افراد با درجه و افراد بى‏درجه، یعنى افرادى‏که فقط دیگران را به خدمت و «تسخیر» مى‏کشند و افرادى که فقط به‏خدمت و «تسخیر» دیگران درمى‏آیند نیست، بلکه اشاره به رابطه‏نیازآمیز متقابلى مى‏کند که تسخیر متقابل را در پى دارد.
شرایع الهى نیز در صدد هدایت‏بشر به تنظیم روابط و مناسبات عادلانه‏اجتماعى و معرفى «حقوق متقابل‏» اعضاى جامعه بوده‏اند. تبیین تکالیف ومسؤولیتهاى متقابل اجتماعى و تقسیم وظایف در جهت ایجاد روابط‏عادلانه، کارى است که در حوزه مسؤولیت انبیاء الهى بوده است. نیازمتقابل زن و مرد، و در نتیجه، در خدمت و تسخیر یکدیگر بودن نیز به‏عنوان یک‏واقعیت تکوینى و اجتماعى، موضوع بخشى از احکام وهدایتهاى دینى مى‏باشد. نمود روشن، عمیق و گسترده آن در شکلى‏سازمان‏یافته و کنترل‏شده همراه با حقوق و تکالیف ترسیم شده، در قالب‏نهاد خانواده شکل مى‏گیرد و زن و مرد به خدمت متقابل یکدیگردرمى‏آیند و ثمره آن برآورده شدن بخش عمده‏اى از اساسى‏ترین نیازهاى‏فردى و اجتماعى آنان و جامعه بشرى و نیز ضمانت‏بقاى حیات آدمى واستمرار حضور جامعه بشرى خواهد بود. سمت و سوى این رابطه‏تسخیرآمیز و نیاز آلود، نه فقط در سطح ایجاد زمینه‏هاى همزیستى‏مسالمت‏آمیز، بلکه پاسخگویى به ندایى است که از عمق فطرت و از نهان‏عواطف، غرایز و وجود آدمى به گوش مى‏رسد و «مایه‏» آرامش و سکونت‏نفس، مى‏طلبد:
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها وجعل بینکم موده و رحمه‏».
این از نشانه‏هاى حکمت و تدبیر الهى است که از جنس خودتان‏همسرانى را براى شما آفرید تا مایه آرامش و سکونت‏شما باشند ومیانتان دوستى و عطوفت قرار داد. (6) .
و یا آنجا که به گونه‏اى بسیار گویا به این پیوند متقابل الهى و مناسبت‏بسیار نزدیک میان زن و مرد اشاره مى‏کند:
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن‏».
آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید. (7) .
خاستگاه بسیارى از تکالیف و حقوق در زمینه روابط اجتماعى وخانوادگى، تقویت این پیوند تکوینى و طبیعى و حمایت از عوامل وزمینه‏هایى است که به استحکام این روابط مى‏انجامد. هدف برتر و انگیزه‏اصلى، ایجاد آشتى و مسالمت میان دو بیگانه و دو دشمن نیست‏بلکه‏سازماندهى و جهت‏دهى به روابط و پیوندها و جاذبه‏هایى است که میان‏دو قطب از یک حقیقت وجود دارد و برخاسته از عمق جان آدمى است.سخن از نزاع و کشمکش و تلاش براى ایجاد روابطى صرفا قراردادى واعتبارى همچون دو شریک تجارى نیست، سخن از آمیختگى روحى، عاطفى و قلبى و نیز منافع همه‏جانبه و مشترکى است که میان زن و مردوجود دارد.

اصل سوم: تفاوتهاى طبیعى، واقعیتى حکیمانه
«لله ملک السموات و الارض یخلق ما یشاء، یهب لمن یشاء اناثا ویهب لمن یشاء الذکور، او یزوجهم ذکرانا و اناثا و یجعل من یشاءعقیما انه علیم قدیر» (8) .
«از آن خداوند است ملک آسمانها و زمین، هر چه بخواهد مى‏آفریند، به‏هر کس بخواهد فرزندان دختر مى‏دهد و به هر کس بخواهد فرزندان پسرمى‏دهد، یا پسران و دختران را با هم مى‏دهد، و هر کس را بخواهد نازا قرارمى‏دهد، که او داناى تواناست.».
در نخستین اصل به تفصیل بر این حقیقت تاکید شد که حقیقت هستى‏زن و مرد عبارت از «نوع انسانى‏» آنهاست و از این نظر یکسانند و تصورتفاوت، امرى موهوم است. اما بیرون از این حقیقت، و در فضاى عوارض‏وجودى آنان، روشن است که تفاوت زیادى وجود دارد. تفاوتهایى که‏«جنس زن‏» و «جنس مرد» را قوام مى‏بخشد. زن را «زن‏» قرار مى‏دهد ومرد را «مرد». تفاوتهاى جنسیتى، واقعیتهایى حکیمانه‏اند که دست تدبیرالهى، آنها را به عنوان بخشى از «نظام احسن‏» وجود قرار داده است:
«خلق السماوات و الارض بالحق و صورکم فاحسن صورکم والیه المصیر». (9) .
همین تفاوتهاست که منشا کمال و موجب احساس نیاز متقابل و زمینه‏بقاء حیات انسانى و اجتماعى و تحکیم پیوندها مى‏شود. نادیده انگاشتن این‏تفاوتها که چیزى جز رحمت و حکمت الهى نیست، به معناى مبارزه باواقعیاتى است که بود و نبود آنها به خواست و نوع داورى این و آن بستگى‏ندارد. در تنظیم روابط و مناسبات اجتماعى و تقسیم مسؤولیتهاى فردى وجمعى، و در معرفى سیماى اجتماعى هر یک از زن و مرد، چه در حوزه‏مسؤولیتها و مسائل خانوادگى، و چه در زمینه‏هاى اجتماعى، طبیعى ومنطقى است که تفاوتهاى یادشده به عنوان واقعیاتى غیر قابل انکار پذیرفته‏و لحاظ شود و منشا موقعیتها و مسؤولیتهایى خاص، در هر یک از دوجنس زن و مرد باشد، حقوق و امتیازاتى را بطلبد و حقوق و امتیازاتى رامتقابلا براى دیگرى قائل شود. به عنوان مثال، مرد را در موقعیت‏مسؤولیت‏سنگین تامین هزینه زندگى خود و خانواده قرار دهد و زن را برخوان زندگى بنشاند، و در مقابل، زن را در موقعیت عهده‏دارى فرزند قراردهد و این بار گران را بر دوش او نهد. چنان که قرآن کریم به دنبال تاکید برنیکى به پدر و مادر، تنها از بار گران و دشوار «فرزنددارى‏» که اختصاصاتوسط مادر انجام مى‏شود یاد مى‏کند:
«و وصینا الانسان بوالدیه احسانا حملته امه کرها و وضعته‏کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا».
و به انسان سفارش احسان و نیکى به پدر و مادرش نمودیم.مادرش او را به دشوارى باردارى کرد و به دشوارى او را وضع نمود،و باردارى و شیرخوارى او سى ماه است. (10) .
نزدیک به همین مفاد را در آیه‏اى دیگر نیز یادآور شده است:
«و وصینا الانسان بوالدیه حملته امه وهنا على وهن و فصاله‏فى عامین ان اشکر لى و لوالدیک الى المصیر». (11) .
کما اینکه وقتى حکم سرپرستى و قیمومت مردان (شوهرها) بر زنان راصادر مى‏کند، در اشاره به خاستگاه این حکم، همین تفاوت طبیعى میان زن‏و مرد را نیز یادآور مى‏شود:
«الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض وبما انفقوا من اموالهم‏». (12) .
بنابراین کاملا منطقى است که برخى تفاوتهاى حکیمانه «تکوینى‏»،منشا برخى اختلافات حقوقى و مسؤولیتهاى فردى و اجتماعى و احکام‏«تشریعى‏» باشد و موقعیتهاى متفاوتى ایجاد کند و تعدد نقشها را موجب‏شود.

اصل چهارم: تعادل حقوق، موازنه‏اى فراگیر
«فالحق اوسع الاشیاء فی التواصف و اضیقها فی التناصف، لا یجرى‏لاحد الا جرى علیه، و لا یجرى على احد الا جرى له.» (13) امیرالمؤمنین على(ع).
«حق گسترده‏ترین چیزهاست در توصیف و گفتگو، و تنگترین چیزهاست‏در کردار و انصاف دادن با هم. کسى را بر دیگرى حقى نیست مگر اینکه آن‏دیگرى را هم بر او حقى است، و کسى را بر او حقى نیست مگر اینکه او نیزبر دیگرى حق دارد.»
تفاوتهاى طبیعى میان زن و مرد و تعدد مسؤولیتها و نقشهایى که به‏تناسب این تفاوتها به وجود مى‏آید، واقعیتهایى انکارناپذیرند. مثلا «پدر»بودن و «فرزند» بودن، دو نقش و موقعیت متفاوت است که هر یک‏حقوقى و تکالیفى را مى‏طلبد. چنان که «استادى‏» و «شاگردى‏» نیز دو نقش‏متفاوت است‏با حقوقى و تکالیفى. قرار گرفتن در موقعیت مدیریت‏جامعه، شرایط و حقوقى متفاوت با موقعیت و نقش رعیت و توده مردم راایجاب مى‏کند. زن و مرد نیز، چه در چارچوب روابط خانوادگى و«همسرى‏» و «پدر و مادرى‏»، و چه در مناسبات اجتماعى، به خاطر تعددنقش و تفاوت برخى موقعیتهایى که دارند، در کنار حقوق و مسؤولیتهاى‏مشترک، حقوق و مسؤولیتهاى متفاوتى نیز دارند و تساوى و تشابه‏همه‏جانبه آنان امرى ناممکن و غیر معقول است.
این بخش از حقوق و مسؤولیتهاى متفاوت، هر چند در مقایسه باوظایف و حقوق مشترک، اندک است ولى بسیار مهم و راهگشاست ونادیده گرفتن آن باعث مى‏شود که آن بخش دیگر نیز آسیب ببیند. بنابراین‏شعار تساوى همه‏جانبه زنان و مردان اگر به معناى نادیده گرفتن این دسته‏از نقشها و موقعیتهاى متفاوت باشد، ادعایى غیر منطقى و ناشدنى است.آنچه که در نگرش مجموعى ما، در شناخت مسایل زنان به عنوان یک اصل‏به شمار مى‏رود تعادلى است که میان حقوق و تکالیف زن و مرد وجوددارد. دو کفه حقوقى زن و مرد هر چند تفاوتهایى را در درون خود دارد، امادر مجموع باید با یکدیگر برابرى کند و این یعنى «تساوى‏» برخاسته از«تعادل‏».
در بازشناسى و فهم مسایل زنان، این تعادل باید به عنوان یک مبنا واصل مورد توجه قرار گیرد. چنان که در مدیریت جامعه و سیاستگذاریهاو تنظیم مناسبات و روابط اجتماعى نیز باید به عنوان یک اصل حاکم ومبناى قطعى، ایفاى نقش کند. مفاد اصل مذکور این است که در ترسیم‏حقوق متقابل میان افراد جامعه، همه افراد به همان میزان که بر عهده‏دیگران «حق‏» دارند، دیگران نیز به همان میزان بر آنان «حق‏» دارند. یعنى‏همواره حق «علیه‏» با حق «له‏» یکسان است. چنین نیست که دسته‏اى ازانسانها فقط داراى «حق‏» باشند و نه بار مسؤولیت و تکلیف، و دسته‏اى نیزفقط مسؤول و مکلف باشند و نه برخوردار از «حق‏». به فرموده‏امیرالمؤمنین(ع) «لا یجرى لاحد الا جرى علیه و لا یجرى علیه الاجرى له‏»، حق به همان میزان که به نفع کسى جریان مى‏یابد، بر عهده او نیزمى‏آید و بالعکس. در روابط حکومت و جامعه نیز چنین است و تعادل‏برقرار، چنان که حضرت(ع) در آغاز به این امر اشاره مى‏کند و آنگاه اصل‏مورد بحث را به عنوان یک قاعده کلى بیان مى‏فرماید:
«لکم على من الحق مثل الذی لى علیکم‏».
به همان میزان که من بر شما حق دارم شما نیز بر من حق دارید.
اگر بنا بود در نظام آفرینش، این رابطه یکسویه باشد، به گفته‏امیرالمومنین(ع)، این فقط براى خداوند بود و بس، چرا که او تواناى عادل‏است، اما خداوند نیز به لطف و فضل خویش چنین رابطه یکسویه‏اى رامیان خود و بندگانش قرار نداده است، بلکه در مقابل اطاعتى که بر آنان‏تکلیف کرده پاداش دو چندان را قرار داده است. (14) از این‏رو باید در بررسى‏حقوق و تکالیف فردى، خانوادگى و اجتماعى زن و مرد، و نیز تعیین حدودو مرزهاى موقعیتها و نقشهاى هر یک، بگونه‏اى عمل کرد که در مجموع،تعادل میان مسؤولیتها و امتیازات حفظ شود و مرد به همان میزان که‏عنصرى ذى‏حق و برخوردار است، مسؤول و بدهکار نیز باشد و زن نیز به‏همان میزان که مسؤول و بدهکار است ذى‏حق و برخوردار باشد.

اصل پنجم: زن و مرد، مکمل یکدیگر
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل‏بینکم موده و رحمه، ان فی ذلک لآیات لقوم یتفکرون‏» (15) .
«یکى از نشانه‏هاى خداوند این است که براى شما از جنس خودتان‏همسرانى آفرید تا مایه سکونت و آرامش شما باشند و میانتان دوستى ومهربانى قرار داد. در این کار براى آنان که اندیشه مى‏کنند نشانه‏هایى است.».
«هن لباس لکم و انتم لباس لهن‏» (16) .
«آنها لباس شمایند و شما لباس آنانید.».
«انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثى بعضکم من بعض‏» (17) .
«من عمل هیچ عمل‏کننده‏اى از شما را، مرد باشد یا زن، ضایع نمى‏کنم; شمااز یکدیگرید.».
زن و مرد در نقشها و مسؤولیتهایى که بر عهده دارند، چه در سطح‏جامعه و چه در محیط خانواده مقابل یکدیگر نیستند، بلکه مکمل‏همدیگر مى‏باشند. بسیارى نقشها و مسؤولیتهاست که فقط زن مى‏تواندایفا کند و بسیارى موقعیتها و تکالیف است که از عهده مرد برمى‏آید. چنان‏که بسیارى از کارها و مسؤولیتهاى زندگى و امور اجتماعى، بهتر است‏برعهده زنان باشد و بسیارى از همینها شایسته است‏بر عهده مرد باشد. زن ومرد، هر یک، نیمه یک پیکره‏اند و تنها در سایه همکارى مشترک و تقسیم‏عادلانه و حکیمانه مسؤولیتها و ایفاى نقش تکمیلى نسبت‏به یکدیگر است‏که این پیکره جان مى‏گیرد. جنس زن و جنس مرد با توجه به تفاوتهاى‏طبیعى و ناتوانیها و محدودیتهایى که هر یک در تامین بخشى از خواستها ونیازهاى خویش دارند و احساس نیاز متقابلى که مى‏کنند در هر دو حوزه‏اجتماعى و خانوادگى، به صورت طبیعى و هماهنگ با طبیعت وجودى‏خود، یار و مکمل یکدیگرند. احکام و حقوق شرعى و رهنمودهاى دینى‏نیز هماهنگ با این نقش، مرزها و حدود و چارچوب منضبط، روابطمتقابل تکمیلى را مشخص مى‏کند. نزاع جنسیت‏یا تشدید آن و کشیده شدن‏یا کشاندن این نقش تکمیلى به تنازع براى بقاء و یا براى به چنگ آوردن‏موقعیتها و نقشهاى یکدیگر آفتى بر خلاف جریان طبیعى حیات بشرى‏است.
خانواده کانون مشارکت دو انسان به عنوان زن و شوهر است، و جامعه‏فضاى گسترده همزیستى و مشارکت انسانى اجتماعى زن و مرد، به عنوان‏دو انسان از یک مبدا، و در محیط اسلامى به عنوان برادر و خواهر دینى‏مى‏باشد. در روابط «همسرى‏»، به تعبیر زیبا و گویاى قرآن، چنان که‏گذشت، «هن لباس لکم و انتم لباس لهن‏»، زن و شوهر لباس و پوشش‏یکدیگرند. هر یک بدون دیگرى به انسان برهنه‏اى مى‏ماند که در برابرناملایمات زندگى و نیازهاى حیات انسانى، بى‏پناه و بى‏دفاع خواهد بود.چنان که کلام الهى در روابط اجتماعى با تعبیر «بعضکم من بعض‏» بر این‏نکته تاکید مى‏ورزد که شما از یکدیگرید و بندگى حق، مسیرى است که‏بى‏هیچ تفاوتى در آن قرار گرفته‏اید و کمک‏کار همدیگرید:
«ربنا اننا سمعنا منادیا ینادى للایمان ان آمنوا بربکم فآمناربنا فاغفرلنا ذنوبنا و کفر عنا سیئاتنا و توفنا مع الابرار، ربنا وآتنا ما وعدتنا على رسلک و لا تخزنا یوم القیمه انک لا تخلف‏المیعاد، فاستجاب لهم ربهم انى لا اضیع عمل عامل منکم من ذکراو انثى بعضکم من بعض ….».
پروردگارا! ما ندا دهنده‏اى را شنیدیم به ایمان فرا مى‏خواند که‏به پروردگارتان ایمان آورید; ما نیز ایمان آوردیم. پروردگارا! پس‏گناهانمان را ببخش و بدیهایمان را بپوشان و ما را با خوبان بمیران.پروردگارا! و آن‏چه به دست پیامبرانت‏به ما وعده کردى به ما بده‏و روز قیامت ما را خوار نگردان که تو در وعده تخلف نمى‏کنى.پروردگارشان نیز آنها را اجابت کرد که من عمل هیچ عمل‏کننده‏اى‏را مرد باشد یا زن، ضایع نمى‏کنم; شما از یکدیگرید … (18) .
بنابراین زن و مرد، هم در جامعه و مناسبات و روابطى که ساختار آن راشکل مى‏دهد و هم در فضاى خانه و مناسبات خانوادگى، دو وجود مکمل‏یکدیگرند و نه دو قطب مخالفى که وجود هر یک، عرصه را بر دیگرى‏تنگ مى‏کند و به ناگزیر یکى باید حذف شود و یا تسلیم دیگرى باشد. ازاین‏رو در شناخت و تنظیم مناسبات اجتماعى و خانوادگى میان زن و مرد ومعرفى وجهه انسانى اجتماعى آنان، حضور و نقش‏آفرینى هر یک بدون‏دیگرى را باید ناقص شمرد و «انسان‏سالارى‏» را جایگزین «مردسالارى‏» یا«زن‏سالارى‏» دانست، و صد البته که انسانها در موقعیتها و شرایط مختلف،وظایف و مسؤولیتهاى متفاوت دارند و در کسب شایستگیهاى ارادى‏چون، ایمان، علم، تقوا و جهاد، کسانى برترند که شایستگى بیشترى کسب‏کنند; چه زن و چه مرد.

پی نوشت :

1) حجرات، آیه 13.
2) تفسیر المیزان، ج‏4، ص‏136.
3) من لا یحضره الفقیه، ج‏3، ص‏379: به نقل از زراره: «سئل ابو عبدالله(ع) عن خلق‏حواء و قیل له: ان اناسا عندنا یقولون: ان الله عز و جل خلق حواء من ضلع آدم الایسرالاقصى، فقال: سبحان الله و تعالى عن ذلک علوا کبیرا، ایقول من یقول هذا: ان الله‏تبارک و تعالى لم یکن له من القدره ما یخلق لآدم زوجه من‏غیر ضلعه؟! و یجعل‏للمتکلم من اهل التشنیع سبیلا الى الکلام ان یقول: ان آدم کان ینکح بعضه بعضا اذاکانت من ضلعه! ما لهؤلاء حکم الله بیننا و بینهم ..
4) همان، ص‏380.
5) زخرف، آیه 32.
6) روم، آیه 21.
7) بقره، آیه 187.
8) شورى، آیه 50.
9) تغابن، آیه 3.
10) احقاف، آیه 15.
11) لقمان، آیه 14.
12) نساء، آیه 34.
13) نهج‏البلاغه، صبحى صالح، خطبه 216، ص 332 و فیض‏الاسلام، خطبه 207، ص‏681.
14) برگرفته از این فراز از سخن على(ع): «و لو کان لاحد ان یجرى له و لا یجرى علیه،لکان ذلک خالصا لله سبحانه دون خلقه، لقدرته على عباده، و لعدله فى کل ما جرت‏علیه صروف قضائه، و لکنه سبحانه جعل حقه على العباد ان یطیعوه و جعل جزاءهم‏علیه مضاعفه الثواب تفضلا منه، و توسعا بما هو من المزید اهله.» همان خطبه.
15) روم، آیه 21.
16) بقره، آیه 187.
17) آل عمران، آیه 195.
18) آل عمران، آیه 193-195. گفته شده است که این آیات به دنبال این گفته ام‏سلمه به‏پیامبر(ص)که خداوند در زمینه مساله هجرت نامى از زنان نبرده است، نازل شده‏است. و در منابع شیعه آمده است که این آیات در باره هجرت على(ع) و بانوانى است‏که به همراه آن حضرت(ع)، چند روز پس از پیامبر اکرم(ص)، به طرف مدینه‏هجرت کردند. نگاه کن: المیزان، ج‏4، ص‏90

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید