مطالب موجود در دسته بندی "حکایت های آموزنده"

جوان ستاره شناس

جوان ستاره شناس

آورده‌اند که: خواجه نصیرالدین طوسی، در راه سفر، دمادم غروب، بین راه به آسیابی رسید. فصل بهار بود و هوا ملایم. در کنار آسیاب، خورجین خود را نهاد و جاجیم گسترد که بیارامد. در همین حال، آسیابان که پیری سالخورده بود، با ریش انبوه و ابروی سفید و آرد آلود، از آسیاب بیرون آمد و ...

ادامه مطلب
جوان کوزه‌گر

جوان کوزه‌گر

کوزه گری بود که کوزه و کاسه لعابی می‌ساخت و مشتریانیش هم زیاد بود. این کوزه گر، یک شاگرد جوان و زرنگ داشت و چون به شاگردش خیلی علاقه مند بود، از یاد دادن رموز کار به او کوتاهی نمی‌کرد. چند سال گذشت شاگرد جوان، تمام کارهای کوزه گری و کاسه گری را یاد گرفت ...

ادامه مطلب
رضای خدا

رضای خدا

لقمان حکیم را پسری بود که همواره او را پند و اندرز می‌داد و به راستی و درستی و پیروی از حق دعوت می‌نمود. یکی از نصایح لقمان به فرزندش این بود که در اعمال و رفتارش، صرفاً خشنودی خدا و رضای وجدان را منظور بدارد و از تمجید و تحسین خلق مغرور نشود و ...

ادامه مطلب
جوان دیندار

جوان دیندار

مردی بود در«مرو» که او را«نوح بن مریم» می‌گفتند و قاضی و رئیس مرو بود و ثروتی بسیار داشت. او را دختری بود با کمال و جمال، که بسیاری از بزرگان وی را خواستگاری کردند و پدر، در کار دختر سخت متحیر بود و نمی‌دانست او را به که دهد. می‌گفت: اگر دختر را به ...

ادامه مطلب
جوان امانتدار

جوان امانتدار

درزمان حکومت «عبدالملک مروان» مرد بازرگانی بود که همگان وی را به امانت و درست کاری می‌شناختند. او در بازار دمشق به قدری حسن شهرت داشت و مورد اعتماد مردم بود که صاحبان کالا، متاع خود را به عنوان حق العمل کاری نزد وی امانت می‌گذاردند تا به هر قیمتی صلاح می‌داند، بفروشد. اتفاقاً، در ...

ادامه مطلب
جوان قهرمان

جوان قهرمان

جوانان مسلمان، سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه برداری بودند. سنگ بزرگی آن جا بود که مقیاس قوت و مردانگی جوانان به شمار می‌رفت و هر کس آن را به قدر توانایی خود حرکت می‌داد. در این هنگام رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ رسید و پرسید: «چه می‌کنید؟» ـ داریم زور آزمایی ...

ادامه مطلب
وارث درستکار

وارث درستکار

یکی از تجار بصره، هر سال اموالی را به وسیله کشتی به کشور چین حمل و نقل می‌کرد. در یکی از سالها، پیرمردی از اهالی بصره به او گفت: یک خروار قلع به تو می‌دهم و تقاضا می‌کنم هنگامی که دریا توفانی می‌شود، آن را به دریا اندازی تاجر هم پذیرفت. از قضا، تاجر این ...

ادامه مطلب
طبابت جوان

طبابت جوان

حکیمی بود و پسری داشت. مدتی پسر جوانش را به مکتب فرستاد تا درس بخواند. روزی«حکیم باشی» در صدد برآمد تا فوت و فن طبابت را به پسرش بیاموزد. از این جهت، او را همراه خود به عیادت بیماران می‌برد تا رموز کار را یاد بگیرد. یک روز که جناب حکیم باشی بالای سر یکی ...

ادامه مطلب
غیرت قصاب

غیرت قصاب

قبل از صدارت امیرکبیر، اوضاع شهر تهران به شدّت در هم ریخته بود. اراذل و اوباش گذرها و محلّه‌ها، از کاسبها باج می‌گرفتند و هرگاه مختصر باده‌ای می‌نوشیدند، عربده می‌کشیدند و نفس کش می‌طلبیدند. زنان و دختران، پس از غروب آفتاب از ترس حمله آنها، جرأت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. گاهی اوقات، مردان ...

ادامه مطلب
پاداش مهر

پاداش مهر

«مدین»، نام شهری است که شعیب پیامبر و قبیله او در آن زندگی می‌کردند. پس از آن که فرعون در صدد کشتن موسی برآمد، او از مصر به مدین هجرت کرد. یکی از دختران شعیب که نیرومندی و پاکدامنی موسی را در کنار چاه مدین مشاهده کرده بود، به پدرش گفت: ای پدر! این جوان ...

ادامه مطلب
جوان خردمند

جوان خردمند

تپه«هاونسلو»، در سمت مغرب لندن- که امروزه جزوه شهر شده و ایستگاه راه آهن زیرزمینی هم دارد- در دوران قدیم، جایگاه یکی از راهزنان قلدر بود. روزی یک نفر ملاّک، خواست یک کیسه پول طلا را که در خانه‌اش جمع شده بود، به لندن پیش صرّاف و بانک‌دارش بفرستد. از این رو، یکی از نوکرهای ...

ادامه مطلب
جوان انقلابی

جوان انقلابی

«سعد بن مالک»، از جوانان پرشور و انقلابی صدر اسلام بود. او در هفده سالگی به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ایمان آورد ودر شرایط سخت قبل از هجرت، همه جا وفاداری خود را به دین اسلام ابراز می‌کرد و با سنتهای جاهلیت مبارزه می‌نمود. جوانان مسلمان برای آن که از ...

ادامه مطلب