ویژه میلاد با سعادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

ویژه میلاد با سعادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت فاطمه سلام الله علیها را میتوانید اینجا مطالعه کنید.(لطفا کلیک کنید)

به بانگ بلند بر آسمان صافی آبی رنگ نوا سرداده اند . بشیری در گوش فلک آواز بشارت می خواند که هان باخبر باش که مولودی در راه است! مدح و ستایش آن خدایی را که از هیچ آدمی آفرید و از آن بنی آدم را و سپس جانشین خود گردانید آنان را در زمین تا اشرفی باشند، بر تمام مخلوقات . آدم نیز جام قالو بلی را سرکشید و عشق آغاز کرد . قدم بر صحرای عدم نهاد و از نیستی هستی طلب کرد . از خار مغیلان، پای افزاری ساخت ایمن و از آن پس در وادی عشق حضرتش روان شد و نشان از آن صاحب قالو بلی گرفت . وادی اول تا به هفتم را به آنی پیمود، در آن دم که آنی طلبید و خود صاحب هفت منزل عشق شد . نوری گشت، در آسمان هفتم که روشنایی اش زمین تیره ی خاکی را نیز نوری عطاکرد و ثمره اش جهانی شد سراسر معجزه ی عشق . این گونه شد که بنده ای را خلق کرد، که اگر او نبود جهانی این چنین نمی آفرید . بنده ای به واقع بنده، بنده ی عشق حق . مردی که خاک بشریت را لرزاند، آن هنگام که از مادر زاده شد و تخت و تاج ابلیسیان را درهم کوبید، آن زمان که از کوه نور پایین آمد، در قلب پیغام حضرتش داشت و بر لب ذکری که فرستاده ی خدایش آورده بود . از این پس خدایش او را نوری عطا کرد روحانی و عشیره ای مطهر و پاک، دختری فاطمه نام تا در سایه ی عشق محبوب ترین مردان، وارث عشق پدر باشد و مادر خوبان عالم .

مکه، مامن مؤمنان خدا، گاه زبان بر کام می گیرد، روی سرخ می کند و آرام به تماشای خاک می نشیند و گاه لب از لب می گشاید و حکایت می کند، آنچه را که شاید راویان عاجز باشند از روایتش . مکه سال هاست که در انتظار چنین شبی زمان را به پیش می راند و تاریخ را وادار به ایستادن می کند . او در قلب تاریخ عرب به دنبال چیزی می گردد، به دنبال گوهری، جواهری که با آن فخر خود را به کمال رساند و سرور سرزمین عرب شود . او می داند مولود امشب مکه را که این گونه اشک انتظار می ریزد و بارها تمنا کرده است، این لحظه را از خدای رسول که با وجد دروازه ی شهر را به روی پاکان بگشاید و پیکرش میزبان قدوم ملکوتی شان گردد . مکه می داند شور و شادی خانه ی محمد را و می فهمد سر آفرینش آدم و حوا را . و از این روست که دست برچانه ی صبر زده است و سال هاست چشم بر گوشه ای از آسمان دوخته است . دیده بر ستارگان راه شیری گره زده تا خود شاهد ورود فرشتگان الهی باشد . به آن نقطه از آسمان می نگرد که مبدا هبوط آدمی است و حال صفی از ستارگان روشن و خاموش آن جا نشسته اند و دعای عروج آدم را می خوانند به جنت .

فرستاده ی امین پروردگار آن زمان که در آسمان های دور، خدایش وعده ها داد بر او و آن ثمره ی عقد سعید این دو محبوب عالم بود که حال شهری و آسمانی به انتظار آن دعا می خوانند و عرشیان آمین می گویند . کائنات زمزمه گر ذکر تسبیح اند و ستارگان تحسین می کنند خلق مطیع را . و مکه در خلوتی از دل بزرگ خود غبطه می خورد بر خلوص کردار آفریدگان . شرح تحقق وعده ی الهی را باید از کسی شنید که از ملکوت آمده باشد، از قلب آسمان هفتم، از میان قصر بهشتی عرشیان و از جنت مینوی آفریدگار . این روایت مقدس را شاید تنها قدیسه ای بتواند بازگو کند، شاید بتوان مجاز را از مکه برداشت و به او اذن گشودن زبان داد . او تنها شاهدی است که هنوز بر جای خود تکیه زده است و هم چون امپراطوران، غلام تخت سلطنت خود گشته است، تا مبادا لرزه ای آن را بلرزاند . مکه اکنون در مکه است، در جوار مکه، در هم سایگی بهترین نقطه ی زمین، و در پشت فخر، در گوشه ای از یقین بال گسترانید و خاک را در آغوش خود جای داده است . از او باید شنید که اکنون زبان سخن گفتن دارد . آری، مکه به سراغ شهر خاطرات آن سال می رود . شب است . شب کویری خاموش و سیاه، گرم و صبور . آن چنان صبور که گویی خیال روشنایی را از سر به در و میل به تاریکی در وجودش رسوخ کرده است . هرچه زمان ثانیه ها را خرج می کند، لحظه ای به عمر شب نمی افزاید . انس و ملک به عرش می نگرند و از پروردگار آسمان تمنای روشنایی دارند . اهل زمین تسبیح ذکر بردست گرفته و زمزمه های شبانه اش خواب را از مکه ربوده است و اهل آسمان ازملکوت به زمین خیره شده اند و اذن نزول می طلبند . ولی هنوز آغاز ضیافت تاریکی است و تاسپیده دم راهی دراز باید پیمود، آن قدر که بشری به معراج رود، حقیقت حق را درک کند و به زمین خاکی باز گردد . مکه آرام است و رسول خدا خارج از شهر! و در شکوه روحانی سجاده اش منتظر احقاق وعده الهی است .

مکه گاه گاهی چشم می گشاید تا مبادا اسیر شیطان شب شود و در خواب غفلت، سپیدی سپیده دم را نبیند . مکه بیدار است، ولی افسوس که شمار در خواب خفتگان بیشتر از اعداد نجومی آسمان است . مکه نیز زیر لب نغمه ی خواب آنان را سرداده است و گاه با صدای بلند فریاد می زند که آسوده بخوابید ای به خواب خفتگان که ملائک چنین شبی را هرگز نخواهند دید . بخوابید که امشب مکه جولان گاه عرشیان آسمان است .

دریغا که نوای غمی سوزناک از پس آواز شفاف مکه شنیده می شود . مگر امشب شب شادی نیست؟ کسی نمی داند مکه از چه غمناک است، ولی هرچه باشد شادی خارج از وصف چنین شبی محال است که مجال غم برای او باقی گذارد، و از این روی زمان سوار بر مرکب شتاب، به سوی روشنایی فجر می رانده . ولی نه، لحظه ای سکوت او را از حرکت باز می دارد . این سکوت نابه هنگام مکه است که قلب زمان را می لرزاند . گویی مکه تردید دارد – از چه؟ از طلوع خورشید؟! آن دم که خورشید یکتای آسمان از پشت کوه های خاکی مکه سر، فراز می کند و انوار طلایی خود را به خاک یک پارچه ی کویر می فروشد، لحظه ای است که مکه در آرزویش نذرها کرده است . لحظه ی عروج آدم و جلوس فرشته برزمین . آری; این رؤیای مکه است که در ظلمت شب بر چشمان هوشیارش هجوم آورده است، تاج از سر سلطان حقیقت برداشته و خود سریر پادشاهی چشمانش راتسخیر کرده است، ولی هیچ هجوم سردی را یارای ربودن عشق مکه نیست . مکه امشب حافظ دروازه های شهر است که مبادا اهریمنی بر حریم مقدس آن پای گذارد . رؤیا در چشمان همیشه بیدار مکه گاهی است که باد آمده و بانسیم نیز می رود . مکه نگران کناررفتن پرده ی سیاه شب است . نگران آن هنگامه که شهر پیراهن سپید روز را برتن می کند و به اهل خانه شادباش می گوید:

سپیده دم نزدیک است . نسیم صبا پیغام خورشید را آورده است . گویی اذن طلوع می خواهد از صاحب صبح . ملائک در زمین و آسمان در گذرند . آسمان چنان نورانی است که صبح صادق به آن غبطه می خورد . و مکه هم چنان اشک می ریزد و به آسمان می نگرد، به مسیر عبور حوریان آسمانی . چشمانش از حیرت پلک زدن را از یاد برده است و گاه معنای دیدن را نیز نمی فهمد . در هنگامه ی احساس و ادراک، زمان به سرعت می آید و مکه را بر دوش نیمه روشن خود می گیرد و به خانه بنت نبی می برد که ملائک آن جا جمعند .

حضور حاضران غایب ازنظر و جمع روحانی بهشتیان، توان نفس کشیدن را از مکه دریغ می کند، ولی مکه تنها یک چیز از حالتش می خواهد و آن زیارت مولود سپیده ی آن شب است، تا قبل از حضور روشن سپیده دمان . ماه به دور از چشم گرم خورشید، در گوشه ای از آسمان پنهان شده است و اهل خانه را می نگرد . چشم ها همه بیدار است و گوش ها همه هوشیار و به دنبال صدای اعجازی می گردد; اعجاز هنگامه ی تولد سپیده دم .

آری، لحظه ی سرور زمین و زمان فرا رسید . خورشید از پس کوه های عرب سر برآورد و مولود زیبای مکه را تحسین گفت: زمین بر زمان فخر می فروشد که مولودی این چنین، قدم بر صفحه ی دلش گذارده است . زمان هلهله به راه انداخته است و مردم عرب را از خواب دوشین می رهاند . رایحه ی دل پذیر بهشتی مکه را مست حضور کرده است که دری از بهشت به روی زمین گشوده اند و گلی از آن را به زمین عطا کرده اند و این مباهات زمین است، بر فلک غدار که اکنون چون بی گناهان بر دار رفته، درآن سوی کوه های مکه به انتظار روزی دیگر نشسته است . مکه وارد خانه می شود . مولود الهی این زینت آسمانی را بر آغوش می گیرد، می بوید و اشک می ریزد که او رایحه ی بهشتی خدیجه را آورده است . تهنیت می گوید بر اهل خانه و زمان را می خواهد که به رقص در آید و تهنیت گوید بردنیا . قاصدی را می گوید که پر بکشد و در گوش روزگاران غریو بر آورد که این روز سپیده ی احقاق حق است، سپیده ی بنت رسول خدا . عرشیان بر زمین آمده اند و در ضیافت مولود سپیده دمان ذکر و سپاس ایزد می گویند . عاشقان در سماع اند و بهشتیان در زمین بر شاخه ی طوبی چنگ زده اند . ستارگان به دور خورشید آسمان خیره به نور ملکوتی اهل خانه اند . بر حذر باشید از آزار او که این مولود، مادر بهشتیان کربلاست .

hazrat zahra (11)«إِنَّ فاطِمَه خُلِقَتْ حُورِیهَ فِی صُورَه إنْسِیّه» (النبی صلی الله علیه و آله وسلم )

پیش از خلقت تو بودی. تو چکیده وجودِ خدایی در ذات هستی.

نور هستی بر صحیفه امر تجلی یافت و وجود تو در ازل نقش بست.

آدم در مقابل نور وجودت به سجده درآمد و علم آموزی نمود؛ آن گاه، به نور کلمات وجودت، از سرگردانی نجات یافت.

ذرات ادراک باغ های بهشتی از پیش از زمان ها و تا اکنون و همیشه، از وجود تو سیراب می شوند و فرشتگان، به عشق زیبایی نور وجودت، مست معرفت اند.

شب عروج مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم ، بازخوانی غزل های بهشتی آغاز شده بود؛ زیر درخت طوبی، کنار نهرهای اثیری، جبرئیل بود که حکایت هزار و یکشب اهورایی را باز می گفت، آن گاه، سیبی به مصطفی صلی الله علیه و آله وسلم هدیه داد و عشق به سینه مصطفی هجوم آورد… «این نور کسی است که در آسمان نامش «منصوره» است و در زمین «فاطمه».

این نور، نور شادی ذرات کیهان است؛ نور کوثر:

«فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انْحَرْ»

معنای هستی، کره خاک را تا ابد منت دار خویشتن نمود.

سپیده ای که تو آمدی تا با نگاه زلالت ما را با وضو سازی، کیهان به طرب نشسته بود. در همان آغاز، سلام به اسلام دادی و دوشیزگان صفا، لبخند معرفت از وجود تو چیدند و درخشندگی نور جمالت، روح پاک خدیجه را به شادترین لحظات هستی، در اوج آسمان ها برد.

خدا تو را از همه آلودگی ها پاک خواست و اوست که تو را به علم از جهل برید.

اکنون مصطفی را چه غم که گنج هستی را خدا به او داد. سرّ وجود ازل و ابد را در چکیده تمام زیبایی های دو جهان به مصطفی بخشید؛ کلمه خودش را به مصطفی سپرد و آنگاه، به زیباترین صورت های وجود، به توصیف او پرداخت:

«کوثر»، «قربی»، «اهل البیت»، «شجره طیّبه»، «بحرین»، «شکوه و مصباح و کوکب» و…

اکنون تماشاگرِ انس رسول با معنای بهشتیم و معنی بهشتی، همکلام فرشتگان است.

hazrat zahra (13)آفتاب از لبخند تو آغاز می شود و بهار، در دامنه روح تو گل می کند.

جهان از تو آغاز می شود. شروع «بودن» از صدای گرامی و گرم توست. دنیا با بوی مقدس تو چشم می گشاید تا زندگی آغاز شود. خاک بر خویش می بالد، از اینکه سر بر قدوم مبارک تو نهاده است.

باد با خود قسم خورده است تا عطر ماندگارت را به دورترین جاده ها برساند.

ابرها به شوق تو باریدن گرفته اند. دریا خودش را در وجود بی نهایت تو می جوید. آسمان در دست های صمیمی تو تاب می خورد.

نفس هایت نسیمی است که آرامش را در جان زمین جاری می کند.

رودها نام تو را با خویش همراه می کنند.

نوشتن، از نام تو آغاز می شود. جان زمین از کوثر زلال تو آب می خورد. دست هایت آغاز مهربانی است.

زمانی که چشم گشودی، همه نرگس ها به پیشوازت آمدند و تمام پرنده ها نامت را تا بی نهایت پرواز کردند. ابرها، بوی تو را به جان تشنه زمین باریدند تا دشت ها سبزتر و سبزتر، خبر آمدنت را منتشر کنند. پرستوها خبر آمدنت را شهر به شهر بردند تا شادی در لبخندهای بی پایان زمین تکثیر شود.

آینه ها را برای تماشای مهربانی ات ساخته اند.

با آمدنت، تمام پیله ها بوی پرواز گرفتند.

زیباتر از آنی که کلمات، قادر به بیانش باشند.

سال هاست که برای از تو گفتن، قلم ها دنبال واژه ای دیگرند. هنوز هیچ آهنگی زیباتر از آهنگ نامت نشنیده ایم.

تو زهرایی که عصاره زیبایی تمام واژه های جهان است. عشق در چشم های تو پلک گشوده است. در عاشقانه ترین دقیقه های جهان، چشم در چشم پدر گشودی. ماه به شوق زمزمه عاشقانه نامت، سال هاست که شب زنده داری می کند. بهشت معصومیت گم شده ای است که در رد پاهای کوچک تو پیدا شد. تمام آسمان ها طعم تو را کامل تر از آفتاب چشیده اند.

عشق، با تو به تکامل رسید و مهربانی با تو تمام شد. تمام زیبایی ها را می توان در نامت خلاصه کرد. قنوتت، نورانی تر از تمام چهره های نورانی مؤمنان است.

نفس هایت، نهایت صداقت است و لبخندت وسعت کرامت.

با تو می توان به زلال ترین سرچشمه های جاری خداوند رسید. هیچ دستی گره گشاتر از نامت سراغ ندارم؛

چرا که تو از نام فرشته های مقرب به خداوند نزدیک تری.

تو نتیجه نهایت مهربانی خداوندی که شبیه باران بر ما نازل شدی.

در شأن بزرگی ات، آیه های کوتاه با کوتاه ترین سوره نازل شدند تا ابدیت ماندگاری ات را با آوازهای زلال و طولانی سر دهد.

hazrat zahra (5)بانو! از همان لحظه که چشم به جهان گشودی، جهان به عصمت نگاهت سلام گفت و آسمان به فرشتگانش اجازه داد تا به پای بوسی ات بیایند.

از همان لحظه که خداوند اراده فرمود عطر تولدت، مشام آسمان را بنوازد، دیگر خدیجه علیهاالسلام تنها نبود؛ خدیجه بود و خیل فرشتگان الهی، خدیجه بود و خدمت کارانی از جنس آیینه.

چه نادان بودند زنان قریش که خود را از دیدارت محروم ساختند!

چه جاهل بودند زنانی که به خدیجه علیهاالسلام خرده می گرفتند و چه ناسپاس!

چه روزی زیباتر از اینکه هم آسمان به شادی بنشیند و هم زمین!

سلام بر تو که تنها بانوی شایسته تعلیم اسرار آسمان بودی و خانه نبوت و امامت از نور عصمتت عطرآگین می شد!

سلام بر تو که مادر پدری که لب می گشود و می فرمود: «فداها أبوها»!

سلام بر تو که اقیانوس ها به پاکی مرامت اقتدا می کنند و کهکشان ها به تبلور نامت دخیل می بندند!

سلام بر تو که خاکیان و افلاکیان در وصف مرام و نامت، ناتوان از توصیف اند؛ ناتوان از هر تفسیر و تأویل!

سلام بر تو که فرزند برترین پیامبر الهی هستی و به مقام خاکی و افلاکی ات همگان رشک می برند!

سلام بر تو که همسر شگفت انگیزترین مرد تاریخی؛ همسر علی علیه السلام حیدر کرار!

سلام بر تو که مادر فرزندانی از جنس نوری؛ از جنس «نورٌ علی نور»!

ای عظمت آل عبا علیه السلام ! ای تفسیر طاها و یاسین و کوثر!

تو «کوثری»؛ عظمتی بی کرانه در قالب خلقت که عشق و مهر و عطوفت از یک سو و ایمان و عصمت و نجابت از دیگر سو، ریزه خوار سفره عارفانه تواند. خرد، هیچ گاه سبقت از احساس تو نخواهد گرفت و احساست هیچ گاه مجال معرفت به بلندای عشقت نخواهد داد. تمام آنچه در مکتب «دین» باید آموخت، وامدار شکوه توست؛ تو که صفات بی شمار نامت تنها آینه گردانِ سایه ای از ذات توانَد. حاشا که حروف بتوانند بیانگر عظمت تو در القاب باشد!

نامت بشکوه که با التجا به عظمت «زهرایی»ات، تمام آرزوها برآورده شدنی ست!

hazrat zahra (10) عطر شورانگیز غزل ها طرحی از عطر توست; جلوه ی آینه ها از تصویر توست که در سینه دارند، بهار با همه دلبری اش، تمام زیبایی اش را از تو وام می گیرد .

بانوی سپید شعر من! . . . ملایک، بال در بال، گستره ی آسمان را برای قدوم تو مهیا کرده اند . برگ های تمام درختان به یمن دیدار تو سبز گشتند و سبزی و طراوت را به جهان تقدیم کردند . پیچکان عاشق با هر نگاه لبریز از آینه ات عاشقانه می پیچند و بالا می روند . . . .

دریا وسعت آبی روح پاک توست! نوای تو شکوفه های بهاری را به گل مبدل می کند و رودخانه ها همه ی نوای خوششان را از نغمه ی دلنشین تو گرفتند . آدم به مباهات می نشیند که خدایش او را به مقام نام تو دیگر بار پذیرفت و در بهشت برین جای داد! چلچله ها به تمنای پاسخ توست که آمدن بهار را نوید می دهند . تو که مهربانی را نثارمان می کنی، تو که لاله ها در دشت مهربانی از عشق تو شور زندگی می گیرند . از آسمان درختان نام های متبرکت سوسو می زند، کبوتران به باغ های روشن، پیغام وصل تو را می دهند، به دشت آب شکوفه ها «نوریه و «حافیه » را رقم زدند . نیلوفران آبی هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرورند . مرغان دریایی در سکوت دلنشین دریا از نام توست که دیگر بار آرام یافته اند . موج ها نامت را بر صخره ها حک کرده اند و شقایق ها بر برگ هایشان نوشته اند: «گل طاقت بین در و دیوار ندارد!» .

در خلوت خاموش کبوترها طنین دل انگیز نام آسمانی توست که بار دیگر آن ها را به شور و شوق زندگی می رساند . شاعران عاشق شعرهایشان را از «شریفه » و «شفیقه » گرفته اند . دختران بهار لطافتشان را از «عفیفه » و «عطوفه » وام گرفته اند . بستان های همه ی عالم شمیم خوش تو را هم چون آبی روان نوشیدند که این گونه از خود بی خبر گشتند و پرستوهای سبک بال عاشق در افق چشمان تو حرف های ناتمامی را دیدند که در سکوت پرمعنای تو به اتمام می رسید .

طلوع اولین شعر اهورایی من! تویی که در کوچه باغ باورم از ماندنی ها هستی . نگاه مشرقی و هستی بخشت پیاله ی جانم را از شور زندگی، به شور با تو بودن و شور عشق و شیدایی تو لبریز و مالامال کرده است و من توان آن را دارم که صدای قدم هایت را بشنوم که از کوچه های بارانی چشمانم به آهستگی عبور می کنی، هم چون که بر حریر قدم می سایی!

من قد کشیده ام در جست و جوی دست توان بخش آفتابی ات و یافته ام پهلوی شکسته ات را از جور و ستم دیو سیرتان کولی صفت! من روزنه های شهر دلم را به روی تو باز کرده ام و تو را یافته ام که صورت نیلی ات شقایق ها را شرمگین و خجلت زده کرده است . تو را که قوهای سپیدبال آرام دریایی، صبحشان را با تو تلاوت می کنند; تو را که آفاق پرواز همه ی پرندگان مهاجری، که تجلی هستی و مظهر ایمانی تو را یافتم که جویبار اشک، شبنم سحرگاهی، به هنگام مناجات، گونه هایت را بوسه گاه خود قرار داده بود . تو را یافتم که قد خمیده ات عرق شرم بر پیشانی نجیب تمامی تاک های قد خم کرده نشانده بود . تو را یافتم که علی در نگاه تو ذوب می شد و در دریای عشق بی کران تو محنت های زمانه را به فراموشی می سپرد! که خدا را به تو سوگند می داد و نبی را که در سایه ی وجودی تو آرامش یافت و به شوق دیدار تو نگاه زهرآگین دشمنان را نادیده می گرفت . شهر دلم با هرم نفس پاک تو نفس می کشد و نبض هستی اش به تپش می افتد .

مادر تمامی خوبی ها! . . . فاطمه جان . . . تو نشان لطف خدایی برایمان، تویی که پنجره ها همه بی قرار تواند و کوچه ها در انتظار قدوم مبارکت! تویی که چشمانت همه حدیث و اعجاز است . تویی که وقتی دیگر بهانه ای برای بودن نیست، می آیی و بودن، هستن و بالاتر از زیستن، عشق را رنگی دیگر می بخشی! . . . تو که عالم همه از ناز قدوم تو آفریده شده است; تو که کولی صفتان دیو سیرت، عشق خدا را در چشمان رمز آلود پیامبر ندیدند آن هنگام که تو را می نگریست و باران عاشقی در آسمان چشمانش هویدا می شد; تو که مناجات با قامت آسمانی ات تفسیر می شد، آن هنگام که در محراب عشق ترنم دلدادگی سر می دادی، تو که جبرئیل، حامل سلام خداوند برایت بود . تو که با عشق ولایت زیستن و با درد ولایت رفتن را به همگان آموختی، آن هنگام که میان درب و دیوار خانه زمزمه ی «یا علی » از لبان آسمانی ات دمی جدا نشد، تو که پیوند نبوت و امامت و ولایت بودی، تو که دلدادگی و عشق در محضر تو درس آموخته بود، تو که دنیا از برای جلوه ی تمام وجودت کوچک بود، تو پایان شام انتظارمان هستی و صبح صادق در شام تارمان!

تو بهار جاودانی برای سال ها زندگی مان! نگاه آسمانی ات واژه ی زندگی است . واژه ای که حتی لحظه ای به دور از آن نمی توانیم به زندگی خویش ادامه دهیم . نگاهت، نگاهی است که سنگ ها را ماه می کند و ماه را آب! تو عاشقانه ترین یادی برای ما و جاودانه ترین نامی هستی که با هر ضربان قلبمان آن را تکرار می کنیم . آری تو جاودانه ترین نامی برای آن که نمی داند و نمی خواند!

در انتهای ظلمت شب و در عمق تاریکی، دل به یاد تو می سپاریم، آن زمان که آسمان چشمانمان همراه با نسیم سحرگاهی به نم نم باران اشک می نشیند . . . هر شامگه تا سحرگاه، هر طلوع تا غروب، هر چشمک ستاره تا چشمکی دیگر به انتظار طنین گام های تو بر گلبرگ های عشق می مانیم تا ندا سر دهیم که السلام علیک ایتها الصدیقه الشهیده .

hazrat zahra (7)فاطمه، ای نامکشوف ترین نام! ای دل خوشی پیوسته پیامبر!

فاطمه! کیست که بتوان مهربانی بی وقفه دست های تو را احساس کند و یک عمر بی قرار نباشد؟

فاطمه! «آسیه» آسیمه سرآمد و «ساره» سراسیمه و «مریم»، مشتاق تر از اشک، آمدند تا قنداقه تو را تبرّک کنند و تبریک و شاد باش به آخرین رسول خداوند بفرستند.

جبرئیل به آستانه سلام ایستاد، تا اجازه اجابت از دست های نجیب و مهربان تو بگیرد.

فاطمه! خدیجه، خود را رو به روی اشک های ریخته و نریخته دید، آن گاه که انگشت های ظریف فاطمه، ظرفیت یک بهار بغض را نشان محمد صلی الله علیه و آله می داد.

فاطمه! آن روز هم گذشت و تولد تو در توالی روزهای تبسّم سوز و عاطفه گداز، از خاطر معرفت به فراموشی سپرده شد.

آن روزها گذشت و تو خود را هجده ساله یافتی، آن گاه که حرکات تو بوی پیامبر را می داد و کلمات تو عطر تنهایی مولا را.

ای فرشته فطرت و ای بهار الفت! آن گاه که نه بیم بود و نه نوید و آن گاه که در کوچه های کوچ آلود مدینه، نام مولا را به زبان می راندی، این لحظه ها بودند که در پای تو می افتادند و خود را به فریاد تو می رساندند.

فاطمه! هر قطره اشک تو منظومه ای است و هر بُعد نگاه تو کهکشانی.

از سلام تو سپیده سر برآورد و از مهر تو خورشید از خواب نیستی به بیداری روشن بینش تو رسید.

ای بهشت برین حجاز و ای حجاز بی قراری پیامبر! چه قدر دلگیر می شوم وقتی پلک های خود را هزار و چهارصد افسوس به عقب برمی گردانم؛ که انسان فراموش کار، این وحشت مجسمِ عصیان، بساط بسیط آتش فتنه را بر درِ سرای وحی حقیقت گسترانده است. چه قدر دلگیر که نه! چه قدر مشوش می شوم و بی خود، آن زمان که می بینم لجاجت های کینه توزانه، جرأت جریحه دار کردن آبی ترین احساس را به خود داده اند.

فاطمه، ای تجلی جهاد پیامبر،تجلی فریاد جلّی علی و ای تجلّی نور خدا!

ای آن که در همیشه زمان و در هماره تاریخ به نام جاودان تو، نقطه نامتنهای آرزوهاست.

چگونه شد که دست های دسیسه پرور، آتش را همنشین روز واپسین خویش برگزیدند؟ فاطمه! آن قدر، نَفَس تو لطافت زاست که غلظت غیض شب های شوم سرشتان نیز نتوانستند لطافت عمیق تو را زمین گیر عجز و ناله کنند.

دسیسه در دسیسه و نیرنگ در نیرنگ، حق تو را غصب کردند و غضب و غیض خدا را بر خود خریدند.

فاطمه، ای اقیانوس تبدار، ای آگاهی همیشه بیدار و ای همیشه هم دوش علی علیه السلام !

چشم های تو روشن ترین روش شیدایی بود و گیراترین دل خوشی حضرت امیر علیه السلام . تنها تو بودی که در غزوه غیض علی علیه السلام ، دوش به دوش و شانه به شانه او شمشیر حمایت بر حمایل حرمت بستی.

فاطمه! صد دریغ و هزار افسوس که کوفیان شامی سرشت، حجازیان شامی مسلک و ناسپاسان غیرت گریز و نامردمان نمک نشناس، در ازدحام بی حرمتی، نه قدر تو را شناختند و نه احترام تو را به جای آوردند.

ای میراث گمنام و ماندگار مولا در مدینه! درود بر توکه ایستادی تا علی از پا نیافتد.

ای رحمت خدا بر پیامبر!

افسوس که قوم پدرت، سنت سپاسگزاری را به جای نیاوردند و در حق تو بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ، آنچه ناروا بود را به جای آوردند.

فاطمه! سلام سایه گسترت را بر بال های بی قرارم احساس می کنم که این چنین پابه پای قلم می دَوم و می گریم.

می دانم که نسیان و نیستی و ناسپاسی، دست به دست هم دادند تا دست های تو را از محبت علی علیه السلام جدا کنند. امّا تو در اوج جرأت بودی و علی علیه السلام در بلندای بینش!

فاطمه،

ای سابقه تمام سپاس ها، اصالت صداقت، نیکی همواره و ای خوبی بی شماره! نور نام تو بود که در ذات هر ذره ای تابیده شد و شور نهفته در شوق تو بود که کائنات را لبریز از روشنایی رو به رشد کرده است.

فاطمه! دیگر هیچ نمی گویم، امّا ای کاش می فهمیدم که در هروله اشک هایت، چه از خدا می خواستی؟!

hazrat zahra (3) – «کوتاه سخن که یار آمد

با گیسوی مشکبار آمد

بگشود در و نقاب برداشت

بی پرده نگر، نگار آمد»

این بار که میهمان خانه ی دل هاتان می شویم، حال و هوای خاصی داریم، حتما شما هم همین طور هستید .

این روزها، آسمان ستاره باران امید است و زمین شکوفه باران عشق . جان به سودای دوستی داریم و دلی به عشق یاری نهاده ایم که بانوی بلند مرتبه ی جهان خلقت است .

ما با دسته گلی از تبریک به مناسبت میلاد انسیه مهیا شده ایم، مطهره گام بردید گانمان نهاده است و دیدگانمان فرش راه زیر است .

فاطمه ( علیها السلام) دنیای بزرگ آرزوهای ماست و دریای بیکران امیدهایمان .

انسیه ( علیها السلام) چشمه ساران زلالی است که تمسک به او ما را از کویر ستان تنهایی و عطش می رهاند .

با فاطمه ( علیها السلام) زندگی هایمان معنا می یابد و دستان مهربانش اشک های حسرت را از چهره هایمان پاک می کند .

بیایید فاطمه ( علیها السلام) را به زندگیمان دعوت کنیم و طلوعش را در وجودمان جشن بگیریم . اگر صبح گاهان دیده ی دل به نور رخسارش بگشاییم، اگر او در وجودمان حکم رانی کند، زندگیمان چراغان خواهد شد و معمای سعادت بربام دلمان خواهد نشست . راستی چگونه می توان از جام کوثر جرعه نوشی کرد؟ و چون پیچکی به طواف دل زهرا رفت؟

باید سیده نساء العالمین را بشناسیم، و باید بدانیم که او متعلق به دیروز و امروز و فرداست . فاطمه همیشگی است . دیروز فاطمه ( علیها السلام) کلاس درس امروز و فرداهای ماست و متمدن ترین شیوه ی خانواده داری در زندگی سراسر نور او متجلی است . فاطمه محور خانواده های است که می خواهند در جاده ی وسیع سعادت راه طی کنند .

او همسری است که ابراز عشقش را به همسرش اطاعت می داند . علی ( علیه السلام) در کانون گرم و مصفایی که فاطمه ( علیها السلام) برایش ساخته است، آرام می گیرد و شکوه های بی وفایی مردم را سر بر شانه های مهربان فاطمه نجوا می کند . فاطمه ( علیها السلام) آرامش دل علی است . فاطمه مادر است، مادری عالم و مهربان . حتی وقتی برای حسن ( علیه السلام) لالایی می خواند، درس توحید و عشق و احترام را درگوش فرزندش نجوا می کند:

«اشبه اباک یا حسن

اخلع عن الحق الرسن

واعبد اله ذوالمنن »

پسرم حسن، شبیه پدرت باش و از گردن حق ریسمان را بردار و پروردگار مهربانت را اطاعت کن .

این نجوای مادر، با آهنگ گرم مادرانه بر صفحه ی ذهن فرزند حک می شود . فاطمه مادر است . وقتی دستان مهربانش گیسوان زنیب را شانه می زند و نگاه گرم و پرمحبتش چشمان حسین ( علیه السلام) را سیراب می کند، می توان باغ بهشت را درخانه ی گلی زهرا ( علیها السلام) به تماشا نشست .

خانواده ی علوی فاطمه خوشبخت ترین خانواده ی روی زمینند . اگر چه زندگیشان کوتاه بود .

خانه ی فاطمه در اوج سادگی زیبا بود .

او با عمل، به دخترانش آموخت که مرد و زن هر یک جایگاهی دارند، و هریک وظیفه ای، اگر بخواهیم ام ابیها همیشه در زندگی مان تجلی کند، باید خانه ی دل ها را شستشو دهیم .

عشق فاطمه ( علیها السلام) در کنار مانتوهای کوتاه و چهره های آرایش کرده، جای نمی گیرد .

خانه ی دل فاطمه عرش الرحمان بود، نه کلکسیون هزاران مدو طلا .

لبخند فاطمه خستگی را از جان علی ( علیه السلام) بیرون می آورد و دستان خسته اش تبرک غذای خانواده ی علی بود . فاطمه محدثه بود . آنجا که در حمایت از امامش در کوچه های بی وفایی سیلی خورد، اما در اوج تنهایی ولایت در مسجد سخنرانی کرد، تا حق امامش را باز ستاند .

کاش مثل فاطمه ( علیها السلام) مهربان و صمیمی، پر ابهت و مصمم باشیم . مثل او از گرمای وجودمان خانواده مان را بهره مند سازیم . به سان او بیندیشیم و خواسته هایمان به رنگ خواسته های فاطمه باشد .

زهرایی باشید.

مقالات مربوط به زندگی گهربار حضرت فاطمه سلام الله علیها را میتوانید اینجا مطالعه کنید.(لطفا کلیک کنید)

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید