بحث، در تبیین گوشه هایی از اسرار حج است تا زائران بیت اللَّه با آگاهی به این اسرار، این سیر را پشت سربگذارند گرچه برای هر کدام از این مناسک، سرّی است و برای مجموع حج و عمره هم سری است ولی به طور گذرا به گوشه هایی از اسرار این سفر الهی اشاره می شود.
اسرار عبادات
زائران بیت اللَّه هر عبادتی را که انجام می دهند، راز و رمز بسیاری از آنها برایشان روشن است.
نماز کارهایی دارد. روزه دستوراتی دارد، زکات و جهاد دستوراتی دارد و…که پی بردن به منافع و فواید این دستورات، دشوار نیست. نماز ذکرهایی دارد که معنایش روشن است.
رکوع و سجودی دارد که تعظیم را تفهیم می کند، و تشهّدی دارد که اعتراف را به همراه دارد و
روزه گرفتن پرهیز از مشتهیات است. همدلی و همدردی و هماهنگی با مستمندان است.
یادآوری مسأله فشار گرسنگی و تشنگی بعد از مرگ است. روزه گرفتن هم منافع فراوانی دارد که منافع دنیایی (طبی) آن مشخص و منافع روحی و معنوی اش معین است. زکات که انفاق، تعدیل ثروت و رسیدگی به حال مستمندان و ضعیفان است. آن هم منفعت و مصلحتش مشخص است.
جهاد و مرزداری و دفاع مقدس علیه تهاجم بیگانگان، منافع فراوانی دارد که پی بردن به آنها دشوار نیست لیکن حج، یک سلسله از دستورات و مراسم و مناسکی دارد که پی بردن به راز و رمزش بسیار سخت است. معنای بیتوته کردن در مشعر، سرتراشیدن، بین صفا و مروه هفت بار گشتن و در بخشی از این مسافت هَروَله کردن و…راز و رمز اینها پیچیده است؛ لذا جریان تعبد در حج بیش از سایر دستورات دینی است.
مرحوم فیض از وجود مبارک رسول خدا – صلی اللَّه علیه و آله – نقل کرد که حضرتش در موقع لبیک گفتن به خدا عرض کرد: «لبّیک بِحَجّهٍ حقّاً، تعبّداً و رِقّاً».
«خدایا من با رقّیت و عبودیت محض، لبیک می گویم و مناسک حج را انجام می دهم».
چون سرّ بسیاری از مناسک، به عقل عادی قابل تبیین نیست چون روح تعبّد در حج بیشتر است.
لذا در هنگام لبیّک، عرض کرد: «تعبّداً و رقّاً».
نظیر ذکری که در سجده تلاوت گفته می شود1.
عبودیت صرف
پس حج یک سلسله دستوراتی دارد که با بندگی محض و رقیّت صرف و عبودیّت تامّه هم آهنگ تر است؛ برای اینکه آن اسرار و آن منافع مرموز را تبیین کنند، به صورتهای منافع و فواید در روایات، گوشه هایی از آن را بیان کرده اند و گاهی هم به صورت داستان در سخنان اهل معرفت و اهل دل دیده می شود که از یک سوی به عنوان بیان اسرار و از سوی دیگر به عنوان داستان می خواهند بخشهای اساسی حج را خوب تفهیم و تبیین کنند.
یکی از مناسک حج، مسأله لبیّک گفتن است که احرام، با این تلبیه بسته می شود بعد از احرام، مستحب است انسان این لبیک ها را ادامه دهد تا آن محدوده هایی که خانه های مکه پیدا شود.
این «لبیک» که انسان در هر فراز و نشیبی و در هر اوج و حضیضی آن را زمزمه می کند برای آن است که در هر لحظه و آنی، آن عهد را تجدید کند.
از وجود مبارک پیغمبر – صلی اللَّه علیه و آله – نقل شده است که: «اگر در امّتهای گذشته رهبانیتی راه یافت، رهبانیت امت من جهاد در راه خداست و تکبیر در هر بلندی و مانند آن»
«تکبیر بر هر بلندی» ناظر به همین تلبیه (لبیّک اللهمَّ لبّیک) است که زائران بیتِ خدا، به هر جای بلندی که می رسند می گویند.
این به صورت یک رهبانیت است. راهب کسی است که از خدا بهراسد و ذات اقدس اله ما را به رهبانیت ممدوح و پسندیده فراخواند، فرمود: «ایّایَ فارهبون»2.
از جهنم ترسیدن هنر نیست. از ذات اقدس اله هراسناک بودن هنر است، که آن خوف عقلی و حریم گرفتن است. از این جهت است می گویند: آن شخص محترم است؛ یعنی باید در حضور او حریم گرفت و نباید به او نزدیک شد که مبادا ادب ترک شود. درباره ذات اقدس اِلهی باید حریم بگیریم، چون در همه حالات خدا با ما است.
«وَ هُوَ مَعَکُم اَیْنَما کُنْتُم»3، منظور از این حریم گرفتن و نگهداری حرمت فاصله زمانی یا مکانی نیست؛ زیرا هر جا که باشیم او با ما است.
درباره استاد می شود گفت که به فلان استاد احترام کنید؛ یعنی حریم بگیرید وقتی استاد جایی نشسته است، شما مقداری پایین تر بنشینید. کنار استاد یا بالاتر از او ننشینید. این را می گویند احترام کردن؛ یعنی حریم گرفتن لیکن اینگونه احترام کردن در باره ذات اقدس اله فرض ندارد که ما بگوییم: به خدا احترام کنید؛ یعنی حریم بگیرید؛ یعنی جای معیّن و یا در زمان معین ننشینید و…چون خداوند با همه، در همه شرایط، بدون امتزاج، حضور و ظهور دارد.
بنابراین، احترام خدا، احترام و حریم گیری اعتقادی است؛ یعنی انسان باید در پیشگاه حق آن قدر کرنش کند که غیر او را نبیند، به غیر او تکیه نکند و به غیر او دل نبندد و بگوید: «لبیک»؛ یعنی من به حضور تو آمده ام.
«ایّایَ فَارهبون» یعنی این.
و حجی هم که به عنوان رهبانیت محمود و ممدوح تشریع شده، همین است، انسان در بسیاری از مناسک و مراسم می گوید: «لبیک».
اصلِ بستن حج و عمره بصورت احرام، با لبیک شروع و بعد هم تکرار می شود. اینجاست که وجود مبارک پیغمبر – صلی اللَّه علیه و آله – (طبق این نقل) فرمودند: «لَبیک بَحَجَّهٍ حقّاً تعبُّداً و رِقّاً».
البته کسانی که مکه مشرف می شوند، حج یا عمره انجام می دهند و لبیک می گویند، چند گروهند. چون ایمان درجاتی دارد، مؤمنان نیز دارای درجاتی هستند، تلبیه هم مراتبی دارد.
همه می گویند: لبیک، اما بعضی سؤال انبیا، دعوت و اعلان انبیا را لبیک می گویند بعضی دیگر دعوتِ اللَّه را.
بعضی ها می گویند: «لبیک داعِیَ اللَّه، لبیک داعِیَ اللَّه»، یعنی ای کسی که ما را به اللَّه دعوت کرده ای، ما لبیک می گوییم؛ یعنی اجابت کرده ایم و آمده ایم.
اینها متوسّطین از مؤمنان و زائران بیت خدایند. اینها کسانی هستند که دعوت ابراهیم خلیل را اجابت می کنند. ابراهیم خلیل هم مردم را به زیارت بیت اللَّه دعوت کرده است نه به غیر آن.
فرمود: «وَ اَذِّن فی النّاسِ بالحج یَاْتوکَ رِجالاً و عَلی کُلِ ضامِرٍ یاْتینَ مِن کُل فَجٍّ عمیق»4.
«اذان»، همان اعلان کردن و اعلان عمومی دادن است به صورت عَلَن و آشکار.
عده ای سخنان ابراهیم خلیل را می شنوند و به همان ندا جواب می گویند که: «لبیک داعِیَ اللَّه، لبیک داعِیَ اللَّه». از این فراتر، کسانی هستند که دعوت «اللَّه» را می شنوند و به آن پاسخ
می گویند.ذات اقدس اله در قرآن کریم این چنین فرمود: «وَ لِله عَلی النّاس حِجُّ البیت مَن استطاعَ الیه سبیلاً»5.
از طرف خدا بر بندگان مستطیع، حج واجب است. مستطیع، نه یعنی کسی که مالک و مالدار باشد.
مستطیع؛ یعنی کسی که بتواند این سفر را به صورت عادی طی کند و بعد هم مشکلی نداشته باشد؛ خواه به عنوان خدمات باشد، خواه به عنوان مهمانی، خواه کسی او را اجیر کرده و یا نائب شده باشد، در همه این موارد می شود «مستطیع»، منتهی در مسأله اجاره و نیابت، استطاعت از آنِ منوب عنه است، در موارد دیگر مال خودش.
انسانِ مستطیع باید دعوت خدا را لبیک بگوید چون خدا فرمود: «لِله عَلی النّاس حِجُّ البیتِ».
این زائر بیت اللَّه که جزء اوحدی از مردان با ایمان است، به خدا پاسخ مثبت می دهد.
می گوید: «لبیک، ذا المعارج لبیک، داعیاً الی دار السلام لبیک، مرهوباً، مرعوباً الیکَ لبیک، لا معبودَ سِواکَ لبیک»، این تلبیه ها نشان می دهد، که زائر بیت اللَّه جواب خدا را می دهد نه جواب خلیل خدا را.
گرچه جواب خلیل خدا هم جواب خداست. و نیز گرچه جواب خدا بدون جواب خلیل خدا نیست.
اما این شهود عارف است و زائر بیت اللَّه است که فرق می کند. تلبیه ها هم یکسان نیست.
گرچه ممکن است کسی بگوید: «لبیک ذَا المعارجِ لبیک»، ولی در حقیقت به: «اَذّن فی الناس بالحجّ» لبیک می گوید: به دعوت خلیل لبیک می گوید نه به دعوت جلیل.
چون هر اندازه که انسان در آن مرحله اول پاسخ داد، به همان اندازه در مقام ظاهر هم لبیک می گوید. و چون دو بار لبیک گفته ایم. و این لبیک ها هم در طول هم است و همواره هر دوی این ها محفوظ است. یک قضیه تاریخی نیست که گذشته باشد. یکی همان است که در سوره اعراف آمده: «وَ اِذ اَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنی ادَم مِن ظهورهم ذُرّیَّتَهُم و اَشهَدَهُم عَلی اَنفُسهم، اَلَسْتُ بربّکُم قالوا بَلی »6.
ذات اقدس اله به رسولش فرمود: «به یاد این صحنه میثاق گیری باش». گرچه خطاب به پیغمبر است ولی در حقیقت همه انسانها مخاطبند.
خدا می فرماید: به یاد این صحنه باشید که ما از شما تعهد گرفتیم، حقیقت خودتان را به شما نشان دادیم. شما ربوبیت ما را فهمیدید، عبودیت خود را مشاهده کردید و گفتید: «بَلی ».
در جواب خدا که فرمود: «آیا من رب شما نیستم»؟ گفتید: «آری ربّ ما هستی».
صحنه دیگر، وقتی است که ابراهیم خلیل – سلام اللَّه علیه – از طرف ذات اقدس اله مأمور شد تا اعلان حج کند، که: «وَ اَذّن فی الناس بالحج».. به مردم دستور داد که حج بیایید.
حضرت خلیل طبق این نقل، بالای کوه ابی قُبیس رفته، و دستور اله را اعلان کردند که: «از هر راهی که هست، به زیارت بیت خدا مشرّف شوید».
مرد و زن جهان بشریّت که در اصلاب و ارحام پدران و مادرانشان بودند، همه گفتند: «لبیک».
این صحنه لبیک گویی به دعوت خلیل، مشابه صحنه لبیک گویی دعوت خداست در جریان عالم ذرّیه. همانطوری که آن صحنه الآن هم هست، صحنه تلبیه دعوت خلیل نیز الآن هست. یک قضیه تاریخی نبود. چون سخن از ذرات ریز نیست. سخن از صُلب و رَحم نیست. سخن از فطرت است و روح. چه در مسأله عالم ذریه ای که: وَ اِذ اَخَذَ ربّکُم مطرح کرد و چه در آنچه که در آیه «و اَذّن فی الناس بالحج». در حقیقت ارواح بشر و فطرتهای آنان پاسخ مثبت داده است، هم به دعوت خدا و هم به دعوت خلیل خدا.
آنها که در دعوت خلیل خدا، خلیل را دیدند، هنگام لبیک هم می گویند: «لبیک داعی اللَّه، لبیک داعی اللَّه».
آنها که هنگام تلبیه اعلان حضرت خلیل، صاحب اصلی؛ یعنی ذات اقدس اله را مشاهده کردند، آنها هنگام تلبیه می گویند: «لبیّک ذَا المعارج لبیّک، داعیاً الی دارالسلام لبیک، مرهوباً مرعوباً الیک لبیک، لبیکَ لا مَعبود سِواک لبیک، لبیّکَ لا شریکَ لکَ لبیک» و مانند آن که به خود خدا پاسخ می دهند.
این دو نوع پاسخ دادن، دو نوع عبادت کردن و دو نوع آگاهی داشتن، در بسیاری از مسائل دینی مطرح است؛ مثلاً افراد عادی کلمات قرآن را که تلاوت می کنند، برای آنها مطرح نیست که این سخنان را از کجا دارند می شنوند.
مؤمنانی که اهل معنا و اهل دلند، بگونه ای قرآن را قرائت می کنند که گویا دارند از وجود مبارک پیغمبر – صلی اللَّه علیه و آله – این کلمات را تلقّی می کنند.
چون پیغمبر این کلمات را قرائت فرمود و همه شنیدند و گویا دارند از خود پیامبر می شنوند.
اینان اوحدی از اهل قرائت و معرفتند.
ائمّه -علیهم السلام وقتی هنگام نماز، حمد را قرائت می کردند، بعضی از کلمات را آنقدر تکرار می کردند که گویا از خود خدا می شنوند.
در کریمه: «وَ اِنْ اَحَد مِن المشرکینَ استجارَکَ، فَاَجِره حتّی یَسمَعَ کلامَ اللَّه»7. هم این دو مطلب هست. بعضی ها که در محضر رسول اکرم – صلی اللَّه علیه و آله – قرار می گرفتند، قرائت پیغمبر را طوری می شنیدند که گویی از خدا دارند تلقی می کنند چون این کتاب برای همه نازل شده است. منتهی آن کسی که مستقیماً دریافت کرد و گیرنده وحی بود، شخص پیغمبر است و لا غیر، در قرآن کریم فرمود: «بالبیّنات و الزُبرِ و کتاب اَنزلنا الیک الذکرَلِتُبیّنَ لِلنّاس ما نُزِّلَ اِلیهِم»8.
قرآن، هم «انزال» به طرف پیغمبر است و هم «تنزیل» به طرف مردم. برای مردم هم نازل شده است. مردم هم گیرندگان کلام خدایند. منتهی به وساطت رسول اکرم – صلی اللَّه علیه و آله – پس گروهی می توانند به جایی برسند که هنگام تلاوت قرآن گویا این کلمات را از ذات اقدس اله استماع می کنند. در مسأله تلقّی سلام هم این چنین است. ذات اقدس اله بر مؤمنین صلوات و سلام دارد صلواتش در سوره احزاب است که: «هُوَ الذی یُصَلی علیکُم وَ ملائکتهُ لِیخرِجَکُم مِنَ الظّلمات اِلی النّور»9. سلامش در سوره دیگر است که فرمود: «سَلام علی موسی و هارون، اِنّا کذلکَ نَجزی المؤمنین»10.
درست است که این سلام بر موسی و هارون است اما به دنبالش بعد فرمود: «ما این چنین مؤمنین را پاداش می دهیم». یعنی سلام خدا بر مؤمنین هم خواهد بود.
البته آنجا که بر نوح سلام فرستاده است، که: «سلام علی نوحٍ فی العالمین»11، مخصوص خود نوح است. در سراسر قرآن این تعبیر فقط یک جا آمده و آن هم درباره نوح است که و این به خاطر آن نُه الی ده قرن رنج و تلاشی است که او در راه تبلیغ الهی تحمّل کرد.
درباره انبیای دیگر، کلمه «فی العالمین» ندارد، ولی این مقدار هست که بعد از سلام بر انبیا، می فرماید: «ما بندگان مؤمن را این چنین پاداش می دهیم». سلام خدا هم فعل خداست؛ چون خود او سلام است و به دار سلام هم دعوت می کند. از اسماء حُسنی و اسماء فعلی حق، سلام است، و انسانها را به دارالسلام دعوت می کند؛ یعنی به دار خود فرا می خواند و همین سلامت را هم به عنوان «فیض» نصیب بندگان صالح قرار می دهد.
پس خداوند بر مؤمنین هم صلوات می فرستد و هم سلام. منتهی کسانی که این سلام را تلقی می کنند، گاهی از فرشته تلقّی می کنند، گاهی از پیغمبر – صلی اللَّه علیه و آله – ، آنان که اوحدی از انسانها هستند، از ذات اقدس اله تلقی می کنند.
در سوره مبارکه انعام فرمود: «وَ اِذا جاءَک الذینَ یُؤمنونَ بِایاتَنا فَقُلْ سَلام علیکُم»12.
یعنی وقتی مؤمنان در محضر و مکتب تو حضور یافتند تا معارف الهی را بشنوند و یاد گیرند، بگو «سلام علیکم». وقتی مؤمنان برای خطابه و مانند آن نزد پیامبر حضور می یافتند، حضرت سلام می کردند.منتهی چون رسول خدا سخنی را بدون وحی نمی گوید پس باید گفت که به دستور خدا این سلام را به مؤمنین ابلاغ کرده است.
مؤمنین دو درجه اند: عده ای سلام را از خود پیغمبر تحویل می گیرند، عده ای هم از ذات اقدس اله.
«وَ اذا جاءَکَ الذّینَ یُؤمنونَ بِایاتنا فَقُل سلام علیکم».
این سلامی که پیغمبر به مؤمنین دارد، مؤمنین آن را گاهی از پیغمبر تلقی می کنند، و گاهی از ذات اقدس اله. پس دو مرتبه است. تلبیه هم اینگونه است؛ یعنی معتمران و حاجیانی که می گویند: «لبیّک»، گاهی دعوت خدا را پاسخ می گویند، لذا می گویند: «لبیک ذا المعارج لبیک، لبیک مرهوباً مرعوباً الیکَ لبیّک، لبیّک لا مَعبود سِواک لبیّک».
گاهی هم دعوت خلیلِ حق را پاسخ می دهند، می گویند: «لبیّک داعی اللَّه، لبیک داعی اللَّه».
این دو نحو است. این سرّ تلبیه گفتن است. وقتی زائر به بارگاه اله بار می یابد، هر مشکلی که دارد، چون درست لبیک گوید، مشکلش برطرف می شود و برمی گردد.
اینها را به عنوان سرّ گفته اند. گفته اند که صاحبدل واهل معرفتی با لباس ژنده و چرکین به حضور صاحب مقامی بار یافت.
به او گفتند: با این لباس چرکین به پیشگاه صاحب مقام رفتن عیب است. در جواب گفت: با لباس چرکین به پیش صاحب مقام رفتن عیب نیست. با همان لباس چرکین از حضور صاحب مقام برگشتن ننگ است؛ یعنی یک انسان وقتی به حضور صاحب مقام می رسد، اگر صاحب مقام او را لایق ندانست و رد کرد و چیزی به او نداد برای او ننگ و عیب است.
ولی اگر او یک انسان شایسته ای بود، صاحب مقام او را می پذیرد، به او هدیه و انعام می بخشد، عطیّه می دهد و مانند آن. این صاحبدل، با این داستان گفت: با دست گناه به سوی خدا رفتن و دست پر از گناه را به طرف خدا دراز کردن ننگ نیست، با دست گناه از پیش خدا برگشتن ننگ است. اگر خدا نپذیرد و گناهان را نبخشد انسان آلوده می رود و آلوده برمی گردد.
و باز گفته اند: از صاحبدل و صاحب معرفتی که به حضور صاحب مقامی می رسید، سؤال کردند: وقتی به حضور صاحب مقام می روی چه می بری؟ یا وقتی به حضور صاحب مقام آمدی چه آوردی؟ او در جواب گفت: وقتی کسی به حضور صاحب مقام می رود، از او سؤال نمی کنند چه آوردی؟ از او می پرسند چه می خواهی؟ من اگر می داشتم که اینجا نمی آمدم. این، دو داستان است ولی واقعیتی را به همراه دارد.
یعنی انسان وقتی به بارگاه اله می رود نمی تواند بگوید: من عمری زحمت کشیدم، عالِم شدم، کتاب نوشتم، مبلّغ شدم، معلّم شدم، یا مالی در راه خدمت به جامعه مصرف کردم و…چون همه اینها عطیّه اوست.
«وَ ما بِکُم مِن نعمَهٍ فَمِنَ اللَّه»13.
پس هیچ کس نمی تواند ادّعا کند که: من با این کوله باری از فضیلت و هنر به پیشگاه خدا رفتم.
چرا که همه اینها مال اوست، خودِ انسان که چیزی ندارد. با دست تهی می رود. هیچکس به درگاه حق با دست پرنمی رود. لذا به هیچکس نمی گویند: چه آوردی؟ به همه می گویند: چه می خواهی؟ مسأله زیارت خانه خدا، به عنوان ضیافت و مهمانداری است.
ما باید متوّجه باشیم که مبادا خدای ناکرده، کاری را که خیر بود و از ما صادر شد، آن را به حساب خودمان بیاوریم و بگوییم: خدایا! ما این مقدار کار خیر کردیم! اینها مال اوست.
وقتی به خانه او می رسیم، می گوییم: «اَلحَرمُ حَرمُک، البَلَدُ بَلَدُک، البَیْتُ بَیْتُک وَ اَنَا عَبدُک بِبابِک»، همان بیانی که امام سجاد – سلام اللَّه علیه در دعای ابو حمزه ثمالی در سحرهای ماه مبارک رمضان عرض کرد:«سیّدی عبدک ببابک اقامته الخصاصه بین یدیک».
عرض کنیم خدایا! فقر و تهیدستی ما را به اینجا آورده است، ما چیزی نیاوردیم، آمدیم که چیزی ببریم. اگر کسی به اعتماد اعمال خود به زیارت خانه خدا برود ضرر کرده است؛ چون مال خدا را مال خود پنداشته.
آن خیرات که از توفیقات و نعمتهای الهی بود و باید به خاطر آنها خدا را ستایش کرد. پس این داستانها و آن اسرار از یک سوی، و این داستانها از سوی دیگر، برای آن است که منافع، فواید و راز و رمز مناسک حج را بازگو کنیم.
مطلب دیگر آن است که وقتی زائر بیت اللَّه، در برابر درِ کعبه می ایستد، سمت چپ او حجرالأسود است و سمت راستش مقام ابراهیم و مانند آن ولی وقتی دقت می کند و خانه خدا را حساب
می کند، می بیند حجرالأسود سمت راست خانه خداست و مقام ابراهیم سمت چپ.
سرّش آن است که مقام رسول اکرم – صلی اللَّه علیه و آله – به منزله یمین و سمت راست است و مقام خلیل خدا – صلوات اللَّه و سلامه علی نبینا و آله و علیه آلاف التّحیّه و الثّناء – به منزله دست چپ است. روبروی در کعبه که ایستاده است این دعاها را می خواند: که خدایا: «البیتُ بیتُکَ وَ اَنا ضَیفکَ و اَنَا عَبدُکَ» و مانند آن.
حِجْر اسماعیل قبله نیست ولی مطاف است. آنجا هاجر – سلام اللَّه علیها دفن است، بسیاری از انبیا آنجا دفنند. به احترام قبر هاجر و انبیا، آنجا مطاف قرار داده شد.
اوّل رکن، حجرالأسود است، بعد وقتی که به طرف حجر اسماعیل می آیی رُکن شامی، بعد وقتی که برمی گردی رکن مغربی است. پشت سر در کعبه، مُستجار است و رکن دیگر رُکن یمانی است.
یعنی کعبه را که دارای چهار رکن است، شما که زائر بیت اللَّه هستید، اگر روبروی کعبه بایستید، دست چپ شما به طرف حجرالأسود است. در حقیقت حجرالأسود یمین کعبه است و طرف دست راست کعبه است. قسمت راست کعبه دو رکن دارد، یکی همین رکن حجرالأسود است، یکی هم پایین تر از آن رکن یمانی است. دست چپ کعبه هم دو رکن دارد یکی رکن شامی است و دیگری رکن مغربی. بین رکن مغربی و رکن یمانی، مُستجار است.
آنجاست که انسان گویی به دامن خدا می چسبد و خود را به دامن لطف اله متمّسک می کند.
در اینگونه از مراسم، هر لحظه ای مسأله ای هست که انسان با آن دعاهای مخصوص این مسایل را انجام می دهد و بازگو می کند و در نوبتهای قبل هم به عنوان اسرار حج، این نکته را عنایت فرمودید که مسأله کوه صفا را گفتند: «صفا»، برای اینکه از وصف انبیا مخصوصاً آدم – سلام اللَّه علیه – بهره ای برد.
چون در قرآن کریم آمده است: «اِنَّ اللَّه اصطَفی ادَمَ و نوحاً وَال ابراهیم و ال عِمران عَلی العالمین»14. آنان مصطفای الهی هستند و چون وجود مبارک آدم روی کوه صفا ایستاد برابر همین بیت، از مصطفی بودن آدم، این کوه شده صفا این نکته است و اگر کسی از این کوه صفا، صفا بگیرد مصطفای خدا خواهد شد.
خداوند عده ای را برمی گزیند.
«اللَّه یصطفی مِن الملائکهِ رُسُلاً و مِنَ الناسِ»15.
خدا یک سلسله را به عنوان مصطفی و برگزیده دارد. در باره مروه هم مشابه این که گفتم، حوّا – علیهاالسلام – که مرأه بود آنجا قرار گرفت، از این رو آن را «مروه» خواندند.
در بعضی از نقلها از ائمه – علیهم السلام آمده: – مرحوم ابن بابویه قمی – رضوان اللَّه تعالی علیه – در کتاب مَن لا یحضره الفقیه و دیگران نیز نقل کرده اند – که چرا کعبه، «کعبه» است.
ظاهراً امام صادق – سلام اللَّه علیه – فرمود: چون کعبه خانه مکعب شکلی است و شش سطح دارد یعنی چهار دیوار، یک سقف، و یک کف دارد، پس مکعب است و کعبه است.
بعد فرمود: سرّ اینکه چهار دیوار دارد آن است که بیت المعمور دارای چهار دیوار و چهار ضلع است.
بیت المعمور دارای چهار ضلع است؛ برای اینکه عرش خدا دارای چهار ضلع است و عرش خدا دارای چهار ضلع است برای اینکه کلماتی که معارف الهی بر آن کلمات استوار است چهار جمله است و آن: «سبحان اللَّه» و «الحمدلِلّه» و «لا اِله الّا اللَّه» و «اللَّه اکبر»: تسبیح است و تهلیل، تحمید است و تکبیر.
16 این حدیث، انسان را از عالم «طبیعت» به عالم «مثال» و از عالم مثال به عالم «عقل» و از عالم عقل به عالم «اله» آشنا می کند. معمولاً در کتابهای اهل حکمت برای هر موجودی سه مرحله قائلند؛ یعنی می گویند: اینها در عالم طبیعت وجود دارند، وجود مجرد برزخی آنها در عالم مثال هست و وجود عقل آنها در نشأه تجردات عقلی وجود دارد ولی اهل معرفت و عرفا، مطلب دیگری دارند که آن، از عرفان به حکمت متعالیه راه پیدا کرده است.
این سخن در نوع کلمات حکیمان نیست. در حکمت متعالیه است که آن هم از اهل معرفت گرفته شده و آن این است که: هر شیئی که موجود است، چهار نشئه وجودی دارد:
1 – عالم طبیعت 2 – عالم مثال 3 – عالم عقل 4 – عالم اله، که قانون بسیط الحقیقه بودن و امثال آن را آنجا دارند که ذات اقدس اله بدون محدود بودن، بدون متعیّن به حد بودن، مشخص به شخص خاص بودن، بدون ماهیت داشتن، بدون مفهوم داشتن، بدون تعیّن داشتن و…حقیقت هر چیز را به نحو اَعلی و اشرف واجد است.
این حدیث شریف می تواند آن مراحل چهارگانه وجودی که اهل معرفت می گویند بازگو کند.
حقیقت کعبه یک وجود مادی دارد، در سرزمین مکه، همین خانه ای است که ابراهیم خلیل – سلام اللَّه علیه – آن را بنا کرده، اسماعیل هم دستیار او بود. حقیقت آن در عالم مثال وجود دیگری دارد. همین حقیقت در عالم عقل که عرش اله است وجود دیگری دارد و همین حقیقت در نشأه تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل که مقام الهیت است و اسماء الهی است، وجود دیگری دارد.
فرمود چون اسماء الهی و کلمات توحیدی و دینی چهارتاست، عرش چهار گوشه دارد، و منظور عرش، تخت و مانند آن نیست. بیت المعمور هم چهار گوشه دارد. بیت المعمور که خانه سنگی و گلی و امثال ذلک نیست و کعبه هم چهار ضلع و چهار دیوار دارد.
آن وقت زائران بیت اللَّه عده ای دور همین کعبه می گردند و لا غیر. عده ای از اینجا گذشته تا عالم مثال را درک می کنند. آنها که «خوفاً من النار» یا «شوقاً الی الجنه» به بیت اللَّه مشرف می شوند کسانی هستند که از این مرحله هم بالاتر تا مقام عرش خدا بار می یابند، نظیر حارثه بن زید که گفت: «کَانّی اَنظُرُ الی عرشِ الرَّحمن بارزاً».
و از این بالاتر مقام خود عترت طاهر است که حقیقت کعبه به اینها فخر می کند و آن این است که اینها برای «سبحان اللَّه» و «الحمدللَّه» و «لا اله الّا اللَّه» و «اللَّه اکبر» طواف می کنند.
بر محور این چهار کلمه طواف می کنند. اشواط سبعه آنان نیز پیرامون این کلمات چهارگانه است، نماز بعد از طواف دور همین چهار کلمه است. سعی بین صفا و مروه بعد از طواف به دور همین چهار کلمه است. وقوفشان در عرفات و مشعر و منی برای باریابی به حرم امن، همین چهار کلمه است، که روح این کلمه هم در حقیقت یک واقعیت بیش نیست.
امیدواریم که توفیق زیارت بیت اللَّه با آگاهی به اسرار و حِکَم نصیب همه شما زائران بیت خدا شود و ذات اقدس اله این کعبه را و حرم مطهر رسول خدا – صلی اللَّه علیه و آله و قبور ائمه بقیع – صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین – و همچنین اعتاب مقدسه سایر امامان معصوم – علیهم السلام – را از سلطه بیگانگان آزاد بفرماید.
آن توفیق را مرحمت بکند وقتی حجّت بن الحجج البالغه، ولی عصر، امام زمان ارواحنا فداه، کنار همین کعبه صدای «اَنا بقیّه اللَّه، بقّیهُ اللَّه خیرلکُم اِنْ کنتُم مؤمنین»17 را به عالم طنین افکن می کند ما بشنویم و بشتابیم.
پی نوشت :
1 – مقصود از سجده تلاوت، سجده هایی است که با شنیدن آیات ویژه بر شنوندگان واجب می شود و ذکر آن عبارت است از: «لا اِله اِلّا اللَّه حَقّاً حقّاً لا اله الّا اللَّه ایماناً و تصدیقاً لا اله الّا اللَّه عبودیهً و رقّاً سَجَدتُ لک یا ربّ تعبّداً و رقّاً لا مستنکفاً و لا مستکبراً بل اَنَا عبدٌ ذلیل ضعیف خائف مستجیر».
2 – بقره: 40 .
3 – حدید: 4 .
4 – حج : 27 .
5 – آل عمران: 97 .
6 – اعراف: 172 .
7 – توبه: 6 .
8 – نحل: 44 .
9 – احزاب: 43 .
10 – الصافات: 120 .
11 – الصافات: 79 .
12 – انعام: 54 .
13 – نحل: 53 .
14 – آل عمران: 33 .
15 – حج: 75 .
16 – من لایحضره الفقیه ج 2 ، ص 124 ، ح 2 ، شماره مسلسل 540 .
17 – هود: 86 .