مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
به عدالت سوگند که عدالت یعنی چشم های تو.
عدالت را باید از چشم های تو آموخت که سفره های بی نان را می فهمد، کلبه های بی تنور را نیز.
کوره آفتاب، تو را نمی سوزاند؛ دل تو را اجاق خاموش خانه هایی می سوزاند که مردان شان، پا در رکابت شهید شده اند.
تاریخ را به نظاره نشسته ام؛ چه حسرت ها که نخورده است! کیست که چون تو راضی نباشد دانه گندمی را از مورچه ای برباید به ظلم؛ یا برادرش را حتی برگرداند به یأس؟!
دور و برت آکنده بود از جگرهای برشته؛ از نان و عسل؛ ولی تو سیر نخوابیدی.
علی، عین عدالت است
عدالت ات را می بینم که به خون غلتیده است در محراب.
جهان، آبستن آشوبی دیگر است.
چه سرها که به تاراج نرفت؛ چه دل ها که به خاکستر ننشست؛ چه قدم ها که در گل نماند؛ چون تاب عدالت تو را نداشتند! تنها خفاشان اند که تاب آفتاب نیمروز را ندارند. مرنج… ! که «عین» علی علیه السلام ، با «عین» عدالت یکی است؛ عدالت، عین علی علیه السلام است.
مرنج … ! اگر تمام قافله ها را به شهادت تو گسیل داشته اند، در برابر تمام دنیایشان بایست! دین تو یعنی این!
فریاد بزن!
جهان آبستن آشوبی دیگر است.
«از باغ می برند چراغانی ات کنند تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار شاید به این بهانه که بارانی ات کنند»
هنوز دست های کمیل هست که بگیری و شمه ای از آنچه دیده ای، باز بگویی.
عمار را بردند، مالک را بردند؛ ولی هنوز دست های کمیل هست. شب هایِ نیمه را قبضه کن! انسانیت نمرده، نفس می کشد هنوز؛ فریادت طنین می اندازد در آفاق؛ تاریخ یعنی بسامد هزار بار فریاد تو؛ فریاد بزن؛ که تاریخ را به تکاپو واداری!
قَدرت را ندانستند
بستر، مرگ حقیرانه است برای تو… ؛ بایست تا نپندارند که به زانو درخواهی آمد!
بایست که عدالت، به تکیه تو می ایستد. ای صدای عدالت انسانی! بایست و شانه نخل ها را بچسب که صاعقه ها پی در پی می آیند؛ جمل، صفین، نهروان. باور کن که چاه می خشکد؛ دردهای تو سنگین اند و چاه ها، دمل های سر باز کرده زمین اند؛ از غصه رنجی که می بری!
قَدرت را ندانستند؛ قدر تو، در شب قدر معلوم می شود. گفته بودی که خواب دیده ام؛ خواب دیده بودی که محاسن ات از خون رنگین خواهد شد.
زندگی کوچک است برای تو؛ شهادت تو پایان نیست، آغازی است. شهادت، به بلندایت خواهد رساند و مظلومیت از آن پس به اوج خواهد رفت.
به حقیقت سوگند، که حقیقت یعنی دردهای تو… «علیٌّ مع الحق و الحقّ مع علیٍّ».
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
همه دنیا، پشت این در نشسته و سر بر زانوی اندوه و بی سرنوشتی خویش گذاشته.
همه دنیا، پشت این در، محزون گریه می کند و دعایی هراسان مدام تکرار می شود و آن سوی در، تمام آبروی زمین، زخمی و خسته، بر خاک افتاده؛ دریای بی کرانه ای با رخساری پریده رنگ، بی تلاطم و آرام، در بستر کسالت، خمیده و کبوتر جانش، بین رفتن و ماندن، در هروله است.
این سومین شب است که خورشید، از کوچه های کوفه دیگر عبور نمی کند.
این سومین شب است که تنور بیوه زنان، خاموش مانده و رونق سفره های یتیمی، تأخیر کرده است.
سومین شب است که محراب، بغض آلود بوسه بر سجده های عدالت نزده و سرنوشتِ ناتمامِ توحید، بلاتکلیف و دلواپس، پشت در این خانه نفس نفس می زند، تا مبادا نفس های «او» تأخیر کند و زمین، بی امیر و کوفه، بی آبرو و امامت، بی خطبه بماند.
نگذار عدالت، مدفون شود!
آه! به او بگویید سوسوی بی رمق چشمانش را زمانه تاب نمی آورد.
به او بگویید، یتیمیِ فراگیر، پشت دروازه های زمان کمین کرده و منتظر است که تو نباشی، تا بر شانه های زمین، آوار شود.
برخیز مرد! این بستر ناخوشی برازنده تو نیست. تو غیرت حماسه های توحید و هیبت جانفشانیِ خداخواهی.
تو، گذشته نهروان و جملی… ؛ گذشته لیله المبیت و صفین؛ گذشته «شقشقیه» و خیبر و «کمیل» و های های شب های نخلستان.
برخیز «هل أتی»ی معصوم! نگذار که بی تو، «یُؤتُونَ الزَّکوهَ وَ هُمْ راکِعُونَ»، بی مصداق بماند.
نگذار که بی تو، عدل در زمین مدفون شود!
آه از فرق شکافته!
اشک های کودکانه، پشتِ این درِ خاموش، کاسه های شیر را به دوش می کشند و پدرِ بی چون و چرای خویش را بی سراغ مانده اند.
کفش هایی خسته و پیراهنی زمخت، دلتنگ اند تا دوباره مثل تمام شب های قدیم، عصمتی غریب را در هیئت مردی آسمان به دوش، به پس کوچه های نیمه شب ببرند، تا نان و خرمایِ خانه های بی سفره را در رگ های گرسنگی زمین جاری کند.
ولی دیگر نه چاه های غریبستان، ناله های حیدر را به آغوش می کشند، نه کودکانِ بی سرپرست، بر شانه های غریب کوفه، بازی های سرخوشانه را لبخند می زنند.
آه از دستار زرد و فرق شکافته!
آه از تابوتی که بر شانه هایی نامرئی، راه می پیماید!
آه از لب های پرهیز رمضان، که در سجده سحرگاهان، به خون نشست!
آه از پیشانیِ دریده ای که شمشیرِ قاتل خویش را بر سفره اکرام می نشانَد!
آمدم، فاطمه مظلوم!
فاطمه علیهاالسلام ، چشم به راه است و دلواپس؛ با لبخندی که آغوش گشوده بر کبوتر جان علی…
آمدم فاطمه مظلوم من!
آمدم یا رسول الله؛ خسته و بی تاب؛ خسته و دلزده از خاک؛ با سی سال غربت و تنهایی آمدم.
آه که دنیا، چه گذرگاه سختی ست!
آه که کوچک ترین زخم دنیا، شمشیری بود که بر فرقم نشاند؛ که غم های این سالیانِ مجبور، سهمگین تر بود.
بگذار اهالی روزگار، پایان زمزمه های شبانه را به عزا بنشینند!
بگذار داغ عدالت، بر دل های شبزده بماند!
دیگر کسی نجوا نمی کند: «مَوْلایَ یا مَوْلایَ أَنْتَ الْمَوْلی وَ أَنَا الْعَبْد…»
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
… ولادت در خانه خدا؛ شهادت هم در خانه خدا. یعنی علی از آنِ خدا بود و به سوی خدا شتافت، یعنی حضور بی پرده پروردگار، هنگام ولادت و شهادت علی یعنی اظهار شوق آفریدگار، نسبت به عاشق خویش، علی بن ابی طالب علیه السلام .
چه معنی دار بود نیمه شب های علی علیه السلام ، آن گاه که دردمندانه با آوای جانسوزش، نخل های خاموش را گواه غربت و تنهایی خویش می گرفت.
بیست و چند سال، خار در چشم و استخوان در گلو، غم نامه خویش را تنها به چاه گفته و بیست و چند سال، خون رنگ تر از شهادت، کتاب عمر خویش را ورق زده بود.
«روزگار، با خون علی و فرزندش رنگ گرفته است و فجر و شفق؛ و همین سان است تا روز قیامت».
آه ای تنهاترین مرد جهان! نمی دانم چه سرّی است در روزگاران که زمین، حضور طولانی تو را بر نمی تابد!
«زمین به دوش خود اَلوند و بیستون دارد غبار ماست که بر دوش او گران آمد»
(اقبال لاهوری)
چشمان منتظر یتیمان را چه کردی؟
چرا آیینه خورشید تیره است مگر از قصه ای دارد حکایت
چرا خونابه می بارد ز گردون مگر از غصه ای دارد شکایت
جهان بی جان ز قتل جان جانان فغان زین جور و آه از این جنایت
ز خون، محراب و مسجد لاله گون است امیرالمؤمنین غرقاب خون است
آسوده خاطر و راحت از یک عمر خون دل، بر کنگره عرش، مقام کردی؛ ولی چشمان منتظر یتیمان را چه کرده ای؟
دستان دراز شده محرومان و بی پناهان را در دستانِ که گذاشتی؟ چه کردی با کودکانی که با کاسه های شیر، به امید شفای تو، کنار خانه ات ازدحام کرده بودند و در چشمان مردّد خویش، بهبودی تو را تلقین می کردند؟
از این پس، دوباره سکوتی بهت آور و غریب، شب های نخلستان را فرا خواهد گرفت و دل چاه، تنها به خاطرات دردِ دل های غریبت، بسنده خواهد کرد.
«شبروان مست ولای تو علی جان عالم به فدای تو علی»
(شهریار)
جز تو چه کسی؟!
تاریخ، چون علی علیه السلام چه کسی را سراغ دارد که از قاتل خویش هم خاطرخواهی کند؟!
«به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من چو اسیر توست، اکنون به اسیر کن مدارا»
جز علی که گفته است که اگر زنده بمانم، قاتل خویش را خواهم بخشید؟!
آه، چه تماشایی بود آن هنگام که آفتاب گونه، در خانه یتیمکان بیوه زنی می تابیدی و در برابر یتیمان او، تمامی عظمت آسمانی خویش را نادیده می گرفتی و صولت و هیبت حیدری ات را دست مایه شادی کودکانه شان می کردی. در آن لحظه ها، تاریخ متحیّرانه ورق می خورد و کار تو را شگفت زده بر صفحه خویش ثبت می کرد.
به تو عشق می ورزم، ای رمزآمیزترین مرد جهان، که ابر رحمت خدا بر سر آدمیانی.
چگونه شمشیری زهرآگین، پیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را از هم گشود و چگونه، محراب برای همیشه با تو وداع کرد؟!
«ملائک زین مصیبت اشکبارند خلایق چهره در خون می نگارند
چه جای گریه است و اشکباری به جای اشک باید خون ببارند»
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
نخل ها با تو به راه افتاده اند و تاریخ، پشت سرت گام بر می دارد. ابرها حرکتشان را با قدم های مقتدرت تنظیم می کنند و کعبه از همان فاصله دور، انگار می خواهد دوباره تو را چون زمان کودکی ات در آغوش بکشد.
از قبله می آیی و به سوی قبله می روی.
نوشته ای که برای تو نقش می بندد، باید از سه نقطه شروع شود و به سه نقطه پایان بپذیرد.
ای مرد هفتاد زخم، ای مرد اُحُد و بدر و خندق!
«کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست که تر کنند سر انگشت و صفحه بشمارند.»
از مکه بنویسیم که پیشانی ات در خط مقدم دفاع از رسالت، آماج سنگ های تراشیده و نتراشیده اش بود؟ یا از بدر که هنوز زخم شمشیر تو را بر پیکر دارد؟
از قلعه های مستحکم خیبر که در مقابل تو زانو زدند، یا از اُحُد که فقط خدا می داند که در آن، چگونه ستون محکم بر جای ماندن آسمان رسالت شدی؟
تو از بستر محمد صلی الله علیه و آله می آیی و تنت بوی بال های جبرئیل می دهد.
انگار کفش های زخمی ات را به اندازه تمام تاریخ راه برده ای تا به سرانجامی به نام رستگاری برسانی!
اذان بگو و این بار، شهادتین را آرام آرام جاری کن! بگذار برای آخرین بار، مسجد کوفه از جام لب های آتشینت سیراب شود! زمین، بوی غروب می گیرد و تا سر به سجده ببری، کوفه یخبندان تر خواهد شد.
مثل آن روزها
ای امیر خط شکن! در کوفه چه می کنید؛ با این همه خنجری که پشت سر شما راه می روند؟
نهروان، بیرون از میدان جنگ، ناجوان مردانه ادامه دارد و زخم ها مترصد یک لحظه اند.
شاید از همان لحظه هایی که روی زمین هستید و نیستید؛ از همان لحظه هایی که تیر از پای شما می کشند و حس نمی کنید.
زهر، روی تیغ بی تابی می کند و خون برای محراب.
دور می شوید و کوچه تاریک می شود. ولی ای امیر! به چه ابهتی می روید؛ انگار این بار به سوی بزرگ ترین فتح زندگی تان گام بر می دارید. چه خرسند دور می شوید و لبخند نازک، زیر لبانتان نشاط وعده دیدار دارد.
مثل آن روزها هستید که به خانه پیامبر می رفتید.
آرام قدم بردارید، امیر!
شیطان در مسجد خواب است.
آرام قدم بردارید امیر، آرام از دنیا رخت ببندید که جهان، طاقت فقدان ناگهانی مرکز ثقل خویش را ندارد.
اصلاً شاید برای همین بود که سه روز طول کشید و خدا می داند چقدر کاسه های شیر تا پشت در خانه آمد و عزادار برگشت.
چشم هایتان را می بندید؛ ولی هرگز نمی میرید امیر!
دست کم خرابه های کوفه شما را از خاطره خود که آکنده از بوی نان تازه است، پاک نخواهند کرد… .
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
آسمان، بغض کرده بود و ستاره ها از نگاه به صورت چروکیده اش شرم داشتند. هیچ صدایی نمی امد و تاریخ محکم گوشهای خود را می فشرد تا صدای آخرین نجوای او را نشنود. آهنگ رفتن به سوی مسجد کرد. برخاست و کمربندش را محکم تر بست. اولین گام را که برداشت، زمین و زمان به التماس افتاد. گویا ذرات هستی را آرزویی جز ماندن او نبود. اول از همه چفت در بود که دست نیاز و التماس به سویش دراز کرد و کمربندش را گرفت. مرد، لحظه ای ایستاد و با خود و او گفت: کمرت را برای مرگ محکم تر ببند.
… گره شال را محکم تر گره زد و بر آستانه در ایستاد. مرغان ناخفته، شب که صدا در گلویشان شکسته بود به سویش دویدند، همهمه ای حیاط خانه را برداشت؛ همهمه ای که سوگی بزرگ در پی داشت. مرغان به سویش دویدند و پایین ترین گوشه لباسهایش را به منقار خود گرفتند. لابه ها و التماسها، همهمه ها و زمزمه های مرد در هم تنیده شد و آوایی جان فرسا را نواخت که دل صبورترین سنگهای هستی را لرزاند. آوایی که هنوز به گوش تاریخ نرسیده بود… و این ها همه موسیقی سوگی بود که پیش از واقعه نواخته می شد.
… مرد از خانه بیرون شده و با گامهایی استوار به سوی مسجد به راه افتاد. طنین گامهای مطمئن اش همه نفسها را در سینه حبس کرد. اول از همه نفس دورترین ستاره ها را که از شبِ او و بیداریهایش خاطره داشتند. موسیقی سوگ زیر ضرباهنگ گامهایش حماسی تر شد و قلب تاریخ را بیشتر به تپش انداخت. سینه فراخ زمین جمع شده بود و دوشیزه شیون ناله های خود را با موسیقی سوگ و ضرباهنگ محکم آن هماهنگ تر نمود.
ناله هایش سوزناک تر شد. فرشتگان با دست، دهان خود را می فشردند تا صدای شیون شان ارکان عرش را نلرزاند و پایه های آن را فرو نریزد. بغض، راه بر گریه شان بسته بود و سکوت شان بلندترین فریاد شده بود و بیم آن می رفت که نعره همه آزاد شود و زمین و زمان را به هم بدوزد. همگی آرزوی نیستی داشتند تا آن لحظه را شاهد نباشند و فقط خدا بود که می دید و مرد، که هیچ نمی گفت.
مسیر مسجد به انتها رسید و جمله ای همه بغضها را ترکاند؛ بغض گلوهایی را که هرگز با گریه آشنا نبود: «فزت و رب الکعبه»
ترس وجود یتیمان شهر را فرا گرفت؛ چروک صورت مادران آنان بیشتر نمایان شد و گیسوانشان سپیدتر و سپیدتر و سپیدتر…
شهر در قیرگون شب بیشتر فرو رفت و دشنه سوگ به انتها رسید. اما همچنان چشم و گوشهایی سنگین در خواب بودند، مرد با حالتی دگرگون راه برگشت را در پیش گرفت، زمین زیر پایش نرم شده بود و کوچه گامهای کشیده و لرزان را بر سینه خود حس می کرد؛ گامهایی که با هر فرود مایه ای گرم و سرخ را به کام خشک خاک می نشاند. ضرباهنگ سوگ تغییر کرده بود؛ کشیده و موزون؛ شکسته و غمگون؛ آرام و آرام آن گونه که ستاره ها سیر او را دیدند و نسیم بر محاسن خاکستری اش وزید.
… به درِ خانه که رسید چراغ گامهایش خاموش شد و نگاهش از فروغ افتاد. در به رویش باز شد و دوشیزه سوگ نوایی دیگر در پرده کرد. دختران و پسران به استقبالش دویدند و مرغان با دیدن او خاطر پرواز را برای همیشه از یاد ستردند. دستهایش را بر آستانه در قرار داد و آرام به داخل چمید. وارد حجره شد و بر بستر غنود که دیگر از آن برنخاست. مرد به خوابی آرام فرو رفت و پس از آن خواب، شهر هرگز خواب خوش ندید. صدای زمزمه های نیایش گون و راز آلود و نیازوش او کابوسی شد در چشمهای خواب زده و خون گرفته شهر؛ شهری که بوف شوم نیرنگ تا همیشه بر دیوار خرابه هایش نشست آن گاه که مرغ حق از خیال شهر پر کشید؛ شهری که پس از آن طعنه ها بازدمی خاکستری شد بر دهانها و فضای شهر را تیره و تار کرد و مردم شهر را یکسره سیاه. مرغ حق از خیال سیاه شهر پر کشید و تا بام بهشت و تا پیشواز مادر یاسها بال گشود.
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
باران ها، ستاره های آسمانند که تن خاک را با شب شست وشو می دهند.
بعد از تو، بین زندگی و زنده ها قرن ها فاصله افتاده است.
شهر، بی تو به سختی نفس می کشد. این روزهای آفتابی هم دیگر تماشایی نیستند؛ مثل همین شب هایی که آدم از بی ستارگی دق می کند.
نیستی، اما هنوز بغض نشکفته ات، نیمه شب ها با نخلستان نجوا می کند.
بادها هنوز به هوای بویت، این حوالی را شبگردی می کنند.
نسیم، پشت پلک های شهر نیمه جان نفس می کشد.
وقتی که تو نباشی، بود و نبودها فرقی با هم ندارد. حتی این روزها، ناودان ها هم حال باران را نمی فهمند. هیچ بامی را ندیده ام که در خواب کبوتری پلک بسته باشد.
کاش هنوز بودی تا سرشاری ذوالفقارت را قطره قطره به روح های تشنه مان می نوشاندی!
بعد از تو، گنجشک ها، بر شاخه های درختان به پنجره های خانه ات خیره مانده اند تا شاید بار دیگر، پنجره بگشایی و به لبخندی مهمانشان کنی.
بعد از تو، زیتون ها و انجیرها، روبه روی نخل ها قرآن تلاوت می کنند و شهر، سراسر سیاه پوش توست.
اگر تو نباشی، زمین لرزه، شانه های خاک را درهم فرو می ریزد؛ زمین در خود فرو می رود و آفتاب تا ابد پنهان پشت ابرهای شرم خواهد ماند.
رفتنت، رستخیز زمین است.
شمشیر سر شکافته ات را به ابرها بده تا قطره قطره عدالت ببارند.
بعد از تو چاه، دلتنگی هایش را در کدام چشم گریه کند و نخلستان، بغض هایش را با کدام حنجره فریاد بزند. بعد از تو، کوفه با صدای پای عاشقانه کدام شب، رو به خوابی آرام فرو رود و ماه، از پیشانی کدام خورشید، در شب ظلام طلوع کند؟ اگر تو نباشی، زندگی فراموش خواهد شد و اگر تو نباری، ستاره ها تمام می شوند.
ما با تو آغاز شدیم؛ چنان که عشق با تو.
تو اولین نامی هستی که آموختیم. تنهایمان مگذار و تنهایمان مخواه! نخواه که بعد از تو، زمین در زیر غبار اندوه و دلواپسی تباه شود!
تا فرو ریختن آسمان، ثانیه ای فاصله نداریم؛ پلک وا کن. اگر تو نباشی، طاعون کفر، کوفه را خواهید بلعید ـ که بلعید ـ!
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
سه روز است که کوچه ها بوی تو را نشنیده اند.
سه روز است که نوازش گام هایت بر سر خاک نباریده.
سه روز است که نخلستان ها، صدای مهربانت را حسرت به دل شده اند.
سه روز است که چاه، بغض های نشکفته ات را آه می کشد.
سه روز است که شهر از دلهره و درد به خود می پیچد.
آه، علی… علی… علی..!
سایبان مهربانی بی بدیل دستانت کجاست تا جان پناه یتیمان کوفه باشد؟
شانه های کوهوار حیدری ات کو که هم بازی یتیمان غمگین شود؟
بازوان خیبرگشایت چه شد که حق مظلوم بستاند؟
آه، علی… علی… علی..!
دلتنگ دیدار فاطمه بودی، می دانم؛ اما زود بود سایه برگیری از سر زینب علیهاالسلام .
مشتاق روی پیامبر صلی الله علیه و آله بودی می دانم؛ اما زود بود تنهایی «دین»، بی استواری شانه هایت.
بی تاب و شیفته ملاقات پروردگار خویش بودی، باشد؛ اما هنوز انسان در ابتدای معرفت، سرگردان بود. می دانم چه به روزت گذشته.
می دانم هر روز و هر لحظه در آرزوی رفتن بودی، بعد از آن حادثه شوم نگفتنی. «انس تو به مرگ، از انس کودک به پستان مادر بیشتر بود.» «تو مانند پیامبرانی که در جوامع بشری مبعوث می شدند که گنجایش آن پیامبران را نداشتند، در زمانی ظهور کردی که زمان آنان نبود».
پسر ملجم، به ضربت شمشیری تو را رهایی داد از دنیای نامردمی ها و برای دنیا، ارمغان آورد، یتیمی و شوربختی را.
آه، مولا جان!
می روی و خون جگرت را به یادگار می گذاری در سینه شیعه تا هر روز و هر لحظه به یاد غربت خانه نشینی ات خون بگرید. می روی تا هر روز به یاد مظلومیت مطلق ـ شجاع ترین مرد عرب ـ ضجه بزند.
تا هر روز از بی وفایی کوفه بنالد. ای اندوهستان درد! تو را دیدند و انکار کردند؛ تو را حقیقت محض را. سلام هایت را شنیدند و جوابی ندادند.
غدیر را به فراموشی نشستند و ریسمان بر دستان خدایی ات نهادند.
آه، علی… علی… علی..!
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
خدایا! این چه داستانی است که سطر سطرش، دل تصوّر را آتش می زند، جگر تأمل را کباب می کند و اشک تخیل را چون رود به راه می اندازد؟
آه خدایا! حکایت علی علیه السلام ، چه معادله سختی است که عقل را به زانو در می آورد و اوهام را در قبضه دست خود می چرخاند؟!
کوه دانش علی علیه السلام چه قله رفیعی است که پرنده نیز پرواز اندیشه را به نفس در می آورد و عاجز از رسیدن به اوج خود می کند؟!
خدایا! امتحان عشق به علی علیه السلام ـ که عشق به همه خوبی هاست ـ چه آزمون دشواری بود که مُهر مردودی و بی وفایی، به پیشانی بسیاری از مدعیان مِهر به او زد!
دشمن او چه اهریمنی بود که ناجوانمردانه و با شمشیر تحجّر، در محراب عشقش به سراغ او آمد و تیغ جهل بر سر همه عقل و عدل فرود آورد؟!
و… امروز چه روزی است که دل کعبه، این گهواره آرام علی علیه السلام ، افتان و خیزان و اشک ریزان به طواف علی علیه السلام آمده و از گوشه گوشه محراب علی علیه السلام ، بوسه برمی دارد و خاک قبر او را توتیای چشم دل می کند؟!
خدایا! چه عزایی در خیمه سرای عالم برپاست که عدالت و انصاف، این گونه خاک بی کسی بر سر خود می ریزند؟!
ذوالفقار علی علیه السلام را چه شده است که قاب لحظه های به یاد ماندی خود با علی علیه السلام خیره شده و با تصور رشادت های علی علیه السلام ، هِق هق کنان به خود می پیچید؟!
امروز چرا نخلستان های کوفه، موهای خود را پریشان کرده و از رازهای سر به مهر علی علیه السلام و خود سخن می گوید؟!
به پای نخل های کوفه اشک کیست می بارد که نخلستان ز اشک دیده او می دهد خرما
چه شب هایی که نان دادم به سائل ها و بشنیدم که می گفتند یا رب از علی برگیر داغ ما
… جبرئیل مویه می کند و مدال های «لیله المبیت»، «لا فتی الاّ علی»، «ضربهُ علی یوم خندق…» و… زُل زده و کوله بارش را که پر از تصویر شأن نزول های قرآنی علی علیه السلام است را بر دیده می گذارد و می بوسد و با گلوی پر از بغض ندا می دهد:
تَهدَّمَتْ و اللّه ِ ارکانُ الهدی وَ أنْطَمَسَتْ اعلامُ التُقی
به خدا قسم اساس هدایت و روشنگری را ویران کرد
واللّه چشمه های نور و پرهیزکاری را بستند
بخدا وصی رسول خدا علی مرتضی به دست شقی ترین دیوها به شهادت رسید
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
مردی بود از قبیله آفتاب با دلی به وسعت بیکرانه ها
او را نه زمانه میشناختش، نه زمانیان
اندیشناک بود بر «قوم خویش» و بر «ابنای روزگار» و
بیمناک بر هوس هایی که چشم های بصیرت را به یغما برده بود.
به قدری که بر سرگذشت پیشینیان آگاه بود، بر سرنوشت آیندگان نیز اندیشه میکرد…
چه شامگاهان که سر بر بالین آسایش نمی نهاد مگر با قیام و قعود عارفانه اش
و چه صبحگاهان که برنمیخاست جز با کمر بستن به خدمت خلق
به که میمانست که کسی را با وی مانندی نبود و که چون او میدانست که دانای اسرار مگو او بود.
در شجاعتش همه دانند که«اسد بیشه فتوت» بود و
بر عدالتش همه معترف، تا بدانجا که «شهید عدالت» نام گرفت.
هیچ کس، چون او آن مقام نیافت، کعبه به یمن قدمش چاک میزند و مسجد به خونش، غسل طهارت میکند.
کدام مرشد و مرادی توانی یافت چون محمد که در لیله المبیت پیش مرگی او کند و کدام همسری توانی جست جز فاطمه که کوثر در شان اوست.
در نبرد هماوردی نداشت و در دوستی، نظیری نه!
روح بیقرارش جز درگاه نیایش، قرار نمی یافت، لطایف حکمی و آیات قرآنی حد کلام او بود
و عمل به احکام آن،
مرام او…
درس آموخته مکتب وحی بود و شکوه دین، جلوه ای از شگفتی های او. به برق نگاهی، رعدی در دلها برمیفروخت و به اشاره سرانگشتی، مس وجود، طلای حقیقت میشد و …
اما آیا از غربت این اول مظلوم عالم همه شنیده ای:
از نجوای شبانه اش با چاه.
از گریه های غریبانه اش در نماز.
از شکیبایی ۲۵سال، سکوت و خانه نشینی.
از تازیانه های ناجوانمردانه ای که بر پیکر فاطمه اش زدند.
از طعنه ها و سبک سری هایی که چون گرز گران بر سرش میکوفتند. و بیش از همه…
تنهایی غریبانه علی
آن هم بعد از عروج مردی که وجودش از او هست یافت و مرگ بانویی که همواره یکتا انیس و مونس او بود.
دیگر برای علی جز اندوه و تنهایی و غریبی چیزی نمانده است؛
دیگر کسی را هماورد و همتای او نیست.
او در این عالم تنها بود، مظلوم زیست و مظلومانه نیز زندگی را بدرود گفت.
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
آن شب، ماه در خسوف غم فرو رفته بود و اشکِ دیده ستارگان، در آستانه فروچکیدن بود. مسجد کوفه سه شب بود که انتظار زاهد هر شبه اش را می کشید؛ گویا گرمی خونی که به صورت محراب شتَک زده بود، در باورش نمی گنجید.
این روزها، یتیم بچگان کوفه می دانستند نباید سراغ پدر را از مادرانشان بگیرند؛ حالا معمای آن مرد ناشناس با کوله نان و خرمایش، برای آنها هم فاش شده بود، اما هنوز روزنه امیدی در دل های کوچکشان سوسو می زد، مثل کوچه های تاریک و محزون کوفه که هنوز منتظر رد پای آرام و پرصلابت مولا بر شانه های خود بودند.
کودکی به اصرار، کاسه شیری از مادرش گرفت و به امید شفای پدر، سایه های تاریک شب را پشت سر گذاشت. با خود می گفت: امشب به عیادت پدرم می روم و به او خواهم گفت هر شب برای شفایش دعا کرده ام…، اما پشت در خانه علی(ع) که رسید… .
چگونه باور کند این پیکر پاک عدالت است که بر دوش حسن و حسین حمل می شود! این همان علی(ع)، یکه تاز میدان نبرد و پدر مهربا ن یتیمان کوفه است! آیا این علی(ع) است که می رود! مگر شانه هایش از ردّ انبان نان و خرما خسته اند یا مگر الفت یتیمان و بیچارگان را با نگاه مهربان و لبخند پرمهرش از یاد برده است!
نمی دانم کوفه پس از آن شب چگونه تاب ماندن داشت! نمی دانم مردمانش چگونه نفس کشیدند و سیاهی این عزا و ماتم بزرگ را به سپیدی صبح آمیختند! آیا زمین تاب آن داشت که با مناجات های پرسوز علی(ع) وداع کند! آیا آزادگان عالم توانستند تجسم عدالت محض را در زیر خاک کنند! عرشیان حق دارند این شب غریب را به دیده حیرت بنگرند؛ چگونه اهل زمین گوهر نایاب نسل آدم را در خاک غفلت و جهل خویش مدفون می سازند!
نمی دانم با علی(ع) چه کردند که می گفت: «خدایا! مرا از آنها بگیر و حاکم بدی را به جای من بر آنها بگمار!» این روزهای آخر، لحظه شماری مولا برای رفتن، فرزندانش را بی تاب می کرد. حساب هر شب ماه رمضان را داشت و می فرمود نزدیک است که این محاسن سپید، به خون سرم رنگین شوند.
گویا از راه و رسم مردم زمانه اش به تنگ آمده بود؛ اینکه بر منبر برود، خطبه بخواند و مردمان را به جنگ با دشمنان خدا دعوت کند و آنها به بهانه زمستان و تابستان، دور و برش را خالی کنند.
25 سال سکوت، حادثه بزرگی است، اما غریبانه تر آن است که دوران کوتاه مدت حکومتش، مدام به جنگ و درگیری گذشت. انگار به قدری دیر گرد علی(ع) جمع شدند که معنای اسلام حقیقی از ذهن ها رخت بربست. عدالت چیز عجیبی شده بود!
اینک، اخلاص و برای خدا کارکردن، مفهوم گنگی دارد. حالا، وقتی علی(ع) دم از عدالت می زند، بساط جنگ جمل برپا می شود و نارضایتی از تقسیم بیت المال، ورد زبان ها می گردد. وقتی دم از صلاحیت حاکمان می زند، فتنه قاسطین علم می شود و قرآن های سرنیزه! وقتی روشنایی اندیشه و دوری از جمود و خشک مغزی را گوشزد می کند، سپاه نهروان در مقابلش صف می کشد.
آن روز برای بیعت با علی(ع)، جامه می دریدند و یکدیگر را زیر دست و پا له می کردند، روزی بود و امروز که به هر بهانه، راه خود را از علی(ع) جدا می کنند، روز دیگری است!
گرچه حکومت عادلانه امیر مؤمنان(ع) حلاوت روزهای حضور پیامبر را زنده می کرد، ولی چه بسیار کینه ها و عقده های قدیمی با اسلام و پیامبر که اینک به بهانه علی(ع)، مجال سر برآوردن یافته اند!
باید پرسید علی کیست؟ علی معیار حق و باطل است. آن قدر عیارش بالاست که زبان دوست و دشمن، از ثنا و ستایش او لبریز شده است.
زهد با علی(ع) معنا می شود، وقتی در سفره هر روزش، جز نان جو و نمک نمی یابی!
معیار عدالت، علی(ع) است، وقتی دانشمند مسیحی می گوید: «علی(ع) به سبب شدت عدالتش به شهادت رسید». علی(ع) جمع اضداد است.
به شام تیره غربت، پناهگاه یتیم
به روز معرکه، سردار جنگ و نام آور
علی(ع) همان است که روزی به اعجاز دستانش، خیبرشکن می شود و روزی به اعجاز صبر بی مانندش، اول مظلوم عالم!
علی(ع)، یکه تاز میدان خطابه و وعظ است؛ سحر کلامش در جان ها نفوذ می کرد تا آنجا که در وصفش گفتند: «مادون کلام خالق و مافوق کلام بشر!»
کسی است که پیامبر، او و پیروانش را به زیور کلام خویش آراست: «قسم به آنکه جانم در دست اوست، علی و شیعیان او، رستگاران روز قیامتند».
علی(ع) دریایی است که تنها به اندازه معرفتت از آن برمی گیری! علی ساقی است؛ پیمانه ات را بزرگ تر کن تا از شراب صافی عشق او، خوب سیراب شوی!
زبان علم و خرد الکن از فضائل اوست
که کس علی نشناسد به غیر پیغمبر
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید
امیر المؤمنین (ع) که باب مدینه العلم وسرچشمه فضایل ومناقب ونمونه کامل پیغمبر گرامی اسلام است در آن لحظات آخر عمر هم در تلاش برای تبیین ونشر حقایق اسلام بود. آن حضرت در آخرین لحظات زندگی، وصیتی کرد که برای همیشه تاریخ برای بشریت درس خوب زیستن است. البته وصیتهای حضرت، دو جنبه خصوصی وعمومی داشت که در ذیل به آنها اشاره می کنیم:
وصایای خصوصی
الف: نخست این که در تجهیز وکفن ودفن بدنش امام حسن (ع) را وصی وجانشین خود قرار داد وبه همه فرزندان دیگر از حضرت حسین (ع) ومحمد وعون وجعفر وعبداللَّه وعباس و… دستور داد که از او اطاعت کنند، وپس از او برادرش را واجب الاطاعه قرار دهند که همه به فرمان او باشند. البته این وصیت جنبه عمومی هم دارد که همه مسلمانان موظف بودند که از امام حسن وپس از او از امام حسین اطاعت کنند وآن دو را در زمان هر کدامشان امام وحجت خدا بدانند.
ب: ودیگر این که سفارش کرد ایمان خود را حفظ کنند واز احکام اسلام مراقبت نمایند وتقوا وفضیلت را شعار خود قرار دهند.
ج: در مورد چگونگی غسل وکفن ونماز وتدفین به آنها سفارش کرد که چگونه عمل کنند وشبانه این کار انجام شود که در صفحات بعد درباره آن بحث خواهیم کرد.
د: فرزندان خود، مخصوصاً امام حسن وامام حسین – علیهما السلام – را به صبر وتحمل مصائبی که در پیش خواهند داشت سفارش کرد.(1)
وصایای عمومی
وصایای عمومی حضرت، متعدد ومختلف نقل شده است در این جا یکی از آنها را که در اکثر کتابهای حدیثی علمای شیعه وسنی آمده است،(2) می آوریم:
بسم اللَّه الرحمن الرحیم؛ این آن چیزی است که علی بن ابی طالب وصیت می کند. علی به وحدانیت ویگانگی خدا شهادت می دهد، واقرار می کند که محمّد بنده وپیغمبر خداست، خدا او را فرستاد تا مردم را هدایت کند ودین خود را بر ادیان دیگر غالب گرداند ولو کافران کراهت داشته باشند. همانا نماز، عبادت، حیات وممات من از خدا وبرای خداست، شریکی برای او نیست من به این دستور امر شده ام وتسلیم خداوند هستم.
ای پسرم حسن! تو وهمه فرزندان واهل بیتم وهر کس را که این نامه به او برسد به امور زیر توصیه وسفارش می کنم:
1 – هرگزتقوای الهی رااز یادنبرید،کوشش کنید تا دم مرگ بر دین خدا باقی بمانید.
2 – همه با هم به ریسمان خدا چنگ بزنید وبر اساس ایمان به خدا متحد باشید واز هم جدا نشوید، همانا از پیغمبر خدا شنیدم که می فرمود: اصلاحِ میان مردم از نماز وروزه دائم افضل است وچیزی که دین را محو ونابود می کند فساد واختلاف است ولا حَولَ ولا قُوَّه إلّا بِاللَّهِ العلیّ العظیم.
3 – «ارحام وخویشاوندان» را از یاد نبرید، صله رحم کنید که صله رحم حساب انسان را نزد خدا آسان می کند.
4 – خدا را، خدا را! درباره «یتیمان»، مبادا گرسنه وبی سرپرست بمانند.(3)
5 – خدا را، خدا را! درباره «همسایگان» خوشرفتاری کنید، پیغمبر آن قدر در مورد همسایه سفارش کرد که ما گمان کردیم می خواهد آنها را در ارث شریک کند.
6 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «قرآن»، نکند دیگران در عمل به قرآن بر شما پیشی گیرند!
7 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «نماز» چرا که نماز ستون دین شماست.
8 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «کعبه» خانه پروردگارتان، مبادا حج تعطیل شود که اگر کعبه خالی بماند وحج متروک شود مهلت داده نخواهید شد ومغلوب دشمنان خواهید شد.
9 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره ماه «رمضان» که روزه آن ماه سپری است برای آتش جهنم.
10 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «جهاد در راه خدا» از مال وجان خود در این راه کوتاهی نکنید.
11 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «زکات مال» که زکات، آتشِ خشمِ الهی را خاموش می کند.
12 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «امّت پیامبرتان» مبادا مورد ستم قرار گیرند.(4)
13 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «صحابه ویاران پیغمبرتان» زیرا رسول خدا درباره آنان سفارش کرده است.
14 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «فقرا وتهیدستان» آنها را در زندگی خود شریک کنید.
15 – از خدا بترسید، از خدا بترسید! درباره «بردگان وکنیزان» که آخرین سفارش پیامبر(ص) درباره اینها بود.
علی (ع) مجدداً سفارش نماز را کرد وفرمود: کاری که رضای خدا در آن است در انجام آن بکوشید.
16 – با مردم به خوشی ونیکی رفتار کنید همان طوری که قرآن دستور داده است وبه ملامت مردم ترتیب اثر ندهید.
17 – امر به معروف ونهی از منکر را ترک نکنید، نتیجه ترک آن این است که بدان وناپاکان بر شما مسلط خواهند شد وبه شما ستم خواهند کرد، آن گاه هر چه نیکان شما دعا کنند دعای آنها مستجاب نخواهد شد.
18 – بر شما باد که بر روابط دوستانه میان خود بیافزایید، به یکدیگر نیکی کنید از کناره گیری از یکدیگر وقطع ارتباط وتفرقه وتشتت بپرهیزید.
19 – کارهای خیر را به مدد یکدیگر واجتماعاً انجام دهید واز همکاری در مورد گناهان وچیزهایی که موجب کدورت ودشمنی می شود بپرهیزید: «تعاونوا علی البرّ والتقوی…..»
20 – از خدا بترسید که کیفر خدا شدید است: «واتقوا اللَّهَ إنّ اللَّهَ شَدیدُ العِقاب.»
خداوند نگهدار شما خاندان باشد وحقوق پیغمبرش را در حق شما حفظ فرماید، اکنون با شما وداع می کنم وشما را به خدای بزرگ می سپارم وسلام ورحمتش را بر شما می خوانم.(5)
در آخر این وصیت در کافی آمده است که پس از پایان وصیت حضرت پیوسته می گفت: «لا إله إلاّ اللَّه» تا وقتی که روح مقدسش به ملکوت اعلی پیوست.(6)
در نهج البلاغه است که در پایان وصیت، امام (ع) فرزندان خود را مخاطب ساخت وبه آنها فرمود:
«یا بنی عَبدُ المطّلب لا یَلفِینَّکُم تَخُوضونَ دِماءَ المُسلمینَ خُوضاً تَقولون: قُتِلَ أمیرُ المؤمنین! ألا لا یَقْتُلُنَّ بی إلاّ قاتلی، اُنظروا إذا اَنا مُتُّ مِن ضَربَتِهِ هذهِ فَاضربوهُ ضَربَهً، لا یُمثَّل بالرَّجُلِ فإنّی سَمِعتُ رَسولَ اللَّه(ص) یَقول: إیّاکُم والمُثله ولو بِالکلْبِ العَقور؛
ای فرزندان عبدالمطلب! نیابم شما را که در خون مسلمانان فرو روید ودست به کشتار بزنید به بهانه این که بگویید امیرالمؤمنین کشته شده وبدانید که در برابر من جز کشنده من کسی نباید کشته شود، نگاه کنید چون من از ضربت او از دنیا رفتم به او یک ضربت بزنید واو را مُثله نکنید که من از رسول خدا شنیدم که می فرمود: “از مُثله کردن بپرهیزید اگر چه به سگ گزنده وهار باشد”.»(7)
وصیت امام (ع) درباره کیفیت غسل وکفن ودفن
محمد بن حنفیه روایت کرده است: شب بیست ویکم ماه رمضان رسید وشب تاریک شد علی(ع) همه فرزندان واهل بیت خود را جمع کرد وبا آنها وداع نمود، سپس به فرزندش امام حسن فرمود: «خداوند این مصیبت را بر شما نیکو گرداند، همانا من از میان شما می روم، وهمین امشب به ملاقات خدا خواهم رفت وبه حبیبم رسول خدا (ص) همان طوری که وعده ام داده، ملحق خواهم شد، ای پسرم! وقتی من از دنیا رفتم مرا غسل ده وکفن کن، وبه بقیه حنوط جدّت رسول خدا (ص) که از کافور بهشت است وجبرئیل آن را آورده بود مرا حنوط کن، بعد مرا بر روی سریر گذارید، جلوی تابوت را کسی حمل نکند بلکه دنبال او را بگیرید، وبهر جانبی که تابوت رفت شما هم بروید، وهر جا که ایستاد بدانید قبر من آن جاست، جنازه ام را آن جا زمین بگذارید وتو ای پسرم بر جنازه ام نماز بگذار، هفت تکبیر بگو، وبدان که هفت تکبیر به غیر از من بر هیچ کس مشروع نیست جز بر فرزند برادرت حسین که او قائم آل محمد ومهدی این امت است واو کجی های خلق را راست خواهد کرد، وقتی تو از نماز بر من فارغ شدی، جنازه را از آن محل بردار وخاک آن جا را حفر کن، قبر کنده ولحدی ساخته وتخت چوبی نوشته شده خواهی یافت که مر
ا در آن جا دفن می کنی، وقتی خواستی از قبر خارج شوی اندکی صبر کن آن گاه نگاه کن می بینی که من در قبر نیستم، زیرا به جدت رسول خدا ملحق خواهم شد، چون هر پیغمبری را در مشرق به خاک سپارند ووصی او را در مغرب دفن کنند حق تعالی بین روح وجسد آن دو را جمع نماید، وپس از زمانی از هم جدا خواهند شد وبه قبرهای خویش برمی گردند، سپس قبر مرا با خاک پر کن وآن محل را از مردم پنهان دار.(8)
آن گاه علی با فرزندان خود اندکی صحبت کرد وآنان را از آینده ای که حسن وحسین دارند آگاه نمود وآنها را به صبر وتقوی دعوت کرد، سپس لختی بیهوش شد چون به هوش آمد فرمود: «اینک رسول خدا، وحمزه عم بزرگوارم، وجعفر برادرم نزد من آمدند وگفتند: زود بشتاب که ما مشتاق ومنتظر تو هستیم»، پس نگاهی به اهل بیت خود کرد وفرمود: «همه شما را به خدا می سپارم، خداوند همه را به راه راست هدایت واز شرّ دشمنان محافظت نماید، خدا خلیفه من است بر شما وشما را کافی است برای خلافت ونصرت» سپس به فرشتگان خدا سلام داد وگفت:
«لِمثلِ هذا فَلْیَعْمَلِ العامِلُون إنّ اللَّهَ مَعَ الّذینَ اتَقوَّا والَّذینَهُم مُحسِنُون؛
از برای مثل این مقام باید عمل کنند عمل کنندگان، زیرا که خداوند با پرهیزکاران ونیکوکاران است.»
سپس عرق بر پیشانی مبارکش جاری شد، چشمهای مبارک را بر هم گذاشت، دست وپا به جانب قبله کشید وگفت: «أشهدُ أن لا إله الاّ اللَّه وَحدهُ لا شَریکَ لَه وأشهدُ أنَّ محمّداً عَبدهُ ورَسولُه» این را گفت ومرغ روحش به ملکوت اعلی در کنار پیغمبران واولیاء خدا پرواز کرد، صلوات اللَّه وسلامه وسلام ملائکته وانبیائه ورسله علیه، ولعنه اللَّه علی قاتله.
وبدین ترتیب مشعل هدایت وکانون عدالت خاموش شد، این واقعه در شب جمعه بیست ویکم ماه رمضان سال چهلم هجری بود.(9)
پینوشتها:
1- همان، ج 36، ص 5 .
2- کافی، ج 7، ص 51؛ نهج البلاغه، نامه 47؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 6، ص 120؛ اسد الغابه، ج 4؛ مسعودی مروج الذهب، ج 2، ص 425؛ تحف العقول، ص 197؛ شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 142؛ تاریخ طبری، ج 6، ص 85 و بحار الانوار، ج 42، ص 248 .
3- در نهج البلاغه دارد: «مراقب باشید که مبادا یتیمان در اثر رسیدگی نکردن شما از بین بروند» (ولا یضیعوا بحضرتکم) .
4- در بعضی از نسخ: «اللَّه اللَّه فی ذریّه نبیّکم» دارد.
5- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 24 .
6- همان .
7- نهج البلاغه، نامه 47 .
8- بحارالانوار، ج 42، ص 290، و مفید، الارشاد، ص 26، فصل 6، باب 2 حدیث را با کمی تفاوت نقل کرده است.
9- بحار الانوار، ج 42، ص 292 .
مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت علی علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید