آورده اند که مرد ساده دلی از محله شهری می گذشت، ناگاه گذرش به مسجدی افتاد، دید که واعظی موعظه می کند و بعد از آنکه خلق بسیاری جمع شدند، آن شخص در میان مردم نشست و آن واعظ موعظه می کرد که طالبان علم از معنی آن عاجز بودند، معهذا آن شخص شروع کرد ...
مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های آموزنده"
شیطان چه می کند؟
گویند در زمان دانیال نبی یک روز مردی پیش او آمد و گفت: ای دانیال امان از دست شیطان، دانیال پرسید: مگر شیطان چه کرده؟ مرد گفت: هیچی، از یک طرف شما انبیاء و اولیاء به ما درس دین و اخلاق می دهید و از طرف دیگر شیطان نمی گذارد رفتار ما درست باشد، کار ...
تقاضای سلمان فارسی
آورده اند هنگامی که سلمان در مسیر پر رنج و سفر پر خطر خود به مدینه رسید، او را بانویی از طایفه جهنیه، از کاروان به عنوان برده و غلام خرید، و چوپان خود کرد. سلمان گوسفندان آن زن را برای چراندن به صحرای اطراف مدینه می برد، در عین حال همواره جویای حال پیامبر ...
بزرگان چنین گفته اند
گویند روزی مامون با گروهی از ندیمان بر ایوان قصرش نشسته بود و با آنان از هر دری سخن می راند. در این میان گفت: ریش دراز و سر کوچک نشان حماقت و نادانی است ندیمان گفتند کسانی بسیار دیده ایم که ریش هائی دراز دارند اما آنان مردمانی زیرک و کاردانند. مامون گفت امکان ...
خربزه فروش
آورده اند که در شهر کاشان دو شخص دکان خربزه فروشی داشتند، می خریدند و می فروختند. یکی همیشه در دکان بود و یکی دیگر در تردد و گردش، و آن شریک که در تردد بود، از شریک دیگر پرسید که امروز چیزی فروخته ای؟ گفت: نه: گفت: چیزی خورده ای. گفت: نه. گفت: پس ...
فضیلت عید غدیر
علامه مجلسی در بحار الانوار از محمد بن ابی نصیر روایت کرده است که، مشرف بودم خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) و جمعی در مجلس آن حضرت بودند. فضیلت روز عید غدیر ذکر شد بعضی از حاضران انکار کردند، حضرت امام رضا (علیه السلام) فرمودند: حدیث کرد مرا پدرم از پدرش که فرمود: روز ...
مرا عموعید خوانند
آورده اند که شیخی با جمعی از مریدان از دهی بیرون آمده، به دهی دیگر می رفت. در اثنای راه دید که مردی از باغ بیرون آمده و سبدی بر سر دارد و می رود، شیخ با خود گفت: که در اینجا می توان کرامتی ظاهر نمود. زیرا که اکثر مردم این ده، رئیس حسین ...
بهلول دزد خود را در قبرستان می جوید
آورده اند که شبی دزدی به خانه بهلول زد و هستی او را به سرقت برد ناگاه دیدند بهلول عصای خود را برداشت و رفت در اول قبرستان شهر نشست از او پرسیدند اینجا چرا نشسته ای؟ گفت: خانه ام را دزد زده است. دنبال او می گردم و منتظرم تا بیاید چون می دانم ...
غبار کربلا
این قضیه را مرحرم قاضی نورالله، در آخر کتاب مجالس المؤمنین در ذیل حالات شعرا می نویسد: پدر جمال الدین خلیعی موصلی که حاکم موصل بود، ناصبی و دشمن اهلبیت (علیه السلام) بود و مادرش هم ناصبیه بود چون پسر برایش متولد نمی شود به مقتضای عقیده فاسد خودش نذر کرد که اگر خدای تعالی ...
خودم شاهد تشییع جنازه ام بودم
یکی از بزرگان کاشان داستانی را به شرح ذیل تعریف می کند: در یک شب جمعه ای، پدر اینجانب قصد مسافرت به کاشان را داشت، بنده که حدود هشت سال بیشتر نداشتم به همراه ایشان، برای رفتن به کاشان حرکت کردیم. شب جمعه در منزل دوست پدرم وارد شدیم، پس از صرف شام، آن دو ...
عمر را غنیمت شمار
آورده اند که روزگاران پیشین، جوانی به سفری دریایی رفت از قضا طوفانی در گرفت و کشتی را شکست و مسافرانش را غرق کرد اما او به تخته پاره ای چسبید و خود را به خشکی رسانید و نجات یافت چون قدری رفت ناگهان به شهری رسید گروهی از امیران و وزیران را دید که ...
گواهی بر ایمان
حاجی نوری در کتاب دار السلام آورده است که در نجف اشرف یک نفر بنام سید محمد فقیهی از اخیار علماء شبی به من فرمود: ممکن است کتاب مصباح الفقیه شیخ طوسی را به من امانت دهی، گفتم آری فردا شب برایتان می آورم. کتاب مصباح، که در دعا است، آوردم و به او دادم، ...