در شهر هرات عاشقی می زیست از اینک و بد عالم گسسته و از دام نام و ننگ رسته و به بندگی حق پیوسته. ولی ملامتی صفت بود که باطن را آراسته و چندان به ظاهر نپرداخته، از این رو گهگاه راه به خرابات می برد و در صف رندان پاک می نشست و با ...
دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"
مطالب موجود در بخش "حکایت ها"
گدای عاشق
عارفی از دهی می گذشت. در راهی چشم او به دختر زیبایی افتاد که از بام خانه سر بر آورده بود. دختر نگو خورشید و ماه بگو. همین که دیده مرد عارف به او افتاد در حال، دل باخته شد و عشق سراسر وجود او را فرا گرفت. اندکی ایستاد تماشا کرد، سپس سر به ...
گرفتار شدن امیر مخلوق
امیری ظالم را از ریاست خلع کردند. دست او از قدرت و حکومت کوتاه شد و روزگار آنچه به او داده بود همه را باز پس گرفت.او دیگر هیچ یار و یاوری نداشت و ضعف بر او چیره شد. دشمن که از حال او با خبر شد بر او تاختن آورد و مال و منال ...
توبه بشر حافی
بشر حافی یکی ز اولیاء خدا بود که پا برهنه می گشت و از همین رو به او حافی می گفتند. وی در بغداد می زیست و در سال 227 به سن 75 سالگی در گذشت و در همان جا به خاک سپرده شد. و از صالحان بزرگ و از رجال موثق حدیث بود. بشر ...
امیر آفتاب دار
امیری در شهری حکم می راند و همه مردم شهر را فرمانبر خود ساخته بود. ولی عاقبت در اثر پاره ای مظالم و برخی بی لیاقتی ها از حکومت معزول شد. او که خود را مانده و از همه جا رانده می دید، سر خورده و ناامید به حصیر مسجد چسبید و گربه شد عابدا ...
مجنون و سگ لیلی
خاصیت عشق اینست که به هر چیزی که به نوعی با معشوق بستگی دارد عشق می ورزد و با دیدن آن خاطره معشوق برایش زنده می شود. روزی رهگذری مجنون را دید که گرد سگی می گردد و خاک پای آن را به سر و صورت می کشد! او که از حال مجنون بی خبر ...
پلنگ و دهقان
روزی پلنگی قوی پنجه، سیل آسا از کوهسار به زیر آمد که ناگهان چشمش به گربه ای افتاد زار و نحیف، لاغر و بیتاب که با سر و صورت زخمی لنگ لنگان پیش می آمد. پلنگ زورمند با دیدن او به خشم آمد و گفت: این چه وضعی است که در تو می بینم! تو ...
مجنون و رگزن
عشق مجنون به لیلی زبانزد خاص و عام است. سراسر وجود مجنون را عشق لیلی پر کرده بود. گویی که لیلی در جای جای وجود مجنون خانه داشت. روزی مجنون با این عشق دچار تب سختی شد. در زمانهای گذشته برای معالجه تب، کمی خون می گرفتند که آن را اصطلاحا فصد یعنی رگ زدن ...
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی
تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی *** ورنه هر فتنه که بینی همه از خود بینی به خدایی که تویی بنده ی بگزیده ی او *** که بر این چاکِر دیرینه کسی نگزینی گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست *** بی دلی سهل بود گر نبود بی دینی ادب و شرم، تو ...
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی
بلبل ز شاخ سرو به گلبانگ پهلوی *** می خواند دوش درس مقامات معنوی یعنی بیا که آتش موسی نمود گل *** تا از درخت، نکته ی توحید بشنوی مرغان باغ، قافیه سنجند و بذله گوی *** تا خواجه مِی خورد به غزل های پهلوی جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد *** زنهار دل ...
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی
ساقیا سایه ی ابر است و بهار و لب جوی *** من نگویم چه کن اَر اهل دلی خود تو بگوی بوی یکرنگی ازین نقش نمی آید، خیز *** دلق آلوده ی صوفی به مِی ناب بشوی سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن *** ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی دو ...
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد *** یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار *** صد مُلک سلیمانم در زیر نگین باشد غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل *** شاید که چو وا بینی خیر تو درین باشد هر کاو نکند فهمی زین ...