دسته بندی های موجود در بخش"حکایت ها"

مطالب موجود در بخش "حکایت ها"

خاطره ای شیرین

خاطره ای شیرین

یکی از اهل منبر نقل می کند که اولین باری که برای تبلیغ به تبریز دعوت شدم، با دعوت کننده شرط کردم، در محله ای فقیر نشین، و در خانه ای معمولی، برایم تهیه جا ببیند، پذیرفتند، وقتی به تبریز رفتم به وعده عمل شده بود، خانه ای معمولی در محله ای متوسط، خانه دو ...

ادامه مطلب
عجب حکایتی

عجب حکایتی

آورده اند که در ایام ماضی مردی بود که زنی داشت بسیار سرخورده، بی تمیز و بی ادب، هر چند شوهر گوشت به خانه می آورد بیشتر آن گوشت را زن کباب کردی و بخوردی و تتمه دیگری را صرف چاشت نمودی و بخوردی، چنانکه اکثر اوقات طعام بی گوشت به نزد شوهر آوردی یا ...

ادامه مطلب
توبه ام قبول می شود

توبه ام قبول می شود

سید بحرینی از ارشاد القلوب دیلمی نقل می کند که یک روز حضرت امیر (علیه السلام) ابوبکر را به مسجد قبا بردند و رسول خدا را به او نشان دادند، که فرمود: ای گمراه آیا عهد خدا و رسول را درباره علی (علیه السلام) فراموش کردی؟ عرض کرد: نه یا رسول الله اگر خلافت را ...

ادامه مطلب
مالک زبان خویش باش

مالک زبان خویش باش

آورده اند که روزی عقبه بن عامر از پیامبر اسلام پرسید یا رسول الله نجات آدمی در چیست؟ پیامبر فرمود مالک زبان خویش باش! از امام باقر روایت است که زبان کلید همه خوبی ها و بدی ها است شایسته است که انسان مومن زبانش را مهر کند! چنان که صندوقچه طلا و نقره خویش ...

ادامه مطلب
چون احرام بستند

چون احرام بستند

گویند در سرزمین، زنی مومن و پارسا می زیست که با شوهر و برادرش به قصد حج بار سفر ببست چون به بغداد رسیدند شوهر به دجله افتاد و غرق شد، اما زن آه و زاری نکرد و بر این مصیبت صبر نمود و سخنی کفرآمیز بر زبان نیاورد. چون به حجاز رسیدند برادرش از ...

ادامه مطلب
کفش پیامبر را خورد

کفش پیامبر را خورد

روایت است روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) دید ابو هریره در گوشه مسجد عبای خود را بر سر کشیده و مشغول خوردن چیزی است از او پرسیدند در زیر عبا چه می خوری عرض کرد کفشهای شما را می خورم فرمودند چطور کفشهای مرا می خوری عرض کرد میل به خرما پیدا ...

ادامه مطلب
تنها یک جا عزرائیل در گرفتن جان غمگین شد

تنها یک جا عزرائیل در گرفتن جان غمگین شد

نوشته اند در روزگار پیشین پادشاهی بود سخت بزرگ و کشور او وسیع، نعمت وی تمام، فرمان او روان، چون عمر به آخر رسید ملک الموت، او را قبض روح کرد و به آسمان رفت. فرشتگان از او پرسیدند: در این همه جانی که ستاندی تو را به کسی رحم آمده یا نه؟ گفت: آری. ...

ادامه مطلب
سخن از آن طفل شنیدم

سخن از آن طفل شنیدم

نقل است که در روزگار راهداری ظالم و بد کس و بی دیانت بود که همیشه مسافرین و مترددین از تاجر و غیره از دست ظلم او دلگیر بودند، تا روزی که وفات یافت. مردم می گفتند: آیا حال این راهدار چگونه باشد؟ قضا را شبی یکی از صلحا او در خواب دید که به ...

ادامه مطلب
کرامت پدر

کرامت پدر

صدر المتالهین شیرازی فیلسوف بی نظیر و حکیم اندیشمند، و عارف وارسته، که انقلابی عظیم در فلسفه به وجود آورد، و در این زمینه علمی ترین کتاب ها را نوشت، فرزند ثروتمندی معروف در شهر شیراز بود، پدرش در شغل عتیقه فروشی، خرید و فروش لولو و مرجان می کرد و در شغل دولتی مقامی ...

ادامه مطلب
زهد سلمان

زهد سلمان

ابو وائل می گوید: با دوستم به ملاقات سلمان رفتیم و مهمان او شدیم، گفت: اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از تکلف (به زحمت انداختن) نهی نکرده بود خود را به زحمت انداخته و غذای خوبی برای شما آماده می کرد. سپس نان و نمک حاضر کرد، دوستم گفت: اگر سبزی هم ...

ادامه مطلب
شش خصلت زشت

شش خصلت زشت

آورده اند که روزی حضرت یحیی در میان راه، ابلیس را با پنج الاغ دید که به دنبالش حرکت می کنند. حضرت پرسید: بر پشت الاغها چه بار زده ای؟ ابلیس گفت: مال التجاره ای است که به دنبال مشتری آن می گردم، حضرت گفت: بار الاغها چیست؟ و مشتری آنها کیست؟ ابلیس گفت: یکی ...

ادامه مطلب
وسوسه شیطان

وسوسه شیطان

آورده اند که شخص مقدسی: شبی برای عبادت به مسجد رفت در مسجد کسی نبود شروع به نماز خواندن کرد دو رکعت نماز که خواند ناگاه صدای خش خشی از گوشه مسجد به گوشش رسید با خود گفت پس من در مسجد تنها نیستم کس دیگری هم باید در مسجد باشد شیطان او را وسوسه ...

ادامه مطلب