بصیرت و دشمنان در نهج البلاغه(1)

بصیرت و دشمنان در نهج البلاغه(1)

توهم توطئه، یا سنت رویارویی حق و باطل
یک پای ثابت بحث بصیرت، دشمن و دشمنی های اوست. این امر واضح است و نیاز به دلیل و برهان ندارد مخصوصاً اینکه از مواطن بصیرت؛ یعنی شبهه و فتنه به میزان کافی سخن گفته شد، چه آنکه آتش این دو با هیزم دشمن برافروخته می شود.
اما با این حال، وقتی صحبت از هوشیاری در برابر دشمن پیش می آید، عده ای که تو گویی بصیرت خویش را از کف داده یا ویروس وارانه به عنوان عامل دشمن در پیکره ی نیروهای حق رخنه کرده اند، چنین می پندارند (و گاه فریاد می زنند) که توطئه ی دشمن، ساخته و پرداخته ی اوهام و خیالات بدبینانه است؛ دشمن آنقدرها هم که فکر می کنید بیکار نیست که هر روز در فکر دشمنی تازه ای باشد. نه به صورت نظامی، و نه به صورت فرهنگی قصد تهاجم ندارد. هیچ توطئه ای در کار نیست، همه ی اینها توهم است نه وقوع توطئه.(1)
در جواب اینان چه می توان گفت؟ سختی کار این است که اگر این حرف ها صرف سؤال و جهت آگاهی بود، ذکر نمونه هایی از دشمنی ها کافی بود. هشدار قرآن و نهج البلاغه به کنار، آنچه از دشمنی به زبانشان جاری می شد، (نه آنچه در دل دارند و از نظر قرآن زیادتر از جاری شده های بر زبان است؛ قَد بَدَت البَغضاء من أفواههم وَ ما تخفی صدورهم أکبَر قَد بَیَّنَّا لَکم الآیات أن کنتم تَعقلونَ:
توبه/ 118) برای هشیاری و رفع غفلت بسنده می نمود، اما اینها نه تنها افاقه نمی کند بلکه ….

مقام معظم رهبری در رد نظریه ی توهم توطئه چنین می گوید:
بعضی ها می گویند ما توهم می کنیم که علیه ما توطئه است و دشمنی وجود دارد. خیلی خوب، حالا کسانی دلشان می خواهد چشم خودشان را روی هم بگذارند و بگویند (ان شاءالله گربه است)، امّا واقعیت عوض نمی شود، وجود دشمن با به خواب رفتن من و شما از بین نمی رود… با ندانستن ما، یا خود را به نادانی زدن، دشمن از دشمنی خود دست برنمی دارد. افرادی مایلند اثبات کنند که ملت ایران هیچ دشمنی ندارد، کنار خانه ی خود بنشینید و به کار خود سرگرم باشید، خاطرتان هم جمع باشد که همه جا امن است و امان؛ نه! این حرف ها واقعیت ندارد.(2)
وقتی انسان می بیند دستگاه های تبلیغاتی دشمن، دستگاه تبلیغاتی مزدور آمریکا، دستگاه تبلیغاتی دولت انگلیس، دستگاه تبلیغاتی دولت غاصب صهیونیست، برای فلان لایحه در مجلس یقه می درانند، جنگ روانی می کنند، به خاطر فلان زندانی، به خاطر فلان مسئول، دلسوزی دایه ی مهربان تر از مادر را نشان می دهند، انسان حق دارد به شک بیفتد… دشمن، امروز امیدوار است، شاید بتواند از ساده اندیشی استفاده کند، جای پای خود را در دستگاه های سیاسی کشور و دستگاه های فرهنگی کشور باز کند… امروز، روز حساسی است. این روزگار، روزگار حساسی است.(3)
توطئه، توهم نیست و هوشیاری می طلبد؛ برای اینکه اهمیت هوشیاری همیشگی در برابر دشمن و توطئه گری هایش روشنی یابد، باید سنت تاریخیِ نبرد حق و باطل گوشزد گردد. نبردی که از همان ابتدایی که بابا آفرینش انسان و خلیفه اللهی او گشودن یافت، آغاز آن (رویارویی حق و باطل) نیز شروعیدن گرفت.
وقتی ملائکه به آفریدگار خود ایراد گرفتند که چرا آدمی را در زمین ساکن می کند و بالاتر آنکه برای جانشینیِ خود مهیایش می سازد، حال آنکه به فساد و خونریزی خواهد پرداخت، این سؤال مطرح شد که آنان از کجا به این مسئله پی بردند؟
هر چند پاسخ های متفاوتی، اطراف این پرسش را در برگرفته، اما فرشتگان (اجمالاً) نسبت به وقوع نبرد حق و باطل در میان انسان ها آگاه بوده اند. آنها می دانستند که از کنار هم قرار گرفتن دو عبارت «خلیفه الله» و «زمین» [إنّی جاعلٌ فی الأرض خَلیفَهً(4)] چیزی غیر از این نمی تواند باشد.
کنار آمدن این دو نشئه ی وجودی برای انسان، نتیجه مختار بودن اوست. اختیار هم وقتی آمد درگیری بین انسان ها را نیز پیش خواهد آورد. چه آنکه، انسان آزاد که هم جانب زمینی دارد و هم جنبه ی آسمانی (خلیفه اللهی)، می تواند به هر سو که بخواهد جهت گیرد؛ اوج تحقق مقام خلیفه اللهی یا حضیض زمین که مظهر مادی گری است. اینجاست که منشأ درگیری و اختلاف میان دو جبهه ی حقیقت و ظلمت(5) منشأ می گیرد و بدینسان نبرد ناسازگارنه ی دو اندیشه ی حق و باطل قدمتی دیرینه و ریشه ای به اندازه ی خود تاریخ می یابد.(6)
لذا علی(ع) می فرماید: «حَقٌّ وَ بَالطلٌ وَ لکلٍّ أهلٌ فَلَئن أمرَ البَاطل لَقَدیماً فَعَلَ وَ لَئن قَلَّ الحَقّ فَلَربَّمَا وَ لَعَلَّ وَ لَقَلَّمَا أدبَرَ شَیءٌ فَأقبَلَ»(7)؛
زندگی دو راه دارد: یکی حق و دیگری باطل، و هر کدامشان دارای یارانی استوار و پیروانی و پایدارند. اگر باطل در افزایش باشد چیز تازه ای نیست، زیرا هواخواهان باطل از قدیم در اکثریت بوده اند و اگر حق در اقلیت باشد(نقصی برای حق نیست)، با این حال اهل حق با وجود کمی تعداد بر آنان چیره و پیروزمی شوند و نابودشان می سازند. اندک بودن حق را امیدیست به فزونی، ولی سستی و ناتوانی در ایمان را امیدی به قوت و توانایی نیست.(8)
همین ناهمگونی و بالاتر، ناسازگارانگی حق و باطل است که سبب می شود امیرالمؤمنین(ع) پیشنهاد ابوسفیان برای بیعت را رد کند.
وقتی کار سقیفه بالا گرفت و می رفت که جبهه ی نفاق با غصب خلافت ضربه ی دیگری به حق و حقیقت بزند، ناگهان یکی از سردمداران قدیمی جبهه ی باطل دست بیعت به سوی مولا دراز کرد و برای پس گرفتن خلافت اعلام وفاداری نمود!! در این هنگام، جواب عَلَم جبهه ی حق چیست؟
فرمود: «هَذَا مَاءٌ اَجنٌ وَ لقمَهٌ یَغَصّ بهَا آکلهَا»(9)؛
این [گونه خلافت] آبی بدمزه و لقمه ای گلوگیر است.
زیرا حکومت پیشنهادی ابوسفیان باطل می نماید و معلوم است که حق دست در دست باطل نمی نهد. حکومت ائتلافی با ابوسفیان ها چون آمیخته به تاریکی است راه را برای باطل ستیزان می بندد و علی(ع) این گونه نیست.(10)
اما این بدان معنا نیست که باطل نیز در (متعلق) آفرینش، اصالت یا سهم خاصی داشته باشد؛ بلکه هر کدام از حق و باطل نحوه ی آفرینش مخصوص به خود دارند؛ حق اصل اصیل است، باطل اعتباری و فانی.
حق، هماره «آمدنی» است (جاء الحق…) و به تعبیر قرآن، گرچه باطل همراهی حق کند، لیک بین این دو تصادم ها وتضادهایی پیش می آید و از آنجا که باطل، طفیلی حق است از میان خواهد «رفت»؛ اگر حق به زلال جاری آب بماند، لاجرم باطل چون کف روی آن است. ستیزه ی حق و باطل، از نوع درگیری آب و کف روی آن است که بی تردید در مصاف آن دو، تفاله ی آب [کف] نابودی خواهد یافت؛
(أنزَلَ منَ السَّماء ماءً فَسالَت أودیَهٌ بقَدَرها فَاحتَمَلَ السَّیل زَبَداً رابیاً وَ ممَّا یوقدونَ عَلَیه فی النَّار ابتغاءَ حلیَهٍ أو مَتاعٍ زَبَدٌ مثله کَذلکَ یَضرب الله الحَقَّ وَ الباطلَ فَأمَّا الزَّبَد فَیَذهَب جفاءً وَ أمَّا ما یَنفَع النَّاسَ فَیَمکث فی الأرض کَذلکَ یَضرب الله الأمثالَ)؛
خداوند از آسمان آبی فرستاد و از هر درّه و رودخانه ای به اندازه ی آنها سیلابی جاری شد. سپس سیل بر روی خود کفی حمل کرد و از آنچه (در کوره ها،) برای به دست آوردن زینت آلات یا وسایل زندگی، آتش روی آن روشن می کنند، نیز کف هایی مانند آن به وجود می آید- خداوند، حق و باطل را چنین مثل می زند!- امّا کف ها به بیرون پرتاب می شوند، ولی آنچه به مردم سود می رساند [آب یا فلز خالص] در زمین می ماند. خداوند اینچنین مثال می زند.(11)
مطهری در کتابش، نبرد حق و باطل، از این آیه استفاده می کند که حق و باطل تا همواره درگیری دارند و تخاصم آنها همیشگی است؛ گرچه باطل از طفیلی های حق، و نمودش نیز به همان حق است. چون کفی بر آب که به مدد نیروی آب جریان دارد، اما این حق است که سرانجام به پیروزی نهایی می رسد، برای همیشه.(12)
ایشان آیه ی (کَذلکَ یَضرب الله الحَقَّ وَ الباطلَ؛ این گونه خداوند حقّ و باطل را می زند.) را چنین شرح می دهد:
در اینجا بعضی از مفسّرین گفته اند که یعنی اینچنین خداوند حقّ و باطل را “مثال” می زند، بعضی دیگر گفته اند بدین گونه خداوند حقّ و باطل را به یکدیگر می زند، یعنی میان حقّ و باطل تصادم و برخورد واقع می شود؛ برخورد حقّ و باطل چیزی است نظیر برخورد آب و کف.
(فَامّا الزَّبَد فَیَذهَب جفاءً وَ امّا ما یَنفَع النّاسَ فَیَمکث فی الأَرض)؛
و امّا کف می رود و نیست و نابود می شود و امّا آنچه به مردم سود می رساند، در زمین باقی می ماند.
به اصطلاح ادبی، اینجا حکمی را معلّق به صفتی کرده است؛ یعنی این صفت علّت آن حکم است. قرآن نفرموده آب باقی می ماند. فلز باقی می ماند، بلکه می فرماید آنچه برای مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقی می ماند. یعنی بقاء [و اصالت] از آنِ نافع بودن و سودمندی است؛ بی سودها، [تفاله ها]، بی خاصیّت ها، بی فایده ها حذف شدنی و از بین رفتنی و محکوم اند.(13)
ایشان در ادامه، از این آیه چند نتیجه می گیرد که فهرست این نتایج به این شرح است:
الف) نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق،
ب) طفیلی بودن باطل و استقلال حق،
ج) غلبه ی ظاهری باطل و پیروزی نهایی حق؛(14)
علامه ی طباطبایی هم در ذیل آیه 18 سوره ی انبیاء چنین می نویسد:
(بَل نَقذف بالحَقّ عَلَی الباطل فَیَدمَغه فَإذا هوَ زاهقٌ وَ لَکم الوَیل ممَّا تَصفونَ)
کلمه ی “قذف” به معنای دور انداختن است و کلمه ی “دمغ” به طوری که مجمع البیان گفته، به معنای شکافتن فرق سر تا مغز سر است. وقتی گفته می شود: «فلان دمغه یدمغه» معنایش این است که فلانی فرق فلان شخص را آن چنان شکافت که مغز سرش هویدا گشت. کلمه ی “زهوق” اگر در نفس به کار رود و گفته شود “زهوق النفس” به معنای هلاک شدن است؛ مثلاً گفته می شود: «زهق الشیء» یعنی فلان چیز هلاک شد. کلمه ی “حق” در مقابل باطل است و این دو مفهوم متقابلند و حق به معنای ثابت العین است، اما باطل به معنای چیزی است که عین ثابتی نداشته باشد، ولی خود را به شکل حق جلوه می دهد تا مردم آن را حق بپندارند. لیکن وقتی در برابر حق قرار بگیرد، آن وقت است که مردم همه می فهمند باطل بوده و از بین می رود؛ مانند آبی که خود یکی از حقایق است و سرابی که حقیقتاً آب نیست، ولی خود را به شکل آب جلوه می دهد و بیننده آن را آب می پندارد، ولی وقتی تشنه نزدیکش می شود آبی نمی بیند.(15)
مقصود ما از نقل مفصل کلام این دو دانشمند بزرگ، توجه دادن به سه نکته ی اساسی در مواجهه با دشمن است، سه مسئله ای که بی توجهی به هر یک از آن مقابله ی هوشمندانه را از فرد بصیر سلب می کند؛
1. وجود دشمن و دشمنی؛ که غفلت از آن موجب خواب خرگوشی است.
2. بی ریشگی باطل و باطلیان؛ که شوکت ظاهری دشمن را در دیدگان بصیر بی رنگ می کند.
3. پیروزی نهایی حق و حقیقت؛ که دلگرمی و امید حق طلبان هر عصر و مصر است.
توجه به این سه نکته نگاه و حرکت انسان مومنِ به وعده های الهی(16) را خوشبینانه و امیدوارانه می کند و پرواضح است که با روحیه ی این چنینی قدرت عمل بسیار مضاعف می گردد.
اما اشتباه نشود؛ اینکه از نظر قرآن پیروزی نهایی با حق، و باطل پدیده ای اساساً از بین رفتنی است،(17) دلیل دست شستن از تلاش و جهاد و مبارزه نیست.
چه آنکه در این صورت، افزون بر محروم ساختن خود از نتایج متعالی حق (تا زمان برپایی کامل آن)، جریان پیروزی آن را نیز به تعویق و تأخیر خواهیم انداخت؛ از این رو، حق طلبی و عادت به حالت جهاد و دفاع و مبارزه، مقدمات حق گستری را فراهم می آورد و در غیر این صورت، لباس نحس خذلان و مذلت و بلا و گرفتاری بر قامت فرد و جامعه پوشانده خواهد شد:
«أمَّا بَعد فَإنَّ الجهَادَ بَابٌ من أبوَاب الجَنَّه فَتَحَه الله لخَاصَّه أولیَائه وَ هوَ لبَاس التَّقوَی وَ درع الله الحَصینَه وَ جنَّته الوَثیقَه فَمَن تَرَکَه رَغبَهً عَنه ألبَسَه الله ثَوبَ الذّلِّ وَ شَملَه البَلَاء وَ دیِّثَ بالصَّغَار وَ القَمَاءَه وَ ضربَ عَلَی قَلبه بالإسهَاب وَ أدیلَ الحَقّ منه بتَضییع الجهَاد وَ سیمَ الخَسفَ وَ منعَ النَّصَفَ»؛
اما بعد، جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند آن را به روی دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است؛ مردمی که از جهاد روی برگردانند، خداوند تن پوش ذلت بر آنها می پوشاند و بلا به آنان هجوم می آورد، حقیر و ذلیل می شوند، عقل و فهمشان تباه می گردد، به خاطر تضییع جهاد حق آنها پایمال می شود، نشانه های مذلت در آنان آشکار می گردد و از عدالت محروم می شوند.(18)
بر این اساس، شاید بتوان یکی از وظایف رهبران و حاکمان دینی جوامع را پر سو نگهداشتن اخگر مجاهده دانست. مجاهده ای فراگیر و خستگی ناپذیر تا آن روز که حجت خدا بیاید و نور خدا را کامل کند.(19)
آیه الله العظمی خامنه ای در این باره، علت عزت و سربلندی مردم ایران را وجود دائمی روحیه ی جهاد (از سال 1342 تا اکنون) دانسته و می گوید:
کشور ما اکنون کانون جهان است…. و آنچه بار مرا سنگین می کند این است که ببینم کجا شعله ی جهاد فروکش می کند، به کمک پروردگار نگذارم.(20)

شناخت دشمن
همانطور که ملاحظه کردید، از مهم ترین بزنگاه های اِعمال بصیرت، هنگام مواجهه با دشمنان است؛ بلکه بصیرت بیشترین کاربرد خود را در فتنه هایی بُروز می دهد که ساخته و پرداخته ی دشمنان است. از همین رو لازم است برای تکمیل و سودمندیِ بحث بصیرت گفتاری نیز راجع به دشمن، دشمن شناسی و عناصر مؤثر در مواجهه با دشمن طرح و شرح گردد.
در نگرانی های مقابله ای، آنجا که دغدغه ی روبرو شدن با امور مهمی ذهن ما را به خود مشغول می کند، نخستین وهله، دانستنِ آن است که با چه چیز یا چه کسی روبرو هستیم؟
به هر حال، باطل نیز جریانی دارد و توسط کسانی مدیریتی می شود. طرفدارانی که آنها هم برای پیروزی کوشش می کنند و از قضا، این پیروزمندی (البته تا قبل از ظفرِ نهایی حق) به عللی بیشتر نصیب آنها شده است.(21)
صحبت آن است که اگر باطل به خوبی شناسایی شود، تقابل با آن (هر چند مصافی هزینه بردار است، اما) چندان هم نَفَس نمی گیرد و چنانچه کارها درست پیش رود، پیروزی از آنِ حق خواهد شد؛ شاهد صدق آن در انقلاب اسلامی ایران بسیار قابل ادعا می باشد.
دیگر نکته آنکه، باید مواظب دستاوردها و پیروزی های حق بود؛ این یک قانون است که حفظ (نتایج) یک خیزش، از کسب آن مهم تر و البته سخت تر می نماید. زیرا پیروزی حق بر باطل (تا قبل از پیروزی نهایی) کم و دشوار است [وَ لَئن قَلَّ الحَقّ فَلَربَّمَا وَ لَعَلَّ] و اگر رهاوردهای آن به نیکی محافظت نشود، ندرتاً بتوان ماندگاری این پیروزی را تضمین نمود [وَ لَقَلَّمَا أدبَرَ شَیءٌ فَأقبَلَ(22)]. با این توصیف، مواظبت از آرمان ها (آمار پیروزی ها و آثار دستاوردها) امری ضروری
به نظر می آید و توجه به کلام امام خمینی(ره) مبنی بر آنکه «حفظ نظام؛ اوجب واجبات است(23)» قابل توجیه، حکیمانه و ستودنی خواهد بود.
بنابراین یکی از لوازم مهم بصیرت، “دشمن شناسی” است و همانگونه که در مبحث “پیکار همیشگی حق و باطل” گفته شد، نباید به گمان آنکه دشمن از دشمنی دست شسته است، بی خیال نشست؛ دشمن درست زمانی که اصلاً گمان نمی رود (چون لحظه های پیروزی، (24) یا حتی سال ها قبل از به حرکت آمدن جریان حق(25)) برای ضربه زنی و فتنه گری می تلاشد.
دشمنان حق را می توان به سه دسته (معاندین، منافقین و فریب خوردگان) تقسیم کرد.
درباره ی معاندین زیاد جای سخن نیست؛ زیرا به شکل صریح در قبال حق و مصاف حقیقت صف آرایی کرده اند که این امر نه تنها شناخت آن ها را مشکل نمی کند، بلکه مقابله با آنها را سهل و ممکن می سازد.
آنچه درباره ی اینان مهم است، شناسایی شیوه ها و راهبردهای دشمنی شان است. ایجاد تفرقه، شایعه، دمیدن روح یأس و ناامیدی، بزرگ نمایی مشکلات، ناچیز شمردن دستاوردها و … از جمله ابزارهای شناخته ی شده ای آنهاست.
از آنچه در مبحث رهآورد بی بصیرتی مطرح شد، می توان یکی از ابزارهای بسیار پیچیده و مؤثر دشمن را، «جهالت» نیروهای خودی دانست. دیدید و شنیده اید که چگونه جاهلین- مخصوصاً موجهین از آنان- چگونه آلت دست «معاویه ها» می شوند. از این رو باید مراقب این شیوه ی دشمنی باشیم. ممکن است گمان شود؛ «جهالتِ دوستان» ربطی به دشمن ندارد. این درست، اما وقتی دشمن بداند از این نقطه ضعف نتایج فراوانی عایدش می شود حتماً از تحمیل و تلقینِ آن غافل نخواهد شد. باز ممکن است بگویید مگر می توان جهالت را تلقین کرد؟ این جاست که در جواب گفته می شود: بله، و می افزاییم که اساساً، کاربرد مهم بصیرت دوری از جهالتِ تحمیلی از جانب دشمن است.
توضیح آنکه، برخلاف آنچه در وهله ی اول به نظر می رسد، جهالت همیشه امری در مقابل علم نیست؛ ممکن است کسی “عالم” باشد، اما وجودش لبریز از “جهل” باشد؛ «ربَّ عَالمٍ قَد قَتَلَه جَهله وَ علمه مَعَه لَا یَنفَعه». بنابراین می توان جهالت را مساوق با عدمِ بصیرت معرفی کرد. حتی بالاتر اینکه گاه، پاره ای علوم، نوعی جهل معرفی شده است. علامه طریحی ضمن بیان این جمله بیان می دارد:
«علمی که احتیاجی به کسب آن نیست، جهل است.»(26) با این توضیح می توان فهمید؛ دشمن برای القای جهل، ابزار گوناگونی- مخصوصاً امروزه- در اختیار دارد که با به کاراندازی آن، و با بمب باران اطلاعاتی (درست و غلط و نیمه درست) و با ترویج شایعه ها و اسطوره های جعلی و وارونه سازی حقایق دینی و اجتماعی به پیش بُرد اهداف خود می پردازد. نقش بصیرت در این جا در درجه ی اول دوری از این بمب باران خبری است (همان طور که در هنگام حمله موشکی و
… به سنگرها پناه برده می شود) و اگر جایی ترکش این اطلاعات غیر مفید اصابت کرد، با مراجعه به اصول شناخته شده ی شرعی درست از نادرست و مسائل درجه یک از درجه دوِ آن جداسازی گردد.(27)
اما وضعیت فریب خوردگان متفاوت است. دشمنان اصلی از دشمنان فرعی و فریب خوردگان جدا باید گردند. اصلی- فرعی کردن، اگر چه در همه ی ساحت ها امری لازم و شاخصی ارزنده برای تشخیص میزان بصیرت افراد به شمار می رود، لکن تحرکات و پنهان کاری دشمن در این مسئله، انجام آن را به شدت تهدید می کند.(28) توجه به دشمنان صریح و پنهان که پیشاپیش پیرامونش سخن رفت هشدار در این مورد را جدی تر می نمایاند. بنابراین، بصیرت ایجاب می کند که دشمن فرعی با نوع اصلی اش خلط نگردد، تا مبادا از مقابله با دشمن ذاتی غفلت ورزیده شود.
این توصیه ای است که امیرالمؤمنین(ع) در واپسین لحظات شهادت به شیعیان خود ارائه داشت که دشمن اصلی شما معاویه و بنی امیه است نکند، پس از من به این علت که مرا یک خارجی کشته است، به جان خوارج بیفتید:
«لَا تقَاتلو الخَوَارجَ بَعدی فَلَیسَ مَن طَلَبَ الحَقَّ فَأخطَأه کَمَن طَلَبَ البَاطلَ فَأدرَکَه»(29)
نمونه ی دیگر آن خطبه ای است که حضرت، پس از جنگ نهروان ایراد کردند و ما در بخش «مواطن بصیرت» آن را نقل کردیم؛ ایشان در این سخنرانی (با اینکه قاعدتاً باید از خصوصیات فتنه هایی “خوارج گونه” صحبت کنند)؛
ضمن بیان خصوصیات فتنه ی بنی امیه، آن را خطرناکترین فتنه ها معرفی کردند.
بنابراین در هنگام مقابله با خطرات فریب خوردگان باید دو نکته ی اساسی مدنظر باشد:
1- عدم غفلت از دشمن ذاتی؛
2- شیوه ی برخورد با دشمنان درجه دو؛
توضیح اینکه؛ اگر چه با تهدیداتِ فریب خوردگان نیز باید به مقابله برخاست، اما در برهه ی نخست وظیفه ی اصلی نسبت به آنها، شناسائی و شفاف سازی است. علی(ع) نیز قبل از مبارزه با خوارج نسبت به عقاید آنها روشن گری می کند.
برای استفاده ی بیشتر، ذکر نمونه ای لازم است؛ مهم ترین علت خروج خوارج از جمع اصحاب حضرت، تقویتِ شبهه ی «حکومت از نظر اسلام» بود که باعث شد علی(ع) نوراَفکن های روشنگری را پر سوتر از همیشه در جامعه روشن نماید.
مولای متقیان(ع) خود، در تبیین مسئله ی حاکمیت و حکومت داری و در جواب شبهه ی خوارج که شعار «لا حکم الا لله» (فرمانی جز فرمان خدا نیست) را سر داده بودند، به میدان آمد و فرمود:
«کَلمَه حَقٍّ یرَاد بهَا بَاطلٌ نَعَم إنَّه لَا حکمَ إلَّا لله وَ لَکنَّ هَؤلَاء یَقولونَ لَا إمرَهَ إلَّا لله وَ إنَّه لَا بدَّ للنَّاس من أمیرٍ بَرٍّ أو فَاجرٍ یَعمَل فی إمرَته المؤمن وَ یَستَمتع فیهَا الکَافر وَ یبَلّغ الله فیهَا الأجَلَ وَ یجمَع به الفَیء وَ یقَاتَل به العَدوّ وَ تأمَن به السّبل وَ یؤخَذ به للضَّعیف منَ القَویّ حَتَّی یَستَریحَ بَرّ وَ یستَرَاحَ من فَاجرٍ»(30)؛
سخن حقی است که از آن اراده ی باطل شده. آری درست است، فرمانی جز فرمان خدا نیست. ولی اینها می گویند: زمامداری جز برای خدا نیست، در حالی که مردم به زمامداری نیازمندند خواه نیکوکار باشد یا بد کار، تا مؤمنان در سایه ی حکومتش به کار خویش مشغول و کافران هم بهره مند شوند. مردم در دوران حکومت او، زندگی را طی کنند و به وسیله ی او اموال بیت المال جمع آوری
گردد، به کمک او با دشمنان مبارزه شود، جاده ها امن و امان و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود، نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران، مردم در امان باشند.
ملاحظه می کنید این سخن مولا بسیار دقیق و اندیشمندانه است. اگر کسی این سخن را بدون شناسایی گوینده ی آن بشنود، گمان می برد، این سخنان از جامعه شناسی صادر شده است که جز رنگ دانشگاه، چیز دیگری ندیده است. نه تنها خود امام(ع) این گونه به میدان روشن گری وارد می شد، بلکه مأموریت های ویژه ای برای دانشمندان اصحابش بدین منظور در نظر می گرفت.
ابن عباس که از سخنوران و به نوعی سخنگوی علی(ع) محسوب می شد، چندین بار با آن ها به مناظره پرداخت.(31) حتی درباره ی بهره مندی مؤمن از مواهب دنیوی نیز با آنان به گفتگو می نشیند.(32) ابن ابی الحدید معتزلی در شرح معروف خود داستان مفصلی از مناظره های او با خوارج و سر دسته ی آنها “ابن الکواء” گزارش می کند.(33)
حقیقت آن است که باید در مقابل ناآگاهان، کاری «پیامبرگونه» انجام داد. پیامبر در نهج البلاغه اینگونه توصیف شده است؛ همو که مردم جاهلیت را با روشنگری خود به نسل و عصری آگاه تبدیل نمود.
در نهج البلاغه، بلاغ مبینِ(34) رسول خدا(ص) حاوی چهار عنصر اساسی مطرح شده است:
1) برطرف نمودن شبهات در اموری چون خدا، معاد، حقانیت علی(ع) و …؛ و این اولین گام در برخورد با باطل است. زیرا چه بسیارند کسانی که به واسطه ی ایجاد یا القاء چنین شبهاتی به باطل گرویده و با روشن شدن امر مشتبه، آنان نیز روشن خواهند شد.
2) ارائه ی دلایل بدیهی و دست آویزهای روشن؛ که انکار آن برای کسی ممکن نباشد.
3) هشدار نسبت به عدل و عذاب الهی؛ در صورتی که با حق (بینات و فطریات) مقابله شود.
4) یادآوری فطرت؛ آنچه همه به شرط تصور، تصدیقش می کنند، اگر پرده ی جهل و هواهای نفسانی روی آن را نپوشاند.
«أرسَلَه بالدّین المَشهور وَ العَلَم المَأثور وَ الکتَاب المَسطور وَ النّور السَّاطع وَ الضّیَاء اللَّامع وَ الأمر الصَّادع إزَاحَهً للشّبهَات وَ احتجَاجاً بالبَیّنَات وَ تَحذیراً بالآیَات وَ تَخویفاً بالمَثلَات وَ النَّاس فی فتَنٍ انجَذَمَ فیهَا حَبل الدّین وَ تَزَعزَعَت سَوَاری الیَقین وَاحتَلَف النَّجر وَ تَشَتَّتَ الأمر وَ ضَاقَ المَخرَج وَ عَمیَ المَصدَر»(35)
«فَبَعَثَ فیهم رسلَه وَ وَاتَرَ إلَیهم أنبیَاءَه لیَستَأدوهم میثَاقَ فطرَته وَ یذَکّروهم مَنسیَّ نعمَته وَ یَحتَجّوا عَلَیهم بالتَّبلیغ وَ یثیروا لَهم دَفَائنَ العقول وَ یروهم الآیَات المقَدَّرَهَ».(36)
بنابراین رسالت پیام آوران حق و حقیقت نمی تواند از این چهار عنصر خالی باشد. بصیرت، حکم می کند؛ برای پیشگیری از فتنه انگیزیِ دشمنان،- و حتی پس از آن- عده ای به صحنه ی آگاهی بخشیِ جامعه آمده و جهل و ناآگاهی که به عنوان منافذ جامعه ی حق مدار شناخته می شود را پر کنند، زیرا مهم ترین بخشِ پازل فتنه انگیزی همین ناحیه است، هر طرف که زودتر اقدام کند گام بلندی در
پیش برد اهدافش برداشته است. در گذشته گفته شد و در آینده نیز می گوییم از امتیازات جناب عمار تشخیص و عمل دقیق او در همین ناحیه بود.

منافقین اما، طرفه حدیثی هستند! (نفاق شناسی)
علی(ع) از قول پیامبر می گوید که حضرتش فرمود: بر امتم نه از مؤمن می ترسم و نه از مشرک؛ «ایمانِ» مؤمن، او را از آزار مردم مانع می شود، و مشرک را هم «شِرک» نابود می کند؛ اما، داستانی دارد منافق.(37)
بسیاری افراد در نگرانی و تحیرند که چگونه با افراد دورو مواجه شوند؟ چگونه دوست خود را از دشمن خود بازشناسند؟ آیا معیار و خط کشی وجود دارد که به وسیله ی آن، بتوان میزان خلوص افراد را اندازه گیری و از دام منافقین در امان ماند؟ با بیانی که می آید شاید بتوان ملاک خوبی برای شناخت بعضی افراد دورو و دو زبان یافت. افرادی که برای هر جامعه ای ضررمَند هستند؛ به نحوی که پیامبر عظیم الشأن(ص) نسبت به اینان شدیداً و اکیداً هشدار می دهد و خطر آن ها را بیش از کفار بیان می دارد.(38)
اما این ملاک چیست؟ قرآن کریم پس از آیات فراوانی که درباره ی صفات و اعمال منافقین دارد،(39) سوره ای را نیز به اسم این گروه نامیده است. در سوره ی محمد(ص) آمده:
(وَ لَو نَشاء لَأرَیناکَهم فَلَعَرَفتَهم بسیماهم وَ لَتَعرفَنَّهم فی لَحن القَول وَ الله یَعلَم أعمالَکم)(40)
اگر ما بخواهیم، آنان [منافقین] را به تو [پیامبر] نشان می دهیم. پس آنها را با علامت هایشان خواهی شناخت و قطعاً می توانی آنان را از طرز سخنانشان بشناسی و خداوند اعمال شما را می داند.
این آیه نیز مانند دو آیه ی سوره اسراء و اعراف(41) بر این نکته انگشت اشاره می فشارد که «کلام»، آدمی را بَدرَقَم رسوا می کند. آیه ی مزبور، پس از تأکید بر شناختن منافقین نسبت به علائمی که قدرت نهان سازیش را ندارند، [به واسطه ی لام و نون تأکید در کلمه ی «لَتَعرفَنَّهم»] تکیه ی خاصی بر «کلام» آنها دارد و دقت در طرز صحبت منافقین را، یکی از شاخص های شناسایی آنان معرفی می نماید؛ امام صادق(ع) با تمسک به این آیه می فرماید: نزد ما عاقل (و در روایتی: فقیه) کسی است که از لحن کلام، پی به درون افراد ببرد.(42)
لطیف آنکه، پیامبر(ص) پیش از جنگ بدر با برخی صحابه به مشورت پرداخته و گویا گروهی از راویان، چنین امری را نوعی فضیلت برای ایشان تلقی کرده اند؛ شیخ مفید با ذکر دلایل متقن و شواهد کافی، اینگونه شور و مشورت ها را، عمل به آیه (مشخص شدن نفاق آن ها در پرتو چگونگی گفتارشان) دانسته است.(43)
ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا خداوند به جای معرفی کردن منافقین، به مسلمین دستور می دهد که خود در طرز صحبت آنان دقت کرده و بود و نبود نفاقشان را دریابید؟ آیا بهتر این نبود که پروردگار مهربان نام منافقین را برای مسلمین و پیامبرش بازگو می کرد؟

چند نکته، روشن کننده ی پاسخ این پرسش خواهد بود:
اسلام هیچ گاه با افراد دشمنی نداشته است؛ سیر در تاریخ، این نکته را آشکار می سازد که مبارزات اسلام، همواره با “فکر و جریان” بوده نه با فرد خاص. در بررسی مسئله ی نفاق هم این نکته پرواضح است که این پدیده ی زشت، علاوه بر آنکه مرضی درونی و حالتی روانی برای بعضی از مسلمین بوده و هست، نیز گاهی به صورت یک جریان و گروه در بین جامعه ی مسلمان رخنه و فعالیت می کرده است و زمانی اولیاء دین را به واکنش در برابر پدیده وا می داشته که مرض، حالت گروهی و تولید یک فکر مسموم را به خود گرفته و کسانی مدیریت آن را برعهده داشته اند.
مطالعه ی تاریخ صدر اسلام این نکته را هویدا می سازد که منافقین از همه ی حقوق شهروندی برخوردار بوده اند و هیچ تعرضی بدانان صورت نگرفته بود، تا آنکه پایگاهی اجتماعی برای ترویج مرام خود و ضربه زدن به اسلام تأسیس می کنند و آنگاه پیامبر عظیم الشان مأموریت می یابد تا پایگاه را تخریب نماید.(44) آری، امروز زمان نیز دشمن اسلام و جامعه ی اسلامی، افراد خاصی نیستند تا با معرفی و محاکمه ی آنها دشمنان ریشه کن شوند، بلکه دشمن اسلام فکر غلط و جریان های باطلی هستند که باید در نخستین قدم، چنان طرز تفکر و جریانات منحرف شناخته و شناسانده شوند.(45)
وجود منافق منحصر به زمان نزول وحی و حیات پر برکت پیامبر اعظم(ص) نیست تا با معرفی آن بتوان از شرش راحتی یافت؛ مسلمانان بلکه باید به ملاک و معیاری دست پیدا کنند و در هر زمان و مکانی این گونه افراد را شناسایی کرده، از خطراتشان محفوظ بمانند.
دلایل دیگری نیز چون «حفظ وحدت»، «مصالح عالی اسلام»، «رعایت مسئله ی حسن ظن در فکر، همراه با احتیاط در عمل» و… برای این موضوع می توان شمرد.
بر پایه ی این تحلیل، می توان منافقین را به سه دسته تقسیم کرد و نیازی به تذکری جدی نیست که برخورد با هر یک، شیوه ی خاص خود را می طلبد؛
1- منافقین بیمار دل
2- منافقین دورو
3- منافقین تشکیلاتی
گروه اول کسانی هستند که ایمان به عقاید اسلامی داشته و دارند، اما ایمان ضعیف از یک طرف، و ضعف های اخلاقی از سوی دیگر، سبب انجام اعمالی می شود که ممکن است برای جامعه ی حق مدار ایجاد هزینه کند. قرآن در وصف نفاق اینان تعبیرِ (فی قلوبهم مَرَضٌ(46)) را به کار برده و کار آنها را به خدا واگذار کرده است: (وَ ءَاخَرونَ مرجَونَ لأمر الله إمَّا یعَذّبهم وَ إمَّا یَتوب عَلَیهم(47)).
به نظر می رسد اگر چه تنها کار مفید برای آنان، کار تبلیغی و فرهنگی است، اما نمی توان همیشه امیدوار به بهبودی وضع آنان بود. به هر روی، باید مراقب سوء استفاده ی دشمنان صریح از آنان بود.
اما گروه دوم، اگر چه ذره ای از ایمان به وجود آنها راه پیدا نکرده است؛ و اظهار ایمان آنها صرفاً برای بهره مندی از امتیازات آن است، اما باز خطراتشان فردی است و تنها باید از جمع شدن و جمعیت تشکیل دادنشان جلوگیری کرد. تا وقتی که جامعه آگاهی لازم را داشته باشد، وجود پراکنده ی آنان ضرری جدی برای مسلمین به شمار نمی آید.
اما گروه سوم، این ها همانی هستند که خطرشان از کفار بیشتر است و آیات آخر سوره ی توبه (48) درباره ی آنها نازل شده است. تنها برخورد جدی و فیزیکی پیامبر با منافقین، تنها در این آیات گزارش شده است. و آن وقتی بود که در مسجدی- که به موازات مسجد پیامبر ساخته شده بود- جمعیت و تشکیلات ترتیب دادند.

پی نوشت ها :

1. . ر.ک: سخنرانی میرحسین موسوی در نشست سالانه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی مورخه 11 /12 /76 (به نقل از سایت شریف نیوز: 5 /6 /83)(؛ نیز بنگرید: توهم توطئه، جمیله کدیور، انتشارات روزنامه اطلاعات؛ همچنین جستارهایی درباره تئوری توطئه، احمد اشرف.
2. . پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه، دشمن شناسی از منظر امام خمینی(ره)، (به نقل از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی).
3. . علی اختر شهر، دشمن شناسی از منظر رهبر انقلاب (به نقل از سایت مرکز اسناد انقلاب اسلامی (2 /12 /88))
4. . بقره 2: 30.
5. . نک: المیزان، (ذیل آیه 30 سوره بقره).
6. . در این باره بنگرید: عبدالله جوادی آملی، حماسه و عرفان: 19 و 50.
7. . نهج البلاغه، خطبه 16. (ترجمه بهشتی).
8. . آیه الله مکارم شیرازی، این فراز را اینگونه ترجمه می کند: حقی داریم و باطلی، برای هر کدام طرفدارانی است. اگر باطل حکومت کند، جای تعجب نیست، از دیر زمانی چنین بوده، و اگر پیروان حق کمند، چه بسا افزوده گردند، (مراقب باشید حق را از دست ندهید، چه این که) کمتر می شود چیزی از دست برود و بار دیگر به دست آید.
9. . همان منبع، خطبه 5 .
10. . آیه الله بهجت(ره) در دیداری با امام خمینی(ره) نقل می کند: در جلسه ای سفیر انگلیس نزد میرزا کوچک خان بوده و از او می خواهد با آنها همکاری کند تا او را به حکومت برسانند. میرزا می گوید: حکومتی که شالوده اش را شما بریزید، پایدار نمی ماند. (آقای خمینی از این سخن میرزا خوشش آمد). سفیر انگلیس گفت: ما طمع ارضی در کشور شما نداریم؛ ولی طمع در منافع داریم. اگر قبول نکردی دیگری را که رذل ترین مردم است بر شما مسلط می کنیم!
دیگری نقل کرد از فرمانداری که با میرزا ارتباط داشته، که بعد از این ماجرا، میرزا را می بیند. میرزا گریه می کند و می گوید: کدام شیر ناپاک خورده ای را برای حکومت ایران پیدا می کنند؟! (چندی بعد معلوم می شود، او رضاخان است!)- محمدی ری شهری، زمزم عرفان: 202 (با اندکی تصرف).
11. . رعد 13: 17 (ترجمه مکارم شیرازی).
12. . نبرد حق و باطل: 48.
13. . همان منبع.
14. . همان: (صفحه 50 به بعد).
15. . المیزان (ترجمه) 14: 368.
16. . وَ کانَ حَقًّا عَلَینا نَصر المؤمنین- روم 30: 47- نیز بنگرید: حج 22: 40، یونس 10: 103.
17. . اسراء 17: 81 (إنَّ الباطلَ کانَ زَهوقاً).
18. . نهج البلاغه، خطبه 27.
19. . صف 61: 8 (یریدونَ لیطفؤا نورَ الله بأفواههم وَ الله متمّ نوره وَ لَو کَرهَ الکافرونَ).
20. . 20 /3 /75.
21. . در این باره ببینید: نهج البلاغه، خطبه 16.
22. . نهج البلاغه، خطبه 16.
23. . صحیفه امام 21: 339.
24. . سخنرانی مقام معظم رهبری در نماز جمعه تهران (مورخه 29 /3 /1388 مصادف با هفته پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری)؛ ایشان با بیان پیروزی بزرگ ملت ایران در حماسه چهل میلیونی انتخابات، فتنه های پس از انتخابات را به عنوان هشداری برای حمله دشمن حتی زمانی که گمان نمی شود یعنی در اوج چنان پیروزی بر شمردند.
25. . دیده شود: درسنامه تاریخ تحلیلی دشمن شناسی 1: 216 (در این کتاب با استفاده از احادیث، تلاش یهود برای خاموش کردن نور اسلام طی چند ده سال قبل از ولادت پیامبر گرامی اسلام(ص) اثبات شده است. یهود برای جلوگیری از ولادت پیامبر اسلام(ص) جد اعلای ایشان، هاشم را هدف ترور خویش قرار می دهد اما به خاطر منعقد شدن نطفه ی عبدالمطلب قبل از ترور، این حرکت ناکام می ماند. پس از آن خود عبدالمطلب و سپس عبدالله پدر گرامی ایشان را بارها هدف ترور قرار داده، تا اینکه نهایتاً موفق به ترور شده اما باز به خاطر انعقاد نطفه، این حرکت نیز خنثی می گردد. پس از آن، خود پیامبر اسلام(ص) نیز در کودکی مورد هجوم نابکارانه ی یهود قرار می گیرد، ولی ناکام می مانند. مؤلفین این کتاب، علت اصلی دایه گرفتن برای پیامبر(ص) در خارج شهر مکه را دور کردن ایشان از دسترس یهود می دانند و تأکید می کنند، اگر عللی که برای بیرون بردن ایشان از مکه ذکر شده قابل قبول باشد، چرا حمزه سیدالشهداء که یک ماه با پیامبر اختلاف ولادت دارد، برای شیردهی به دایه ای در خارج مکه سپرده نشد؟)
26. . مجمع البیان 5: 345.
27. . به طور نمونه می توان به این دو مورد اشاره کرد: 1- عدم اعتماد به شنیده ها (خطبه 41) 2- گوش ناسپاری به تریبون های غیر شرعی؛ «مَن أصغَی إلَی نَاطقٍ فَقَد عَبَدَه» (کافی 6: 434).
28. . یکی از کجروانه ترین حربه هایی که استکبار جهانی علیه ملت های ضعیف به کار می بندد، دشمن تراشی است؛ آری، دشمنان فرضی و ساختگی که عمدتاً از هموطنان ملل مزبور انتخاب می شوند و روی توجهات را از اصل و اساس “دشمن” به “دشمنی”های داخلی برمی گرداند. این حقه دیپلماسی، صرفاً با افزایش معرفت و شناسائی و تمیز اقسام دشمنان از دشمن نمایان قابلیت مقابله دارد.
29. . نهج البلاغه، خطبه 61 (صبحی صالح).
30. . نهج البلاغه، خطبه 40 (ترجمه مکارم شیرازی).
31. . برای نمونه ر.ک: همان، نامه 77.
32. . نک: وسائل الشیعه 3: 348.
33. . شرح نهج البلاغه 2: 272 (به بعد).
34. . رساندن آشکار پیام های الهی به مردم .
35. . نهج البلاغه، خطبه 2: خداوند او را با دینی آشکار، نشانه ای پایدار، و قرآنی نوشته شده و استوار، نوری درخشان و چراغی تابان و فرمانی آشکار کننده فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلایل روشن استدلال کند، و با آیات الهی مردم را بپرهیزاند، و از کیفرهای الهی بترساند. خدا پیامبر اسلام را زمانی فرستاد که مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره گشته و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف داشته و امور مردم پراکنده بود. راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت. (ترجمه دشتی).
36. . نهج البلاغه، خطبه 1: خداوند پیامبران خود را مبعوث فرمود و هر چند گاه، متناسب با خواسته های انسان ها، رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان باز جویند، نعمت های فراموش شده را به یاد آورند، با ابلاغ احکام الهی، حجّت خدا را بر آنها تمام نمایند و توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند. (ترجمه دشتی).
37. . نامه 27: وَ لَقَد قَالَ لی رَسول الله(ص) إنّی لَا أخَاف عَلَی أمَّتی مؤمناً وَ لَا مشرکاً أمَّا المؤمن فَیَمنَعه الله بإیمَانه وَ أمَّا المشرک فَیَقمَعه الله بشرکه وَ لَکنّی أخَاف عَلَیکم کلَّ منَافق الجَنَان عَالم اللسَان یَقول مَا تَعرفونَ وَ یَفعَل مَا تنکرونَ.
38. . میزان الحکمه 4: 3341.
39. . برای نمونه ر.ک: بقره 2: 8 و 20، آل عمران 3: 167 و 168، نساء 4: 61 و 138 و 145، عنکبوت 29: 10 و 11، محمد 47: 30، مجادله 45: 14 و 16، منافقون.
40. . سوره محمد 47: 30.
41. . اسراء/84 (کلّ یَعمَل عَلی شاکلَته…) و اعراف/ 58 (وَ البَلَد الطَّیّب یَخرج نَباته بإذن رَبّه).
42. . انا لا نعد الرجل فینا عاقلا (فقیها) حتی یعرف لحن القول (شیخ صدوق، توحید: 459)؛ حکمت 26 نهج البلاغه نیز بیانگر آن است که آدمی، هر اندازه دغل کار و نیرنگ باز باشد، هرگز نخواهد توانست هویت و شخصیت خویش را در رنگ به رنگ شدن رخسار و لغزش های زبانش مخفی سازد./ آدمی مخفی است در زیر زبان.
43. . شیخ مفید، الفصول المختاره: 32 (… پس خدای متعال به این طریق، پیامبر(ص) را به گفتار آنها راهنمایی کرد تا نفاقشان آشکار شود و به او امر کرد که با آنان مشورت کند و به وسیله آنچه بر زبانشان جاری می شود به باطن آنها پی ببرد…)
44. . وَ الَّذینَ اتَّخَذوا مَسجداً ضراراً وَ کفراً وَ تَفریقاً بَینَ المؤمنینَ وَ إرصاداً لمَن حارَبَ اللهَ وَ رَسولَه من قَبل وَ لَیَحلفنَّ إن أرَدنا إلاَّ الحسنی وَ الله یَشهَد إنَّهم لَکاذبونَ لا تَقم فیه أبَداً لَمَسجدٌ اسّسَ عَلَی التَّقوی من أوَْل یَومٍ أحَقّ أن تَقومَ فیه فیه رجالٌ یحبّونَ أن یَتَطَهَّروا وَ الله یحبّ المطَّهّرینَ أفَمَن أسَّسَ بنیانَه عَلی تَقوی منَ الله وَ رضوانٍ خَیر أم مَن أسّسَ بنیانَه عَلی شَفا جرفٍ هارٍ فَانهارَ به فی نار جَهَنَّمَ وَ الله لا یَهدی القَومَ الظَّالمینَ (توبه/ آیه 107-109).
45. . مقام معظم رهبری در این باره می گوید: دشمن چهارمِ [اسلام و پیامبر]، منافقین بودند. منافقین در داخل مردم بودند؛ کسانی که به زبان ایمان آورده بودند، اما در باطن ایمان نداشتند. مردمان پست، معاند، تنگ نظر و آماده همکاری با دشمن، منتها سازمان نیافته. فرق اینها با یهود این بود؛ پیغمبر با دشمن سازمان یافته ای که آماده و منتظر حمله است تا ضربه بزند، مثل برخورد با یهود رفتار می کند و به آنها امان نمی دهد. اما دشمنی را که سازمان یافته نیست و لجاجت ها و دشمنی ها و خباثت های فردی دارد و بی ایمان است، تحمّل می کند. عبدالله بن ابیّ، یکی از دشمن ترین دشمنان پیغمبر بود. تقریباً تا سال آخر زندگی پیغمبر، این شخص زنده بود؛ اما پیغمبر با او رفتار بدی نکرد. در عین حال که همه می دانستند او منافق است، ولی با او مماشات کرد. مثل بقیه مسلمان ها با او رفتار کرد، سهمش را از بیت المال داد، امنیتش را حفظ کرد، حرمتش را رعایت کرد. با اینکه آنها این همه بدجنسی و خباثت می کردند؛ که باز در سوره بقره، فصلی مربوط به همین منافقین است. وقتی که جمعی از این منافقین کارهای سازمان یافته کردند، پیغمبر به سراغشان رفت. در قضیه مسجد ضرار، اینها رفتند مرکزی درست کردند؛ با خارج از نظام اسلامی (یعنی با کسی که در منطقه روم بود، مثل ابوعامر راهب) ارتباط برقرار کردند و مقدمه سازی کردند تا از روم علیه پیغمبر لشکر بکشند. در اینجا پیغمبر به سراغ آنها رفت و مسجدی را که ساخته بودند، ویران کرد و سوزاند. فرمود این مسجد، مسجد نیست؛ اینجا محل توطئه علیه مسجد و علیه نام خدا و علیه مردم است. [بحارالانوار 21: 263] یا آنجایی که یک دسته از همین منافقین، کفر خودشان را ظاهر کردند و از مدینه رفتند و در جایی لشکری درست کردند؛ پیغمبر با اینها مبارزه کرد و فرمود اگر نزدیک بیایند، به سراغشان می رویم و با آنها می جنگیم. با این که منافقین در داخل مدینه هم بودند و پیغمبر با آنها کاری نداشت. بنابراین با دسته سوم (یهود)، برخورد سازمان یافته قاطع، اما با دسته چهارم، برخورد همراه با ملایمت داشت؛ چون اینها سازمان یافته نبودند و خطرشان، خطر فردی بود. پیغمبر با رفتار خود، غالباً هم اینها را شرمنده می کرد.- خطبه های نماز جمعه تهران مورخه 28 /2 /80.
46. . بقره 2: 10.
47. . توبه 9: 106.
48. . توبه 9: 107 تا 110.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید