آشنایی و تعریف اصطلاحات تجوید

آشنایی و تعریف اصطلاحات تجوید

ابدال اثبات اختلاس اخفا
ادغام کبیر ادغام صغیر ادغام اذلاق
استعاذه استعلاء استفال اسکان
استطاله اشباع اشمام اصمات
اطباق اظهار الحاق الف
اماله انحراف انفتاح بُحّه
بسمله بینیّه تجوید تحقیق
تحدیر تدویر ترتیل ترقیق
ترتیب مخارج حروف تسهیل تشدید تغلیظ
تفشّی تفخیم تکریر تنوین و نون ساکنه (قلب یا ابدال)
تنوین تهلیل جهر حذف
حروف شمسی و قمری حروف تهجّی حروف «لام» حرف ردع
حرکت حروف حلق حروف دهان حرف «راء»
حروف لبها خَروَرَه خفاء خلط و مزج
دندانها رخوت رکوع رَوْم
سبب مدّ سجده‌های قرآن سکون (از صفات عارضی حروف) سکون
شدّت صفیر صفات حروف(اصلی) صفات‌حروف(عارضی)
صله میمی صوت ضمیر علم قرائت
علائم وقف غنّه قرّاء سبعه قصر
قلقله قلب کسره لازم و عارضی کسکسه
کشکشه لام جلاله لین متقارب
متجانس متماثل مخارج حروف مدّ
مدّ منفصل(جایز) مدّ تعظیم مدّ عارضی مدّ لازم
مدّ متصل یا واجب مقادیر مدّ منقوطه و غیر منقوطه میم ساکن
نَبر نفخ، نفث نقل نون ساکن
نون وقایه وصل به سکون وقف وقف حسن
وقف کافی وقف غفران وقف اَقبح وقف معانقه یا مراقبه
وقف نبی وقف اضطراری یا قبیح وقف مُنزل وقف تامّ
وقف به ادغام وقف به حرکت هاء جوهری هاء سَکت
هاء ضمیر(اشباع) هاوی همزه همس
اِبدال
به کسر همزه به معنای عوض کردن است، و در اصطلاح علم تجوید، بدل کردن تاء تأنیث به «هاء» و کلمات منصوب به الف است.
تاء تأنیث مانند: صلوه ـ زکوه ـ فَاکِهَه ـ مَرَّه ـ حُمْرَه که در حال وقف به جای تاء (ه) هاء (ه) تلفظ می‌شود مثلاً صَلوه می‌شود صَلوه.[1] البته در کلمات: تَوریه و تُقیه و امثال آن بعضی با ابدال و برخی بدون ابدال می‌خوانند.
و نیز کلماتی که در رسم الخط قرآن با تاء مبسوطه (یعنی کشیده) نوشته شده‌اند به همان تاء وقف می‌گردند. مانند: جَنّاتٌ ـ اَلبَیّناتُ ـ بِالْآیاتِ ـ ثَمَراتِ ـ سُنّت. مثلاً جَنّاتٌ می‌شود جنَّاتْ.[2] و کلمات منصوب مثل: رَحِیماً ـ شَکُوراً ـ مَاءً ـ مُسَمّیً ـ بَیَاتاً به هنگام وقف، تنوین به الف بدل می‌گردد رَحیماً می‌شود رَحِیماً.[3] إبدال یکی از اقسام وقف است.
اِثْبات
به معنی باقی گذاردن حرف آخر کلمه‌ای که می‌خواهند بر آن وقف کنند (موقوفٌ علیها) می‌باشد. مانند: وَاقٍ[4] ـ هَادٍ که در اصل وَاقِیٌ و هَادِیٌ بوده و حرف یاء به سبب اعلال، حذف شده است.
ابن کثیر به این شیوه وقف کرده، گر چه وقف به اسکان و حفظ رسم الخط قرآن بهتر است. یعنی وقف به صورت وَاقِیْ و هَادِیْ. اثبات از اقسام وقف می‌باشد.
اختِلاس
«اختلاس» به معنی ربودن با شتاب و عجله است و آن ضد اشباع می‌باشد. و در اصطلاح علم تجوید، ربودن و طلب شتاب در حرکت هنگام تلفظ حرف است. به طوری که نه متحرک و نه ساکن گفته شود. بدین معنی که ربودن یک سوم حرکت ضمه و کسره و باقی گذاردن دو سوم دیگر را در حال وصل، اختلاس می‌گویند. و در این حالت آن کلمه با صوت و صدای خفی و پنهان ادا می‌شود که در اختلاف قرائات بکار می‌رود.
مانند: فَسَیَکْفیکَهُمُ اللهُ[5] که ضمه هاء کلمه آخر اختلاس می‌شود و نِعِمّا[6] که در اصل «نِعْمَ ما» است، که میم اول ساکن بوده و در میم دوم ادغام شده و با اختلاس خوانده می شود.
اخفاء
هر گاه بعد از تنوین یا نون ساکنه یکی از حروف پانزده گانه زیر قرار گیرد، چه در یک کلمه یا دو کلمه باشند، تنوین و نون ساکنه، اخفاء شده و با غُنّه طبیعی (خفیف) ادا می‌گردد. زیرا مخرج نون با مخارج حروف مزبور نه چندان فاصله دارد، که مانند حروف حلقی اظهار شود، و نه آن قدر نزدیک است، تا مثل حروف یرملون ادغام گردد، بلکه میان اظهار و ادغام که همان «اخفاء» است ادا می‌شود. در این حالت زبان به مخرج نون گذارده نمی‌شود و باید صدا را اندکی کشید، تا اخفاء حاصل گردد، و قرّاء ترک غُنّه را در حال اخفاء جایز نمی‌دانند.
علامت اخفاء حرف «ف» یا یک نقطه است که در بعضی قرآنها بالای آن حرف می‌گذارند.
حروف پانزده گانه عبارتند از:
1. تاء مانند: اَنْتُم ـ جَنّاتٍ تَجری
2. ثاء مانند: اُنْثی ـ صَبّاً ثُمَّ[7] 3. جیم مانند: یُنجی ـ غَسّاقاً جزاءً[8] 4. دال مانند: اَنْداداً ـ کَأساً دِهَاقاً[9] 5. ذال مانند: اَنذِرْهُم[10] ـ حکیمٌ ذلِکَ
6. زاء مانند: مَنْزِلاً ـ مُبارَکَهٍ زَیتُونَهٍ
7. سین مانند: مِنْسأتِهِ[11] ـ خَالِصاً سَابِغاً
8. شین مانند: أنْشأنَا ـ صَبّارٍ شکُور[12] 9. صاد مانند: یَنصُرُ ـ رِیحاً صَرْصَراً[13] 10. ضاد مانند: مَنْضُود ـ مُسْفِرهٌ ضَاحِکَهٌ[14] 11. طاء مانند: فَانْطَلَقَ ـ صَعیداً طَیّباً[15] 12. ظاء مانند: اُنْظُرْ ـ ظِلّاً ظَلِیلاً[16] 13. فاء مانند: اَنفُسَهُمْ ـ خَالِداً فِیهَا[17] 14. قاف مانند: یُنقذونَ ـ سَمِیعٌ قَرِیبٌ[18] 15. کاف مانند: مِنکُم ( کِتابٌ کَریمٌ.[19] ادغام کبیر
ادغام بر دو نوع است: ادغام کبیر و ادغام صغیر
ادغام کبیر آن است که «مُدغم» و «مدغمٌ فیه» متحرک باشند که در این صورت اولی را ساکن و در دوم ادغام می‌کنند.
و چون در این نوع ادغام یک عمل بیشتر از ادغام صغیر انجام می‌گیرد (یعنی ساکن کردن مُدغم) بدین سبب آن را اذغام کبیر نامیده‌اند.
ادغام کبیر بر دو نوع است:
1. هر گاه مُدغم و مُدغمٌ فیه متماثل و در یک کلمه قرار داشته باشند، و مطابق قواعد صرفی ادغام شده باشند، ادغام آن لازم است مانند: مَدَّ (گسترد) ضَالّینَ[20] (گمراهان) که در اصل مَدَدَ و ضالِلینَ بوده است.
2. چنانچه مُدغم و مدغمٌ فیه در دو کلمه قرار داشته باشند، خواه متماثل یا متجانس یا متقارب باشند، بعضی قرّاء ادغام را جایز دانسته‌اند، مانند: سَیَقُولُ لَکَ ـ یَعْلَمُ ما ـ ذَلِکَ کَتَبْنَا.
ادغام صغیر
آن است که مُدغم ساکن و مدغمٌ فیه متحرک باشد که در این صورت اولی را در دومی ادغام می‌نمایند مانند: فَاضْرِبْ بِهِ که به صورت فَاضْرِبِّهِ تلفظ می‌شود.
ادغام صغیر بر سه قسم است: متماثل ـ متجانس ـ متقارب. ادغام حروف متماثل: هر گاه دو حرف مانند هم پهلوی یکدیگر قرار گیرند اعم از آن که در یک یا دو کلمه قرار داشته باشند، ادغام آنها لازم است و آن را ادغام متماثلین می‌نامند مانند: قُلْ لَهُم ـ مِنْ نارِهِ.
ادغام حروف متجانس: هر گاه دو حرف متجانس، یعنی حرفی که از جهت مخرج حروف یکی باشند، ولی در صفات (مانند شجری ـ نطعی ـ ذولقی و اَسَلی[21]) متغایر باشند، پهلوی هم قرار گیرند، اعم از آن که در یک یا دو کلمه باشند، ادغام آنها لازم است، و آن را ادغام متجانسین می‌گویند مانند: وَجَدْتُ (یافتم) ـ حَصَدْتُمْ[22] (درو کردید).
ادغام حروف متقارب: چنانچه دو حرف متقارب یعنی دو حرفی که مخرجشان نزدیک هم است پهلوی هم واقع شوند، چه در یک کلمه باشد یا در دو کلمه، ادغام آنها جایز است و آن را ادغام متقاربین می‌گویند. مگر در مواردی که در اثر ادغام، تغییری در معنا عارض شود، و یا کلام ثقیل و از فصاحت خارج گردد مانند: اِذْتَأذّنَ[23] (هنگامی که اعلام نمود) ـ اِذْزَیَّنَ (وقتی که زینت داد) ـ قَدْ جاءَ (به تحقیق آمد). قابل ذکر است که ادغام متجانسین و متقاربین در حروف حلقی و شفهی ثقیل و از فصاحت بدور است مانند: فَاصْفَح‏ْ عَنْهُمْ[24] (پس از کافران اعراض کن).
و نیز همزه و الف در هیچ حرفی ادغام نمی‌شود و هیچ حرفی هم در آنها ادغام نمی‌گردد.
اِدْغام
ادغام مصدر باب افعال است و به معنای داخل کردن حرفی در حرف دیگر می‌باشد. به طوری که اثری از حرف اول باقی نماند و زبان فقط یک مرتبه در ادای آن برداشته شود و یک حرف مشدّد تلفظ گردد.
حرف اول را «مُدغم» ادغام شده و حرف دوم را «مُدغَمٌ فِیهِ» ادغام شده در آن می‌نامند.
حالت اول: آن است که حرف اول و دوم متماثل باشند مانند:
قدْ دَخَلوا[25] که دال اول در دوم ادغام و یک دال مشدد تلفظ می‌شود مانند: قَدَّخَلُوا.
حالت دوم: آن است که حرف اول و دوم مانند هم نباشند که، در این صورت باید ابتدا حرف اول، را لفظاً از جنس حرف دوم نمود، و سپس مانند حالت اول دو حرف را در یکدیگر ادغام کرد مانند: مِنْ لَدُن که نون ساکن کلمه اول لفظاً به لام کلمه دوم تبدیل می‌گردد و دو حرف «لام» در هم ادغام و یک لام مشدّد ادا می‌شود مانند: مِلّدُنْ.[26] فایده و منظور از ادغام تسهیل و روانی در تکلّم است. علامت ادغام تشدید (ـّ) است که در بعضی از قرآنها بالای «مدغمٌ فیه» گذاشته می‌شود.
اِذْلاق
مصدر باب اِفعال است و به معنی تندی و تیزی و روانی زبان می‌باشد. شش حرف از حروف الفبا دارای این صفت هستند که عبارتند از: (ل ـ ن ـ ز ـ ف ـ ب ـ م) و جهت سهولت یادگیری و به خاطر سپردن، آنها را در کلمات زیر جمع کرده‌اند: فَرَّ مِنْ لُبٍّ (از عقل فرار کرد).
این حروف را که به تندی و سرعت اداء می‌شوند حروف مُذْلِقَه می‌گویند. به اعتبار آن که سه حرف اول (لِثوی) از کنار و تیزی سر زبان و سه حرف آخر (شفهی) از کنار لبها خارج می‌شوند.
اِسْتِعَاذه
در حقیقت پناه بردن به خداوند از شر و نقشه‎های شیطان است، مستحبّ است پیش از آغاز قرائت قرآن، قاری به خداوند پناه ببرد، چنانکه قرآن مجید می‎فرماید: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ[27] (یعنی هنگامیکه اراده خواندن قرآن نمائی از شیطان رانده شده به خدا پناه ببر).


[1] . سوره بقره، آیه 3.
[2] . سوره نساء، آیه 57.
[3] . سوره احزاب، آیه 33.
[4] . سوره غافر، آیه 21.
[5] . سوره بقره، آیه 137.
[6] . سوره بقره، آیه 271.
[7] . سوره عبس، آیه 25 و 26.
[8] . سوره نباء، آیه 25.
[9] . سوره نباء، آیه 25.
[10] . سوره مریم، آیه 39.
[11] . سوره سباء، آیه 34.
[12] . سوره شوری، آیه 33.
[13] . سوره فصلت، آیه 16.
[14] . سوره عبس، آیه 39.
[15] . سوره نساء، آیه 43.
[16] . سوره نساء، آیه 57.
[17] . سوره نساء، آیه 14.
[18] . سوره سباء،‌ آیه 50.
[19] . سوره نمل، آیه 29.
[20] . سوره حمد، آیه 7.
[21] . برای شناخت بیشتری به عناوین حروف حلق و حروف دهان مراجعه شود.
[22] . سوره یوسف، آیه 47.
[23] . سوره اعراف، آیه 167.
[24] . سوره زخرف، آیه 89.
[25] . سوره مائده، آیه 61.
[26] . سوره هود، آیه 11.
[27] . سوره نحل، آیه 98.
@#@
اهل معنا مقدم داشتن استعاذه را بر بِسْمِله و خواندن قرآن، تخلیه قبل از تَحلیه (زینت دادن) دانسته‎اند. یعنی ابتدا شیطان و هواهای نفسانی را از درون زدودن و سپس آماده پذیرفتن نور هدایت الهی شدن است.
استعاذه به طریق مختلف نقل شده که به چند مورد اشاره می‎شود:
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.
ـ اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ اِنَّ اللهَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ.
ـ اَعُوذُ بِالسَّمِیعِ الْعَلِیمِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ
ـ نَسْتَعِیذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ.
صحیح‎ترین استعاذات فوق استعاذه اوّل است که مشهور نیز می‎باشد.
اِسْتِعْلاء
این کلمه مصدر باب استفعال می‎باشد و به معنای طلب بلند کردن است. هفت حرف از حروف الفبا دارای این صفت هستند که عبارتند از: (خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق). این حروف را مُسْتَعْلِیَه می‎گویند زیرا هنگام ادای آنها دهان پر از صدا می‎شود، و صوت و زبان میل به کام بالا پیدا می‎کنند و با تفخیم و غلظت تلفظ می‎شوند.
بعضی این حروف را «مُفَخَّمَه» نیز نامیده‎اند. ولی مشهور آن است که این حروف را مُستعلیه می‎نامند.
اِسْتِفال
این کلمه مصدر باب افتعال می‎باشد، و به معنی پست شدن است. اِستفال ضد استعلاء است. بغیر از هفت حرف که صفت استعلاء دارند. 21 حرف بقیه را حروف مُسْتَفِلَه می‎گویند، چون هنگام تلفظ آنها صوت و زبان به طرف پائین میل می‎کند و به پستی و نازکی ادا می‎شوند.[1] بعضی این حروف را حروف مُنْخَفِضَه نیز گفته‎اند، زیرا انخفاض یعنی پست شدن، ولی مشهور مستفله است.
إسْکان به معنی ساکن نمودن حرف آخر کلمه می‎باشد، در صورتی که آن حرف متحرک باشد. مانند مِنْ قَبْلِکَ[2]، که هنگام وقف، فتحه کاف حذف شده و کاف ساکن می‎شود.
البته به سکون عارضی، زیرا فتحه جزو کاف ضمیر است و برای وقف ساکن می‎شود. اِسکان یکی از اقسام وقف است. وقف به اسکان مهمترین و بهترین شیوه وقف است بنابراین کلماتی که حرف آخر آنها مفتوح، مکسور، مضموم و مجرور و مرفوع باشند به طریق اسکان وقف می‎شوند و کلماتی که حرف آخر آنها تاء تأنیث و یا منصوب باشند به قاعده ابدال وقف می‎گردند. و شیوه‎های دیگر وقف چندان معمول و مشهور نیست و بیشتر در اختلاف قرائات ذکر می‎شوند.
اِسْتِطالَه این کلمه مصدر باب استفعال بوده و به معنای طلب کشیدن است. حرف «ضاد» دارای این صفت است لذا به آن حرف مُسْتَطالَه می‎گویند، زیرا در حال سکون تا مخرج و جایگاه ادای حرف «لام» کشیده می‎شود و در اثر این کشش، صوت هم کشیده می‎شود. و نیز به این علت که تلفظ حرف مذکور به آسانی ممکن نیست و مدتی باید تمرین نمود تا بطور صحیح تلفظ شود، آنرا حرف مُسْتَطالَه نامیده‎اند. مانند: اَرْض ـ قَاضٍ (قضاوت کننده)
استطاله از صفات عارضی حروف شمرده می‎شود.
اِشْباع به معنی سیر کردن است و در اصطلاح تجوید، سیر کردن حرکت می‎باشد به گونه‎ای که در ضمّه به صورت «واو» و در کسره به صورت «یاء» و در فتحه به صورت «الف» ادا شود مانند: مَالُهُ ـ سَمْعِهِ[3] به صورت مَالُهُو و سَمْعِهِی خوانده می‎شود. اشباع را «صله» نیز می‎نامند.
خواندن بدون اشباع یعنی خواندن با همان حرکت اصلی مانند: مِنْهُ.
اِشمام
به معنی بویانیدن است ودر اصطلاح تجوید اشاره کردن به حرکت حرف آخر کلمه با لبها بدون صوت است.
این عمل به صورت غنچه کردن دو لب ایجاد می‎شود. بنابراین اشمام همان وقف به اِسکان است، با این تفاوت که بعد از وقف، لبها منضّم و غنچه می‎شود. به عبارت دیگر پس از وقف به اسکان بدون آنکه در تلفظ اثری از حرکت حرف آخر ظاهر گردد، بلافاصله لبها به یکدیگر منضّم شده، و اشاره به حرکت موقوفٌ علیها می‎شود. اِشمام از اقسام وقف بوده، و شیوه قاریان کوفه است.
فایده وقف اشمام را این گفته‎اند که، بیننده و اشخاصی که قدرت شنوایی ندارند می‎توانند کلمه موقوفٌ علیها را در اثر اشاره لبهای قاری تشخیص دهند، بنابراین اشمام با چشم درک می‎شود ولی با گوش شنیده نمی‎شود.
اِشمام فقط در ضمّه و رفع (کلمه مرفوع) جایز است مانند: فَیَکُونُ ـ رَحیِمٌ
در مواردی که «رَوْم» و «اِشْمام» جایز است، اِسکان نیز جایز است مانند: اَلْحَکِیمُ ـ مَتیِنٌ، ولی عکس آن جایز نیست یعنی هر جا که اسکان جایز است روم و اشمام جایز نیست مانند کلمات مفتوح و منصوب و کلماتی که آخر آنها مجزوم باشد مثل: لا رَیْبَ ـ رَحیماً ـ لَمْ یَلِدْ ـ لَمْ یُولَدْ.
رَوْم و اِشمام در سه مورد زیر جایز نیست.
1. در تاء تأنیث، که علامت مؤنث بودن کلمه است زیرا طبق قاعده اِبدال به هاء (ه) وقف می‎شود مانند اِلْجَنَّه
2. در میم جمع، زیرا میم جمع مبنی بر سکون است و حرکتی ندارد که شنونده یا بیننده هنگام وقف آنرا تشخیص دهد مانند:
اِنَّهُمْ ـ رَبُّکُمْ ـ بِهِمْ ـ جَائَکُمْ ـ اَبْصارُهُمْ
3. در حرکت عارضی جایز نیست زیرا در حال وقف، ساکن هستند مانند: قُلِ ادْعُوا ـ قُمِ اللَّیْلَ ـ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ[4]، که کسره لام (قُلْ) و میم (قُمْ) و ضمّه واو (فَتَمَنَّوُا) برای رفع التقاء دو ساکن بوده و عارضی است.
و نیز در لا تَأْمَنّا[5] نون مشدّد به اشمام خوانده می‎شود چون در اصل لاتَأْمَنَنا بوده است.
اِصْمات
مصدر باب إفعال است و به معنای سکوت و خاموش شدن و به سنگینی ادا کردن می‎باشد. اِصمات ضد اذلاق می‎باشد.
به جز حروف اِذلاق که عبارت بودند از (ل ـ ن ـ ر ـ ق ـ ب ـ م) بقیه 22 حرف الفبای زبان عرب را مُصْمِتَه می‎گویند، زیرا به سنگینی و تأنّی از محل خود تلفظ می‎شوند.
اِطْباق اِطباق مصدر باب افعال است، و به معنی پوشانیدن و طَبَق بر سرچیزی گذاردن می‎باشد. چهار حرف دارای این صفت هستند که عبارتند از: (ص ـ ض ـ ط ـ ظ). این حروف را حروف «مُطْبِقَه» می‎نامند، زیرا هنگام ادای آنها پاره‎ای از زبان جمع می‎شود، و قسمتی از کام بالا که مقابل آن قرار دارد را می‎پوشاند. این حروف با غلظت و تفخیم تلفظ می‎شوند. در صورت عدم رعایت اطباق (ص به س) ـ (ض به ز) ـ (ط به ت) و (ظ به ذ) شباهت لفظی پیدا می‎کنند.
اظهار
به معنی ظاهر کردن حروف به هنگام تلفظ بطور واضح و آشکار است، که شامل حروفی می‎شود که مخرجشان دور است.
اظهار بر خلاف ادغام است، زیرا دو حرفی که مخارجشان از هم دور است ادغام نمی‎شوند و باید آنها را اظهار نمود. پس اگر تنوین یا نون ساکنه قبل از یکی از حروف حلقی قرار گرفت، اعم از آنکه در یک یا دو کلمه باشند به لحاظ دوری مخرج اظهار، و آشکار تلفظ می‎شوند و علامت آن (ن) است که در بعضی از قرآن‎ها در زیر نون ساکنه و تنوین گذاشته می‎شود.
مانند:
1. همزه مانند: مَنْ امَنَ ـ عَذَابٌ اَلیمٌ[6] 2. هاء مانند: اَنْ هَدی ـ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[7] 3. عین مانند: اَنْعَمْتَ ـ مِنْ عَمَلٍ[8] 4. حاء مانند: وَانْحَر ـ مِنْ حَکِیمٍ
5. غین مانند: اِنْ یَکُنْ غَنِیّاً[9] ـ اَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ
6. خاء مانند: مَنْ خَسَفْنَا[10] ـ مُقِیمٌ خالِدِینَ[11] البته مَنْ راقٍ (کیست شفا دهنده در آیه 27 سوره قیامه) که سکته دارد، ادغام آن جایز نیست.
اِلْحاق
به معنی پیوستن و پیوست کردن چیزی به چیز دیگر است. و در اصطلاح تجوید الحاق و پیوستن هاء سَکْت در آخِر کلمه‎ای است، که بر آن وقف می‎کنند (موقوفٌ علیها)، تا حرکت حروف آخر و همچنین حرکت بنائی محفوظ مانده، و وقف به سکون هم شده باشد. این نوع وقف شیوه قرّاءِ درجه اول نیست.
نمونه‎های وقف الحاق عبارتند از:
1. در «ماء» استفهامی که درحالت مجرور بودن، الف آن حذف می‎شود مانند: مِمَّ (مِمَّه ـ عَمَّ[12] (عَمَّهْ).
2. در ضمیر مفرد مذکر و مؤنّث غائب منفصل که مبنی بر فتح هستند مانند: هُوَ (هُوَه) ـ هِیَ (هِیَه).
3. در نون مشدّد جمع مؤنّث مانند: (مِثْلَهُنَّهْ)
کلمات درون پرانتز نشان دهنده وقف به شیوه الحاق است.
4. یاء مشدّد که مبنی بر فتح هستند مانند: عَلَیَّ (عَلَیَّهْ) ـ اِلَیَّ (اِلَیَّهْ) ـ بِیَدَیَّ (بِیَدَیَّهْ) ـ لَدَیَّ (لَدَیَّهْ).
«الف»
حرف الف طبیعتاً ترقیق و تفخیم نمی‎شود، زیرا از حروف هوائی یا جوفی است و وجودش قائم و بستگی به غیر دارد، و تکیه‎گاهی ندارد و مجرد صوت است. لذا ترقیق و تفخیم آن بستگی به حروف مستفله و مستعلیه دارد.[13] ترقیق الف: هر گاه الف بعد از یکی از حروف مستفِله واقع شود ترقیق می‎گردد. مانند: سَاءَ ـ مَالِکِ ـ اِیَّاکَ. منظور از ترقیق. الف، اشباع ننمودن فتحه ماقبل آن است.
تفخیم الف: چنانچه الف بعد از یکی از حروف مستعلیه یا مُفَخَّمه قرار گیرد، تفخیم می‎شود مانند: خَالِص ـ صَالِح ـ ضَامِر[14] ـ طَالَ ـ ظَاهِر ـ تَغابُن ـ قَالَ ـ اَرادَ.
منظور از تفخیم الف، اشباع فتحه ماقبل آن است.
اِماله
«اِماله» بر وزن اِقاله مصدر باب اِفعال است، اصل آن «اِمیال» بوده است که یاء آن بواسطه سنگینی تلفظ حذف شده و درعوض به آخرش تاء اضافه شده است.
اِماله به معنای میل کردن است، و در اصطلاح تجوید، میل دادن فتحه به طرف کسره و الف به طرف یاء است.
سبب اماله کسره و یاء می‎باشد، یعنی چنانچه کلمه‎ای دارای کسره یا حرف (ی) باشد، فتحه یا الف ماقبل یا ما بعد آنها اِماله می‎شود، و در جاهایی بدون سبب هم اماله می‎گردد.


[1] . به صفت استعلا و صفات حروف مراجعه شود.
[2] . سوره بقره، آیه 4.
[3] . سوره جاثیه، آیه 23.
[4] . سوره جمعه، آیه 6.
[5] . سوره یوسف، آیه 11.
[6] . سوره دخان،‌آیه 11.
[7] . سوره رعد، آیه 7.
[8] . سوره رعد، آیه 7.
[9] . سوره نساء، آیه 135.
[10] . سوره عنکبوت، آیه 40.
[11] . سوره توبه،‌آیه 21.
[12] . سوره نبأ، آیه 2.
[13] . به عنوان استفال و استعلاء مراجعه شود.
[14] . سوره حج، آیه 27.
@#@
اماله بر دو قسم است: اماله صغری و اماله کبری
اماله صغری: آن است که فتحه و الف اندکی به سمت کسره و یاء میل داده شوند، یعنی بین فتحه و کسره یا بین الف و یاء مانند: اِنَّا ـ اِیَّاکَ ـ کِتَاب، که فتحه ما بعد کسره در هر سه کلمه مذکور اماله می‎شوند.
ـ حَیات ـ که الف مقصوره مابعد یاء در آن اماله می‎شود.
الِ ـ عَالِم، که الف ماقبل کسره در هر دو کلمه اماله می‎شوند.
ـ جَاءَ ـ شَاءَ، که بدون داشتن سبب اماله می‎شود.
منظور از اماله صغری در مثالهای بالا عدم اشباع فتحه ماقبل الف است که همان ترقیق الف می‎باشد. اماله صغری را اماله بین بین هم می‎گویند.
اماله کبری: عبارت است از میل دادن بسیار فتحه به طرف کسره و الف به جانب یاء می‎باشد مانند: مَجْرَیهَا[1]، که فتحه راء به کسره ادا می‎شود و برای اینکه اماله شود، باید حرف مزبور اندکی کشیده شود.
بطور خلاصه می‎توان گفت: اماله میل دادن فتحه به کسره و الف به یاء و یاء به طرف الف و کسره به یاء است.
اماله ضد استعلاء می‎باشد.
فایده و هدف از اماله کردن، آسان گردانیدن لفظ است. زیرا صوت به سبب فتحه میل به بالا دارد، و به جهت کسره میل به پائین دارد، و برای سهولت تلفظ و اینکه فرود، ساده‎تر از صعود است، فتحه و الف را به طرف کسره و یاء میل می‎دهند.
اِنْحِراف
مصدر باب انفعال می‎باشد، و به معنای قبول میل کردن است. دو حرف (لام ـ راء) دارای این صفت می‎باشند. و به همین مناسبت آنها را حروف «مُنْحَرِفَه» می‎نامند، زیرا هنگام تلفظ «لام»، زبان از محل مخرج مربوط به طرف لثِه و دندانها میل می‎کند و موقع ادای «راء» زبان اندکی به طرف درون کامل بالا منحرف می‎شود. حرف راء را مفخمه نیز می‎گویند.
البته بعضی از قرّاء چون «راء» انحرافش نسبت به «لام» کمتر است، تنها «لام» را از حروف مُنْحَرِفَه می‎دانند.
اِنْفِتاح
مصدر باب انفعال است، و به معنی قبول باز شدن و گشودن می‎باشد. انفتاح ضد اطباق است. به استثنای چهار حرف که مُطبقه هستند[2] بیست و چهار حرف از حروف الفبا دارای صفت انفتاح می‎باشند، که به آنها حروف مُنْفَتِحَه می‎گویند، چون هنگام تلفظ آنها زبان از کام بالا جدا و گشوده می‎شود و آنرا نمی‎پوشاند، و این حروف به نازکی ادا می‎شوند.
بُحَّه بُحَّهَ بر وزن غُدَّه به معنای خشونت و غلظت صدا می‎باشد. از حروف الفبا حرف «حاء» دارای این صفت است، و آن را «مَبْحُوحَه» می‎نامند. زیرا در ادای آن، غلظت و فشردگی در حلق بوجود می‎آید، و در صورت عدم رعایت این صفت، شبیه (هـ) می‎گردد، و به همین سبب برخی آنرا حرف مضغوطه نیز گفته‎اند مانند: اَلْحَمْدُ ـ اَحَدٌ. بُحّه از صفات عارضی حروف است.
بِسْمِلَه «بِسمله» مخفّف بسم الله الرحمان الرحیم است که در ابتدای سوره‎های قرآن مجید به جز سوره توبه می‎باشد. بسم الله، آیه مستقلی می‎باشد، و برای هر سوره جداگانه نازل شده است،‌ و خواندن آن در اول هر سوره لازم است. آنچه مربوط به تجوید می‎باشد این است که:
قطع و وصل بسم الله الرحمن الرحیم به سوره ماقبل یا مابعد آن به چهار شیوه زیر می‎باشد:
1. وصل به طرفین آن، یعنی وصل از آخر سوره سابق به اول سوره لاحق (بعدی)
2. قطع از طرفین، یعنی جدا کردن آن از آخر سوره قبل و اول سوره بعد.
3. قطع از آخر سوره قبل و وصل به اول سوره بعد.
4. وصل به آخر سوره قبل و قطع از اول سوره بعد.
سه شیوه اول و دوم و سوم جایز است و شیوه چهارم ممنوع و مردود می‎باشد زیرا بسم الله برای افتتاح سوره است.
البته شیوه سوم بهتر و اولی‎تر می‎باشد. قرّاءِ سبعه وصل بسم الله الرحمن الرحیم را به اول ده سوره مستحب و از محسّنات قرائت شمرده‎اند، سوره‎های مذکور عبارتند از:
1. سوره حمد 2. انعام 3. کهف 4. انبیاء 5. سباء 6. فاطر 7. قمر 8. الرحمان 9. الحاقه 10. القارعه
و نیز وصل بسم الله… را به 9 سوره زیر مکروه دانسته و قطع نموده‎اند:
1. سوره محمّد 2. سوره قیامه 3. سوره عَبس 4. سوره مطفّفین 5. سوره بلد 6. سوره بینه 7. سوره تکاثر 8. هُمزه 9. کهف
و در بقیه سوره‎های قرآن کریم، قطع و یا وصل بسمله به اول سوره اختیاری است.
کسی که از قسمتهای دیگر سوره‎ها شروع می‎کند، مثلاً از وسط سوره بقره شروع به قرائت می‎کند، اگر آیه‎ای را که شروع می‎کند، ‌با نام خداوند شروع می‎شود، چه اسم ظاهر یا ضمیر باشد، گفتن بسم الله الرحمن الرحیم مستحب است و چنانچه اسم شیطان باشد چه اسم ظاهر یا ضمیر، نخواندن بسم الله… بهتر است. و نیز اگر آیه در مورد نعمتهای الهی و ذکر بهشت یا اوصاف مؤمنان و نظائر آن است، خواندن بسمله در آغاز نیکوتر است، و اگر آیه‎ای را که شروع می‎کند درباره دوزخ و اوصاف کافران و منافقان و نظائر آن است،‌ نخواندن بسمله بهتر است، و نیز گفته شده از آنجا که سوره توبه با بسم الله الرحمن الرحیم شروع نمی‎شود، از هر کجای این سوره نیز قاری شروع به خواندن نماید، نخواندن بسمله بهتر است.
بَیْنِیَّه به حروف کلمات «نور علمی»‌که حد فاصل و میان شدت و رخوت هستند، حروف بَیْنِیَّه می‎گویند. این حروف را جهت سهولت حفظ کردن در دو کلمه (نور علمی) جمع کرده‎اند.
زیرا نه چندان با شدت تلفظ می‎شوند که صدا بکلی راکد و مانع جریان صوت گردد، و نه چنان با سستی گفته می‎شوند که مانند حروف رخوت محتاج کشش زیاد باشند. آنها چنانکه گفتیم عبارتند از (ن ـ و ـ ر ـ ع ـ ل ـ م ـ ی) البته بعضی (و ـ ی) را جزو حروف بَیْنِیَّه به حساب نیاورده، و آنها را پنج حرف ذکر کرده‎اند.
تجوید تجوید مصدر باب «تفعیل» به معنای نیکو کردن و در اصطلاح، به علمی که در آن از شناسایی مخارج و صفات حروف تهجّی، و محل وقف و وصل، و قواعد و دستورهای قرائت قرآن مجید، و نیکو خواندن بحث است، گفته می‎شود.
تجوید راهنمای صحیح خواندن قرآن مجید است. زیرا قرآن در سوره مزّمّل در این باره به ما دستور داده که آنرا صحیح و با تأنّی و شمرده بخوانیم، آنجا که می‎فرماید:
وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِیلاً[3]، یعنی قرآن را با تأنّی و شمرده بخوان، و حروف آنرا آشکار کن.
و در مورد «تَرْتِیل» از علی ـ علیه السّلام ـ آمده است که فرمود:
اَلتَّرْتیلُ حِفْظُ الوُقُوفِ وَ بَیانُ الْحُرُوفِ،
ترتیل یعنی محافظت وقف‎ها و بیان حروف است. (منظور از بیان حروف احتمالاً رعایت مخارج و صفات آن است.)
لذا علم تجوید به دو قسم تقسیم می‎شود:
1. شناسائی مخارج و صفات حروف، و سایر دستور‎های قرائت.
2. شناختن محل‎های وقف، یعنی جاهایی از قرآن که باید در آنجا وقف کرد. تلفظ حروف در زبان عرب اهمیّت زیادی دارد، زیرا گاهی اوقات معنای کلمه و جمله با تغییر تلفّظ حروف عوض می‎شود، مثلاً: سَئَلَ یعنی پرسش کرد در حالیکه، سَعَلَ با (ع) یعنی سرفه کرد. یا صَمَد یعنی بی‎نیاز، از صفات خداوند است و ثَمَد با «ث» سه نقطه به معنی آب کم و حفره‎ای است که آب باران در آن جمع می‎شود. یا «صَلِّ» یعنی درود بفرست، درحالیکه سَلِّ یعنی تسلیت بده.
با توجه به مثالهای فوق به اهمیت تلفظ صحیح کلمات پی می‎بریم. به این نکته مخصوصاً در خواندن دعا بسیار باید توجه کرد، زیرا در دعا ما با خداوند سخن می‎گوئیم، پس باید صحیح، و با کلمات درست منظور و مقصود خودمان را چه از زبان پیشوایان دین و چه از زبان خودمان بیان کنیم.
نقل شده اولین کسی که به علم تجوید پرداخت ابومزاحم موسی بن عبیدالله بود، که در قرن چهارم هجری می‎زیسته است.
تَحقیق
عبارت از ادا کردن حق هر یک از حروف از حیث مخرج، و رعایت صفات ویژه، و حرکات، و تشدید، و تحقق همزه، و تفکیک حروف و کلمات از یکدیگر است، با ملاحظه محل وقف و با تأنّی و شمرده خواندن، این روش، طریقه همزه و کسائی و وَرش و هشام و ابن ذکوان و حفص راوی عاصم واعشی است. و برای نو آموزان مناسب نمی‎باشد. و از جهت تدبّر و اندیشیدن در آیات نیز مفید است.
چنانچه سیوطی در الاتقان تحقیق را برای تعلیم و تمرین تلاوت دانسته و آنرا نوعی از ترتیل شمرده است.
به عبارت دیگر تحقیق به معنی رسیدگی و اطلاع یافتن بر حقیقت چیزی است و در اصطلاح تجوید عبارت از ادا کردن حق حرف از مخرج مربوطه با رعایت صفات آن است. مانند تلفظ همزه از مخرج خود با رعایت صفات جهر، شدّت و نَبر و غیره می‎باشد.[4] به عبارت دیگر چون بعضی حروف از نظر مخرج متحد هستند، امّا صفات آنها متفاوت است مانند: (تاء ـ طاء) و یا در صفات مشترک هستند و از جهت مخرج متفاوت می‎باشند مانند: (تاء و کاف) یا (جیم و دال) یا (میم و نون) بنابراین باید حق هر یک از حروف و صفات مربوطه آنها را ادا نمود تا خللی در قرائت بوجود نیاید.
تَحْدِیر حَدْر یعنی سرعت شتافتن و قرائت به شیوه «تحدیر» عبارت از سرعت در قرائت و ادراج (یعنی داخل کردن کلمه در کلمه مابعد) با تخفیف و تسهیل همزه و ادغام کبیره و اختلاس و قصر مد منفصل، این شیوه خواندن قرآن، روش ابن کثیر و ابوعمرو و قالون و هشام و ابوجعفر و یعقوب است.
تَدْویر تدویر حد فاصل میان قرائت با تحدیر و تحقیق است که مورد توجه اکثر قرّاء می‎باشد. زیرا قرائت قرآن به سه طریق انجام می‎شود که عبارتند از: تحدیر ـ تحقیق ـ تدویر[5] تَرْتیل عبارت از خواندن قرآن بطور منظم و با تأنّی و حوصله، و شمرده و همراه با تدبیر در معانی آیات است، بطوریکه تمامی قواعد تجوید رعایت شود.


[1] . سوره هود، آیه 41.
[2] . به عنوان «اطباق» مراجعه کنید.
[3] . سوره مزّمّل، آیه 4.
[4] . در مورد صفات جهر و شدت و نَبر به صفات حروف مراجعه شود.
[5] . به عنوان تحدید و تحقیق مراجعه شود.
@#@ قرآن مجید در سوره مُزَّمّل آیه چهار می‎فرماید: وَ رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرْتِیلاً[1] (قرآن را با تأنی و شمرده بخوان و حروف آنرا آشکار کن). و از علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده که فرمودند:
اَلتَّرْتِیلُ حِفْظُ الْوُقُوفِ وَ بَیانُ الْحُرُوفِ (ترتیل، محافظت بر محل وقف‎ها و بیان حروف است) و احتمال دارد مراد از بیان حروف رعایت مخارج و صفات آن باشد.
ترتیل یکی از شیوه‎های قرائت قرآن مجید می‎باشد.
تَرْقِیق به معنی ضعیف و نازک ادا کردن حروف است. و در این حالت زبان میل به پائین پیدا می‎کند مانند حروف منفتحه و مستفله. و یا ترقیق حرف «راء» در کلمات رِجالُ،‌ اَرِنا، رِیحٌ…
ترتیب مخارج حروف
مخارج حروف از ابتدای حلق به سوی دهان و لبها عبارتند از:
1. حروف حَلْقی (همزه ـ هـ ـ ع ـ ح ـ غ ـ خ)
2. حروف لَهَوی (ق ـ ک)
3. حروف ضِرْسی (ض)
4. حروف شَجْری (ج ـ ش ـ ی)
5. حروف لِثَوی (ل ـ ن ـ ر)
6. حروف نِطْعی (ط ـ د ـ ت)
7. حروف اَسَلی (ص ـ س ـ ز)
8. حروف ذَوْلَقی (ظ ـ ذ ـ ث)
9. حروف شَفَهی (ف ـ ب ـ م ـ و)[2] تَسْهِیل
به معنی به سهولت ادا کردن است که، اغلب در قرائت الف و همزه می‎باشد. تسهیلِ الف همان ترقیق و اماله صغری یعنی (عدم اشباع فتحه ماقبل الف) می‎باشد که قبلاً بیان شد. و در مورد همزه چون مخرج آن ابتدای حلق و دورترین مخارج حروف الفبا است، و به سنگینی ادا می‎شود، بیان آن دشوارتر از سایر حروف است. لذا به آن «اثقل الحروف» می‎گویند. تسهیل در اختلاف قرائات بکار می‎رود. مثلاً هر گاه دو همزه در یک کلمه پهلوی هم واقع شوند، و اولی مفتوح و دومی ساکن باشد، همزه دوم به جهت تسهیل، قلب به الف می‎شود. مانند: اَئْمَنَ و اَئْمَرَکه امَنَ و امَرَ نوشته و خوانده می‎شوند.
و چنانچه همزه اول مضموم باشد، همزه دوم قلب به واو می‎گردد مانند: اُئمِنَ که اُومِنَ نوشته و خوانده می‎شود. و اگر همزه اول مکسور باشد همزه دوم قلب به یاء می‎شود مانند: إئْمان ـ اِئْتُونی که اِیمَان و اِیتُونِی نوشته و خوانده می‎شود.
موارد دیگری نیز وجود دارد که مربوط به اختلاف قرائات است.
مانند: أأسْلَمْتُمْ که بعضی آسْلَمْتُمْ خوانده‎اند. (آل عمران، 20)
و یا: أألذَّکَرَیْنِ که آلذَّکَرَیْن خوانده می‎شود. (انعام، 143)
و یا: اَرَأیْتَ که اَرَیْتَ خوانده‎اند. (آل عمران، 99)
و یا: مَنْ آمَنَ که به صورت مَنامَنَ خوانده شده.
و یا: مُؤَجَّلاً که مُوَجَّلاً خوانده‎اند. (آل عمران، 145)
و یا: نُنْشِئَکُمْ که نُنْشِیَکُمْ بعضی خوانده‎اند. (واقعه، 61)
و مُسْتَهْزِؤُنَ که مُسْتَهْزِیُونَ خوانده شده. (بقره، 14)
و لا یَطَؤُونَ که لایَطَوُنَ خوانده شده. (توبه، 120)
و مُتَّکِئِینَ که به صورت مُتَّکِینَ خوانده‎اند. (کهف، 31)
و اَلْاَرْضَ که به صورت اَلَرضَ و اَلْاَمْرُ که بصورت اَلَمْرُ خوانده‎اند.
و یا: کَدَأْبِ که به صورت کَدَابِ خوانده شده. (آل عمران، 11)
و یا بِئْسَ که به صورت بیسَ و جِئْتَ به صورت جیتَ و ذِئْب به صورت ذِیب و جِئْنَا به صورت جینًا خوانده شده است.
و کلمه یُؤْلُونَ به صورت یُولُونَ و رُؤْیا[3] به صورت رُویا خوانده‎اند.
و نیز بعضی قُرْان را به صورت قُرَان و مَسْئُولاً[4] را به صورت مَسُولاً و سَوْءِ را به صورت سَوٍ خوانده‎اند.
و بعضی از قرّاء خَطِیئَهٍ را خَطِیَّهٍ و هَنِیئاً را به صورت هَنِیّاً و بَرِیئُونَ[5] را به صورت بَرِیُّونَ خوانده‎اند.
قابل ذکر است که شیوه قرائت قرّاء در مورد همزه یکسان نیست، و بهتر است با تحقیق قرائت شود.
لذا پاره‎ای از قرّاء هنگامی که همزه مفرد متحرک در اول یا وسط یا آخر کلمه‎ای که ماقبلش ساکن باشد و در یک یا دو کلمه واقع شود را بطریق سکته خوانده‎اند، یعنی بین حرف ساکن و همزه صدا را قطع می‎کنند تا حرف ساکنی که سکته بر آن می‎شود، بیان گردد و قدرت بر تکلّم همزه نیز بیشتر شود مانند:
شَیْئاً ـ قُرْان ـ قَدْاَفْلَحَ ـ خَلَوْا اِلی ـ وَ الاَرْضِ.
تشدید
هر گاه دو حرف مانند هم (متمائل) در یک کلمه پهلوی هم قرار گیرند، یک حرف را می‎نویسند و روی آن تشدید می‎گذارند. مانند مَرَّ ـ حَقّ حرفی که دارای تشدید باشد را «مشدّد» می‎نامند.
مشدّد کردن حروف را «ادغام» می‎گویند.[6] تغلیظ
عبارت از تفخیم و غلیظ ادا کردن حروف است. و تفاوتی که تفخیم با تغلیظ دارد آن است که اصطلاحاً، تفخیم درحرف «راء» و تغلیظ در حرف «لام» بکار می‎رود مانند: تغلیظ لام جلاله «الله»
تَفَشِّی
این کلمه مصدر باب تفعیل است و به معنای از هم پاشیدن و پهن شدن و پراکندگی و انتشار می‎باشد. حرف «شین» دارای این صفت است. زیرا هنگام ادای آن، ‌صوت از مخرج مربوطه در دهان منتشر شده، و تا جایگاه و مخرج «لام» و «طاء» می‎رسد. تَفَشِّی از صفات عارضی حروف است.
تَفْخِیم
به معنای درشت گفتن و فربه نمودن حروف و برخلاف ترقیق است. و در این حالت زبان به طرف کام بالا متمایل می‎شود مانند: حروف مطبقه و مستعلیه و مفخّمه، مثل تفخیم «راء» مفتوح و مضموم، در کلمات، رَبّ و رُحَماء.
تَکْرِیر مصدر باب تفعیل است، و به معنای دوباره گفتن می‎باشد. از حروف الفبا، حرف «راء» دارای این صفت است، زیرا هنگام ادای آن به نظر می‎رسد که دوبار گفته می‎شود، ولی در واقع چنین نیست، بلکه اندکی لرزش در مخرج حرف پدید می‎آید، و بدون رعایت این صفت ادای آن امکان ندارد. حرف راء را مکرّر می‎گویند. تکریر، لرزش قسمتی از سطح سر زبان است. تکریر از صفات عارضی حروف است. مانند: اَکْبَرُ ـ بِرَّ البته بعضی معتقدند که صفت تکریر از صفات اصلی حروف بوده، و حرف راء دارای تکرّر ذاتی می‎باشد.
قابل ذکر است که در حرف «زاء» نیز کمی تکریر وجود دارد، تکریر آن در پهنای زبان و تکریر راء در درازای زبان است. مانند: تَنَزَّلَ.
تنوین
تنوین نون ساکنه‎ای است که به تلفظ در می‎آید، ولی نوشته نمی‎شود. و ویژه و خاص اسم است. زیرا فعل و حرف تنوین نمی‎گیرند و آنرا با تکرار شکلِ حرکت نشان می‎دهند مانند (ـًـٍـٌـ) و در فارسی دو زبر ـ دو زیر و دو پیش خوانده می‎شوند. مانند: مُحَمَّداً ـ عَلِّیاً ـ خَیْرٌ قَوْمٍ.
تَهْلِیل
عبارت از گفتن لااله الا الله است، ‌علمای علم قرائت در آغاز یا پایان یازده سوره قرآن تهلیل می‎گویند. سوره‎های مذکور عبارتند از:
1. زلزال 2. قارعه 3. عصر 4. همزه 5. فیل 6. قریش 7. ماعون 8. کوثر 9. لهب 10. فلق 11. ناس.
بعضی نیز از سوره اَلضُّحی تا آخر قرآن (22 سوره می‎شود) تهلیل و تکبیر (الله اکبر گفتن) و تحمید (الحمدلله گفتن) را نقل کرده‎اند که به شیوه زیر گفته می‎شود.
لااِلهَ اِلَّا اللهُ وَ اللهُ اَکْبَرُ وَ لِلّهِ الْحَمْدُ و سپس گفته می‎شود بسم الله الرحمن الرحیم…
ـ وصل آخر سوره به تکبیر و پیوستن آن به بِسمله و قطع بسمله از ابتدای سوره، جایز نیست زیرا بسمله اولین آیه هر سوره و برای افتتاح آن است.
چنانچه حرف آخر هر یک از 22 سوره مذکور (سوره اَلضُّحی تا آخر قرآن) ساکن یا تنوین باشد، در حال وصل به تکبیر (الله اکبر) از جهت رفع التقاء دوساکن بایدحرف ساکن یا تنوین با کسره خوانده شود زیرا همزه «الله» همزه وصل است. و اگر حرف آخر سوره مفتوح یا مضموم یا مکسور باشد، در حال وصل به تکبیر با همان حرکات خود به لفظ جلاله الله پیوسته می‎شود.
جَهْر یکی از صفات اصلی و ذاتی حروف و به معنی بلندی آواز و صوت قوی است. هجده حرف از حروف الفبا دارای این صفت هستند که عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ج ـ د ـ ذ ـ ر ـ ز ـ ض ـ ط ـ ظ ـ ع ـ غ ـ ق ـ ل ـ م ـ ن ـ و ـ ی).
این حروف را حروف مَجْهُورَه می‎نامند. زیرا به سبب قوّت به بلندی و آشکارا ادا شده و مانع جریان نفس می‎گردند.
جهت سهولت در حفظ این حروف آنها را در چند کلمه جمع کرده‎اند که عبارتند از (نغز ـ قطع ـ ابیض ـ ظل ـ جذر و مد).
حَذف
به معنی انداختن حرف آخر کلمه‎ای که بر آن وقف می‎کنند (موقوفٌ علیها) است. توضیح اینکه به شیوه قرائت حمزه کوفی، همزه آخر کلمه هنگام وقف لفظاً حذف می‎شود مانند: سَوْء ـ شَیْئ ـ شاءَ ـ یَشاءُ ـ بَرِیءٌ که می‎شود: سُوْ ـ شیْ ـ شَا ـ یَشا ـ بَرِی.
حذف از اقسام وقف می‎باشد.
حروف شمسی و قمری
حروف الفبا بر دو قسم است: شمسی و قمری
حروف شمسی: حروفی است که هرگاه بعد از الف و لام (حرف تعریف) واقع شوند لام حرف تعریف در حروف مذکور به سبب نزدیکی مخرج ادغام می‎گردد و آنرا ادغام شمسیّه می‎نامند.
حروف شمسی عبارتند از: تاء ـ ثاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سین ‍ـ شین ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ لام ـ نون.
حروف قمری: آنست که هر گاه بعد الف و لام تعریف (اَلْ) قرار گیرند، حرف لام به دلیل دوری مخرج اظهار می‎شود.
حروف قمری عبارتند از: همزه ـ باء ـ جیم ـ حاء ـ خاء ـ عین ـ غین ـ فاء ـ قاف ـ کاف ‍ـ میم ـ هاء ـ واو ـ یاء.
حروف تهجّی
«هِجاء» یعنی شمردن حروف با اسامی آنها، و مجموع حروف از «الف» تا «یاء» را حروف تهجّی می‎نامند.
حروف تهجّی یا الفبای زبان عرب را بعضی بیست و هشت حرف و بعضی «الف» را هم اضافه کرده و بیست و نه حرف گفته‎اند.
آنهایی که الف را به حساب حروف تهجّی نمی‎آورند، دلیلشان این است که چون الف از فضای دهان خارج می‎شود، و تکیه گاهی ندارد، و قائم به غیر است.


[1] . سوره مزّمّل، آیه 4.
[2] . یا شَفَوی.
[3] . سوره اسراء، آیه 60.
[4] . سوره فرقان، آیه 16.
[5] . یونس، 41.
[6] . به قسمت ادغام و اقسام آن مراجعه شود.
@#@ و همیشه ساکن بوده و به تنهائی ادا نمی‎شود، و از حروف شمسی و قمری هم نیست. لذا آنرا در شمار حروف قرار نمی‎دهند.
و آنهایی که الف را جزو حروف الفبا شمرده‎اند، معتقدند که «الف» هم مانند سایر حروف دارای مخرج است، و مخرج الف همان فضای دهان است. و از حروف جوفی یا هوائی است.
حروف الفبا یا حروف تهجّی عبارتند از:
همزه ـ باء ـ تاء ـ ثاء ـ جیم ـ حاء ـ خاء ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سین ـ شین ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ عین ـ غین ـ فاء ـ قاف ـ کاف ـ لام ـ میم ـ نون ـ هاء ـ واو ـ الف ـ یاء.
تمام حروف الفبا در آی 154 سوره آل عمران و نیز در آخرین آیه سوره فتح آمده است.
این نکته نیز قابل ذکر است که «الف» با همزه فرقهایی دارد که عبارتند از: همزه قبول حرکت می‎کند، و در اول و وسط و آخر کلمات واقع می‎شود. و به صورت‎های مختلف نوشته می‎شود مانند: اَللهُ ـ أنْبِئْهُمْ ـ یُؤْمِنُ ـ ساءَ، ولی «الف»، قبول حرکت نمی‎کند، و همیشه ساکن و ماقبل از آن مفتوح است (فتحه دارد). و هیچ گاه در اول کلمه قرار نمی‎گیرد. و فقط در وسط و آخر کلمه می‎آید، و همواره به شکل الف نوشته می‎شود مانند: عَلامَات ـ نَار ـ مِمَّا ـ دَعا.
و چون الف همیشه ماقبلش فتحه است، در رسم الخط قرآن‎های بعضی کشورها قبل از الف فتحه می‎گذارند مانند: مَا ـ کَانَ ـ اَبْوَاب ـ اَلنَّاس ـ قَالَ… ولی در بعضی قرآنها الف کوتاه گذاشته می‎شود مانند: ما ـ کانَ ـ اَبْواب ـ النّاس و قالَ.
حرف «لام»
«لام» از حروف مُستفله است، و اصل در تلفظ آن ترقیق می‎باشد. و هنگام تلفظ، صوت و زبان به طرف پائین میل کرده و به نازکی ادا می‎شود، و تغلیظ آن به تبعیت از حروف مستعلیه صورت می‎گیرد. یعنی اگر ماقبل یا مابعد و یا طرفین لام یکی از حروف مستعلیه قرار گیرد، تغلیظ می‎شود. و در غیر این صورت ترقیق می‎گردد، مانند: قُلْ ـ اَلصَّلوه ـ سُلْطَان ـ وَلْیَتَلَطَّف ـ خَلَقْنَا ـ وَاغْلُظ ـ صَلْصَال ـ قابل ذکر می‎باشد که در هر صورت بطور کلی ترقیق «لام» اولی‎تر است.
حرف رَدْع
رَدْع به معنی رد کردن، و انکار مطلب ماقبل، و اثبات جمله ما بعد می‎باشد. و «کَلّا» را که به معنی (چنین نیست) می‎باشد، حرف ردع می‎گویند. در قرآن مجید حرف رَدْع سی و سه بار و در 15 سوره آمده است، که به اتفاق علمای علم قرائت و تفسیر در 7 جای آن برای رد کردن مطلب ماقبل و اثبات جمله مابعد است. و باید بر «کَلّا» وقف شود. مواضع مذکور در قرآن عبارتند از:
1. آیات 78 و 79 سوره مریم
2. آیات 81 و 82 سوره مریم
3. آیات 14 و 15 سوره شعراءِ
4. آیات 61 و 62 سوره شعراء
5. آیه 27 سوره نساء
6. آیات 15 و 16 سوره مدّثّر
7. آیات 10 و 11 سوره قیامه
مثلاً در آیه 15 و 16 سوره مدّثّر می‎فرماید: ثُمَّ یَطْمَعُ اَنْ أزِیدَ کَلّا (یعنی پس طمع دارد که مال و اولاد، بیشترش دهم ـ نچنان است. احتمالاً در مورد ولید بن مغیره می‎باشد.)
حرکت
برای خواندن کلمات عربی روی حروف، علائم و نشانه‎هایی قرار می‎دهند که به آنها حرکات می‎گویند. برای تلفظ حروف سه حرکت بکار می‎برند که عبارتند از: ضمّه یا پیش (ـُ) فتحه یا زِبر (ـَ) و کسره یا زیر (ـِ) حرف فتحه‎دار را «مَفتوح» و حرف ضمّه‎دار را «مَضموم» و حروف کسره‎دار را «مَکسور» می‎گویند. مانند کُتِبَ که کاف مضموم و ت مکسور و ب مفتوح است.
حروف حلق از حلق یا گلو شش حرف خارج می‎شود که، به حروف حلقی معروف‎اند آنها عبارتند از: 1. همزه 2. هاء 3. عین 4. حاء 5. غین 6. خاء.
همزه و هاء از ابتدای حلق و عین و حاء از وسط حلق و غین و خاء از آخر حلق ادا می‎شوند.
پس مخارج حروف حلقی از ابتدای حنجره به سمت دهان به ترتیب عبارتند از: همزه ـ هاء ـ عین ـ حاء ـ غین ـ خاء.
حروف دهان
دهان دارای ده مخرج است، و هجده حرف از حروف الفبا از آن خارج می‎شود که عبارتند از:
تاء ـ ثاء ـ جیم ـ دال ـ ذال ـ راء ـ زاء ـ سین ـ شین ـ صاد ـ ضاد ـ طاء ـ ظاء ـ قاف ـ کاف ـ لام ـ نون ـ یاء
از آنجا که ادای بیشتر حروف دهان به دندانها بستگی دارد، معمولاً در بیان حروف دهان به تقسیمات دندانها و اقسام آن اشاره می‎کنند.[1] مخارج ده گانه حروف که از دهان ادا می‎شوند عبارتند از:
1. مخرج قاف: انتهای زبان با آنچه مقابل آن است از کام، و ابتدای زبان کوچک که، آزاد و سمت حلق قرار گرفته، و با نگه داشتن هوا، و رها کردن یک دفعه آن، پدید می‎آید. حرف قاف را غَلْصَمی می‎نامند. زیرا از محل غَلْصَمَه، یعنی ابتدای زبان کوچک که آزاد است بیان می‎شود.
2. مخرج کاف: انتهای زبان با آنچه برابر آن است. از کام بالا، و آخر زبان کوچک که، به سقف دهان متصل است. مخرج کاف کمی بیرون‎تر از مخرج قاف، و به فضای دهان نزدیک‎تر است. و مانند قاف با نگه داشتن کامل هوا، و رها کردن یک دفعه آن ادا می‎شود.
حرف کاف را عَکْدی می‎نامند، زیرا از انتهای زبان کوچک که به سقف دهان متصل است ادا می‎شود. و چون زبان کوچک را به عربی لَهات می‎گویند، دو حرف (ق و ک) را که زبان کوچک در ادا آنها دخالت دارد لَهَوی می‎گویند.
3. مخرج ضاد: اتصال کنار بُن زبان از طرف راست یا چپ، به پهلوی دندانهای کرسی بزرگ بالا است. حرف ضاد را حرف ضِرْسی می‎نامند. که منسوب به اَضْراس (از دندانها) است. و نیز «حافی» نیز می‎گویند به معنی جانب و طرف، منظور کنار زبان است.
4. مخرج جیم ـ شین ـ یاء غیر مدّی: میان جزء پیشین زبان به سطح کام بالا که پست و بلند است می‎باشد. با این فرق که در اداء جیم، زبان به کام متصل می‎شود، ولی در تلفظ شین و یاء، زبان کاملاً نمی‎چسبد و هوا حبس نمی‎شود. این سه حرف را «شَجَری» می‎گویند. شجر شکاف دهان و گشادگی آن است که در ادای این حروف دخالت دارد.
5. مخرج لام: چسباندن کنار زبان از آخر مخرج ضاد تا سر زبان به لثه و کام بالا است، به قسمتی که روبروی هشت دندان ضَواحک و اَنیاب و رَباعیات و ثَنایای بالا از دو طرف قرار می‎گیرد.
6. مخرج نون: اتصال کنار زبان تا سر زبان به لثه و کام بالا، به مقداری که برابر چهار دندان رباعیات و ثنایای بالا از دو طرف است، ‌واقع می‎شود. (کمی پائین‎تر از مخرج لام)
7. مخرج راء: سر زبان مایل به پشت آن به لثه و کام بالا است. چنانکه برابر دو دندان ثنایای بالا قرار گیرد و کاملاً به سقف دهان چسبیده نشود بلکه مماس با آن باشد.
البته برای حروف لام ـ نون و راء به سبب شدت نزدیکی یک مخرج قائل هستند. به این حروف، حروف لِثَوی هم می‎گویند، زیرا لثه در ادای آنها دخالت دارد و بعضی به خاطر اینکه تیزی کنار زبان نیز در تلفظ آنها نقش دارد به آنها حروف ذَوْلَقی نیز گفته‎اند.
8. مخرج حروف طاء ـ دال و تاء: انطباق روی سر زبان است تا کناره‎های آن، به بُن دندانهای ثنایای بالا، و لثه و ناهمواریهای سقف دهان، که از نگهداری کامل هوا و بیرون دادن ناگهانی آن پدید می‎آیند.
این حروف را به لحاظ اینکه ناهمواریهای سقف دهان در تلفظ آنها بکار می‎رود، حروف نِطْعی می‎گویند، زیرا «نِطْع» ناهمواریهای سقف دهان است. حروف مذکور به ترتیب از سقف دهان به جانب بن دندان عبارتند از: طاء ـ دال ـ تاء.
قابل ذکر است که «طاء» دارای صفات «اِطباق و اِستعلاء» است، و اگر رعایت صفات آن نشود، با «ت» اشتباه می‎شود.
9. مخرج ص ـ سین ـ زاء: سر زبان است، به قسمت فوقانی پشت دندانهای ثنایای زیرین، به گونه‎ای که کمی فاصله و گشادگی میان سر زبان و دندان پدید آید. مخرج این حروف به ترتیب از داخل دهان به طرف خارج عبارت است از صاد ـ سین ـ زاء
قابل ذکر است که صاد دارای صفات اطباق و استعلاء است و در صورت عدم رعایت آنها به شین شباهت پیدا می‎کند. این حروف به حروف «اَسَلی» نیز معروفند زیرا اَسَله به معنی سرزبان است.
10. مخرج ظاء ـ ذال و تاء: اتصال روی سرزبان است، به تیزی سر دندانهای ثنایای بالا، و آنها را حروف ذَوْلَقی نامند. زیرا تیزی هر چیزی و طرفی از زبان را ذَولق نامند. که در ادای این سه حرف دخالت دارد. مخرج این حروف به ترتیب عبارت است از: ظاء ـ ذال ـ ثاء.
ظاء دارای صفات اطباق و استعلاء است.[2] و باید طوری ادا شود که، از دو حرف دیگر مشخص گردد.
حرف «راء»
حرف «راء» نزدیکترین حرف به کام بالا می‎باشد، لذا اصل در آن «تفخیم» است. حرف راء را مُفَخَّمَه نیز می‎گویند.
و امّا ترقیق راء به عللی صورت می‎گیرد که عبارتند از:
1. وقتی که «راء» مکسور باشد چه به کسره لازم و یا به کسره عارض، ترقیق می‎شود، زیرا تابع حرکت خود می‎باشد مانند: کَریم ـ رِزْق ـ رِجَال ـ وَاضْرِبُوا ـ وَ ذَرِالَّذِینَ.
2. راء ساکن ماقبل مکسور که کسره آن لازم باشد، ترقیق می‎شود. زیرا خود حرکتی ندارد و تابع حرکت ماقبل است مانند: مِرْیَه ـ اُحْصِرْتُمْ ـ مُسْتَقِر ـ مُصَیْطِر.
3. راء ساکنی که ماقبلش حرف مستفله ساکن و حرف ماقبل هر دو ساکن، مکسور باشد ترقیق می‎شود، زیرا خود و ماقبلش حرکتی ندارد و تابع حرکت ما قبلِ ماقبل است مانند:
سِحْر ـ شِعْر ـ ذِکْر ـ خَبِیر ـ بَصِیر.
تفخیم راء: راء در موارد زیر تفخیم می‎شود:
1. راء مفتوح یا مضموم تفخیم می‎شود، زیرا تابع حرکت خود می‎باشد مانند: رَبِّ ـ صَدْرُکَ.[1] . در مورد اقسام دندانها به قسمتی تحت همین عنوان مراجعه شود.
[2] . به عنوان اطباق و استعلاء مراجعه کنید.
@#@
2. راء ساکن ماقبل مفتوح یا مضموم تفخیم می‎شود مانند: قَمَر ـ مَرْیَمْ ـ نُذُر ـ مُرْدِفِین.[1] 3. راء ساکنی که ماقبل آن نیز ساکن و حرف پیش از این دو ساکن، مفتوح یا مضموم باشد تفخیم می‎گردد مانند: فَجْر ـ نَصْر ـ یُسْر ـ شَکُور.
4. راء ساکنی که ماقبلش حرف مُستعلیه ساکن و حرف ماقبل هر دو ساکن، مکسور باشد تفخیم می‎شود مانند: مِصْر ـ قِطْر.
5. راء ساکن ماقبل مکسور که کسره آن عارضی باشد، برای متمایز شدن از کسره لازم، تفخیم می‎شود مانند: اِرْحَمْ ـ اِرْجِعُوا ـ رَبِّ ارْجِعُونِ ـ أمِ ارْتَابُوا[2] ـ اِنِ ارْتَبْتُمْ[3] 6. راء ساکن ماقبل مکسور که بعد از آن، یکی از حروف مستعلیه قرار گیرد. تفخیم می‎شود. زیرا کسره ماقبل، مقتضی ترقیق و حرف مُستعلیه، موجب تفخیم است، و به علت تعارض بین ترقیق و تفخیم، هر دو ساقط و اصل تلفظ حرف راء که تفخیم است، انجام می‎شود مانند: اِرْصَاد ـ مِرْصَاد ـ قِرْطَاس[4] ـ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ.
لازم به ذکر است که تفخیم و ترقیق راء مشدّد، بیشتر تابع حرکت آن است، زیرا اولی ساکن و دومی متحرک است مانند: اَلرَّسُولُ ـ اَلرِّبَا.
حروف لبها
لب دارای دو قسمت است. قسمت بیرون آن خشک و قسمت داخلی آن به لحاظ وجود بُزاق دهان مرطوب است. و چهار حرف (فاء ـ باء ـ میم ـ واو) محل اداء آنها لبهاست. به همین دلیل این حروف را حروف «شَفَهی» یا «شَفَوی» می‎نامند، زیرا «شفه» به معنی لب است و این حروف از محل لبها ادا می‎شوند.
مخارج این حروف عبارت است از:
1. مخرج فاء: از طریق روانه کردن داخل لبِ پائین به سر دندانهای ثنایای بالا است، به شکلی که به یکدیگر متصل شوند مانند: وقتی که می‎گوئیم: اُف.
2. مخرج باء: در نتیجه بهم رسیدن درون دو لب، و جدا شدن آن دو از یکدیگر پدید می‎آیند مانند: وقتی که می‎گوئیم: آب.
3. مخرج میم: بیرون دو لب است بطوریکه بهم بچسبند، و هوا در لبها و ناحیه خَیْشوم (بینی) نگه داشته شود مانند وقتی که می‎گوئیم: اَم.
4. مخرج واو غیر مدّی: میان دو لب است به قِسمی که لبها بدون برخورد و اتصال به هم مانند غنچه جمع شود، و از هوای میان دو لب خارج گردد. مانند وقتی که می‎گوئیم: اَوْ یا اَوّل البته بعضی حرف واو را از حروف جوفی یا هوایی می‎دانند.
خَرْوَرَه
به معنی گرفتگی صوت است. از حروف الفبا، حرف «خاء» دارای این صفت می‎باشد. و خاء را «مَخْرُورَه» می‎گویند. زیرا هنگام تلفظ آن، صدایی شبیه صدای کسی که حلقش گرفته باشد شنیده می‎شود، و صدای خُرخُر کردن گربه را خُرور می‎گویند مانند: اَخْ و خَالِق.
خَروره از صفات عارضی حروف است. گرچه کاربرد عملی ندارد، امّا از آنجا که در بعضی کتب تجوید مطرح شده، جهت اطلاع آورده می‎شود.
خَفَاء
به معنای پنهان شدن است و از میان حروف، حرف (هـ) و حروف مد را «خَفِیَّه» می‎نامند. زیرا «هاء» دارای صفات همس، رخوت، استفال و سکون بوده، و حروف مد نیز دارای صفات استفال و سکون می‎باشند، و هنگام ادای این حروف از شدّتِ سبکی به نظر می‎رسد که مخفی می‎گردد. بدین سبب در مواضعی که ماقبل و مابعد هاء ضمیر متحرک باشد، آنرا با اشباع و حروف مدّ را نیز به مدّ می‎خوانند تا این صفت از حروف مزبور سلب نگردد، و مخفی نشوند مانند: بِهِ ـ اِنَّهُ ـ قَالَ ـ سُوُء
خَفَاء از صفات عارضی حروف است.
خَلْط و مَزْج هر یک از حروف و کلمات قرآن بصورت مستقل خوانده می‎شوند. و وصل حرف آخر کلمه به حرف اول کلمه بعد جایز نیست، و از نظر علم قرائت نهی شده است. چه در صورت وصل، دو کلمه، با هم مخلوط و ممزوج شده، و ممکن است فاقد معنا گردیده، و یا معنای دیگری از آن فهمیده شود، در اصطلاح تجوید به وصل حرف آخر کلمه به حرف اول کلمه بعد (خَلْط و مَزج) می‎گویند مانند: سِیرُوا فِی الْاَرْض که خوانده می‎شود: سیـ ـ رُوفِلْ ـ اَرْض.
رعایت این نکته، بویژه هنگام قرائت اذکار نماز ضروری می‎باشد.
دندانها چون ادای بیشتر حروف دهان به دندانها بستگی دارد، معمولاً در کتب تجوید، بحثی نیز در مورد اقسام دندانها می‎شود. دندانهای انسان غالباً 32 عدد است که 16 عدد آن در فک بالا و 16 عدد دیگر در فک پائین قرار دارند.
دندانها به چهار دسته تقسیم می‎شوند:
1. ثنایا 2. رَباعیات 3. اَنیاب 4. اَضراس.
ـ ثَنایا یا پیشین: در جلو و مقابل لبها و بینی قرار دارند و چهار عدد می‎باشند، دو عدد در فک بالا و دو عدد در فک پائین هستند.
ـ رَباعیات یا چهارگانه: این دندانها چهار عدد هستند، دو عدد در فک بالا و دو عدد در فک پائین، که یکی سمت راست و دیگری سمت چپ دندان ثنایا قرار دارند.
ـ انیاب یا نیش: چهار عدد هستند که در دو طرف رَباعیات قرار دارند.
اَضراس: که به دندانهای کرسی مشهورند و بعد از انیاب قرار گرفته‎اند و تعداد آنها بیست عدد است. و بر سه قسم هستند.
1. ضواحک یا کرسیهای کوچک: که تعداد آنها چهار عدد است، به این نام خوانده شده‎اند، زیرا به هنگام خنده نمایان می‎شوند. ضحک به معنی خنده است. ضواحک در طرفین انیاب قرار دارند.
2. طواحن یا کرسیهای بزرگ: که دوازده عدد هستند. منظور دندانهای آسیا می‎باشند و در دو طرف ضواحک قرار دارند.
3. نَواجذ یا دندان عقل: که چهار عدد هستند و بعد از طواحن قرار گرفته‎اند و آخرین دندانها هستند.
رِخْوَت به معنی سهولت و سستی و ضد شدّت است. و به حروفی گفته می‎‎شود که به سستی و آسانی تلفظ شوند و صدا در آنها کشیده شود. و آنها عبارتند از: (ث ـ ح ـ خ ـ ذ ـ ز ـ ـ س ـ ش ـ ص ـ ض ـ غ ـ ف).
به این حروف حروف رِخوت یا «رَخاوَه» می‎گویند.
رُکوع اهل سنت سی جزء قرآن را به هزار قسمت تقسیم کرده‎اند و در هر جا قصه و یا موضوعی تمام می‎شود روی آخرین آیه آن حرف (ع) می‎نویسند، که نشانه رکوعات است و در هر رکعت از هزار رکعت نمازهای نافله ماه مبارک رمضان که به نماز «تَراویح» ‌معروف است یک رکوع به جای یک سوره می‎خوانند.
رَوْم به معنای اراده کردن و طلب نمودن و جُستن می‎باشد، و در اصطلاح تجوید، ضعیف گردانیدن حرکت است. به عبارت دیگر انداختن دو سوم از حرکت حرف، و باقی گذاشتن یک سوم دیگر را «رَوْم» می‎گویند. بنابراین وقف به رَوْم در حکم وصل است. و به همین سبب هنگام وقف به رَوْم، بدون مدّ خوانده می‎شود.
«رَوْم» یکی از اقسام وقف است. البته این نوع وقف شیوه قاریان کوفه است. اختلاس ضد رَوْم می‎باشد. گفته شده فایده وقف به «رَوْم» آن است که شنونده و اشخاص نابینا که نزدیک قاری باشند می‎توانند حرکت کلمه‌ موقوفٌ علیها را در نتیجه اظهار یک سوم حرکت آن درک نمایند.[5] «رَوْم» در ضمّه و کسره و رفع و جرّ جایز می‎باشد مانند:
نَسْتَعِینُ ـ مِنْ قَبْلِ ـ عَلِیمٌ ـ مِنْ نَصِیرٍ.
ولی در فتحه ونصب جایز نیست مانند: صَادِقینَ ـ قَلِیلاً، گرچه بعضی جایز شمرده‎اند.
سبب مَدّ برای کشیدن حروف مَدّ، سبب لازم است. اگرحرف مدّ، سبب نداشته باشد آنرا مدّ طبیعی یا اصلی یا ذاتی می‎نامند و به اندازه یک الف (قصر) که مختص حرف مدّ است می‎کشند مانند: قَالَ ـ قَالُوا ـ قِیلَ
و چنانچه حروف مدّ سبب داشته باشد،‌ آنرا مدّ غیرطبیعی می‎خوانند و بیش از یک الف کشیده می‎شود مانند: جَاءَ.
سبب مدّ دو تاست 1. لفظی 2. معنوی سبب لفظی آن است که در خود لفظ دیده می‎شود، و در تلفظ ظاهر می‎گردد و آن همزه یا سکون است که بعد از حرف مَدّ قرار می‎گیرد.
سبب معنوی، آن است که در لفظ مشهود نیست، و معناً موجب مدّ می‎گردد و عبارتست از ازدیاد و مبالغه و زیاده روی در نفی، در ما، نافیه ـ لا، نافیه ـ لا، ناهیه و به آن مد مبالغه نیز می‎گویند. مانند: لا رَیْبَ فیهِ (در قرآن شکی نیست) لا جَرَمَ (چاره‎ای نیست) ـ و ما یَنْبَغی لَهُ (برای او سزاوار نیست) که الف «ما» و «لا» نافیه و ناهیه حرف مدّ است، و به اندازه دو تا سه الف به لحاظ مبالغه در نفی، که سبب معنوی است کشیده می‎شود.
سبب معنوی چندان کاربرد عملی ندارد. و به عنوان تقسیماتی که در بخش مدّ در کتب تجوید شده جهت اطلاع آورده می‎شود.
سجده‎های قرآن در قرآن مجید پانزده آیه سجده دار وجود دارد که بعد از شنیدن یا خواندن چهار آیه آن سجده واجب می‎گردد، و بر یازده آیه دیگر سجده مستحب است.
سجده‎های واجب
1. آیه 15 سوره سجده. 2. آیه 37 سوره سجده (فصلت)
3. آخرین آیه سوره نَجم 4. آخرین آیه سوره عَلَق
سجده‎های مستحب
1. آخرین سوره اعراف 7. آیه 15 سوره رَعد
2. آیه 48 سوره نحل 8. آیه 107 سوره اَسری
3. آیه 58 سوره مریم 9. آیه 18 سوره حجّ
4. آیه 77 سوره حجّ 10. آیه 60 سوره فُرقان
5. آیه 25 سوره نمل 11. آیه 24 سوره (ص)
6. آیه 21 سوره انشقاق
سُکُون (از صفات عارضی حروف)
در لغت ضد حرکت است. به غیر از حروف قلقله که عبارت بودند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق) بقیه حروف الفبا را «حروف ساکنه» می‎گویند. زیرا نیاز به حرکت و جنبش در محل و جایگاه خود برای تلفظ ندارند، و هنگام ادای آنهاسکون و آرامشی در اصل مخرج حرف، بوجود آمده و به آسانی تلفظ می‎شوند.
سکون از صفات عارضی حروف می‎باشد.
سُکون
وقتی که حرفی هیچ حرکت نداشته باشد، ساکن است، علامت سکون حرف به صورت دایره کوچک نشان داده می‎شود (ه) مانند: هَلْ، امِنْ، اَرْسِلْهُ
سکون بر دو قسم است: سکون لازم و سکون عارض
سکون لازم ـ آن است که سکون جزو شکل حرف و ساختمان آن است، مانند سکون در کلمه هَلْ و مِنْ و کمْ، که سکون در این کلمات سکون لازم است.


[1] . سوره انفال، آیه 9.
[2] . سوره نور، آیه 50.
[3] . سوره مائده، آیه 106.
[4] . سوره‌انعام، آیه 7.
[5] . برای توضیح بیشتر به عنوان «رَوْم» مراجعه شود.
@#@
سکون عارضی ـ آن است که جزو کلمه و ساختمان آن نمی‎باشد،‌ و بنا بر ضرورت و هنگام وقف و ادغام کبیر بوجود می‎آید، مانند: مِنَ اللهِ که هنگام وقف مِنَ الله خوانده می‎شود، و حرکت حرف آخر حذف می‎شود، و در هنگام ادغام کبیر مانند: قالَ لَهُمْ که فتحه لام کلمه اول لفظاً حذف و ساکن می‎شود و سپس دو حرف لام در یکدیگر ادغام شده، و بصورت مشدّد به این شکل خوانده می‎شود قَالَّهُمْ
شدّت
یعنی قوّت صدا و سخن گفتن، شدّت از صفات اصلی و ذاتی حروف است. هشت حرف از حروف الفبا دارای این صفت هستند که عبارتند از: (همزه ـ ب ـ ت ـ ج ـ د ـ ط ـ ق ـ ک).
جهت سهولت در یادگیری و حفظ، آنها را در کلمات زیر جمع نموده‎اند: اَجَدْتَ طَبَقَکَ (حالت را نیکو کردی یا طبق خود را بخشیدی).
این حروف را حروف شَدِیدَه می‎نامند. زیرا با شدت تلفظ می‎شوند، بویژه اگر ساکن باشند، صدا از شدت قوّت به کلی متوقف می‎شود و کشیده نمی‎گردد، و مانند کلمات مشدّد (تشدید دار) ادا می‎شوند.
صَفِیر صوتی ممتد است بدون حرف، که از سر زبان و میان دندانهای ثنایای بالا و پائین خارج می‎شود. صفیر از صفات عارضی حروف است، و حروف (ص ـ س ـ ز) دارای صفت صفیر می‎باشند. زیرا هنگام ادای حروف مذکور، صوتی شبیه به صدای گنجشک پدید می‎آید. صفیر «صاد» شدیدتر از سین و زاء خفیف‎تر از آن دو می‎باشد.
صفات حروف (اصلی)
صفات حروف بر دو قسم هستند: صفات اصلی و صفات عارضی. صفات اصلی یا ذاتی صفاتی هستند که لازمه حروف بوده، و از آنها جدا شدنی نیستند. و آنها ده صفت به شرح زیر می‎باشند.
1. جهر 2. هَمس 3. شدّت 4. رِخوت 5. اِطباق 6. اِنفتاح 7. استعلاء 8. استفال 9. اذلاق 10. اِصمات[1] لازم به تذکراست، که هر یک از حروف تهجّی، پنج صفت از صفات اصلی را داراست ولی هیچگاه دو صفت اصلی ضد یکدیگر مثل (شدت و رخوت) در یک حرف جمع نمی‎شود، ولی ممکن است چند صفت غیرمتضاد اعم از اصلی و یا عارضی مانند جهر، شدت، انفتاح و قلقله و غیره در یک حرف جمع گردد. بنابراین هر یک از حروف الفبا دارای چندین صفت اصلی و عارضی می‎باشند.
صفات حروف (عارضی) صفاتی که لازمه حروف نمی‎باشند، بلکه برای حسن قرائت و زیبایی آن بر آن عارض می‎شوند. صفات عارضی زینت تلاوت هستند. فرق این صفات با صفات اصلی این است که، صفات عارضی برخلاف صفات اصلی با هم ضدیّت نداشته، و حتی با صفات اصلی نیز ضدیتی ندارند. این صفات عبارتند از:
1. صفیر 2. قلقله 3. سکون 4. تفشّی 5. اِنحراف 6. تکریر 7. اِستطاله 8. لین 9. غُنّه 10. بُحَّه 11. خَرورَه 12. نَبر 13. نفخ و نَفث 14. خفاء 15. هاوی[2] صِله میمی
هرگاه ماقبل میم جمع، مضموم و مابعدش متحرک باشد در حال وصل، حرف «واو» و اگر ماقبلش مکسور باشد، حرف «یاء» به آن متصل می‎شود، و آنرا «صله میمی» می‎گویند که، در اختلاف قرائات بکار می‎رود مانند: عَلَیْکُم و عَلَیْهِمْ که بصورت عَلَیْکُمُو و عَلَیْهِمِی خوانده می‎شوند.
حفص راوی عاصم، فقط در کلماتی که بعد از میم جمع، «هاء ضمیر» باشد صله داده یعنی با اشباع خوانده است مانند:
أَسْقَیْناکُمُهُ ـ قَدَّمْتُمُهُ ـ سَمِعْتُمُهُ ـ رَأَیْتُمُهُ که بصورت أَسْقَیْناکُمُوهُ ـ قَدَّمْتُمُوهُ ـ سَمِعْتُمُوهُ ـ رَأَیْتُمُوهُ خوانده است و در رسم الخط نیز با «واو» نوشته شده است
صوت صوت بر اثر لرزش شدید اجسام ایجاد می‎شود، و صدای انسان نیز نتیجه ارتعاش و لرزه تارهای حنجره است که بوسیله هوا صورت می‎گیرد.
حنجره در ابتدای نای قرار دارد، و جایگاه پدید آمدن صداست، و دارای سه غضروف است، و چنانچه غضروفها از هم جدا و دور شوند، صدای بَم و در صورتی که بهم نزدیک شوند، حنجره تنگ شده و صدای زیر بوجود می‎آید.
صوت شناسی یا (فُنتیک ـ phonetic) علمی است که درباره حروف تهجّی، اصوات هم مخرج، کلماتی که از جهت حروف یکسان و با تغییر حرکات، معانی مختلف دارند، کشش صوت و آهنگ و جملات استفهامی و غیره و خیشومی (از درون بینی) بودن بعضی اصوات، آموزش تلفظ صحیح کلمه و جمله، و همچنین مطالعه حرکات و اعضاء گفتار (لبها ـ دهان ـ زبان ـ دندان ـ کام ـ حلق) و تازه کردن نفس و تغییرات دستگاه تکلّم از جهت نظری و عملی آنها، بحث می‎کند.
ضَمِیر ضمیر اسم معرفه‎ای است که، جانشین اسم دیگر می‎گردد، و برای رفع تکرار آن می‎آید. و بر متکلّم یا مخاطب و یا غائب دلالت می‎کند و بر دو قسم است: ضمیر متصل و ضمیر منفصل
ضمیر متصل مانند: مِنْهُ ـ اِنَّهُ که ضمیر «هُ» به مِنْ و اِنَّ متصل شده است.
ضمیر منفصل مانند: هُوَ و هِیَ، هُوَ مَعَکُمْ اَیْنَ ما کُنْتُمْ،[3] هاء ضمیر را هنگامیکه ماقبل و مابعدش دارای حرکت باشد با اشباع می‎خوانند و در غیر این صورت بدون اشباع خوانده می‎شود.[4] علم قرائت
قرائت قرآن عبارت است از: ادای کلمات به گونه‎ای که بر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ نازل گردیده است. و فلسفه آن نگهداری و حفظ الفاظ قرآنی از تحریف و تبدیل می‎باشد. و یا به عبارت دیگر علم قرائت عبارت از طریقه خواندن قرآن مجید، مطابق قرائت قُرّایی که سند قرائت آنان حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ منتهی می‎شود، و هدف و فایده آن نیکو خواندن قرآن کریم است.
علائم وقف
از آنجا که رعایت موارد وقف و وصل ازمهم‎ترین قسمت‎های علم قرائت و تجوید به شمار می‎رود، لذا برای وقف‎های مختلف، نشانه‎هائی وضع و تعیین نموده‎اند که در بالای کلمات قرآنی نوشته شده است. و آنها عبارتند از:
م ـ علامت وقف لازم است، یعنی وقف بر آن کلمه لازم می‎باشد و اعاده و دوباره خواندن موقوف‏ٌ علیها جایز نیست.
ط ـ نشانه وقف مطلق است، یعنی وقف بر آن کلمه و شروع از مابعد در تمام صورو نزد همه قرّاء خوب می‎باشد.
ج ـ علامت وقف جایز است، یعنی وقف بر آن کلمه پسندیده و جایز است، و وصل به مابعد نیز مانعی ندارد، ولی وقف بر آن بهتر است.
ز ـ نشانه وقف مجوّز است، یعنی وقف بر آن کلمه تجویز شده و شروع از مابعد هم، بدون اعاده و دوباره خواندن موقوف علیها مانعی ندارد، ولی وصل کردن آن بهتر است. و در صورت وقف، بهتر است از جای مناسب آیه قبلی دوباره خوانده شود.
ص ـ علامت وقف مرخّص است، یعنی به ضرورت طول آیه و کمی نفس برای رسیدن به محل وقف و یا خواندن تمام آیه، چنانچه معنای آن نیکو فهمیده شود، رخصت واجازه وقف داده شده. که در این صورت دوباره خواندن از جای مناسب آیه خوانده شده لازم نیست، و در غیر اینصورت و در حال اختیار به وصل خوانده شود.
لا ـ نشانه نفی و عدم جواز وقف است، و چنانچه در اثر کمی نفس و غیره پیش از اتمام مطلب و کلام، اضطراراً وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آیه خوانده شده از جای مناسب آن لازم است، مگر آنکه علامت مذکور در آخر آیه باشد. در این صورت وقف بر انتهای آیات روا می‎باشد. البته در بعضی موارد که ارتباط تام بین آخر آیه و اول آیه بعد وجود دارد، وصل نمودن، مناسب بلکه بهتر است. این شش علامت وقف به رموز سجاوندی مشهورند و واضع آنها شیخ عبدالله سجاوند از قاریان اهل سنت می‎باشد.
علاوه بر علائم سجاوندی، شیخ مُصدّر بخاری علائمی را تعیین نموده که بالای بعضی قرآنهای قدیمی نوشته شده و آنها عبارتند از:
قِف: فعل امر است، یعنی وقف کن، که متأخرین به جای (ط) نوشته‎اند و وقف بر آن مطلقاً خوب است.
س ـ علامت سکته است. قِفْهُ ـ یعنی آنرا وقف کن که، نشانه وقف به طریق سکته است لیکن سکته آن طولانی و دوبرابر (س) است و به وقف نزدیکتر است.
ق ـ علامت قِیلَ عَلَیْهِ الْوَقْفُ (گفته شده بر آن وقف است) می‎باشد که وقف بر آن به قول ضعیف جایز است، و وصل بهتر می‎باشد.
قِلا ـ نشانه قِیلَ لا وَقْفَ عَلَیْهِ (گفته شده بر آن وقف نیست) می‎باشد که وقف بر آن به قول ضعیف جایز نیست، بنابراین وقف بر آن بهتر است.
صِل ـ فعل امر و علامت وصل است، که متأخرین به جای (لا) می‎نویسند.
صَلی ـ نشانه اَلْوَصْلُ اَوْلی مِنَ الْوَقْفِ، که اولویت در وصل است، و متأخرین به جای (ز) وضع نموده‎اند.
صِق ـ علامت وصل به ماقبل است، یعنی از آنجا شروع نشود بلکه مانند (لا) به ماقبل وصل گردد، و غالباً در وقف‎های معانقه بکار می‎رود.
صِب ـ نشانه وصل به مابعد است، برخلاف (صق) و غالباً در وقف‎های معانقه نوشته می‎شود.
جِه ـ علامت وَجْهٌ لَهُ فِی الْوَقْفِ است که، مانند (ص) علامت وقف مرخّص است.
ک ـ نشانه کَذلِکَ یعنی با وقف قبلی یکسان است و غالباً‌ بعد از وقف جایز نوشته می‎شود.
مُقِرّاً ـ در بعضی قرآنهای قدیمی روی برخی آیات نوشته شده، که به معنی اقرار به مضمون و محتوای آیه است.
این نکته قابل ذکر است که در بعضی از قرآنهای قدیمی در مواردی علامت متقدّمین و متأخّرین، یعنی قدیم و جدید با هم نوشته می‎شود مانند: (ط، قف) ـ (لا، صل) ـ (ز، صلی)
غُنَّه عبارت از صدائی است که از زبان کوچک و بینی خارج می‎شود، و به عبارتی انداختن صدا در بینی را «غُنَّه» می‎گویند. حروف غُنَّوی عبارتند از:
1. میم ساکن 2. نون ساکن 3. تنوین که در حال اخفاء یا ادغام و انتهای خیشوم (یعنی درون بینی) ادا می‎شود، و در این حالت مخرج حروف مزبور از مخرج اصلی آنها تحول و حرکتی پیدا می‎کند، مانند: لَکُمْ بِهَا ـ لَمَّا ـ مَنْ جَاءَ.[1] . صفات هریک از حروف براساس حروف الفبا بیان خواهد شد.
[2] . توضیح این صفات براساس حروف الفبا در جای خود آمده است.
[3] . سوره‌ حدید، آیه 4.
[4] . به اشباع ضمیر و نیز اشباع مراجعه شود.
@#@
قُرَّاء سبعه قراِ سبعه کسانی بودند که بین سالهای 50 تا 190 هجری، میان مسلمانان، تعلیم قرائت قرآن را ریاست می‎کردند، و معلّمین قرآن بودند. آنان عبارتند از: 1. نافع 2. ابن کثیر 3. ابوعمرو 4. عاصم 5. حمزه 6. کسائی 7. ابن عامر.
هر یک از قرّاء سبعه راویانی داشتند که به ترتیب عبارتند از:
1. راویان نافع (ورش و قالون) 2. راویان عاصم (حفص و ابوبکر عیاش) 3. راویان حمزه (خلّاد ـ خلف) 4. راویان کسائی (حفص دوری و ابوالحارث) 5. راویان ابوعمرو (دَوری وسوسی) 6. راویان ابن عامر (هشام و ابن ذکوان) 7. راویان ابن کثیر (بَزِّی و قنبل)
قرائت قرّاء سبعه مورد تأیید مسلمین بوده، و دارای اعتبار است. البته قاریان دیگری نیز بوده‎اند، امّا از آنجا که نسبت به قرّاء سبعه در درجه دوم اعتبار قرار داشته‎اند مطرح نگردیده‎اند. در میان قرّاء سبعه قرائت حفص از عاصم فصیح‎ترین قرائت‎هاست، و با یک واسطه به علی ـ علیه السّلام ـ می‎رسد.
قَصْر
کلمه «قَصْر» ضد مَدّ است و در لغت به معنای حبس و کوتاهی آمده است، مُقصّر یعنی کسی که در انجام کاری کوتاهی کرده است. قصر در اصطلاح تجوید، یعنی اداء حرف به میزان طبیعی و معمول آن است. مقدار قصر دو حرکت است.
قَلْقَلَه
این کلمه مصدر باب فَعْلَلَ (رباعی مجرد) بوده، و به معنای حرکت و جنبش صدا است. و از اجتماع و جمع شدن صفات جهر و شدت بوجود می‎آید. پنج حرف دارای این صفت می‎باشند که عبارتند از: (ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق).
و جهت سهولت در یادگیری و حفظ، آنها در کلمات زیر جمع شده‎اند: قُطْبُ جَدٍّ (ستاره بخت و اقبال). این حروف دارای صفت قلقله هستند زیرا در حال سکون، چه سکون لازم و چه سکون عارض، احتیاج به حرکت وجنبش در مخرج حروف دارند، وگرنه ظاهر نخواهند شد، و این حرکت که موجب پیدایش اندکی صدای کسره می‎شود «قَلْقَلَه» نام دارد.
قلقله از صفات عارضی حروف است. اگر حروف قلقله در میان کلمه باشد آنرا «قلقله صغری» و اگر در آخر کلمه باشد آنرا «قلقله کبری» می‎گویند. قلقله صغری مثل بابْ و قلقله کبری مثل حَجّ و صِراط می‎باشد. حروف قلقله را «مَضغُوطَه» نیز می‎گویند،‌ «ضَغط» به معنای فشردن است. در حال سکون، فشردن در محل حرف لازم است.
قلب هر گاه تنوین یا نون ساکنه قبل از حرف باء قرار گیرد خواه در یک کلمه یا دو کلمه باشند، در تلفظ تبدیل به «میم» می‎شود و با اخفاء و غُنّه ادا می‎شود. زیرا «میم» و «باء» قریب المخرج هستند و همچنین «میم» و «نْ» در صفت غُنّه و سایر صفات یکسان و متحدند.
«قلب» به معنی بدل کردن حرفی به حرف دیگر است.
مانند: مِنْ بَعْدِ ـ اَنْبِئْهُمْ ـ مِنْ بَأْسِ الله ـ سَمِیعٌ بَصیرٌ ـ صُمٌّ بُکْمٌ
در مثالهای فوق «باء» به «میم» تبدیل می‎شود. علامت قلب یا ابدال «م» کوچکی است که در بعضی قرآنها در بالا یا پائین نون ساکنه و تنوین قرار می‎دهند.
کسره لازم و عارض
کسره بر دو قسم است: لازم و عارض کسره لازم ـ آن است که جزو شکل و ساختمان کلمه است مانند: اَمْسِ (دیروز) ـ بِهِ که کسره سین و باء همیشه ثابت می‎باشد. زیرا جزو کلمه است.
کسره عارضی ـ آن است که کسره جزو کلمه نمی‎باشد، و هنگامی که دو حرف ساکن در کنار یکدیگر قرار بگیرند، برای رفع التقاء دو ساکن و امکان تلفظ کلمه حرف اول را مکسور می‎کنند، و به آن کسره عارضی می‎گویند مانند: أمِ ارْتابوا، لِمَنِ ارْتَضی، رَبِّ ارْجِعُونی، که اولی در اصل أمِ اِرْتابُوا و میم آن ساکن بود و چون همزه اِرْتابُوا، همزه وصل است و همزه وصل در میان جمله تلفظ نمی‎شود، و چون راء در اِرْتابُوا نیز ساکن است، برای رفع التقاء دو ساکن یعنی (میم و راء) حرف اول را کسره می‎دهند، و در نتیجه اَمِ ارْتابُوا خوانده می‎شود. بنابراین کسره (میم) که قبلاً وجود نداشت، بنا به ضرورت بوجود آمد، و به آن کسره عارضی می‎گویند.
کَسْکَسَه
«کَسْکَسَه» مصدر است و نوعی وقف می‎باشد، که به شیوه وقف الحاق[1] می‎باشد. و عبارت از الحاق حرف «سین» به حرف کاف خطابِ مؤنث (ضمیر مؤنث مخاطب) لفظاً در حال وقف می‎باشد مانند: وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی مائَکِ (سوره هود آیه 43) که کلمه آخر آیه هنگام وقف «مَائَکِسْ» خوانده می‎شود.
و نیز آیه: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ (سوره مریم آیه 18) که کلمه آخر آن به صورت «رَبِّکِسْ» خوانده می‎شود.
گفته شده «کسکسه» لغت قبیله بنی بکر می‎باشد.
ولی بطور کلی وقف به سکونِ کافِ خطاب، چه مذکر و چه مؤنث بنا به رسم الخط قرآن مجید بهتر است.
این گونه وقف، کاربرد عملی ندارد،‌ و بیشتر جهت اطلاع خوانندگان نسبت به مسائلی که در تجوید مطرح شده آورده می‎شود.
کَشْکَشَه
نوعی از وقف است که به شیوه اِبدال[2] انجام می‎شود، و عبارت از بدل کردن کافِ خطابِ مؤنث (ضمیر مؤنث مخاطب) (لفظاً) به شین در حالت وقف مانند:
یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هذا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ (سوره یوسف آیه 29) و نیز آیه إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ (سوره قصص آیه 7) که کلمات آخر هر دو آیه هنگام وقف به صورت لِذَنْبِشْ و اِلَیْشْ، خوانده می‎شود.
گفته شده «کشکشه» لغت قبیله بنی تمیم ماست.
ولی طبق رسم الخط قرآن مجید وقف به سکونِ کافِ خطاب، چه مذکّر و چه مؤنث از هر جهت بهتر است.
این گونه وقف کاربرد ندارد، و بیشتر جنبه استثنایی داشته و اگر مطرح شده است، جهت اطلاع خوانندگان نسبت به اصطلاحات قدیم تجوید است.
لام جَلاله
کلمه «الله» لفظ جلاله و بزرگ است، و لام آنرا «لام جلاله» می‎گویند و ترقیق یا تغلیظ آن به شرح ذیل است:
1. هرگاه ماقبل لام جلاله مکسور باشد، چه کسره‌لازم و یا عارض، ترقیق می‎شود مانند: بِاللهِ ـ بِسْمِ اللهِ ـ بِآیاتِ اللهِ ـ سَبِیلِ اللهِ ـ قُلِ اللّهُمَّ
2. و در صورتیکه ماقبل آن مفتوح یا مضموم باشد یا لفظ جلاله به تنهائی تلفظ شود، تغلیظ می‎گردد مانند:
اَللهُ ـ قَالَ اللهُ ـ اِنَّ اللهَ.
لِین به معنی نرمی می‎باشد، و از حروف الفبا دو حرف (واو، یاء) ساکن ماقبل مفتوح را که به نرمی تلفظ می‎شوند، حروف لِین می‎گویند. (ـَ و، ـَ ی). هنگام ادای دو حرف مذکور باید دهان را باز کرد تا فتحه ماقبل آنها واضح و آشکار گفته شود، البته باید دقت شود که مشدّد نگردد مانند: لا تَطْغَوْا ـ عَیْن ـ والِدَیْهِ.
چون حرف «واو» از هوای میان دو لب و «یاء» از میان فضای دهان خارج می‎گردند، و تکیه‎گاهی نداشته و تنها صوت هستند، آنها را حرف جوفی یا هوائی نیز می‎گویند. لِین از صفات عارضی حروف بشمار می‎رود.
متقارب معنی نزدیک به هم است و به حروفی متقارب گفته می‎شود که، مخارج یا صفات آنها نزدیک یکدیگر باشند مانند حروف لَهَوی ـ حروف لِثوی ـ حروف شَفَهی و نیز (همزه ـ ع) و (ح ـ غ) و (د ـ ش) و غیره.
مُتَجانس به معنی هم جنس و هم سنخ است. و به حروفی متجانس گفته می‎شود که دارای یک مخرج، ولی در صفات مختلف باشند مانند: حروف شَجَری ـ نِطعی ـ اَسَلی ـ و نیز مانند (همزه ـ هـ) یا (ع ـ ح) یا (غ ـ خ).
مُتَماثل به معنی همانند است و به حروفی متماثل گفته می‎شود که در مخرج و صفات متحد باشند، به عبارت دیگر دو حرف مانند هم را متماثل می‎گویند مانند: حرف دال و سین.
مخارج حروف
مخارج جمع مخرج بر وزن «مَفعل» و اسم مکان و به معنی جایگاه و محل خروج است.
«مخرجِ حروف» مکانی است که حروف از آن محل خارج و ادا می‎شوند مانند: لبها که جای ادای چهار حرف (ف، ب، م، و) می‎باشد. برای تعیین و شناختن مخرج هر یک از حروف الفبا، شیوه‎ای است که آن حرف را ساکن کرده و همزه مفتوحی بر سر آن در می‎آوریم و‌ آنرا تلفظ می‎کنیم، مانند حرف «ب» که با همزه مفتوح می‎شود:
«اَب» و مخرج حرف مزبور که درون دو لب است معلوم می‎شود. بدین وسیله محلی که حرف ب بر آن تکیه کرده و ادا می‎شود و مخرج «ب» است مشخص می‎شود.
حروف الفبای عربی عموماً از سه محل خارج می‎شوند:
1. حلق 2. دهان 3. لبها[3] مّدّ
به معنی کشیدن و در اصطلاح تجوید،‌کشش صوت است. و سه حرف الف ـ واو ساکن ماقبل مضموم (ـُ وْ) ـ و یاء ساکن ماقبل مکسور (ـِ یْ) را حروف مدّ می‎نامند. این حروف در کلمه «اتُونی» جمع است. زیرا در طبیعت این سه حرف امتدادی وجود دارد که در حروف دیگر نیست. و هنگام ادای آنها صدا بدون زحمت کشیده می‎شود.
قَصْر: یعنی کوتاه و برخلاف مَدّ است.
طول و متوسط: حد فاصل میان مدّ و قصر می‎باشد.
و میزان کشش صدا در هر یک بدین گونه است که: مدّ: کشیدن صدا به اندازه چهار یا پنج الف است، و بصورت متعارف به اندازه مدت بستن یا باز کردن 5 انگشتِ دست می‎باشد. و طول و متوسط و قصر، کشیدن صدا به ترتیب به اندازه سه و دو و یک انگشت است. گر چه مقدار مدّ را با تعداد فتحه نیز محاسبه می‎نمایند.
فایده کشیدن مدّ و کشش صوت زیبایی تلاوت است. چنانکه از عبدالله بن مسعود که از اصحاب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و از کاتبان وحی است روایت شده که:
اَلْمَدَّاتُ دَبَابِیجُ الْقُرآنِ (مدّها دیباج‎های قرآن هستند.) همانگونه که پارچه ابریشمی را برای زیبایی و آراستگی به تن می‎کنند، مدّ و کشش صوت موجب آرایش و زیبایی قرائت قرآن است.
البته در میان قرّاء در مورد میزان کشش صوت در موارد لازم اختلاف وجود دارد، بعضی به اندازه دو الف، بعضی سه الف و پاره‎ای چهار الف گفته‎اند.[1] . به اصطلاح الحاق مراجعه شود.
[2] . به اصطلاح ابدال مراجعه شود.
[3] . در مورد هر کدام از حروف حلق و دهان و لبها، تحت عنوان حروف مذکور توضیح داده شده است.
@#@ و تا هفت الف نیز نقل شده است. بهر حال مدِّ مناسب باعث زیبایی کلام و قرائت می‎شود.
مدِّ مُنْفَصل (جایز)
وقتی است که حرف مدّ در آخر کلمه و همزه در ابتدای کلمه بعد باشد که در این صورت مدّ به اندازه ( 1 ـ 2 ـ 5/2) الف، کشیده می‎شود مانند: بِما أَنْزَلَ ـ قالُوا آمَنَّا ـ فِی أَنْفُسِهِمْ.
مدّ تعظیم
چنانکه گفته شد مدّ منفصل را قرّاء به قصر می‎خوانند، ولی در برخی موارد مانند: لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ ـ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ و امثال آن که سبب لفظی و معنوی جمع است، به لحاظ تعظیم و مبالغه در نفی شریک برای خدا، به مدّ می‎خوانند و آنرا مد تعظیم و مدّ مبالغه می‎نامند.
مدّ عارضی
آن است که بعد از حرف مدّ، حرف ساکنی واقع شود که سکون آن به سبب وقف یا ادغام، عارض شده باشد. که در این صورت جایز است به مدّ یا متوسط یا قصر[1] خوانده شود.
سبب وقف مانند: اَلْبَابُ ـ یُؤْمِنُونَ ـ نَسْتَعینُ که حرکت حروف آخر آنها هنگام وقف، لفظاً حذف و ساکن می‎شود و الف ـ واو ـ یاء ماقبل آخر کلمات مذکور، حرف مدّ، و سکون عارضی حروف آخر، سبب آنست.
به سبب ادغام مانند: قَالَ لَهُمْ ـ سَیَقُولُ لَکَ، فِیهِ هُدیً، که فتح لام «قَالَ» برای ادغام نمودن در لام «لَهُمْ» لفظاً حذف و ساکن می‎گردد، و الفِ قَالَ حرف مدّ و سکون عارضی لام، سبب آن است و آنرا ادغام کبیر می‎گویند که قالَّهُمْ خوانده می‎شود.[2] علامت مدّ (ـَ) است که بالای حروف مدّهای متصل و منفصل و لازم و عارض گذاشته می‎شود.
مَدّ لازم
آن است که بعد از حرف مدّ، حرف ساکنی قرار گیرد، و آن بر دو نوع است: 1. مدّ لازم مُدْغَم 2. مدّ لازمِ مُظْهَر مدّی که سبب آن سکون لازم مُدْغَم باشد مانند: دَابَّهٌ (جنبنده) یُوَادُّونَ[3] (دوست می‎دارند) ـ الحَاقّه (از نامهای قیامت) أتُحَاجُّونِّی[4] (با من مجادله می‎کنید).
و مدّی که سبب آن سکون لازم مُظْهَر باشد مانند حروف مقطعه قرآن‌ (س ـ ص ـ ق ـ ک ـ ل ـ م ـ ن) که هر کدام یک حرف هستند و به حرف تلفظ می‎شوند (حرف وسط آنها حرف مدّ است) و تمام حروف مذکور مدّ لازم مُظهَر است. توضیح اینکه مثلاً حرف «ق» بصورت ظاهر یک حرف است، ولی با سه حرف (قاف) ادا می‎شود و الف آن حرف مدّ و سکون لازم مُظهر (فاء) سبب آن است. یا مانند: آللهُ (آیا خدا) و یا آلذَّکَرَیْنِ (آیا دو نر) که در اصل أَاَللهُ و اَاَلذَّکَرَیْنِ بوده و «آل» دارای مدّ لازم است. همزه دوم به سبب تخفیف، قلب به الف شده و الف «آل» حرف مدّ و سکون لازم مُدغَم و مظهر «لام» سبب آن است و آنرا مدّ منقلب نیز می‎گویند.
مدّ متصل یا واجب آن است که حرف مدّ و همزه در یک کلمه واقع شوند، که در این صورت از چهار تا شش حرکت کشیده می‎شود، مانند: جاءَ ـ سُوءٌ ـ در حروف مقطعه اوائل بعضی از سوره‎های قرآن، گرچه آخر آنها همزه وجود دارد (هنگام خواندن اسم حروف)، ولی چون یک حرف است نه یک کلمه، مدّ آنها بصورت طبیعی (قصر) و به اندازه یک انگشت یا دو حرکت است.
مقادیر مَدّ مقدار مدّ (کشیدن) از 2 حرکت (یک الف) کمتر نبوده، و از 6 حرکت (سه الف) نیز بیشتر نیست. بنابراین مقدار حرکت انواع مدّ عبارت از:
مقدار قصر (دو حرکت)
فوق قصر (سه حرکت)
توسط (چهار حرکت)
فوق توسط (پنج حرکت)
طول (شش حرکت) می‎باشد.
منقوطه و غیر منقوطه حروف را از جهت نقطه‎دار بودن و یا نقطه نداشتن به منقوطه و غیرمنقوطه تقسیم می‎کنند. حروف منقوطه را مُعجمه و حروف غیر منقوطه را مُهْمَله نیز می‎نامند، و به حروفی که داری یک نقطه باشند مُوَحَّده و دو نقطه را مثنّاه و سه نقطه را مُثَلَّثَه می‎نامند.
میم ساکن
میم ساکنه دارای سه حکم است:
1. ادغام با غُنّه
2. اخفای با غُنّه
3. اظهار 1. ادغام با غُنّه: هرگاه بعد از میم ساکنه، میم دیگری قرار گیرد چه در یک کلمه یا دو کلمه باشند. دراین صورت اولی در دومی ادغام می‎شود (ادغام مثلین) و با غُنّه ادا می‎گردند. مانند: لَمَّا ـ یُعَمِّرَهُ ـ اَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ[5] ـ عَلَیْهِمْ مُؤْصَدَهٌ
2. اخفای با غُنّه: هرگاه میم ساکنه، قبل از حرف «باء» قرار گیرد، اخفای با غُنّه می‎گردد. گرچه اظهار آن نیز جایز است مانند: اِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ ـ وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِالله ـ قُلُوبِکُمْ بِهِ[6].
3. اظهار: در صورتیکه بعد از میم ساکنه به استثنای دو حرف (میم و باء) هر یک از 26 حرف دیگر قرار گیرد، چه در یک کلمه یا دو کلمه باشند، میم ساکنه اظهار می‎شود. مخصوصاً وقتیکه بعد از میم ساکنه (فاء یا واو) واقع شود و در این دو مورد گویند اَشَدِّ اظهار است. زیرا هر سه از حروف شَفَهی هستند، و چنانچه میم ساکن کاملاً اظهار نشود از ادغام مصون نمی‎ماند. مانند:
اَلْحَمْدُ ـ اَنْعَمْتَ ـ لَکُمْ دِینُکُمْ ـ اَمْوالٌ ـ اَمْواتٌ ـ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیَانِهِمْ[7] ـ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالّینَ.[8] نَبْر به معنی بلند کردن صدا پس از کوتاهی و پستی آن است. از حروف الفبا، حرف «همزه» دارای این صفت می‎باشد. و از این جهت همزه را «مَنْبُوَره» می‎نامند. زیرا بلندترین حرف یعنی دورترین آنها از لحاظ جایگاه و مخرج حروف است.
و نیز همزه از حروف مهجوره و شدیده و مصمته می‎باشد، زیرا مانع جریان نفس بوده و با بلندی و شدت و سنگینی ادا می‎شود، و به همین خاطر آنرا اَثْقَلُ الْحُرُوف می‎گویند، و این صفت بیشتر در حال سکون عارض می‎شود. و بعضی آنرا تسهیل نموده و سهل و آسان ادا می‎نمایند. و بهتر آن است که در حال سکون با تحقیق[9] ادا شود، مانند: یَشَاء ـ أنْبَاء ـ أنْبِئْهُم
نَبْر از صفات عارضی حروف است.
نَفْخ، نَفْث به معنای دمیدن از دهان می‎باشد. و از میان حروف الفبا دو حرف (ف ـ ت) را مَنْفُوخَه و مَنْفُوثَه می‎گویند، زیرا هنگام تلفظ حروف مزبور، هوا از مخارج آنها دمیده شده و بیرون می‎آید مانند:‌ اُفٍّ (اسم فعل است و هنگام کراهت و نفرت گفته می‎شود). کَهْف (غار) ـ ثَلاث (سه) یَلْهَثْ[10] (سک زبان از دهان بیرون آورد).
نفخ و نفث از صفات عارضی حروف است.
نَقل
از شیوه‎های وقف می‎باشد، و عبارت است از نقل حرکت حرف آخر کلمه‎ای که بر آن وقف می‎کنند، (موقوفٌ علیها) بما قبل آن مانند: وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ، که بنا به شیوه وقف حمزه و هشام، کسره راء به ماقبل منتقل می‎شود و اینگونه خوانده می‎گردد: بِالصَّبْر
و کلمات اَلْاَرْضُ ـ اَلْاَمْرُ ـ وَ الْاِنْسُ و نظائر آن که بنا به شیوه وقف حمزه و ورش، الف حذف شده و حرکت آنرا به ماقبل منتقل می‎کنند و به این صورت می‎خوانند و وقف می‎کنند: اَلَرْص ـ اَلَمْر ـ وَلِنْس.
نون ساکن
آن است که دارای حرکت نباشد، و در وسط و آخر کلمات اعم از اسم و فعل و حرف واقع می‎شود مانند: مَن (هرکس) ـ کُنْتَ (بودی) ـ مِنْ (از).
نون وِقَایَه «وقایه» یعنی نگه داشتن و نون وقایه حرفی است که، نگاهدارنده فعل است که کسره و جرّ نگیرد، زیرا این دو از ویژگیها و خصوصیات اسم می‎باشند، و هنگامی که یاء متکلّم (ی) به فعل متصل شود (خَلَقَ + ی) چون آخر فعل کسره پذیر نیست، میان آنها نون مکسوره‎ای (نِ) اضافه می‎کنند، تا فعل از قبول کسره محفوظ بماند. و آنرا نون وقایه می‎نامند. مانند تَبِعَنی ـ خَلَقَنی ـ فَاتَّبِعُونِی ـ لَیَحْزُنُنی ـ لِمَ حَشَرْتَنی[11].
البته در بعضی موارد یاء متکلم به جهت تخفیف در رسم الخط قرآن حذف شده، و نون وقایه مکسور باقی مانده که کسره نون بر حذف یاء متکلم دلالت می‎کند. مانند: فَاسْمَعُونِ ـ فَاتَّقُونِ ـ یَشْفِینِ[12] ـ فَارْهَبُونِی ـ کَذَّبُونِی.
در این موارد بهتر است به طریق «رَوْم» وقف شود یعنی یک سوم کسره نون وقایه تلفظ شود.
وَصل به سُکون آن است که پس از وقف به اسکان، کلمه‎ای که بر آن وقف شده (موقوفٌ علیها) بدون تازه کردن نفس، به کلمه بعد وصل شود مانند: اللَّهُ الصَّمَدُ، که دال مضموم در حال وقف باید ساکن خوانده شود. و وصل کردن، در حالت سکون به کلمه بعدی جایز نیست، و این را وصل به سکون می‎گویند. رعایت آن در نماز لازم است و احتیاط واجب ترک وصل به سکون است.
وَقْف
به معنی درنگ کردن و در اصطلاح تجوید، جدا ساختن کلمه از ما بعدش می‎باشد، و ضد آن وصل است. و میان وقف و وصل، سَکته قرار دارد.
هنگام وقف، صوت و نفس هر دو قطع می‎شود. و نفس تازه می‎گردد، و در وصل صوت ونفس قطع نمی‎شود، و نفس تازه نمی‎گردد. و قطع صدا و اِعراب (حرکات) را بدون قطع نفس سکته می‎‎گویند، که پس از قطع صدا، مابعد آن را بدون تازه کردن نفس می‎خوانند.
از آنجا که خواندن یک سوره یا آیه بلند با یک نفس دشوار است، برای تازه کردن نفس می‎توان وقف نمود، و دوباره شروع به خواندن کرد. به شرط آنکه حسن ابتداء بعد از وقف رعایت شود. زیرا رعایت موارد وقف، در معنای آیات تأثیر دارد. و عدم رعایت نکات مربوط به وقف در بعضی مواقع ممکن است معنی آیه را تغییر دهد. لذا مبحث وقف از مهمترین موضوعات تجوید قرآن است، کلمه‎ای که بر آن وقف می‎شود موقوفٌ علیها (وقف شده بر آن) می‎نامند.
وقف به 9 طریق ممکن است صورت گیرد که عبارتند از:
1. اسکان 2. ابدال 3. رَوْم 4. اِشمام 5. اِلحاق 6. حذف 7. اِثبات 8.


[1] . در مورد میزان مدّ توضیح داده شد.
[2] . به بخش ادغام مراجعه شود.
[3] . سوره مجادله، آیه 22.
[4] . سوره انعام،‌آیه 80.
[5] . سوره زخرف، آیه 37.
[6] . سوره آل عمران، آیه 126.
[7] . سوره‌بقره، آیه 15.
[8] . سوره حمد، آیه 7.
[9] . در مورد تحقیق به واژه مربوطه مراجعه شود.
[10] . سوره اعراف، آیه 176.
[11] . سوره طه، آیه 125.
[12] . سوره شعراء،‌آیه 80.
@#@ اِدغام 9. نقل[1] و از جهت اینکه در کجای آیه وقف شود، با توجه به محتوای آیه و علائم وقف و غیره به دو نوع تقسیم می‎شود: اختیاری و اضطراری و وقف اختیاری سه نوع است:
1. وقف تامّ
2. وقف کافی
3. وقف حَسَن وقف اختیاری و اضطراری مربوط به محلهایی است که قاری در حین خواندن ممکن است بر آن، ‌وقف کند و 9 شیوه وقف مربوط به ساختمان کلمه‎ای است که روی آن وقف می‎شود.
وقف حَسَن
آن است که کلام از جهت معنا تمام باشد، و از جهت لفظ بستگی به آیه بعد داشته باشد. این گونه وقف را به سبب اینکه در معنا تغییری نمی‎دهد، وقف حَسَن نامیده‎اند، ولی وصل کردن آن بهتر و سزاوارتر است. و در صورتی که قاری در آن محل وقف کند، شروع از قسمت بعد آیه نیکو نبوده، و بهتر آن است که کلمه‎ای را که روی آن وقف کرده، دوباره بخواند. مانند وقف میان موصوف و صفت و یا معطوفٌ علیه و معطوف.
حروف عطف عبارتند از: واو ـ فاء ـ ثُمَّ ـ حتّی ـ اَو ـ اَمْ ـ بَلْ ـ لکِنْ ـ لا
موصوف و صفت مانند: وقف بر اَلْحَمْدُلِلّهِ و شروع از رَبِّ الْعَالَمینَ.
معطوف علیه و معطوف مانند:, وقف بر اِیّاکَ نَعْبُدُ و شروع از وَ اِیّاکَ نَسْتَعِینُ.
البته اگر وقف حسن در انتهای آیه باشد، در صورت وقف بر آن، اعاده و دوباره خواندن قسمتی از آیه قبل ضرورتی ندارد.
وقف کافی
آن است که کلام از جهت لفظ، تمام و از جهت معنی، ارتباط به آیه بعد داشته باشد. که در این صورت وقف بر آن نیکو و کافی است.
این نوع وقف نیز در انتها و نیز در میان آیات یافت می‎شود.
و غالباً قبل از: اِنَّ ـ سَ و سَوْفَ ـ همزه و هَلْ ـ و یا افعال مدح و ذم (نِعْمَ و بِئْسَ) واقع می‎شود مانند:
رَبَّنَا تَقَبَّلْ مِنَّا اِنَّکَ اَنْتَ السَّمیعُ‌ الْعَلِیمُ (سوره بقره آیه 127)
وقف غُفران غفران یعنی بخشش و آمرزش، و وقف غفران آن است که، طبق فرموده رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ هر گاه قاری بر آن کلمه وقف کند، موجب مغفرت و آمرزش اوست وقف غفران در ده جا از قرآن آمده که عبارتند از:
1. آیه 51 سوره مائده در کلمه (اَوْلِیَاء)
2. آیه 36 سوره انعام در کلمه (یَسْمَعُونَ)
3. آیه 18 سوره سجده در کلمه (یَسْتَوُنَ)
4. آیه 18 سوره سجده در کلمه (فَاسِقاً)
5. آیه 12 سوره یس در کلمه (آثَارَهُمْ)
6. آیه 30 سوره یس در کلمه (عَلَی الْعِبَادِ)
7. آیه 52 سوره یس در کلمه (مِنْ مَرْقَدِنَا)
8. آیه 61 سوره یس در کلمه (اَنِ اعْبُدُونی)
9. آیه 81 سوره یس در کلمه (اَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ)
10. آیه 19 سوره مُلک در کلمه (یَقْبِضْنَ)
وقف اَقْبَح
در قرآن مجید در هفده مورد و به قولی نوزده محل، نباید وقف کرد، که وقف در آنجاها را وقف اقبح، و یا وقف کفران می‎نامند، و چنانچه با اعتقاد و توجه به مضمون آیه، عمداً وقف شود موجب کفران است، آنها عبارتند از:
1. آیه 10 سوره بقره: وقف بر (فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ) و شروع از فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً.
2. آیه 26 سوره بقره: وقف بر (إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی) و شروع أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها.
3. آیه 55 سوره بقره: وقف بر (وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ)و شروع از حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَهً.
4 و 5. آیات 116 سوره بقره و 68 سوره یونس: وقف بر (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً) و شروع از سُبْحانَهُ.
6. آیه 163 سوره بقره: وقف بر (لا إِلهَ) و شروع از إِلاَّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ.
7. آیه 181 سوره آل عمران: وقف بر (لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ) و شروع از وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ.
8. آیه 31 سوره مائده: وقف بر (فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً) و شروع از یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوارِی سَوْأَهَ أَخِیهِ.
9. آیه 64 سوره مائده: وقف بر (وَ قالَتِ الْیَهُودُ) و شروع از یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ.
10. آیه 72 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ.
11. آیه 73 سوره مائده: وقف بر (لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا) و شروع از إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَهٍ.
12. آیه 84 سوره مائده: وقف بر (وَ ما لَنا) و شروع از نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ.
13. آیه 112 سوره مائده: وقف بر (إِذْ قالَ الْحَوارِیُّونَ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ) و شروع از أَنْ یُنَزِّلَ عَلَیْنا مائِدَهً مِنَ السَّماءِ.
14. آیه 77 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً) و شروع از قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ.
15. آیه 78 سوره انعام: وقف بر (فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَهً) و شروع از قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ.
16. آیه 30 سوره توبه: وقف بر (وَ قالَتِ الْیَهُودُ) و شروع از عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ و وقف بر (وَ قالَتِ النَّصاری) و شروع از الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ.
17. آیه 43 سوره رعد: وقف بر (وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا) و شروع از لَسْتَ مُرْسَلاً.
18. آیه 22 سوره فجر: وقف بر (وَ جاءَ رَبُّکَ) و شروع از وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا.
19. آیه 4 و 5 سوره ماعون: وقف بر (فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ) و شروع از الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ.
موارد ذکر شده از وقف کفران یا اقبح، نشان می‎دهد که این گونه وقف معانی آیات را عوض کرده، و به غیر معنای مورد نظر تبدیل می‎کند.
مثلاً در حالیکه مضموم آیات نفی شرک و فرزند داشتن خداوند است. و در مواردی مثل آیه 4 و 5 سوره ماعون، آیه خطاب به کسانی است که نسبت به نماز سهل انگار هستند، در صورتیکه اگر بر (لِلْمُصَلین) وقف شود، معنا کاملاً عوض می‎گردد.
وقف مُعَانَقَه یا مُراقَبَه
«مُعانَقه» به معنی دست به گردن یکدیگر انداختن، و «مراقبه» به معنای محافظت کردن می‎باشد. و در اصطلاح تجوید آن است که، دو وقف که پهلوی یکدیگر قرار گیرند، چه در یک یا دو آیه و یا در دو کلمه باشند، و از جهت معنا به هم مربوط باشند، در صورتیکه در کلمه اول وقف گردد، در دوم به وصل خوانده شود. و همچنین به عکس، و مراقبت شود که به هر دو وقف نگردد. و در این گونه موارد با توجه به معنای آیه، معلوم می‎شود که وقف در کدامیک بهتر و مناسب‎تر است.
واضع این وقف ابوالفضل عبدالرحمن بن احمد عَجلی رازی است (متولد 371 ـ متوفی 454 قمری)، که آنرا از مراقبه در عروض گرفته است. و علامت این وقف مَعَ یا مَعَاً با هم یا سه نقطه به رنگ قرمز است که، بالای کلمات قرآن گذاشته می‎شود.
وقف‎های معانقه در قرآن فراوان است که به دو مورد از آنها اشاره می‎شود.
1. آیه دوم سوره بقره: لا رَیْبَ فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ
2. آیه 195 سوره بقره: وَ لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَهِ وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ.
وقف نَبی پیامبر گرامی اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ در جاهای بسیاری از آیات قرآن مجید وقف می‎نمودند، که به 9 مورد مشهور آن اشاره می‎شود، مواردی را که پیامبر وقف فرموده‎اند وَقْفُ النَّبِیّ می‎گویند که عبارتند از:
1. آیه 148 سوره بقره: فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ
2. آیه 197 سوره بقره: وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَیْرٍ یَعْلَمْهُ اللَّهُ
3. آیه 7 سوره آل عمران: وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ
4. آیه 2 سوره یونس: أَنْ أَوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ
5. آیه 52 سوره یونس: ثُمَّ قِیلَ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذابَ الْخُلْدِ
6. آیه 4 سوره نحل: خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ فَإِذا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ
7. آیه 2 سوره قدر: وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَهُ الْقَدْرِ
8. آیه 4 سوره قدر: مِنْ کُلِّ اَمرٍ سَلامٌ
9. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ اسْتَغْفِرْهُ
وقف اضطراری یا قبیح آن است که کلام از حیث لفظ و معنا تمام نشده باشد، و بستگی به ما بعد داشته باشد، و اگر بر اثر تنگی نفس و غیره مانند عطسه و سرفه، پیش از تمام شدن مطلب آیه، و کلام، به ناچار وقف شود، اعاده و دوباره خواندن آیه خوانده شده، از جایی که مناسب باشد ضروری است. زیرا در صورت وقف کردن، ممکن است منظور و مقصود از جمله یا آیه معلوم نگردد، و یا معنا تغییر پیدا کند. مانند:
وقف بر الْحَمْدُ و شروع از لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
و نیز وقف بر إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی و شروع از الْقَوْمَ الْکافِرِینَ موارد وقف اضطراری یا قبیح عبارت از:
1. وقف میان فعل و فاعل مانند: خَلَقَ اللَّهُ
2. وقف میان فاعل و مفعول مانند: خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ
3. وقف میان مبتداء و خبر مانند: هذا صِراطِی
4. وقف میان عامل و معمول مانند: أَرادَ شَیْئاً
5. وقف میان قول و مَقول (گفته شده) مانند: قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ، که کلمه اول قول و بقیه جمله مقول آن می‎باشد.
6. وقف میان امر و جواب مانند: کُنْ فَیَکُونُ
7. وقف میان شرط و جزا مانند: فَإِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ
8. وقف میان موصول و صله مانند: هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ
9.[1] . هر یک از موارد وقف طبق حروف الفبا، در محل خود بیان شده است. مثلاً اسکان در قسمت الف و حذف در قسمت ح و…
@#@ وقف میان مضاف و مضافٌ الیه مانند: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ
10. وقف میان مستثنی منه و مستثنی مانند: فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ اِلَّا اِبْلیسَ.[1] 11. وقف میان مُبدلٌ منه و بَدَل مانند: اِذْ نَادی رَبُّکَ مُوسی اَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ، قَوْمَ فِرْعَوْنَ[2]، در این آیه (قَوْمَ الظّالِمِینَ) مُبْدِلٌ منه و (قَوْمَ فِرْعَوْنَ) بدل است.
12. وقف میان حال و ظرف مانند: ماکِثِینَ فِیهِ أَبَداً[3] 13. وقف میان قسم و جواب مانند: قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ.[4] باء حرف قسم است و در (قالَ فَبِعِزَّتِکَ) نباید وقف شود، و بقیه آیه جواب قسم است.
14. وقف میان افعال ناقصه و معمول آنها مانند: وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً
15. وقف میان لاء نفی جنس و حروف مشبّههٌ بالفعل و معمول آنها مانند: اِنَّ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً.[5] وقف مُنْزَل مُنْزَل به معنی فرو فرستاده شده، و وقف منزل آن است که به مفاد آیه که می‎فرماید: فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ[6] (هنگامیکه قرآن را خواندیم، پس خواندن آنرا پیروی کن) حضرت جبرئیل، هنگام تلقین آیات قرآن بر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در آنجاها وقف کرده است، و بدین سبب به وقف مُنزَل یا وقف جبرئیل معروف است و مشهورترین آنها هشت محل در قرآن می‎باشد:
1. آخر آیه 120 سوره بقره: ما لَکَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ.
2. آخر آیه 274 سوره بقره: وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ.
3. آخر آیه 7 سوره آل عمران: وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ.
4. ابتدای آیه 95 سوره آل عمران: قُلْ صَدَقَ اللَّهُ.
5. آخر آیه 36 سوره انعام: ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ.
6. وسط آیه 124 سوره انعام: اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ.
7. وسط آیه 187 سوره اعراف: لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ.
8. آخر آیه 51 سوره یس: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلی رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ.
وقف تامّ
آن است که کلام از حیث لفظ (ترکیب نحوی) و معنا کامل بوده، و بستگی به آیه بعد نداشته باشد.
این نوع وقف، مورد قبول تمام قرّاء است، زیرا با انجام آن، کلام و سخن تمام شده و برای شنونده انتظاری باقی نمی‎ماند
وقف تام بیشتر در پایان آیه‎ها و انتهای قصص (داستانهای قرآن) و کلام و پیش از یاء نداء و فعل امر می‎باشد مانند: وقف بر مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، و شروع از إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ.
البته در بین آیات نیز به اعتبار تمام شدن مطلب و کلام نیز آمده است مانند: وقف بر لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی، و شروع کردن از دنبال آیه وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً.[7] معنای آیه این است که (هر آینه بتحقیق شیطان پس از آمدن قرآن، مرا از پیروی آن گمراه کرد، و شیطان گمراه کننده انسان است.) چنانکه ملاحظه می‎شود جمله اول سخن شخص گمراه و جمله دوم بیان خداوند است.
وَقف به اِدغام
این شیوه وقف عبارت است از آن که حرف آخر کلمه‎ای را که می‎خواهند بر آن وقف کنند (موقوفٌ علیها) را از جنس حرف ماقبل نموده، و سپس درهم ادغام می‎نمایند مانند:
سَوْءٍ ـ شَیْئٍ ـ بَرِئٌ ـ قُرُوءٍ که بصورت سُوّْ ـ شَیّْ ـ بَرِیّْ و قُرُوّْ می‎خوانند و وقف می‎کنند. این شیوه وقف حمزه و هشام می‎باشد که همزه را به واو و یاء بدل می‎کنند.
وقف به حرکت آن است که صدا بدون سلب حرکت حرف آخر، قطع شود مانند مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، که اگر کلمه آخر یعنی الدِّینِ با همان حرکت کسره «ن» وقف شود آنرا وقف به حرکت می‎گویند. وقف به حرکت جایز نیست. و نون مکسور در آیه فوق به هنگام وقف باید ساکن خوانده شود.
وقف به حرکت هنگام نماز باید رعایت شود و احتیاط واجب ترک وقف به حرکت است.
هاء جَوْهَری (ذاتی) حرفی است که جزء ذات و جوهر کلمه اس، و از آن جدا می‎شود مانند: اَللهُ ـ نَفْقَهُ ـ فَواکِهُ ـ یَنْتَهِ ـ تَنْتَهِ ـ اِلهُ
حرکت هاء جوهری هر چه باشد، به همان صورت و بدون اشباع اداء می‎شود، تنها در کلمه «هذِهِ» با وجود اینکه هاء آخر کلمه، هاء جوهری است، با اینحال به «اشباع» خوانده می‎شود.[8] هاء سَکْت
«سَکْت» یعنی سکون. «هاء» در آخر بعضی کلمات به جهت حفظ حرکت آخر آنها، متصل می‎شود. این «هاء» ضمیر نمی‎باشد و جزء ماده کلمه هم نیست. و آنرا «سَکْت» می‎گویند. و در حال وقف یا وصل همواره ساکن است، و اشباع آن به علت سکون جایز نیست.
در هفت جای قرآن مجید، هاء سکت وجود دارد. و برای آنکه با «هاء ضمیر» اشتباه نشود، روی آن علامت سکون گذاشته‎اند. آنها عبارتند از:
لَمْ یَتَسَنَّهْ (سوره بقره ایه 259) اقْتَدِهْ (سوره انعام آیه 90) کِتابِیَهْ، حِسابِیَهْ، مالِیَهْ، سُلْطانِیَهْ (هر چهار کلمه در سوره اَلحّاقه قرار دارند)، مَاهِیَهْ (سوره قارعه آیه 10)
چنانکه مشاهده می‎شود در رسم الخط قرآن روی هاء سکت علامت سکون (ـْ) گذاشته شده است.
«هاء» ضمیر (اشباع) هر گاه ماقبل و مابعد «هاء» ضمیر هر دو متحرک باشد، ضمّه و یا کسره آن در حال وصل، به صدای واوی و یائی خوانده می‎شود، یعنی هاء ضمیرِ مضموم بصورت «واو» و هاء ضمیرِ مکسور به صورت «یاء» خوانده می‎شود، که آنرا مکسور و مضموم با اشباع می‎نامند. و در این حالت اگر ما قبل هاء ضمیر، مفتوح یا مضموم باشد، هاء ضمیر مضموم است، و اگر مکسور باشد هاء ضمیر نیز مکسور است.
هاء مضموم با اشباع مانند: إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ ـ مالُهُ وَ وَلَدُهُ ـ وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الَّثمَراتِ که به صورت اِنَّهُو ـ مَالُهُو ـ اَهْلَهُو تلفظ می‎شوند.
هاء مکسور با اشباع مانند: سَمْعِهِ و بَصَرِهِ غِشَاوَه که به صورت سَمْعِهِی و بَصَرِهِی ادا می‎گردند.
علامت مضموم با اشباع ضمه معکوس (،) و علامت مکسور با اشباع الف مقصوره (ـ) است که در بعضی قرآنها زیر آنها گذاشته می‎شود مانند: اِنَّه ـ سَمْعِه.
بدون اشباع ضمیر هاء: در صورتیکه ماقبل یا مابعد و یا هر دو طرف هاء ضمیر، ساکن باشد در حال وصل با همان حرکت ضمه یا کسره خوانده می‎شود، که آنرا مضموم و مکسور بدون اشباع می‎گویند. و در این حالت اگر ماقبل هاء ضمیر، مفتوح یا ساکن باشد. هاء ضمیر مضموم می‎شود، و چنانچه مکسور یا «یاء» ساکن باشد هاء ضمیر نیز مکسور است.
هاء مضموم بدون اشباع مانند: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ـ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ ـ آتَیْناهُ حُکْماً ـ لَهُ الْمُلْکُ هاء مکسور بدون اشباع مانند: فِیهِ هُدی لِلْمُتَّقِینَ ـ بِهِ الَّذِینَ ـ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ ـ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ .
هَاوِی به معنی صاحب هوا و الف را که وسعت مخرج آن از حیث هوای صوت، بیش از مخارج واو و یاء می‎باشد هاوی می‎نامند. هاوی از صفات عارضی حروف است.
همزه
همزه اولین حرف تهجّی در زبان عربی است، و به صورت شش کوچک (ء) نمایش داده می‎شود.
همزه اول و وسط و آخر کلمات قرار می‎گیرد مانند: إمام ـ یُؤْمِنُ ساءَ ـ جئَ ـ جاءَ.
همزه بر دو قسم است: همزه وصل و همزه قطع همزه وصل آن است که در ابتدای جمله تلفظ می‎شود، و در میان جمله لفظاً می‎افتد. و دو حرف قبل و بعد خود را بهم وصل می‎کند مانند: اُدْخُلُوا که همزه آن خوانده می‎شود. و در میان جمله مثل: یا قَوْمِ ادْخُلُوا، که همزه تلفظ نمی‎شود. ویا مانند: قُلِ ادْعُوا و یا قَوْمِ اذْکُرُوا و ما اکْتَسَبَ که همزه تلفظ نمی‎شود. همزه وصل با صاد کوچک (صـ) نشان داده می‎شود.
همزه قطع ـ آن است که در ابتدا و یا در میان جمله باقی مانده و نمی‎افتد، و تلفظ می‎شود مانند: ما أَحْسَنَ زیْداً (چه چیز زید را نیکو کرده) و یا أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ، قُلْ أَتَّخَذْتُمْ (بگو آیا فراگرفتید؟) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی (هارون را در کار من شریک گردان.
هَمْس
یعنی صدای غیرآشکار و خفیف. و ده حرف از حروف الفبا دارای این صفت هستند. که عبارتند از:
(ت ـ ث ـ ح ـ خ ـ س ـ ش ـ ص ـ ف ـ ک ـ هـ)
هَمس از صفات اصلی و ذاتی حروف است. جهت سهولت در حفظ این حروف آنها را در جمله زیر جمع کرده‎اند:
سَتَشْحَثُکَ خَصْفَه (خصفه که نام زنی است، در سؤال از تو اصرار خواهد کرد).
این حروف را حروف «مَهْمُوسَه» می‎گویند، زیرا هنگام ادا آنها جوهرِ صوت ظاهر نمی‎شود، و نفس از جریان باز نمی‎ماند. بلکه به آهستگی تلفظ می‎شوند.
هَمْس ضدّ جَهْر است، و هیچگاه دو صفت ضد هم در یک حرف جمع نمی‎شوند.


[1] . سوره حجر، آیه 30.
[2] . سوره‌شعرا، آیه 11.
[3] . سوره کهف، آیه 3.
[4] . سوره ص، آیه 83.
[5] . علائم وقف در بخش مربوطه بیان شده است.
[6] . سوره قیامه، آیه 18.
[7] . سوره فرقان، آیه 29.
[8] . حلیه‌القرآن ص 105.
مصطفی اسرار ـ فرهنگ اصطلاحات تجوید

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید