حج، آهنگ خدا

حج، آهنگ خدا

حج، آغاز حرکت

حج، [یعنی] آهنگ، قصد، یعنی حرکت و جهت حرکت نیز هم. همه چیز با کندن تو از خودت، از زندگی‌ات و از همه علقه‌هایت آغاز می شود. مگر نه در شهرت سکنی؟ سکونت، سکون؟ حج، نفی سکون زندگی، چیزی که هدفش خودش است یعنی مرگ، نوعی مرگ که نفس را می‌کشد!
حج یعنی جاری شو!
زندگی، حرکتی دوری، دوری باطل، آمد و رفتی تکراری و بیهوده، کار اصلی؟ پیر شدن. نتیجه واقعی؟ پوسیدن، نوسانی یکنواخت و ابلهانه… زندگی؟ تماشایی، و تماشای صبح و شام‌های بی حاصل و بی معنا، یک بازی بی مزه و بی انجام.
و حج، عصیان تو از این جبر ابلهانه، از این سرنوشت تکراری، برون رفتن از نوسان!
حج، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است، باز می‌کند. این دایره بسته، با یک نیت انقلابی باز می‌شود، افقی می‌شود، راه می‌افتد در یک خط سیر مستقیم، هجرت به سوی ابدیت، به سوی دیگری، به سوی او!
هجرت «از خانه خویش» به خانه خدا، «خانه مردم» و تو هر که هستی، که‌ای؟ انسان بوده‌ای، فرزند آدم بوده‌ای، اما تاریخ زندگی، نظام ضد انسانی اجتماع، تو را مسخ کرده است، تو را از خود بیگانه کرده است، در عالم ذر، انسان بودی، خلیفه خدا بودی، هم سخن خدا بودی، امانت‌دار خاص خدا بودی، روح خدا در تو دمیده شده بود، دانش آموز خاص خدا بودی، تمامی نام‌ها را خدا به تو آموحته بود. خدا تو را که آفرید، به آفریدگاری خود آفرین گفت و… و تو جاده تاریخ را پیش گرفتی، به راه افتادی، کوله بار امانت خدا بر دوشت، پیمان خدا در دستت، نام‌ها که خدا به تو آموخت، در دلت و روح خدا در کالبد بدنت و…
و تو تا حال چه کرده ای ؟ زندگی کرده ای؟
ای مسئول امانت او؟ ای مسجود ملائک او؟ ای جانشین اللّه در زمین و در جهان… .
اکنون لحظه دیدار است، ذی‌الحجه است؛ ماه حج، ماه حرمت، شمشیرها آرام گرفته‌اند و شیهه اسبان جنگی و نعره جنگجویان و قداره بندان در صحرا خاموش شده است و جنگیدن، کینه ورزیدن و ترس، زمین را مهلت صلح، پرستش و امنیت داده‌اند. خلق، با خدا وعده دیدار دارند. باید در موسم رفت! و تو روح خدا را بجوی، بازگرد و سراغش را از او بگیر، از خانه خویش و آهنگ خانه او کن، او در خانه‌اش تو را منتظر است، تو را فریاد می‌خواند؛ دعوتش را لبیک گوی!(1)

حج کن!

حج، نشانه‌ای از این رجعت به سوی او؛ او که ابدیت مطلق است، او که لایتناهی است، او که نهایت ندارد، «حد» ندارد، «تا» ندارد.
و بازگشت به سوی «او» یعنی حرکت به سوی کمال مطلق، خیر مطلق، زیبایی مطلق، قدرت، علم، ارزش و حقیقت مطلق. یعنی حرکت به سوی مطلق، حرکت مطلق به سوی کمال مطلق یعنی حرکت ابدی.
… خدا آخرین نقطه خط سیر سفر تو نیست، سفرتو، هجرت ابدی تو، به روی جاده‌ای است، صراطی است که نقطه آخرین ندارد، راهی است که هرگز ختم نمی‌شود؛ رفتن مطلق است…. .
وعده دیدار نزدیک است، به میعاد برو، به میقات! ای بازخوانده خداوند، لحظه دیدار است! موسم است، میقات است.
میقات، لحظه شروع نمایش، پشت صحنه نمایش، و تو که آهنگ خدا کرده‌ای و اکنون به میقات آمده‌ای، باید لباس عوض کنی… یک جامه بپوش، دو تکه؛ تکه‌ای بر دوش و تکه‌ای بر کمر، یک زنگ سپید، بی دوخت، بی طرح، بی رنگ، بی هیچ نشانی، بی هیچ اشاره‌ای، به اینکه تویی، به اینکه دیگری نیستی. جامه‌ای را که همه می‌پوشند، جامه‌ای را که با جامه همه هماهنگانت در میقات، به سادگی اشتباه می‌کنی. جامه‌ای را که در آغاز سفرت به سوی خدا می‌پوشی، اینک در آغاز سفرت به سوی خانه خدا بپوش. اینجا میقات است.(2)

حج چیست؟

حج در یک نگرش کلی، سیر وجودی انسان است به سوی خدا، نمایش رمزی فلسفه خلقت بنی آدم است و تجسم عینی آنچه در این فلسفه مطرح است و در یک کلمه، حج شبیه آفرینش است و در همان حال، شبیه تاریخ و درهمان حال شبیه توحید و در همان حال، شبیه مکتب و در همان حال، شبیه امت و… بالاخره حج نمایشی رمزی است درآفرینش انسان و نیز از « مکتب اسلام» که در آن، کارگردان: خداست و زبان نمایش: حرکت و شخصیت‌های اصلی: آدم، ابراهیم، هاجر و ابلیس و صحنه‌ها: منطقه حرم و مسجد الحرام، سعی، عرفات و مشعر و منا و سمبل‌ها: کعبه و صفا و مروه و روز و شب و غروب و طلوع و بت و قربانی و جامه و آرایش: احرام، حلق و تقصیر… .
و نمایشگران؟
این عجب‌تر است! فقط یک تن، تو! هر که هستی چه زن، چه مرد، چه پیر و چه جوان، چه سیاه، چه سفید، همین که در این صحنه شرکت کردی، نقش اول را داری، هم در شخصیت آدم و هم ابراهیم و هم هاجر . چه! اینجا سخن از تشخص نیست، حتی جنسیت مطرح نیست، فقط یک «قهرمان» است و آن انسان! همه نقش‌ها را بر عهده دارد، قهرمان داستان است و در عین حال، صحنه‌ای باز است. همه سال همه انسان‌های ابراهیمی روی زمین به شرکت در این نمایش شگفت دعوت می شوند. هر که بتواند از هر کجای دنیا خود را در «موسم» برساند، وارد صحنه می‌شود و نقش اول را به عهده می‌گیرد. اینجا تجزیه نیست، تشخیص نیست، درجه بندی نیست؛ همه یکی هستند و آن یکی، همه، والسلام، انسان‌ها را این چنین می‌بیند!
و من از حج چه فهمیده‌ام؟
حج لایتناهی است، بی نهایت بزرگ، و یک فرد؛ این «بی نهایت کوچک» از آن، چه می‌تواند فهمید، در آن، چه می‌تواند دید؟ چگونه؟ تا کجا؟
اگر می‌خواهی عمل حج را بدانی، رساله مناسک فقها را بخوان و اگر می‌خواهی معنای حج را بفهمی، اسلام را بفهم و در آن، انسان را بشناس!(3)

پی نوشت ها :

1.علی شریعتی، حج، مجموعه آثار (6)، صص 29-33 (با تخلیص).
2. همان، صص 35، 37 و 40 (با تخلیص).
3. همان، صص 24 و 25.

منبع: نشریه گلبرگ- ش124.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید