چگونه زیستن و فاتح حقیقی‌

چگونه زیستن و فاتح حقیقی‌

نویسنده: سلمان اوسطی

( به مناسبت ایام میلاد حضرت امام حسین و اباالفضل العباس‌ )
سوم شعبان مصادف است با میلاد با سعادت امام حسین‌ع و ورود حضرت به مکه (در سال 60 هجری در سفر از مدینه و در آخرین حج) و چهارم شعبان مصادف است با میلاد حضرت عباس بن علی‌ع، علمدار لشکریان امام حسین، مطلبی که اکنون از خاطرتان می‌گذرد به همین دو مناسبت ارائه شده است.
امام حسین‌ع در سوم شعبان سال 60 هجری برای اعمال حج وارد مکه شد، ولی در آن سال اعمال حج ایشان ناتمام ماند و ایشان همراه اباالفضل العباس و دیگر اهل بیت خود از مکه خارج شدند، در آن زمان یزید بتازگی به خلافت رسیده بود و عمال خود را موظف کرده بود نسبت به بیعت گرفتن از برخی افراد که وجهه اجتماعی خاصی داشتند و بخصوص رقیبی برای او در خلافت محسوب می‌شدند، جدیت بیشتری به خرج بدهند و در هر صورت از آنها برای خلافت یزید بیعت بگیرند.
امام حسین‌ع، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر از جمله این افراد بودند، هر سه این افراد نیز در آن سال برای بجا آوردن حج وارد مکه شدند و هر سه نیز ابتدا از بیعت با یزید خودداری کردند؛ اما سرانجام این سه تن همانند نبود و به فراخور پاسخ آنها به عمال یزید متفاوت بود.
سومین این افراد (عبدالله بن زبیر) به عنوان فرزند یکی از نزدیک‌ترین صحابی پیامبر، فرزند کسی که لقب شمشیر اسلام (سیف‌الاسلام) به او داده شده بود، خود مدعی شایستگی برای خلافت بود و آن سال در مکه مقابل مردم، کنار خانه خدا بسیار به عبادت می‌پرداخت و گاهی به خدمت امام حسین نیز می‌رسید، هر چند در آن زمان او خوب می‌دانست که با وجود امام حسین در مکه، کسی با پسر زبیر بیعت نخواهد کرد.
اما عبدالله ابن عمر نیز در آن سال از مدینه عازم مکه بود، والی مدینه ولید بن عتبه نام داشت، ولید پیش از این‌که عبدالله بن عمر مدینه را ترک کند، کسی را فرستاد تا از عبدالله برای یزید بیعت بگیرد، عبدالله نه کاملا تبعیت کرد و نه کاملا سرکشی، بلکه در پاسخ گفت اگر دیگران بیعت کنند او نیز بیعت خواهد کرد؛ بنابراین دستگاه حکومتی یزید تا حد زیادی از جانب او آسوده شد و عبدالله را مطیع خود در ارتباط با امر خلافت دانست.
این آسودگی نسبت به امام حسین‌ع و عبدالله بن زبیر برای یزید حاصل نشد، تا جایی که به کشتن آنها همت گماشت، اما یزید مدعی خلافت مسلمین بود و در آیین اسلام، خانه خدا و مسجدالحرام دارای حرمتی است که بر اساس آن کشتن ولو کشتن حیوانات هم در آن محل جایز نیست (چه برسد به انسان‌ها) در حالی که هم امام حسین و هم ابن زبیر برای بجا آوردن حج در مسجدالحرام به سر می‌بردند.
اما واکنش امام حسین ع و ابن زبیر در مورد این تهدید کاملا متفاوت بود، عبدالله بن زبیر خواست از این موقعیت مسجدالحرام برای مصون ماندن خود از دست عمال یزید بهره ببرد و از خانه خدا همچون سنگری برای خود استفاده کند، غافل از این‌که یزید به هیچ کدام از محرمات دینی که ادعای خلافتش را داشت، پایبند نبود، ماندن عبدالله بن زبیر در مسجدالحرام باعث شد عمال یزید حرمت این مکان مقدس را بشکنند و آنجا را به منجنیق ببندند.
اما امام حسین‌ع در همان زمان که احساس خطر بی‌حرمتی به خانه خدا را حس کرد، اعمال حج را نیمه کاره رها کرد و مکه را ترک کرد، حال ممکن است این سوال پیش آید که چرا امام در حالی که می‌دانست جان خودش و خانواده‌اش در خطر است، دست به چنین اقدامی زد؟ چرا همچون ابن عمر با حکومت مصالحه نکرد یا چرا همچون ابن زبیر مسجدالحرام را سپر جان خود قرار نداد؟ بخصوص این‌که در آن هنگام امام می‌توانست برای تصمیماتی از نوع تصمیمات این دو نفر، وجوه و بهانه‌های شرعی بظاهر مناسبی برای خود و اطرافیانش ذکر کند، چرا که نه‌تنها حفظ جان برای هر مسلمانی واجب است، بلکه حسین بن علی، امام عصر و زمان خود نیز بود و حفظ جان امام اهمیتی مضاعف می‌یابد، پس چگونه است که امام، جان خود و اهل بیت خود که در میان آنها فردی چون ابالفضل العباس وجود دارد را به خطر می‌اندازد؟ چه چیزی در وجود حسین و ابالفضل العباس انگیزه شهادت و ایستادگی در مقابل یزید را تا حد توان ایجاد کرده است؟
به نظر می‌رسد پاسخ این مساله و بسیاری از مسائل درباره منش فردی و سیاسی و اجتماعی ائمه شیعه در نامه‌ای دو جمله‌ای است که امام برای برادرش محمد حنفیه و دیگران از خاندان بنی‌هاشم نگاشت.
آری پاسخ مساله‌ای اینچنینی تنها در 2جمله امام قابل یافتن است، چون این‌که منش او و خاندانش با زیاده گویی و پر حرفی بیگانه است، این انسان یگانه تاریخ و آفریننده بزرگ‌ترین حماسه در همه دوران که به هر حماسه‌ای معنا می‌دهد، پیش از ترک مکه چنین می‌نویسد: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، از حسین‌بن علی به محمدبن علی حنفیه و از طرف او به بنی‌هاشم، هر کس به من بپیوندد شهید می‌شود و هر کس روی گرداند، پیروزی (فتح) را در نمی‌یابد والسلام،» (اللهوف، ص28، به نقل از انقلاب عاشورا، ص196)
فلسفه قیام عاشورا در این دو جمله قابل کشف است و تاکید نگارنده این سطور بیشتر بر جمله دوم است، جمله اول برای ما شیعیان مشخص است و چندان جای بحث ندارد که هر کس در جنگی در زمره سپاهیان امام معصومی باشد و کشته شود، شهید است؛ اما قسمت دوم به چه معناست؟ مسلما در هر جنگی پیروزی و فتح در مقابل شکست و سرکوبی و کشته شدن طرف مقابل معنا پیدا می‌کند و در مورد واقعه عاشورا هم، چنانچه از قبل پیش‌بینی می‌شد و خود امام هم بدان اشاره کرده بود، پیروزی ظاهری از آن سپاهیان یزید بود، پس چگونه است که امام می‌فرماید آن‌که با ما نیست هرگز پیروزی و فتح را درک نخواهد کرد؟
به نظر می‌آید راقم این سطور ابتدا مساله‌ای را در مورد تبیین منش سیاسی امام و این‌که چرا ایشان برای نجات جان خود تصمیمی را مشابه تصمیماتی که ابن عمر و ابن زبیر گرفتند، اخذ نکرد، مطرح کرد و پاسخ این مساله را به نامه کوتاه امام ارجاع داد، ولی مشخص شد خود این نامه باز مسائلی را در پی‌دارد؛ اما اگر بخواهیم سخن را کوتاه کنیم و تصمیم امام را برای خروج از مکه و تصمیم ایشان برای همراه داشتن بیت خود در این سفر و همچنین نامه کوتاه امام را در کنار یکدیگر بگذاریم به این نتیجه می‌رسیم که نگاه امام به پیروزی و فتح و زندگی، نگاهی متفاوت با نگاه غالب مردم همعصر خود و در عین حال نگاهی اصیل و متناسب با فطرت انسانی است، امام حسین و آنان که حسینی‌اند (و در راس آنها زینب کبری و اباالفضل العباس) بیش از زندگی، کیفیت زندگی را دوست می‌دارند، کیفیت زندگی برای حسین، از زیستن مهم‌تر است، به نحوی که او دومی را فدای اولی می‌کند و کیفیت زندگی با به خلافت رسیدن یزید کاملا به مخاطره افتاد، یزید به طور علنی خود را نه به عنوان خلیفه مسلمین (و جانشین رسول خدا که می‌باید مقید به دستورات اسلامی و رعایت حقوق مردم باشد) بلکه به عنوان پادشاه مسلمین که مالک جان و مال آنهاست، می‌دانست و مسلمانان را همچون عبد و بنده خود تصور می‌کرد، در چنین شرایطی مسلمانان نه به عنوان جامعه اسلامی که دارای حکومت و نظام اسلامی واحد با مرکزیت و محوریت خلیفه، بلکه به عنوان رعیتان و بندگانی بودند که بخشی از دارایی پادشاه بی قیدی چون یزید تصور می‌شدند.
به گفته یکی از فیلسوفان بزرگ غرب (هگل)، هیچ بنده‌ای در تاریخ از وضعیت بندگی خود راضی نیست و نمی‌خواهد تن به خواسته اربابان دوران خود بدهد، چرا که روح او به عنوان روح یک انسان، از بندگی بیزار است، اما آنچه بنده را بنده می‌کند ترس او از جان خود است که باعث می‌شود تن به خواسته ارباب بدهد.
مسلما برای هیچ مسلمانی خلافت یزید موجه نبود، اما چه شد که امام حسین در قیام علیه بندگی مسلمانان اینقدر تنها بود؟ عدم همراهی مسلمانانی از نوع مسلمانان اهل کوفه با امام علتی نداشت جز ترس از جان، آنها زیستن را به کیفیت زیستن ترجیح دادند و حسینیان و در راس آنها عباس چنین نبودند و اصولا فردی چون عباس بن علی با ترس بیگانه است، چنانچه در روز عاشورا با لبان تشنه شرط جوانمردی نمی‌بیند که پیش از دیگران آب بنوشد و پس از قطع دستان خود نیز مشک آب را به دندان می‌گیرد تا به زنان و کودکان برساند و او به راستی و شایستگی علمدار و تربیت یافته مکتب حسین است که کیفیت و چگونه زیستن را بر خود زیستن مقدم می‌داند و این معیاری برای تمام تاریخ است تا به وسیله آن، انسان خود و دیگران را بشناسد که حسینی است یا نه و این تعبیر این حقیر بود از کل ارض کربلا.
منابع:
1- منتهی‌الآمال‌
2- انقلاب عاشورا موسسه اطلاعات (ایرانچاپ) منبع: روزنامه جام جم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید