آگاهی از غیب در نهج البلاغه (2)

آگاهی از غیب در نهج البلاغه (2)

نویسنده:شیخ محمد مهدی شمس الدین ترجمه دکتر محمود عابدی

پیشگویی در نهج البلاغه

تحقیقات جدید، چنانکه دانستیم، نشان می دهد که هر کس تا اندازه ای از این استعداد-قدرت پیشگویی-برخوردار است و می تواند از آینده آگاه شود، اما اگر نوع آن نیز در همه مردم یکسان
باشد اندازه اش متفاوت است.
امروزه مسلم شده است که این حس در بعضی از انسان ها به حد اعجاب آوری می رسد حال آنکه در بعضی بی اندازه ناچیز و نزدیک به هیچ است، اما آیا منشأ این تفاوت کجاست؟
برای محققان تردیدی نیست که حس مذکور با درجه صفای روح و پاکی ضمیر انسان رابطه ای مستقیم دارد، یعنی هر قدر آدمی برخوردار از صفای نفس و پاکی ضمیر، و آزاد از بندهای موروثی و اجتماعی زیانبار، و رها از هر چه نیاز، و منزه از هرچ عقده، کینه و آرزو باشد این استعداد در او بیشتر و قوی تر ، و هر گاه انسان پراکنده دل، آشفته خاطر، مستغرق در لذات، اسیر ضروریات جسم و غریزه، و غرق در کارهای دنیایی مردم گردد این حس در او ضعیف تر و ناپیداتر.
آری این استعداد گلی است که تنها در زمینه صفای عقل، روح و وجدان می روید و در آنجا است که نهایت شکوفایی را می یابد. و اگر این نیرو را در وجود امام علیه السلام جستجو کنیم در او کامل ترین و تمامترین و جهش را می یابیم، چرا که وی در صفای روح به حدی بود که هرگز انسانی به آن نزدیک نشد و کسی جز پیامبر صلی الله علیه و اله برآن تفوق نیافت.
سراسر زندگی علی علیه السلام زنجیره ای طلایی است که یکایک حلقه های آن را این گونه استعدادها و توانایی ها پدید آورده است.
اگر حقیقت این است که تجرد و صفای آنی و موقت به انسان عادی نیرویی خارق العاده می دهد، شخصی که تمامی حیاتش تجرد روحی و صفای باطنی است و از این نظر در سلسله بنی آدم بی نظیر است، چه عظمت ها و قدرت هایی می تواند داشت!
امام علیه السلام چنانکه در دوران حیات او می بینیم به محض اراده کردن، به یافتن این نیروی خارق العاده توانا بوده است و به مجرد خواستن، از پس پرده زمان و پشت دیوار مکان آگاهی می یافته است.
این سخن را مطالبی که مورخان نوشته و در این باره به ذکر پیش گویی ها قناعت ورزیده اند، و تحقق یافتن این پیشگویی ها تأیید می کند.
شریف رضی -رحمه الله -در حین جمع آوری سخنان امام علیه السلام به این جنبه از کلام او، چنانکه باید، توجه نکرده است و از این رو آنچه در نهج البلاغه آمده حتی به یک دهم پیشگویی هایی که به درستی به وی نسبت داده شده است نیز نمی رسد.
آنچه را که شریف رضی از پیشگویی های امام علیه السلام ذکر کرده است، می توان در چند قسمت بیان کرد:
1ـ غرق شدن در بصره
2ـ تسلط بیدادگران برکوفه
3ـ دست یافتن معاویه به خلافت
4ـ سرنوشت خوارج و پایان کار آنها
5ـ مروان و خلافت او
6ـ شورش زنگیان
7ـ حکومت حجاج
8ـ ترک ها
9ـ بنی امیه، ستمگری ها و پایان کار آنان
10ـ ظهور مهدی (عج)
11ـ فتنه هایی که دنیا را فرو می گیرد و کشف و زرع و نسل ها را به نابودی می کشد.
در عناوین فوق تنها مطالبی آمده است که شریف رضی در نهج البلاغه آورده، و ما در درجه اول درباره هر یک از آنها سخن خواهیم گفت و سپس به بخشی خواهیم پرداخت که سید رضی آن را نیاورده است.
امام علیه السلام از آگاهی خود به اسرار جهان به مناسبات فراوانی سخن گفته است.
از آن جمله می گوید:
«فاسألونی قبل ان تفقدونی، فوالذی نفسی بیده لا تسألونی عن شیء فیما بینکم و بین الساعه، و لا عن فئه تهدی مئه و تضل مئه الا انبأتکم بناعقها و قائدها و سائقها . و مناخ رکابها و محط رحالها، و من یقتل من اهلها قتلا، و من یموت منهم موتاً. و لو قد فقد تمونی و نزلت بکم کرائه الامور، و حوازب الخطوب، لأطرق کثیر من السائلین، و فشل کثیر من المسؤولین.»(1)
«پیش از آنکه مرا از دست دهید، هر چه می خواهید از من بپرسید، سوگند به آنکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قیامت روی خواهد داد،و گروهی که صد نفری را به هدایت رهبری کند و صد نفری را به ضلالت کشاند،از من نخواهید پرسید، مگر اینکه از داعی، رهبر و محرک آن به شما خبر دهم، و جای آسودن و بار انداز کاروانشان را بنمایم، و کسی را که از آن به قتل می میرد یا به مرگ در می گذرد بشناسانم، و چنانچه مرا از دست دهید و مصیبت های بزرگ و حوادث ناگوار برشما فرود آید ، چه بسیار از راهجویان که به حیرت درمانند و چه بسا از راهبران که به عجز فروافتند».
و او علیه السلام خود می گوید که این علم را از سرچشمه علم نبوت گرفته است:
در ضمن سخنانی که پس از شکست مخالفان در جنگ جمل ودر بصره بیان کرد، به مصیبت های ناگواری که به آن شهر خواهد رسید، و به فتنه زنگیان و آشوب تاتار اشاره فرمود، در این هنگام یکی از اصحاب پرسید:یا امیرالمؤمنین!آیا خداوند تو را از علم غیب بهره مند ساخته است؟امام خندید و گفت:
«لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذی علم وانما علم الغیب علم الساعه، و ما عدده الله سبحانه بقوله:«ان الله عنده علم الساعه…الایه».
فهذا علم الغیب الذی لا یعلمه احد الا الله، و ما سوی ذلک فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه و دعالی بأن یعییه صدری، و تضطم علیه جوانحی».(2)
«این که گفتم علم غیب نیست بلکه دانشی آموختنی است که از صاحب آن باید آموخت. علم غیب آگاهی از روز رستاخیز و اموری است که خدای، سبحانه، برشمرده است «همانا علم ساعت-قیامت-نزد خداست…الخ».
پس علم غیب آن است که جز خداوند دست دانش کسی بدان نمی رسد، و جز آن علمی است که خداوند به پیامبر خود صلی الله علیه و اله آموخت، و او نیز به من تعلیم داد و دعا کرد که سینه من حافظ آن باشد، و خاطرم آن را فراگیرد.»
در جای دیگر به اصحاب خود گفت:
«والله لو شئت ان اخبر کلرجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت، و لکن اخاف ان تکفروا فی برسول الله صلی الله علیه و آله.
الاوانی مفضیه الی الخاصه ممن یؤمن ذلک منه، و الذی بعثه بالحق، و اصطفاه علی الخلق،ما أنطق الا صادقاً، و قد عهد الی بذلک کله، و بمهلک من یهلک، و منجی من ینجو، و مآل هذا الامر، و ما ابقی شیئاً یمر علی رأسی الا افرغه فی أذنی و أفضی به الی».(3)
«سوگند به خدا که اگر می خواستم از جای آمدن و رفتن و از کارهای هر کدامتان خبر می دادم، لیکن می ترسم با کار من برپیامبر خدا صلی الله علیه و اله کافر شوید.
سوگند به آن که او را به حق برانگیخت و برای خلق برگزید، جز راست نمی گویم، همه این رازها را او به من خبرداد، و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهایی نجات یابندگان، و پایان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
و نیز گفت:
«ایها الناس لا یجرمنکم شقاقی، و لا یستهوینکم عصیانی، و لا تتراموا بالابصار عندما تسمعونه منی، فوالذی فلق الحبه ، و برأالنسمه ، ان الذی أنبئکم به عن النبی الامی صلی الله علیه و اله ما کذب المبلغ، و لا جهل السامع».(4)
«ای مردم!مبادا مخالف من به گناهتان بیالاید، و نافرمانی از من سرگردانتان سازد، و چون از من سخنی بشنوید به اعجاب و انکار در روی هم بنگیرید!به آنکه دانه را شکافت، و روح آدمی را آفرید آنچه را که به شما خبر می دهم در مکتب پیامبر امی صلی الله علیه واله آموخته ام مکتبی که در آن گوینده جز راست نگفته و شنونده به خطا نرفته است.»(5)
می بینیم که امام علیه السلام در سخنان خود تصریح می کند که این علم به اسرار جهان را از پیامبر خدا صلی الله علیه و اله یافته است اما نکته قابل توجه این است که نمی توان تصور کرد پیامبر خدا صلی الله علیه واله امام را به تفصیل حوادث آینده جهان آگاه کرد ه باشد، زیرا که زمان مصاحبت پیامبر و امام چندان طولانی نبود که این مجال به دست آید، حتی اگر فرض کنیم که امام تمامی اوقات فراغت پیامبر را به خود اختصاص داده باشد.
پس از این که می گوید:
«سوگند به انکه جانم در دست اوست، درباره آنچه از امروز تا صبح قیامت روی خواهد داد، و گروهی که صدنفری را به هدایت رهبری کند و صدنفری را به گمراهی کشاند، از من نخواهید پرسید، مگر اینکه از داعی آن و ..به شما خبردهم…».(6)و از این که می گوید:
«سلونی قبل ان تفقدونی، فلانا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض».(7)
«بپرسید پیش از آن که مرا از دست دهید، من به اسرار آسمان بیش از رازهای زمین آگاهم.»
و می گوید:«سوگند به خدا که اگر می خواستم از جای آمدن و رفتن و از کارهای هر کدامتان خبر می دادم…همه این رازها را او به من خبر داد و مرا از هلاک تباه شوندگان و رهایی نجات یابندگان، و پایان کار خلافت آگاه کرد، و هر آنچه را که برمن خواهد آمد به گوشم گفت و به من رساند.»
می بینیم که این علم، گسترده و پردامنه و دارای افقی ناپیدا کرانه است، و هر قدر زمانی که امام با رسول خداگذرانیده است طولانی فرض شود، و هر چه اوقاتی که پیامبر صلی الله علیه و اله به امام اختصاص داده است، مکرر و فراوان تصور گردد، همه این فرصت ها برای آموختن بخشی از علم امام هم کفایت نمی کند، و بی تردید برای یاد گرفتن جزئیات دقیق و تفصیلات بیشتر نیز مسأله چنین است، تا چه رسد به اینکه تمامی علوم و به تفصیلی تمام باشد.
به همین سبب نمی توان تصور کرد که پیامبر تمام و مفصل حوادث آینده را تا روز رستاخیز به امام بیان کرده باشد، حال آنکه امام نیز تصریح می کند که این علم را از سرچشمه نبوت آموخته است، در اینجا باید پرسید:این سخن امام با این معنی که همه زندگی آن حضرت برای آموختن این علوم کفایت نمی کند، چگونه سازگاری دارد؟
سبب این که می گوییم رسول خدا صلی الله علیه و اله اسرار جهان را با تفصیل جزئیات آن به امام علیه السلام نیاموخت، این است که اصولا عقل چنین امری را ناممکن می داند، زیرا همزمانی آن دو بزرگوار هر چه باشد چنین مجالی نمی دهد. بنابراین باید گفت که این تعلیم، آموزشی اجمالی بوده است.
قبلا دیدیم که ظهور استعدادهایی که در انسان به ودیعه نهاده شده است و آدمی را به مجهولات آن سوی زمان و مکان آگاه می کند، به عقل، روح و جدان بستگی دارد، یعنی هر چه انسان از نظر صفای عقل و طهارت روح و پاکی وجدان در حد متعالی تری باشد، این استعدادها در او قویتر می شوند، و بیشتر او را در کسب آن آگاهی ها یاری می دهند، و آنچه درباره امام می دانیم این است که پیامبر صلی الله علیه واله ، علی علیه السلام را از اجمال اسرار جهان آگاه کرد، و استوارترین راه هدایت را نیز پیش پای وی نهاد تا خود به والاترین درجه این حالات دست یابد و این تعالی روح برای او نیرویی پنهانی را که زمینه کارهای خارق العاده است، فراهم سازد، و بدینگونه تعلیم اجمالی پیامبر صلی الله علیه و اله صورت تفصیل به خود گیرد.
تنها با این بیان و تفسیر، ما بین علم بیکران امام به اسراری که به رسول خدا صلی الله علیه و اله نسبت می دهد، و زمان نسبتاً محدودی که با آن حضرت گذرانده است، می توان سازگاری ایجاد کرد. البته این تفسیر، تفسیری حدسی و بی مأخذ نیست و سند قابل قبولی دارد.
مؤید سخن ما این استکه پیامبر صلی الله علیه و اله در ساعات آخر عمر با علی خلوت کرد، و ردای خویش برسراو کشید و لحظاتی را با یکدیگر به راز سخن گفتند. پس از این گفت و شنودها امام از حضور پیامبر بیرون آمد، ووقتی مردم از سخنان پیامبر پرسیدند، گفت:
«علمنی الف باب ینفتح لی من کل باب الف باب».
«هزار باب از اسرار الهی را به من آموخت که هر یک هزار باب دیگر را به روی من می گشاید.»
این لحظات، هر چه طولانی باشد، نمی توان تصور کرد که در آن رسول خدا هزار باب از علم و دانش را به تفصیل به او در آموخته باشد، چرا که هر چه باشد، نمی تواند حتی برای آموختن بخشی از این علم بیکران هم کفایت کند.
بنابراین باید گفت که این علوم را با اشاره و اجمال به وی در آموخته و ضوابط اصولی و کلید گشایش این ابواب را به او سپرده است.
و شاید این که می گوید:«هر بابی از آن هزار باب علوم را برمن می گشاید»خود بهترین دلیلی است براینکه می گوییم:
«آموختن علی به اجمال بود و نه به تفصیل، و در شناخت جزئیات و تفاصیل، به استعداد و موهبتی متکی بود که او را در آگاهی از غیب و هدایت به جانب حق یاری می داد».
گفتیم که پیشگویی هایی که شریف رضی از امام ذکر کرده، دارای انواع مختلفی است . از جمله این پیشگویی ها حوادث ناگواری است که برای بصره اتفاق افتاده است.
امام پس از پایان جنگ جمل از غرق شدن بصره خبرداد و گفت:
«…و ایم الله لتغرقن بلدتکم حتی کأنی انظر الی مسجدها کجؤجؤ سفینه او نعامه جاثمه».(8)
«به خدا سوگند که به زودی دیار شما چنان در آب غرقه خواهد شد که گویی مسجد آن را همانند سینه کشتی یا همچون بستر مرغی برسینه تکیه زده می بینم.»
حوادث آینده این پیشگویی را محقق ساخت. ابن ابی الحدید می گوید که شهر بصره دوبار در آب فرورفت:نخست در زمان «الاقدر(9)بالله»و بار دیگر در روزگار«القائم بامرالله(10)»در این حوادث تمامی ساختمان های آن شهر غرق شدف،و تنها مسجد جامع آن باقی ماند که از دور مانند سینه پرنده ای به نظر می آمد، و این همان بود که امیرالمؤمنین خبرداده بود…همه خانه ها ویران شدند و هر چه در آنها بود غرق شد و بسیاری از ساکنان شهر به هلاکت رسیدند. اخبار این دو واقعه در میان مردم بصره مشهور بوده، و زبان به زبان و نسل به نسل نقل می شده است.(11)
امام علیه السلام همچنین از نابودی شهر بصره در شورش زنگیان خبرداد:بعد از جنگ جمل در ضمن سخنانی به احنف بن قیس گفت:
«یا احنف، کأنی به و قد سار بالجیش الذی لا یکون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم ، و لا حمحمه خیل،یثیرون الارض باقدامهم کانها اقدام النعام. ویل لسکککم العامره، کخراطیم الفیله، من اولئک الذین لا یندب قتیلهم، و لا یفقد غائبهم، انا کاب الدنیا لوجهها، و قادرها بقدرها، و ناظرها بعینها.»(12)
«ای احنف!گویی من او را می بینم که به فرماندهی سپاهی به این شهر می تازد که نه گرد و غبار برمی انگیزند و نه فریاد و هیاهو و صدای لجام و شیهه اسبشان به گوش می رسد، و زمین را همچون شترمرغ، به زیر پای نرم خود می کوبند، در آن روز وای برخیابان های آباد و خانه های آراسته شما که همانند کرکس به بال کنگره و همچون فیل به خرطوم ناودان آراسته اند، از ویرانگری کسانی که برآنان نمی گرید و گمشده آنان را کسی نمی جوید، آری من دنیا را از نظر انداخته و اندازه مقدار واقعی آن را سنجیده ام، و حقیقت آن را دریافته ام.»
صدق این پیشگویی را نیز حوادث نشان داد. در سال (255)هجری شخصی به ام علی بن محمد بن عبدالرحیم، با گروهی از زنگیان برمهتدی عباسی(13)خروج کرد و نزدیک بود بصره را ویران و مردم آن را نابود کند. جنگ او با قوای مرکزی حدود پانزده سال به طول انجامید، تا سرانجام در سال(270)هجری در گذشت.
ابن ابی الحدید درباره این پیشگویی امام بحثی طولانی آورده است.(14)
خواننده توجه دارد که پیشگویی امام، در جملات پیشین متوجه جنبه آبادانی یا ویرانی شهر بصره بود.
درباره کشتار اهل بصره در هجوم تاتار می گوید:
«کأنی اراهم قوماً کأن وجوههم المجان المطرقه، یلبسون السرق و الدیباج، و یعتقبون الخیل العتاق، و یکون هناک استحرار قتل حتی یمشی المجروح علی المقتول، و یکون المفلت اقل من المأسور».(15)
«گویی قومی را می بینم که صورت هاشان ماند سپر پهن و چکش خورده است. لباس ابریشمین و دیبا می پوشند، و اسب های اصیل یدک می کشند، و در آنجا کشتاری هولناک واقع می شود، چنانکه زخمیان برکشتگان پای می نهند و می گذرند و شمار آنانکه فرامی کنند از کسانی که به بند اسارت می افتند، کمتر است.»
این پیشگویی نیز، با ظهور تاتار و یورش مرگبار آنان تحقق یافت، قوم تاتار کشورهایی را زیر پای ویرانساز خود در نور دیدند تا به عراق رسیدند، و در این حمله بصره بزرگترین آسیب را دید، و چنان شد که کوچه ها و میدان هایش از کشته ها انباشته شد، و دل های مردم را وحشتی عظیم فرا گرفت. این حوادث در روزگار حیات ابن ابی الحدید واقع شده و او این واقعه را به شرحی کافی بیان کرده است.(16)
امام از آنچه به دست ستمگران برکوفه خواهد رسید خبر داد و گفت:
«کأنی بک یا کوفه تمدین مد الادیم العکاظی، تعرکین بالنوازل، و ترکبین بالزلازل، و انی لا علم انه ما اراد بک جبار سوءاً ابتلاه الله بشاغل و رماه بقاتل.»(17)
«ای کوفه!گویی تو را می بینم که مانند چرم عکاظی در معرض کشاکشی، با دشواری ها مالش یافته ای و بردوش زلزله ها برنشسته ای، و من می دانم که هیچ ستمگر به تو قصد بد نکند، مگر اینکه خدای او را به مصیبتی گرفتار فرماید و به دست قاتلی براندازد.»
این پیشگویی نیز با حوادث تصویق شد، چرا که سلسله ای از والیان بیدادگر و ستمکاران جور پیشه برکوفه امارت یافتند، و چه باران بلا و آت عذابی که برکوفه و اهل آن ریختند! اینان کسانی مانند زیاد بن ابیه، عبیدالله بن زیاد، حجاج ، یوسف بن عمرو، مغیره بن شعبه، خالد بن عبدالله القسری و …بودند که جملگی پایه های حکومت خود را برتوده ای از سر سرافرازان و نهرهایی از خون پاک جوانمردان نهادند.(18)
و نیز درباره خلافت معاویه و تسلط او برکوفه گفت که او پس از به دست آوردن خلافت، شیعیان کوفه را وادار خواهد کرد تا وی علیه السلام را سلب کنند و از او بیزاری جویند، امام فرمود:
«اما انه سیظهر علیکم بعدی رجل رحب البلعوم، مندحق البطن یا کل ما یجد، و ما یطلب ما لا یجد، فاقتلوه، و لن تقتلوه! الا و انه سیأمرکم بسبی و البرائه منی، فاما السب فسبونی فانه لی زکاه، و لکم نجاه، و اما البرائه فلا تتبرأوا منی، فانی ولدت علی الفطره، و سبقت الی الایمان و الهجره».(19)«به زودی بعد از من مردی گشاده گلو و شکم برآمده برشما غالب شود، آنچه باید بخورد، و آنچه نباید بطلبد، او را بکشید، اگر چه هرگز این کار نتوانید کرد، بدانید که او به سب من و بیزاری جستن از من وادارتان خواهد کرد، اما چون شما را به دشنام من وادار کند چنین کنید که این کار مایه بلندنامی من ورهایی شماست، اما اظهار بیزاری!چنین کار نکنید، که من برفطرت زاده شده ام و در ایمان و هجرت برهمگان پیشی داشته ام.»
این پیشگویی نیز به تمامی به وقوع پیوست. بعد از صلح امام حسن علیه السلام معاویه کوفه را به چنگ آورد و فرمان داد تا مردم به امام علی علیه السلام دشنام گویند و از او بیزاری جویند. او گروهی از بزرگان اصحاب علی را، که در دوستی او پایداری کردند و از او بازنگشتند به شهادت رساند که حجربن عدی کندی و یاران او از این پاکبازان بودند.
بعضی گفته اند:مقصود امام زیاد بن ابیه بود، و دسته دیگر مغیره بن شعبه و تمام کسانی را دانسته اند که به والیگری کوفه رسیدند و مردم را به سب و بیزاری امام واداشتند.»(20)
از آینده خوارج بعد از خود خبرداد و گفت:
«…اما انکم تسلقون بعدی ذلا شاملا، و سیفاً قاطعاً و اثره یتخذها الظالمون فیکم سنه».(21)
اما پس از من ذلت همه شما را فرو خواهد گرفت، و شمشیری برنده برشما سایه خواهد افکند، و ستمکاران غارت اموالتان را سنت خویش خواهند ساخت.»
و چنین شد . خوارج بعد از عدالتی که از حکومت امام دیدند، و آن آزادی عملی که در خلافت او یافتند، لحظه ای بی پریشانی و جنگ و زد و خورد نگذراندند.
روزی که خوارج کشته شدند، یکی گفت: یا امیرالمؤمنین همه خوارج هلاک شدند، امام گفت:
«کلا والله، انهم نطف فی اصلاب الرجال ، و قرارات النساء کلما نجم منهم قرن قطع، حتی یکون اخرهم لصوصاً سلابین».(22)
«نه بخدا چنین نیست. آنان نطفه هایی در صلب مردان و رحم زنانند، هر گاه سرکرده ای از آنان خودی نماید کشته شود، تا سرانجام، آخرینشان به دزدی و راهزنی دست خواهند زد.»
و پیش بینی او واقعیت یافت. چندی نگذشت که خوارج بار دیگر پیدا شدند و جنگ های خانمانسوزی ما بین آنها و قدرتهای مرکزی اتفاق افتاد، و بالاخره آخرین افرادشان دزدی و راهزنی در پیش گرفتند.
پیش از جنگ، تعداد افرادی را که از یاران او کشته شدند، و از خوارج نهروان باقیماندند، پیش بینی کرد و گفت:
«مصارعهم دون النطفه، و الله لا یفلت منهم عشره، و لا یهلک منهم عشره».(23)
«جای کشته شدنشان این سوی آب نهروان است. سوگند به خدا کمتر از ده تن از آنان زنده خواهد ماند، و از شما حتی ده نفر هم کشته خواهد شد.»
و در این جنگ تنها هشت نفر از یاران امام به شهادت رسیدند و نه نفر از خوارج نجات یافتند. سخنان او علیه السلام درباره ستم ها و بیدادهایی که از بنی امیه به مردم خواهد رسید بسیار است گویی مردم را برای رویارویی با آن ناگواری ها آماده می کرده است.
از خلافت مروان حکم و از آنچه به دست او و فرزندانش به امت اسلامی خواهد رسیدسخن گفت و ختم کار بنی امیه را خبرداد.
درباره خلافت مروان گفت:
«اما ان له امره کلعقه الکلب أنفه، و هو ابوالاکبش، الأربعه و ستلقی الامه منه و من ولده یوماً احمر!»(24)
«بدانید که مروان چندی حکومت خواهد کرد، و مدت آن به اندازه ای است که سگ بینی خود را بلیسد. چهارتن از فرزندان او به امارت دست خواهند یافت، و مردم از او و فرزندانش روزهای خونینی خواهند دید.»
و آنچه گفته بود به تمامی واقع شد. خلافت مروان واقعاً کوتاه مدت بود، و پیش از نه ماه به طول نینجامید، او چهار پسرداشت:عبدالملک، عبدالعزیز، بشر و محمد. عبدالملک به خلافت رسید، و آن سه به ترتیب به ولایت مصر، عراق و جزیره منصوب شدند و چه مصیبت هایی که از آنان به جامعه مسلمانان ریسد.(25)
«والله لا یزالون حتی لا یدعوالله محرماً الا استحلوه، و لا عقداً الاحلوه و حتی لا یبقی بیت مدر و لا وبر الا دخله ظلمهم و نبابه سوء رعیهم و حتی یقوم الباکیان یبکیان! باک یبکی لدینه، و باک یبکی لدنیاه و حتی تکون نصره احدکم من احدهم کنصره العبد من سیده، اذا شهد أطاعه ، و اذا غاب اغتابه.»(26)
«به خدا که آنان از بین نخواهند رفت مگر آن که تمامی محرمات الهی را حلال شمارند و همه پیمان ها را بشکنند، بیدادشان به هر شهر و روستایی در آید، و افسارشان همه جا را فرا گیرد، و رفتار بدشان همه مردم را بپراکند. در آن روز دو دسته از مردم به درد خواهند گریست: گروهی به تباهی دینشان، و گروهی به چپاول دنیاشان، و چنان شود که اگر هر یک از شما آن دیگری را یاری کند همانند بنده ای است که در برابر خواجه خود درآید:در حضور او فرمان برد، و در غیبتش نکوهش کند.»
و کسی نیست که بیدادگری ها، هتک حرکمت ها و تباهکاریهای بنی امیه را نداند، و خلفای این خاندان را نمونه های ظلم و فسق و پرده دری نشناسد.(27)
در موارد مختلف از پایان کار بنی امیه و دست یافتن دشمنان شان به خلافت سخن گفت، روزی که مردم می پنداشتند آنان تا ابد بر مسند قدرت خواهند ماند .
او گفت:
«حتی یظن الظان ان الدنیا معقوله علی بنی امیه، تمنحهم درها، و توردهم صفوها، و لا یرفع عن هذه الامه سوطها و لا سیفها، و کذب الظان لذلک . بل هی مجه من لذیذ العیش یتطعمونها برهه ثم یلفظونها جمله».(28)
«کار بنی امیه چنان شود که ظاهربینان پندارند دنیا تنها به اختیار آنان در آمده است، بهره های خود را به آنها می بخشد و برسرچشمه زلال خود فرودشان می آورد، و تازیانه ستم و شمشیر بیدادشان از تن و جان خلق سایه برنخواهد گرفت. اما به خطا رفته اند که دولت مستعجل بنی امیه همانند جرعه ای از لذت زندگانی است که نچشیده از دهان بیرون می ریزند.»
و نیز گفت:
«فاقسم بالله یا بنی امیه عما قلیل لتعرفنها فی ایدی غیرکم و فی دار عدوکم».(29)(از خطبه 105)
«ای بنی امیه! به خدا سوگند می خورم پس از چندی درخواهید یافت که شاهباز حکومت در دست دیگران نشسته، و در خانه دشمنانتان آشیانه کرده است.»
این پیشگویی، مربوط به زوال ملک بنی امیه به دست بنی عباس بود که با کشتار آنان کاملا تحقق یافت.(30)
«اما و الله لیسلطن علیکم غلام ثقیف الدنیال المیال، یأکل خضرتکم و یذیب شحمتکم، ایه ابا و ذحه.»(31)
«بدانید که به خدا سوگند جوانی متکبر و متجاوز، از طایفه ثقیف برشما مسلط شود، سبزه نقد شما را بخورد و پیه اندوخته شما را آب کند، ای ابا و ذحه(32)هر چه داری بیاور!».
در بخشی از خطبه دیگری که ابن ابی الحدید نقل کرده است از ولایت حجاج بن یوسف ثقفی و یوسف بن عمر و ثقفی خبرداده است، در آن خطبه امام می گوید:
«…و ستیلیکم من بعدی و لاه یعذبونکم بالسیاط و الحدید، و سیأتیکم غلاما ثقیف :اخفش و جعبوب، یقتلان و یظلمان و قلیل ما یمکثان».
«پس از من والیانی برشما دست خواهند یافت، و شما را به عذاب تازیانه و شمشیر خواهند گرفت، و دو جوان از ثقیف به قدرت خواهند رسید، اخفش و جعبوب، می کشند و به ستم می کوشند، ولی روزگارشان به طول نخواهد انجامید.»
ابن ابی الحدید می گوید:اخفش کسی است که از روز تولد بینایی چندانی ندارد، و جعبوب کئژ و تاه قد کریه المنظر است، و این دو حجاج و یوسف بن عمرو بودند.عبدالملک در نامه ای به حجاج می نویسد:
«قاتلک الله اخفیفش العینین اصک الجاعرتین .»
خدا ترا بکشد ای کسی که چشمانش کم می بیند و کفل های بهم چسبیده اش در راه رفتن می جنبد.
و از سخنان حسن بصری-رحمه الله علیه -است که در ضمن آن درباره حجاج می گوید:
«شبکور تاریک چشمی پیش ما آمد که عنان در دست و در میان انگشتان کوچک او، برای خدا عرق نکرده بود.»و این مثل در مورد کوتاهی قد یوسف بن عمرو بکار می رفت، و وقتی به او کوتاه قد می گفتند، خشمگین
می شد.(33)

پی نوشت ها :

1ـ نهج البلاغه،خطبه93.
2ـ نهج البلاغه، خطبه128.
3ـ نهج البلاغه،خطبه175.
4ـ نهج البلاغه، خطبه101.
5-و نیز نگاه کنید به خطبه16،عبارت «و لقد نبئت بهذالمقام و هذاالیوم.»
6ـ نهج البلاغه، خطبه93.
7ـ نهج البلاغه، خطبه189.
8ـ نهج البلاغه، خطبه13.
9ـ ابوالعباس احمد بن اسحاق بن المقتدر، در دوازده رمضان 381 ه به خلافت رسید و در ذی الحجه 422ه وفات یافت.
10ـ ابوجعفر عبداله بن القادر، در ذی الحجه 422به خلافت رسید و در 13شعبان467در گذشت.
11ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص84.
12ـ نهج البلاغه، خطبه128.
13ـ المهتدی بالله، محمد بن هارون الواثق، ابن المعتصم بن الرشید، در سال225 به خلافت رسید و در سال256خلع شد.
14ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص311-310.
15ـ نهج البلاغه، خطبه128.
16ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص371-361.
17ـ نهج البلاغه، خطبه47.
18ـ شرح نهج البلاغه، ج1،ص287-286.
19ـ نهج البلاغه، خطبه57.
20ـشرح نهج البلاغه، ج1،ص355.
21ـ نهج البلاغه، خطبه58.
22ـنهج البلاغه، خطبه60.
23ـ نهج البلاغه، خطبه59.
24ـ نهج البلاغه، خطبه72.
25ـ شرح نهج البلاغه، ج2،ص60-53.
26ـ نهج البلاغه، خطبه98.
27ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2،ص467-466و ص194-193و ص409-408درباره عبدالملک مروان وقایع روزگار او.
28ـ نهج البلاغه، خطبه87.
29ـ و نیز نگاه کنید به خطبه166.
30ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و202-200-178و467-466.
31ـ نهج البلاغه، خطبه116.
32ـ وذحه ، شریف رضی، رحمه الله ، می گوید:مراد از وذحه خنفساء(جانوری کوچکتر از جعل)است و به حجاج اشاره دارد ، و داستانی آورده است که برای رعایت اختصار از آن می گذریم. ابن ابی الحدید در شرح این عبارت روایت هایی درباره حجاج نقل کرده است.ج7،ص280-279.شرح نهج البلاغه به تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم از انتشارات «داراحیاء الکتب العربیه»سال1960.
33ـ شرح نهج البلاغه،ج2،ص133-132و258-257.

منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید