مقالات مربوط به زندگی گهربار امام حسین علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید(لطفا کلیک کنید)
از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل، که شوق انگیزترین حوادث ،غرورآفرین ترین وقایع، شادی آورترین اتفاقات، شیرین ترین گفتارها و نغزترین رفتارها توان این که خنده ای بر لبان ما بنشاند در خود نمی بیند.
مگر نه با ولادت تو، عشق متولد شد، رشادت رشد کرد، شهامت رنگ گرفت، ایثار معنا؛ شهادت، قداست؛ و خون، آبرو گرفت؟
مگر نه با ولادت تو، زلال ترین تقوا از چشمه سار وجود جوشید؟ مگر نه با ولادت تو “موج”، موجودیت یافت؟
مگر نه این که ” نسیم” با تولد تو متولد شد و مگر نه ” صاعقه” اولین نگاه تو در گهواره بود و مگر نه “عشق” در کلاس تو، درس می خواند و مگر نه ” ایثار” به تو مقروض شد و مگر نه ” آفرینش” از روح تو جان گرفت؟
پس چرا ما خبر ” ولادت” تو را هم که می شنویم، بغض گلویمان را می فشرد؟
پس چرا ما در روز ولادت تو نیز اشک، پهنای صورتمان را فرا می گیرد؟
از تو ما را حدیثی در سینه است و غمی جانکاه بر دل؛ همان غمی که دل آدم را شکست و یاد تواش گریاند.
پیامبر، آنگاه که تو پا به عرصه ظهور نهادی، گلویت را بویید و اشک دلش، بوسه را بر گلوی تو طراوتی دیگر بخشید.
همان حدیث که توان از تن علی ربود و بر بیابانش ایستاند و ناله اش را به آسمان رساند که:
” ههنا مناخ رکابهم و موضع رحالهم و ههنا مهراق دمائهم فتیه من آل محمد…”
اینجاست قتلگاه حسین، خون عزیزان محمد بر پیشانی این خاک جاودانه می شود. همین جا کاروان عشق درنگ می کند و بار بر زمین می نهد، وادی معاشقه اینجاست. همینجاست که پیامبران و فرشتگان صف در صف، گوش به راز و نیازی عارفانه می سپرند.
این جاست که فریاد خون آلودِ” الهی رضاً برضاک” سینه آسمان را می شکافد و بر رضایت خداوند، چنگ می زند و آسمان از این درد می شکند و زمین بر خود می پیچد.
آری، از تو ما را حدیثی در سینه هست و غمی جانکاه بر دل و رسالتی سنگین بر پشت. تو اگر چه قرآن مجسمی و هر بطن وجود و شخصیت تو را بطنی است و آن را بطنی دیگر تا لایتناهی و اگرچه اوج پرواز والاترین انسان، حضیض – پایین ترین- شناخت تو را درنمی یابد.
و هر چند تو برتری از آنچه ما می اندیشیم و آن صفات که تو را متصف می کنیم و اگر چه تو زینت بخش صفاتی، و اگرچه یادمان نرفته است آن کلام را که در قیامت والاترین مؤمنین در تب و تاب دیدار خداوندی می سوزند و از او تقاضای دیدار می کنند؛ برقی می درخشد و نوری متجلی می شود که همگان را سالیان دراز بی خویش و بی هوش می کند و وقتی خود را می یابند و به هوش می آیند، عاجزانه از خدا می پرسند که این تو بودی؟ و پاسخ می شوند که این یک تجلی از چهره حسین بود؛ جلوه ای از رخ اباعبدالله، یک نیم نگاه ثارالله… و قلم را هرگز توان شرح این دیدار نیست…ولیکن ما را فقط یارای دیدن ظواهر است و همین و تا همین حد، آتش به خرمن وجودمان افکنده است و دل های ناقابلمان را پروانه آن شمع جاودانه کرده است.
ما که ظرفیت دریا نداریم، همان قطره مان که در گلو چکانده ای، حیات و زندگیمان بخشیده است.
ما در این کاروانسرای دنیا از آن جهت تنفس می کنیم که تو در آن درنگ کرده ای.
ما بر خاکی سجده می کنیم که پای تو بر آن نشسته و خون تو بر آن چکیده است.ما همچنان که ساده ترین نیازمان؛ آب نوشیدن را، به یاد تو مرتفع می کنیم، احساسمان، اندیشه مان، مرگمان، حیاتمان، سلوکمان، قیاممان، همه و همه رنگ از تو می گیرند و معنا از تو می یابند.
بر مظلومیت جوانانمان از آن خرسندیم که مظلومیت تو را تداعی می کنند. جوانانمان را به یادواره علی اکبر تو به میدان فرستادیم.
و خون را از آن جهت ارج می نهیم که تو- ثارالله- به خدایت اتصالش بخشیده ای و آوارگی زنان و کودکانمان را از آن روی تاب می آوریم که گوشه ای از آن همه درد و رنج تو را بشناسیم. ما هر چه خون به یادواره تو داده ایم و آنچه به دست آورده ایم، از دست های مبارک تو گرفته ایم و بر همین اساس ما گشتیم، جستجو کرده یم، زیرورو کردیم، و ارزشمندترین گلستان جامعه و عطرآگین ترین مجموعه گل را- به اعتقاد باغبان بزرگوار- آن ستون ها را که استواری جامعه در گروی وجودشان است- به اعتقاد بنیانگذار- زیباترین، خالص ترین، مؤمن ترین، ایثارگرترین جوانانمان را- به اعتقاد مربی- جدا کردیم، ممتاز نمودیم و روز تولد تو را به ایشان اختصاص دادیم و جز اینان، چه گروهی را شایستگی این منزلت بود؟
یا اباعبدالله! بابی انت و امی یابن الزهراء!
آتش عشق را در دل کودکان و جوانانمان جاودانگی بخش!
و هدیه های این امت را که بر اساس آیه” لن تنالواالبرحتی تنفقوا مما تحبون”؛ معشوق های خویش را فدای تو کردند، به پیشگاهت بپذیر.
این چه مولودی است که با آمدنش، اشک میهمان چشمان پدر است و این چه مولودی است که با آمدنش، سرزمینی به نام کربلا، از شرمساری درهم خمیده می شود؟!
کو آن تصویر خون آلود سرهای بر نیزه و لب های ترک خورده از عطش و کمی بالاتر، فرشتگان سر بر زانوی غم هشته؟!
حسین می آید؛ به رنگ سرخ غروب دلگیر همیشه تاریخ.
حسین می آید؛ با گلویی درخشان از نوری که سال ها بعد، حکایت ها خواهد گفت. و من اکنون چه شادم از آمدنش که اگر نمی آمد، من هیچ بهره از اشک و افتخار نمی یافتم و خون، چه کم بها می شد، اگر نبود عاشورای تو!
مبارک باد آمدنت! چون آمدی تا سفینه نجاتمان شوی و چراغ هدایت و حسینمان باشی و اشک هایمان برای تو، آتش دوزخ از جسم ضعیفمان بر گیرد.
یا اباعبداللّه ! ای کودک علی! ببین چه کردی با عالمی که حتی در آمدنت نیز چشم ها اشکبار است.
و ما دانستیم خدا چگونه بنده اش را عزیز می گرداند، اگر بخواهد ای مولود پاک! نسیم شادی من از آمدنت از این است تا بیاموزم که چگونه وفادار بمانم به دینم و چگونه با غربت و شرف، سر بر خاک نهم.
و ببینم این بدن خاکی، چگونه می تواند تا اوج علیین پرواز کند، تا بوی خوب خدا.
مبارک باد آمدنت!
امروز، دست های کوچکت را ای نوزاد فاطمه! به شفاعت می طلبم؛ و همین نزدیکی ها، در سایه ظهر گرم دهه عاشورا، سر خونین بر نیزه سوارت را نیز.
سلام بر تو و روزی که زاده شدی، یا حسین! مبارک باد آمدنت بر همه جستجوگران افتخار!
آغازین روزهای ماه «شعبان» است و دلم در اوج لحظه های سبز، با یادت پر می گیرد؛
تا آن سوی پروازهای آبی عشق!
تا آن سوی تبسّم های سپید یاس!
تا سبزترین کوچه، در نگاهِ مشتاق «مدینه»!
تا آبی ترین آستانه احساس!
باز هم کربلا! کربلا! باز هم در اوج لحظه های سبز، با فراوانی یادت همراه می شوم؛ مدینه! و «قنداقه ای» که فرشتگان برای تماشایش، از روح القدس علیه السلام نوبت می گیرند!
مدینه و هیجان توّلد نیمه دوم سیب!
مدینه و تبسّم های تازه شکفته پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم !
مدینه و عشق بازیِ نگاه عاشقانه مولا علیه السلام !
مدینه و آغاز مرثیه ای در چکامه زهرا علیهاالسلام !
مدینه و کوچه هایی که در عطر سیب گم می شوند!
مدینه و…
باز هم کربلا، باز هم تصویر میدان: نیزه و شمشیر و زخمی سختْ جانکاه!
آه! نمی شود بی نام کربلا، یاد از «حسین علیه السلام » کرد.
باز هم ذهن مرا «قنداقه» ای آکنده از عطر سیب، از کربلا به سمت مدینه می برد؛ هنگامی که تمام فرشته ها، برای دیدارش نوبت می گرفتند و آسمان به پاسِ قدمش، کهکشانی از نور، زیر پایش گسترده بود.
تولّدی بسیار شبیه به هم! یکی سبزسبز عروج می کند، دیگری سرخ سرخ!
یکی از آغوش مدینه به معراج می رود، دیگری از آغوش کربلا!
عرش، به تبسّم امام حسین علیه السلام لبخند می گشاید و به گلخند علی اصغر علیه السلام ، تلخ می گرید!
مولا جان، ای زیباترین نام شهادت، ای جاودانه ترین داغ کربلایی!
خوش آمدی، که اگر نمی آمدی، عاشق شدن معنایی نداشت!
فدای دقایق شیرین تبسّمت که آکنده از عطر سیب بود.
می خواهم از سرور و شادمانی ولادت تو بگویم مولا! و از جشن بزرگی که باید برپا کرد به میمنت تولّدی چنین مبارک. آری! می خواهم این گونه بنویسم، اما… شرم می کنم.
قلم نمی چرخد مولا! مگر می شود که حسین علیه السلام گفت و نگفت: عاشورا…؟! از مصیبت بگذرم. بگذار از شادباش بزرگی قلم بچرخانم که اینک بر زبان فرشتگان جاری است.
هان ای پنجمین ستاره معصوم! بگذار من هم اینک پس از قرن ها، کسی باشم که خوش آمد می گویم سرخ ترین ستاره درخشانی را که تا به حال زاده شده است.
بگذار اینک پس از قرن ها، نقبی بزنم در پیچ و تاب زمان و همزبان تمام زمینیان و آسمانیان، همزبان همه موجوداتی که هم عصر حادثه زاده شدن ستاره ای این چنین بودند. آری! همزبان همه این ها، بگذار نام تو را فریاد زنم و شادباش بگویم آمدنت را به جدّ آسمانی ات، به پیغمبر بزرگ که اینک شادمان، بر بالین نوزاد مطهرّ خویش فرو نشسته است!
و بگذار شادباش بگویم به پدری آن چنان عظیم، چندان که خود، چنان کهکشانی است که ستاره ای چون تو، پاره پیکرش باشی.
و شادباش بگویم به مادری که خود، مهتاب است و فرزند آسمان و مادر تمام ستارگان پُر فروغی که تابه حال، جهان به خود دیده است.
پس آن گاه، چشم گشودی و دیدگانت در همان لحظه اوّل، اشک آگین شد از دیدنِ جهانی که از ابتدا خوب می دانستی با تو چگونه نامهربان خواهد بود.
چشم گشودی و از همان ابتدا، برق تاریک خنجر «شمر بن ذی الجوشن»، چشمانِ تازه زادت را آزرد.
و داغ را حس کردی؛ داغ فرزند را و داغ وفادارترین یاران تاریخ را که چگونه در برابر دیدگانت تکه تکه خواهند شد.
و داغ پدر را حس کردی که از فرق دو نیم شده اش، نور فوران می کرد.
و داغِ مادری که از دردِ سهمگین پهلوی خویش، همواره دست به دیوار، راه می پیمود.
حس کردی، داغ برادر را و جگرِ سوخته اش که شاید در آخرین لحظات، آن گاه که تداومِ رسالتِ بزرگ را به تو می سپرد، و نیز به تو می اندیشید و به لب های تشنه ات، آن گاه که خونین می شوند.
بی شک، نام حسین علیه السلام ، عجین است با همه این داغ ها و دردها. امّا همه این ها بی تردید چیزی از حلاوتِ ولادتش نخواهد کاست و از روشنایی آسمان کم نخواهد کرد، آن گاه که ستاره ای چون تو را به زمین می فرستد.
تو اینک آمده ای، پس همگی به تمامی، کمر خم می کنیم در برابر حضورِ عظیمِ تو و دستان هر چند بی بضاعت خویش را به خوش آمد گویی پیش می آوریم.
از ما بپذیر شادباش کوچکمان را که به پیشگاه قدّیس خویش آورده ایم.
زمین از حضورت روشن و آسمان، مفروش گام های زلزله خیز تو باد، مولای من!
در کوچه های تنگ بنی هاشم، شور و نشاطی به وسعت آسمان و زمین برپاست. کوچه ها، مست حضور نورٌ علی نورند، سرشار از غرور، که هم قدم استوارترین گام ها خواهند شد.
دیوارها تا فلک اوج گرفته اند که در ارتفاع رفیع ترین قلّه شرف و ایثار قد می کشند و نخل ها، سیراب و سرفراز و سرسبز ایستاده اند که طراوتشان را از بهاری ترین شکوفه آفرینش، وام گرفتند.
و پنجره ها، چشم به در دوخته اند و شکوفه خوشبوی امامت را متنظرند و حضور سومین خورشید را چشم به راهند تا چشمان بی فروغشان، در تلالؤ نور چشمانش، منّور و افق نگاهشان را از دریچه چشم او به عالم هستی گسترش دهند.
خاک به خود می بالد که بوسه زن پای دوست می شود و به افتخار سجدگاه بهترین مخلوق خدا، نایل می گردد و مشام جان زیباترین و معنوی ترین ثانیه هایش را با بوسیدن سروپای عاشق ترین سیمرغ عشق و زیباترین طاووس هدایت و پرنده ترین نسیم امامت، نوازش خواهد داد.
پرنده آبی خیال، در آسمان عشق و امید، پر و بال گسترده و پرواز کنان، تا بی نهایت هستی اوج می گیرد. عشق، خانه به خانه او را می بوید و امید، کوچه کوچه او را می جوید.
ایثار، ردا از دوش افکنده تا خود را در زیر ردای او بیفکند و عدالت، خبرش را از صبح صادق می گیرد و معرفت، سایه سارش را می طلبد تا خود را از عطر صفا و صداقتش خوشبو سازد.
و فرشتگان، بر هودج نور نشسته و فوج فوج به سوی خانه گلین فاطمه رهسپارند.
افلاک سر تعظیم بر آستانش می سایند و حریزنگاهشان از دیوارهای گلی عبور می کند و غنچه نورسته بوستان علوی را می بوسد و می بوید.
جبرئیل، پیشاپیش فرشتگان بر آستان خانه رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم فرود می آید و سلام و تهنیت خداوند را به رسولش صلی الله علیه و آله وسلم عرضه می دارد و تولد تداوم بخش نسل نبوی را مژده می دهد و مژدگانی می طلبد.
چشمه های امید، جوشان و آبشاران عشق، سرازیر می شود.
گل لبخند بر لبان پیامبر شکفته می شود و در حالی که عاشقانه به حسن علیه السلام می نگرد، حضور قدوم مبارک حسین علیه السلام را انتظار می کشد.
نسل پیامبر ادامه می یابد. و فاطمه علیهاالسلام ، سلسله دوار نبوی و آیینه دار ولایت علوی می شود.
ای حسین علیه السلام ! تو آمدی تا جمال بی زوال آیات خدا، در پرده های سیاه تحریف پوشیده نشود و هر معاویه قدرت و عمروعاص مکروفریبی به خود اجازه سوءاستفاده ندهد و با جهل سیاه یزید، راه سفید ولایت، مسدود نشود و شاه راه اطیعواللّه و اطیعواالرسول و اولی الامر، به بن بست نرسد.
ای از ازل تا ابد در گستره خلقت، ساری و جاری!
تو آفریده شدی از نور و روشنایی و منتشر شدی در عمق ذهن زمان، تا ظلمات را برچینی و طومار تاریکی را در هم پیچی. آهنگ موزون قدم هایت می پیچد در عرش و ذرات کائنات را به سماعی عاشقانه بر می انگیزد که وجود تو شمع محفل عشاق است و خم ابرویت، محراب شیفتگان عشق.
خنکای امواج مهربانی ات، تلاطم سرگردانی دنیا رابه ساحل آرامش و راحتی می کشاند.
ای وجودت نیاز بشر! تو پیش از اینها بوده ای در علم خداوند؛ جاری و ازلی. تو پیش از خلقت آدم حضور داشتی؛ «نور بودی که می وزیدی و می چرخیدی در کائنات و افلاک و خاک و در گوش فرشتگان تسبیح خداوند می خواندی»، پیش از توفان نوح، سایه امن حضورت بر سر جهان گسترده بود. پیش از معجزه موسی، پیش از تولد مسیح، تو در علم خداوند، «حسین علیه السلام » بوده ای.
امروز، روز تجسّم آن نور است در هیئت یک انسان.
و تو نازل می شوی بر عالم.
و فرمانت همه گیر می شود و کرامتت همه وقت.
و عالم یکپارچه دیوانه تو.
امروز روز آفرینش توست؛ روز حلول بی کرانگی ات در پیکری مطهر، روز میلاد شکوه تو.
ای حلقه گشمده آل کسا! با آمدنت، انسان تکمیل شد. در طریق تو، گل، پروانه و شمع، جان می گیرند.
در طریق تو مهربانی، حرف اوّل را می زند.
در طریق تو، معرفت، شروع راه است.
در طریق تو، عشقبازی الهی است.
ای تلاقیِ دو نور آسمانی، مادر نور، پدر نور، نور علی نور! تو جذبه ای از پرتو جمال خداوندی، تو تلاقی دو اقیانوس، عاطفه و مهربانی. نامت، راحتی جان عالم است.
کنگره های عرش به ذکر نام تو آرام می گیرند.
روح ناآرامی جهان را، جز کشتی امن و مهربان وجود تو، چه کس به ساحل نجات خواهد رساند؟
ظلمات جهل و نادانی بشر را جز نور ذات مقدّست چه کس خواهد شکافت؟
ای حسن مطلع تمام ترانه ها! ای دلنشین تر از همه عاشقانه ها! حسین علیه السلام »!
کرامت محض! از راه می رسی و خوان محبّت را بر افلاک و خاک می گسترانی و هستی و آن چه در دل هستی است بر سفره مهربانی ات حلقه می زنند.
تو می رسی و از تو امامت، بلند می شود. تو می رسی و دنیا یکسره از تو لبریز می شود.
می رسی و تا آخرالزمان، می مانی. و دنیا همچنان دیوانه و شیفته نام تو.
سالیانی دراز پیش از تو، زمین به خود بالیده است که می آیی و پیشاپیش، میلاد آزادگی و رادْمردی را به خویش تبریک گفته است.
… و ناگاه مشام تاریک پنجره ها از نورانیت تو آکنده می شود و می آیی.
از آغاز پر برکت تو روشن است که مکتب سرخ عزّت، به سرانجامی سبز می رسد. آن بیابان ها که بعدها رد پای عزت و آبرومندی تو بر صفحه وجودشان نقش بست، پایان که نه، شروع سبز را جار زدند.
اینک نگارستان ها بیایند به تماشایی از رعنایی قد قامت مناجاتت؛ به نظاره یلداترین اذکار عشق، به مشاهده حلاوت بیرون ازوصف دلدادگی ات. زیور بزم های شبانه آسمان، فرازهای ادعیه تو خواهد بود و حلقه هایی از فرشتگانِ اشکِ شوق، آیات چشمان تو را در بر دارند.
دعای عرفه ای که بعدها یادگار می گذاری، درسِ شیفتگیِ انحصاری به تنهایی معبود را تعلیم می دهد.
تصمیم رهگشایی که بعدها می گیری، معیاری خواهد بود به دست بلاتکلیفی روزگارِ سردرگم.
راه هایی را نشان می دهی که ذهن سیّال مدرن را جوابگوست.
این که آغوشِ زندگی پر است از رهنمودهای تو، تحمّل پذیر می نماید و این که تمامِ عمر ما برایِ سجده شکر کردن کم است، اعترافی است همگانی.
هر کس با افزونیِ چراغ هایی که در مکتب کاشته ای، روشن می شود و هر تن به فراخورِ اندیشه اش، خوشه ای از درخت تناور شناخت را می چیند. دست های قدسیان، حتّی بسانِ فواره های نیاز، به سمت آسمانِ دست نیافتنیِ معرفت توست. … و تو بالاتری از آنچه شعرها تو را پنداشته اند و برتر از آنچه که چکامه ها آورده اند. جهانِ فردا می آید تا به آفتاب نام تو سلامی دوباره کند .
و چه سرنوشتِ مبهمی دارند آن دسته از شب ها که بدون سلام بر تو، خفته اند!
یا حسین علیه السلام ! جشن های حقیرانه بشر، چون کارت پستالی خاکْ خورده و فرسوده، یکی پس از دیگری فراموش می شوند؛ امّا سهم میلاد تو با گذشتِ قرن های دیگر ـ حتّی ـ ، درخشندگی است و تازگی.
بی حضورت، دنیا روستای متروکه ای بود.
پرچم های سبز و سرخ، در کوچه کوچه کهکشان، با نسیم دلنواز صلوات به حرکت در می آیند و کاینات، منتظر آمدن کسی است که نام مبارکش را بر تارک عرش آویخته اند؛ حسین!
مشتاق تر از تمام آسمانیان، آن که در کالبد روحانی خویش نمی گنجد، جبریل علیه السلام است. اوست که آغوش پرندین خود را به سمت نوازشش گشوده است.
امروز تمام آسمان را سرود «فتبارک الله» فرا گرفته است.
وه چه زیباست کودک زهرا علیهاالسلام ! وه چه زیباست میوه طاها!
گویی تبسمش آکنده از عطر سیب است؛ عطر سیبی که هنوز هم بهترین خاطره مدینه و دل انگیزترین عطر پگاهان کربلاست. چون نوری که از دل خورشید برآید. قدم در عالم خاک می گذارد و آغازین شگفتی حضورش را با سجده در برابر محبوب و حبیب خویش به تماشا می گذارد. و لحظه ای بیش نیست که سر ارادت خاکستان به آستان حضرت دوست نهاده است؛ سری که در نهایت، قربانی کوی او خواهد شد.
گویی تمام افلاکیان نامش را می دانند و مرامش را می ستایند!
گویی تمام عرشیان، از روز ازل منتظر تولّد او بوده اند. پرچم غیرت را در کویر نامردمی ها به اهتزاز درآورد!
او می آید از ازلی ترین نقطه آفرینش که چراغ هدایت باشد و کشتی نجات.
او می آید تا عاشورا به عظمت خویش ببالد.
او می آید تا کربلا، مشام جهان را با «عطر سیب» آشنا کند. او می آید تا ولایت، اوج غریبانگی خود را حس کند.
او می آید تا صبر را، ایثار را، شهادت را… معنا کند.
او می آید تا کسی «غیرت دینی» را به فراموشی نسپارد.
می آید تا سفارش به امر به معروف و نهی از منکر بر زمین نماند.
آری، می آید، نقطه اوج رسالت و ولایت؛ نقطه ای که قله کمال آدمی و نزدیک ترین فاصله با خداوند است؛ آنجا که حتی فرزند مانع این قرابت نمی شود!
مولا، ای عظمت شهادت! چقدر نامت دلنشین است؛ حتی برای شهادت!
چیست پنهان در نامت که اشک را مجال تأمل و درنگ نمی دهد و عشق را حیران عاشقانگی خویش کرده است!
مولای عاشقان جان باخته! چقدر یادت برای عارف شدن مغتنم و نامت برای عاشق شدن زیباست!
کربلا تنها با تبسّم تو جان گرفت و عاشورا تنها با ترنم عاشقانگی هایت نامی شد.
مولای عاشقان!
سلام بر تو باد تا واپسین روز آسمان و زمین!
میلادت مبارک!
مقالات مربوط به زندگی گهربار امام حسین علیه السلام را میتوانید اینجا مطالعه کنید(لطفا کلیک کنید)
سید
برخیز که نور ازلی می آیــــــــد
بر عالم ایجــــاد ، ولی می آید
مجموعه حسن و عشق و ایثار و کرم
یعنی که حسین بن علی میآید
مجید میرزایی
بسیار زیبا ….
شعبان هم با تمام مولودهای عزیزش آمد. مبارک
خادم الصادقیون
عرض سلام و ادب ؛ این ویژه نامه برای سال ۱۳۹۵ به روز رسانی شد …