جایگاه حقوقی زن در نهج البلاغه(6)

جایگاه حقوقی زن در نهج البلاغه(6)

شهادت زنان

علتی که حضرت برای ضعف عقل زنان ذکر فرموده اند عدم پذیرش شهاتت آنان است. عدم پذیرش شهادت زنان نیز از جمله احکام اسلامی است که مورد هجوم منتقدین قرار گرفته است. قرآن علیت اینکه چرا شهادت دو زن در حکم شهادت یک مرد است نه نقصان عقل زن، بلکه کم بودن تذکر و حافظه او را بیان می کند:
«ان تضلّ احدیهما فتذکر احدیهما الاخری».(1)
«تا اگر یکی از دو زن موضوع شهادت را فراموش کرد دیگری او را به یاد آورد.»
ممکن است به ذهن آید مگر مردان فراموش نمی کنند اما باید دانست که فراموشی حافظه زنان در هنگام اداء شهادت از نظر روانشناسان قابل توجیه است.(2)زیرا از دیدگاه روانشناسی فراموشی حافظه با میزان احساسات و هیجانات فرد، رابطه مستقیم دارد. هر قدر شخص بیشتر تحت تأثیر احساسات و هیجانات روحی واقع گردد به همان نسبت حوادث و وقایعی را که به خاطر سپرده زودتر فراموش نموده و دقت کمتری در نقل آن دارد و به اعتقاد برخی از روانشناسان یکی دیگر از علل فراموشی حافظه اشخاص شرم و حیا و عفت است. دو عامل فراموشی مذکور یعنی تدثیر عواطف و احساسات ناشی از حوادث و شرم و حیا هر دو در زنان به مراتب بیشتر از مردان یافت می شود.البته فراموشی زنان هم از نعمتهای بزرگ الهی است. زیرا اگر زنان دچار فراموشی نمی شدند در نتیجه ناراحتیهای مربوط به بارداری و زندگی را فراموش نمی کردند نسل بشر منقرض می گردید.
افزون برآنکه شهادت از دیدگاه فقه و حقوق در شمار تکالیف است نه حقوق؛ زیرا احکام و آثار مربوط به شهادت جنبه امری داشته و هیچگونه اختیاری برای شاهد مقرر نگردیده است؛ بنابراین عدم پذیرش شهادت زنان محرومیت از حق نیست بلکه معافیت از تکلیف است.(3)
در اینجا بجاست این نکته را متذکر شد که اگر حضور زن در برخی از امور اجتماعی مانند قضاوت منع شده، نه بدان جهت است که او ادراک نمی کند و در فهم آنها عاجز است بلکه منع او از آن جهت است که اصل حاکم در برخی از مسائل اجتماعی قهر عقلانی است و چون عاطفه انسانی در زن شدیدتر است، جانب احتیاط ملاحظه شده و از این کار اجرایی بازداشته شده است. از اینرو مردی هم که به خاطر علاقه شدید قادر به حکم عادلانه نیست و زود تحت تأثیر جنبه های عاطفی قرار می گیرد هر چند مجتهد باشد حق حکم ندارد.(4)
آیت الله جوادی آملی(دام عزه)می نویسند:
«زنان می توانند به فقاهت بپردازند و قاضی تربیت کنند اما قضا که یک سمت اجرایی است نپذیرند. زن می تواند همه مسائل حقوقی اسلام را مجتهداً استنباط کند و شاگردانی تربیت کند که در مسند قضا بنشینند، زن می تواند در مقام اجتهاد صاحب جواهر بشود و قاضی تربیت کند.(5)

ارث زن

«اما نقصان حظوظهنَّ فمواریثهن علی الانصاف من مواریث الرجال»
سومین مورد اختلاف زن و مرد در نظامهای اجتماعی که در این خطبه نیز به آن اشاره شده مسأله ارث است.
در بحث حقوق اقتصادی گذشت که مسؤولیت سنگین زن ایجاب می کند که او از تکلیف تأمین مایحتاج زندگی معاف باشد تا خودش و بنیان خانواده آسیب نبیند و خداوند حکیم تأمین هزینه های زندگی او را بعه عهده پدر، همسر و در نهایت دولت اسلامی قرار داده است. همچنین بیان شد در تمام مواردی که شخصیت انسانی، ملاک قانونگذاری است، دین مبین اسلام حقوق کاملاً یکسانی برای زن و مرد وضع کرده است همچون آزادی در ایمان، ثواب و عقاب، تعلیم و تربیت، شغل، ازدواج و …قوانین ارث براساس وظایف و مسؤولیتهای اجتماعی و خانوادگی زن و مرد تنظیم گردیده است، تنها ملاک در آن، زن یا مرد بودن نیست و چنین نیست که همیشه زن صرفاً به خاطر جنسیت، نصف مرد ارث ببرد بلکه در مواردی سهم ارث آن دو مساوی است مانند سهم پدر و مادر وقتی میت دارای فرزند هست و یا موردی که میت تنها منسوبین به مادر داشته باشد و..گاهی سهم زن بیش از مرد است همانند جایی که وارث همسر و چند برادر و خواهر باشد؛ یا در موردی که میت دارای فرزندان با واسطه باشد چون حکمشان حکم کسی است که به وسیله او به میت متصل می گردند، پسرزادگانی که دختر باشند دو سهم می برند و دخترزادگان هر چند پسر باشند یک سهم دارند.
حکم سهم ارث زن و مرد توسط ائمه علیهم السلام و اندیشمندان اسلامی چنان بیان شده است که اسلام به جهت مسؤولیتهای اقتصادی و اجتماعی که برگردن مرد نهاده همانند مهریه، نفقه، پرداخت دیه از سوی عاقله و ..در پاره ای موارد برای مرد سهمی دو برابر در نظر گرفته است که اگر این سهم با آن مسؤولیتها سنجیده بشود این نصیب مرد است که به نصف نصیب زن می رسد زیرا مهر و نفقه از بودجه کاسته و بر مخارج مرد افزوده می شود.(6)
ویل دورانت:«اگر مرد خود را برای بدست آوردن زر به رنج می اندازد فقط برای آن است که آن را به پای زن بریزد یا فدای کودکانی سازد که او برایش می آورد.»(7)
نظام اقتصادی اسلام به گونه ای است که یک سوم ثروت موجود در جهان به زنان و دوسوم به مردان اختصاص می یابد. اما در هنگام بهره مندی و مصرف زنان2/3و مردان1/3ثروت را مصرف می نمایند؛ زیرا نفقه و مهریه به عهده مرد است و از طرفی زن در اموال خویش و مصرف آن مستقل الاراده است و شوهر نمی تواند دخالتی داشته باشد.(8)

نقصان حظ و بهره زن

آیا از نظر اسلام به ویژه حضرت علی علیه السلام داشتن مال و ثروت ارزش است؟!آیا برخورداری کمتر زن از امور دنیایی عیب اوست؟!محرومیت او از مال اهانتی به او محسوب می شود؟!
در نهج البلاغه خطبه مبسوطی است در بیان اینکه داشتن مال کمال نیست و بهترین دلیل آن اینکه قریب اتفاق انبیاء از مال دنیا بهره ای نداشتند پس از دو حال خارج نیست یا باید بگوییم داشتن مال و ثروت کمال نیست یا معاذالله بگوییم که انبیاء از این کمال محروم بوده اند.
این فراز خطبه به روشنی دلالت دارد که حضرت در مقام بیان ارزشها نبوده و نمی خواهند زن را موجودی بی ارزش و پست معرفی نمایند بلکه وضعیت زن را در جامعه و طرز نگرش به او و عوامل و عللی که سبب چنین نگرشی شده بیان می فرمایند.

وجوب اجتناب از او

فاتقوا شرار النساء و کونوا من خیارهن علی حذر، و لا تطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر»
«بترسید از زنهای شرور و از خوبانشان برحذر باشید و آنان را در نیکی ها اطاعت نکنید تا طمع نکنند که در بدیها مطیعشان باشید.»
در قسمت اول این کلام بحثی نیست و بدیهی است که باید از زنهای شر و پلید هراس داشت و برحذر بود. اگر چه در این مسأله زن و مرد تفاوتی ندارند، زیرا مردان شر و پلید هم که از طهارت درونی و اصول انسانی به دور هستند، پروایی از تعدی و تجاوز به حقوق انسانها ندارند و لازم است از آنان دوری کرد. اما در زنان دو ویژگی است که لزوم این اجتناب را شدیدتر می سازد:
1ـ آگاهی زن از اسرار نهانی و نقاط ضعف مرد بطوری که اگر بخواهد صدمه ای بر مرد وارد آورد تلخ تر و جانگدازتر خواهد بود.(9)
2ـ تأثیرگذاری و نفوذ او در انفعالات دیگران، یکی از روانشناسان می نویسد:«قدرت زن برتأثیر و نفوذ در انفعالات دیگران چنان است که گاه مرد را غرق وجود و نشاط و گاه چنان دچار وحشت و هراس می گرداند و در هر دو حال او را در نظر مرد موجودی مافوق طبیعی جلوه می دهد.»(10)
و در قسمت دیگر ادامه می دهد:
«آنچه موجب لطف و دل آرایی زن می شود این است که وظیفه او یک وظیفه انفعالی است. می تواند به انفعالات دیگران هرچه بهتر و دقیقتر پی برد بی آنکه دیگران به احوال دل او آشنایی یابند در حریم دلهای آنها قدم گذارد شادیهای آنها را تهییج نموده و به دردهای آنها تسکین بخشد.»(11)
اما قسمت دوم:وجوب احتیاط از زنهای خوب
سیره عملی حضرت به ویژه چگونگی رفتار ایشان با حضرت زهرا علیها السلام بیانگر آن است که حضرت نه تنها از زنان محرم خیش برحذر نبودند بلکه با آنها بسیار انس داشته و سخنان حضرت در بعد از شهادت حضرت زهرا علیها السلام گویای این مطلب است؛ از این رو آنچه با سیره حضرت و احکام و مقررات اسلامی سازگار و هماهنگ است وجوب احتیاط از زنهای نامحرم است که از اشرار آنها باید اجتناب و دوری نمود و در برابر خوبان آنها نهایت احتیاط را شمرد تا به گناه نیفتد زیرا در این برخوردها زمینه گناه آماده تر است و احتیاط شرط عقل است و اگر بر بطلان کلام اصرار ورزیده که منظور وجوب احتیاط از تمام زنان خوب به سبب جاذبه ای که زن برای مرد دارد-هر چند که خود زن با تقوا و وارسته باشد-موجبات غفلت و دنیازدگی و فزون خواهی وی می شود لذا باید جانب احتیاط را رعایت نمود. در هر صورت باید توجه داشت که حذر در اینجا به معنای اجتناب و دوری نیست بلکه به معنای هشیار بودن و رعایت احتیاط است زیرا اولاً این چیزی است که لغت و قواعد عربی اقتضا می کند.(12)
ثانیاً اگر حذر به معنای اجتناب و دوری کردن باشد پس چه تفاوتی بین زن خوب و بد است. و طبق آموزه های دینی، برخورد یکسان با خوب و بد هرگز پسندیده نیست. ثالثاً این همه سفارش و تأکید درباره ازدواج و همسرگرفتن و دوست داشتن زنان که پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله فرمودند بی معنی خواهد بود.
اما قسمت سوم: عدالت اطاعت از زنان در معروف به جهت عدم طمع در منکر.
اگر در قسمت سوم پذیرفتیم که منظور زنان نامحرم است معنی عبارت بسیار روشن خواهد بود و در واقع تأکید بیشتری براحتیاط شده است. و اگر کلام را عام گرفتیم مشکلی نخواهد بود زیرا در هر صورت آنچه که نهی شده اطاعت است نه عمل به قول او، چون هیچگاه امام نمی فرمایند معروف را ترک کنید چون زن به ان دستور داده .و از آنجا که اطاعت یکی واژه ارزشی است که بار ارزشی مثبت و یا منفی آن نسبت به شخص مطاع و مورد اطاعت- مطاع فیه- متفاوت است؛ امام می فرمایند اطاعت مرد از زن پسندیده نیست اما غایت حکم را نیز بیان می فرمایند تا طمع در منکر ننمایند.
پس اگر جایی ادله متقن و قرائن روشن برعدم طمع در منکر دلالت کرد قطعا ً اطاعت هم بلامانع است چنانچه گذشت خود حضرت علیه السلام در هنگام وصیت حضرت زهرا علیها السلام خطاب به ایشان فرمودند:
«هر چه می خواهی بگو که من خواست تو را برخواست خویش مقدم می سازم و به آن عمل خواهم کرد.
وجوب امر به معروف و نهی از منکر برای زنان از مؤیدات مطلب است زیرا آنچه از منابع اسلامی استنباط می شود و فقهاء عظام طبق آن فتوا داده و وجوب امر به معروف زنان است و قید نشده که زنان تنها باید زنان را امر به معروف نمایند و در برابر مردان تعهد و مسؤولیتی ندارند. آیا ممکن است خداوند حکیم حکم فرماید واجب است زنان مردان را امر به معروف نمایند، اما مردان نباید به آن عمل نمایند؟!بنابراین در کلام حضرت دو نکته قابل دقت است:
1ـ استفاده از واژه اطاعت:که از آن استفاده می شود مردان باید معروف را به جهت معروف بودن آن انجام دهند نه به جهت اطاعت از زنان .
2ـ بیان غایت حکم که آن عدم طمع در منکر است. یک شبهه و پاسخ آن:آیا هیچگاه مردان به جهت اطاعت در معروف به منکر طمع نمی یابند، چرا حضرت تنها زنان را ذکر نمود؟ هیچ کس انکار نمی کند که ممکن است امر به عکس باشد و همین مطلوب در مورد مردان نیز صادق است اما حضرت در مقام بیان نیستند چنانچه در خطبه های دیگر است به سست بودن اراده لشکریانش یا ضعف عقل مردم را متذکر شده اند. اما آسیب پذیری زن در مسائل سیاسی و اجتماعی بیشتر از مرد است و اگر در این مورد پیشگیری نشود فاجعه های جبران ناپذیری به بار خواهد آورد.(13)
حاصل کلام از مجموع آنچه پیرامون این خطبه بیان شد روشن گشت که حضرت در مقام ترسیم سیمای زن در جامعه می باشد و علل و عواملی که سبب شده تا به زن با دید تحقیر نگریسته شود مطرح می نمایند و اهل فکر و اندیشه را بی تأمل می خوانند تا با توجه به نقش عظیم زن در نظام هستی تدبیری برای چنین وضعیتی بیندیشند؛ برهمین اساس، در هر مورد که نقصی را به زن نسبت می دهند علت ان را بیان می کنند تا متذکر شوند هیچکدام از عدم پذیرش شهادت زنان، متفاوت بودن سهم ارث او با مرد و عدم تکلیف او به برخی عبادات در زمان خاص…نقصی را برای زن اثبات نمی کند. اما در باین این مطلب از، شیوه تربیت خاصی که سابقه قرآنی نیز دارد استفاده می فرمایند یعنی به جای آموزش مستقیم و بیان تکفر و نظر صحیح و نقد نظر باطل خود را در کنار پیروان عقیده باطل قرار داده تا حساسیتها برانگیخته شوند و آنگاه ریشه ها و بنای تفکر نادرست را بیان کرده و فطرتهای پاک را به داوری می خواند. همان شیوه ای که ابراهیم خلیل الرحمن در مقابل مشرکین اتخاذ نمود؛ خود را به ظاهر هم عقیده آنان معرفی نمود و بعد افول هر یک از ستارگان و ماه و خورشید را، دلیل بربطلان عقیده و تربیت آنان دانست. تنها تفاوت دو مورد در این است که چون جریان حضرت ابراهیم را قرآن نقل
می کند ادله بطلان عقیده آنان در کنار بیان مطلب ذکر شده است و طبیعی است که در کلام حضرت چون ناقل شخص سومی نیست بین بیان تفکرات و نقد آن فاصله افتاده باشد که به نمونه هایی از آن اشاره شد. با این حال مراد حضرت در کلمات دیگر شان نیز تا حدی روشن می شود که به علت عدم اطاله کلام از ذکر جداگانه آنها خودداری می نماییم.

پی نوشت ها :

1ـ بقره /282.
2ـ عبادزاده کرمانی/سیمای زنان/ص172.
3ـ رک. هاشمی/سید حسین /گواهی زنان /کتاب نقد/شماره 12/پاییز78/ص181-180.
4ـ امین زاده /همان.
5ـ جوادی آملی/همان/ص383.
6ـ استاد مطهری /مرتضی/نظام حقوق زن در اسلام/ص251.
7ـ ویل دورانت /تاریخ تمدن/ج5/ترجمه احمد آرام و آریان پور/ص615.
8ـ ثریا مکنون/همان/ص163/به نقل از تفسیر المیزان/ج4.
9ـ استاد جعفری/محمد تقی/ترجمه و تفسیر نهج البلاغه/ج11/دفتر نشر فرهنگی اسلامی/ص301.
10-جینا لمبروزو/همان/ص18.
11ـ همان/ص32.
12ـ رک. دکتر مصطفوی/همان/ص301/و در پورقی کلام مجمع البحرین، مصباح المنیر،صحاح اللغه،اساس البلاغه، لسان العرب به عنوان شاهد ذکر شده است.
13ـ رک. علائی رحمانی، فاطمه /سازمان تبلیغات اسلامی /چاپ سوم/ص16-159.

منبع: سالنامه النهج شماره 10 – 9

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید