نگرش‏ها و نتایج جنبش‏های طرفداری از حقوق زنان

نگرش‏ها و نتایج جنبش‏های طرفداری از حقوق زنان

انقلاب صنعتی باعث شد کار خانگی به کار کارخانه‏ای و صنعتی تغییر یابد. این تغییر اشتغال دو تأثیر مهم در حوزه مسائل زنان به وجود آورد.
1. از بخشی از فعالیت‏های یدی آنان که امور خانه‏داری را بسیار دشوار کرده بود، کاسته شد و در نتیجه کارشان کمتر و بر ساعات بیکاری‏شان در خانه افزوده شد.
2. زنان طبقه پایین اجبارا در محیط کار و با حقوق کمتر به کار گرفته شدند و زنان طبقه متوسط و بالا به دلیل بیکاری، وارد فعالیت‏های خیریه که روز به روز گسترش می‏یافت شدند. این فعالیت‏ها تشکل‏های جمعی وامکانات ساختاری ونهادهای لازم برای شکل‏گیری عمل اجتماعی را فراهم آورد. به‏ویژه حمایت نهادهای مذهبی از این فعالیت‏ها در انباشت امکانات مالی برای شکل‏گیری نهضت زنان مؤثر بود.1
اولین نهضت زنان در اروپا با مفهوم حرکت‏های خیابانی و غیرنهادی در اواخر نیمه اول قرن نوزدهم به ویژه دهه 1840 شکل گرفت. البته قبل از آن، زنان کارگر در انگلیس تشکل‏هایی داشتند و در انقلاب فرانسه زنان به عنوان مادر، همسر و خواهر، در حمایت از مردان در تظاهرات، به ویژه در شورش نان، مشارکت داشتند. در آمریکا طی سال‏های 1830 ـ 1850 طرفداران حقوق زنان با گروه‏های طرفدار الغای بردگی ارتباط برقرار کردند و در یک گردهمایی مشترک به این نتیجه رسیدند که وضعیت زنان مثل برده‏هاست.
در نتیجه، مبارزات اجتماعی به سمت تغییر وضعیت زنان معطوف شد. اساسا اگر جنبش طرفداری از حقوق زنان عبارت از هر تلاش عملی و نظری برای ارتقای موقعیت زنان در جامعه و در مفهوم خاص عبارت از هر تلاشی برای ایجاد برابری سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و… بدانیم، در آن صورت قبل از قرن بیستم نیز نهضت‏های زنان به صورت کم‏رنگ‏تر وجود داشته‏اند.
محور اصلی نظریه طرفداری از حقوق زنان، جنسیت و رابطه میان جنس و جنسیت است. اگر جنس (sex) به مجموعه‏ای از ویژگی‏های فیزیولوژیکی و بیولوژیکی تعریف شود، جنسیت، ویژگی‏های اجتماعی مرتبط با تقسیم‏بندی مردانه و زنانه تلقی می‏شود. ارتباط این دو در طول تاریخ بشر در اکثر جوامع، امری طبیعی قلمداده شده است. زن به عنوان جنس مؤنث که قدرت بازآوری دارد، متفاوت با مرد و نقطه مقابل او تلقی شده است. علی القاعده به تناسب نقش‏های متفاوتی هم که در زندگی اجتماعی دارند، زنان به عنوان مادر، موجوداتی احساساتی، پرعاطفه و باملاطفت، مناسب با ساحت حیات خصوصی و خانوادگی و مردان خردورز، ستیزه‏جو، منطقی و… متناسب با ساحت حیات عمومی و اجتماعی تلقی می‏شوند.2
بر این اساس، تفاوت بیولوژیک، مبنای تفاوت اجتماعی و جنسیتی قرار می‏گیرد. به این ترتیب، جنس به تفاوت‏های زیست شناختی و کالبد شناختی و فیزیکی بدن اشاره دارد و جنسیت به تفاوت‏های روان شناختی، اجتماعی و فرهنگی بین زنان و مردان مربوط می‏شود. در نظام اجتماعی، منابع، اموال و امتیازات بر اساس نقش‏های جنسیتی که بر مبنای فرهنگی تعریف می‏شوند، تخصیص می‏یابد و جایگاه فرودست زنان از نظر دسترسی به منابع و امتیازات تعیین می‏شود. در حقیقت، فمینیسم واکنشی در برابر برداشت فرودستی طبیعی زنان و قشربندی اجتماعی مبتنی بر آن و گفتمان توجیه کننده آن بوده است و به تبیین آنچه ستم تاریخی بر زنان تلقی می‏شود و همچنین رفع آن تأکید دارد. با این حال در میان شاخه‏های گوناگون فمینیسم درباره چگونگی مفهوم‏بندی و تبیین جنسیت و روابط اجتماعی مبتنی بر آن اختلاف نظر وجود دارد.

تحلیلی بر نگرش‏های رایج فمینیستی

هدف از شناخت مسئله فمینیسم به عنوان یک مسئله فرهنگی و احساس خطر افراطی‏گری آن، ظهور پدیده فمینیسم و همچنین ترویج راه‏حل‏های غربی آن در جامعه اسلامی برای رهایی زنان از ستم‏ها و تعدی‏هایی است که به اصطلاح بر آنان روا داشته شده است.
امروزه، زن‏گرایی در بعضی از کشورها به مرحله افراطی رسیده و حتی در کشورهای خارجی به صورت جنبش‏های مبارزاتی در برابر ساختار اجتماعی و سیاسی، ظاهر شده است. این امر در ایران نیز مطرح گردیده است. به طور کلی، اساس مبارزه‏های فمینیست‏ها این است که زنان به دلیل جنسیت، گرفتار تبعیض شده‏اند ونیازهای مشخصی دارند که ارضا نشده است و برای دست‏یابی به حقوق اولیه و نیازهای اساسی باید تغییرهای بنیادی در نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی فراهم آید.
همان‏طور که گذشت، فمینیسم در متن مکتب‏های فکری لیبرالیسم، سوسیالیسم و مارکسیسم متولد گردید و فمینیست‏ها به عنوان نمایندگان تفکر جدید و رادیکال با مقدمات اساسی و بنیادی ایسم‏های موجود همراه شدند و عمده تفاوت و جدایی فمینیست‏ها از یکدیگر، ناشی از انتخاب یکی از ایدئولوژی‏های مرسوم است؛ ولی آنچه نقطه عطف فمینیسم به شمار می‏آید، خصوصیات مذکر برتر و مؤنث فروتر است و بیشتر برنامه‏ها و تلاش این گروه جدید، آشکار نمودن این دوگانگی‏هاست. بر این اساس بعضی‏ها، استراتژی مذکرمدارانه و تشویق زنان به گزینش صفاتی که جامعه به مردان نسبت داده است را اتخاذ کرده‏اند و بعضی دیگر، استراتژی مؤنث‏مدارانه را در پیش گرفته‏اند. دامنه پراکندگی این استراتژی تا حد زیادی، تحت تأثیر اهمیت دادن فمینیست‏ها به جنسیت و جنس در معانی جسمی و فرهنگی است.
در واقع، می‏توان گفت مبنای نظری فمینیسم، مبتنی بر تقسیم ارزش‏ها به زنانه و مردانه است.
این دیدگاه‏ها، نوعی رابطه مبتنی بر تضاد و خصومت و رقابت بین دو جنس برقرار می‏کنند. در حقیقت، نظریه فمینیستی از دو منظر به مسائل زنان می‏نگرد:
1. نگرش آسیب‏شناسانه: در طول تاریخ و در متن این آسیب‏شناسی، بسیاری از نظریه‏های فمینیستی شکل می‏گیرد که مهم‏ترین آنها، تفاوت «نابرابری» و «ستمگری» است که در روند آن فمینیست‏های مارکسیست و لیبرالیست نگرش آسیب‏شناسانه خود را از زن بیان می‏کنند و هسته مرکزی این آسیب‏شناسی، نظام پدرشاهی است.
2. نگرش راه حل‏طلبانه: که مبتنی بر ارائه راه‏حل‏های فمینیست‏های مارکسیست و لیبرالیست، رادیکالیست، سوسیالیست برای رهایی زن از قیدهاینظام مردسالاری است. این روش‏ها بر محور آزادی و بی‏قیدی زن نسبت به هرگونه توصیه‏ای است که طبیعت و دین و ساختارهای جامعه و خانواده و روابط بین زن و مرد ارائه می‏دهد. در حقیقت، نقطه آسیب‏پذیر فمینیسم از همین جا شکل می‏گیرد؛ زیرا نقش مادری، همسری، روابط طبیعی جنسی و ساختار مذهب و خانواده را به عنوان نمودهای پدرشاهی و بی‏اعتبار معرفی می‏کند و همه ارزش‏های جامعه و خانواده را نفی می‏نماید.
در میان نظریه‏های گوناگون فمینیستی، سه نظریه مهم و قابل توجه است که بر «تفاوت جنسی» و «نابرابری جنسی» و «ستمگری جنسی» تاکید دارد.
1. نظریه تفاوت جنسی: صاحبان این نظریه معتقدند جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیت‏ها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیت‏ها برابر و مساوی نیست.
2. نظریه نابرابری جنسی: بر اساس این نظریه، نه تنها جایگاه زنان در موقعیت یکسان با مردان متفاوت است، که کم‏ارزش‏تر نیز هست. ازاین‏رو، زنان در مقایسه با مردانی که جایگاه اجتماعی برابری دارند، منابع مادی، منزلت اجتماعی، قدرت و فرصت‏های کمتری را نیز دارا هستند.
3. نظریه ستمگری جنسی: در این دیدگاه، زنان علاوه بر تفاوت و نابرابری جنسی، تحت ستم نیز قرار دارند؛ یعنی تحت انقیاد و تبعیت و بدرفتاری مردان به سر می‏برند.
دیدگاه اول، متکی بر تفاوت‏های جنسی درجنس زن و مرد در بدو تولد است و بر این اساس، زنان از کودکی تا پیری تفاوت‏های بنیادی که پایه زیست‏شناختی دارد را طی می‏کنند. بنابراین، مسئولیت‏های مادری و نقش‏های همسری و توجه به حریم خصوصی خانه و خانواده را ناشی از تفاوت‏های بنیادی زیست‏شناختی مردان و زنان می‏دانند.
در دیدگاه دوم (نابرابری جنسی)، با دو رهیافت فمینیستی لیبرال و فمینیستی مارکسیستی به تبیین نابرابری می‏پردازند. محور رهیافت لیبرالی در درجه اول تبعیض جنسی است. آنها معتقدند که تبعیض جنسی، سرشار از پیش داوریعادت‏ها و باورهای تبعیض‏آمیز علیه زنان است و تبعیض جنسی باعث می‏شود که زنان از کودکی برای نقش‏های پست‏تر به عنوان نمادهای اخلاق زنانه آماده شوند. به همین جهت، زنان همیشه در موقعیتی یکسان با مردان، در درجه دوم و پایین‏تر قرار می‏گیرند و دسته دیگر، سرچشمه این نابرابری‏ها را در سازمان جامعه جست‏وجو می‏کنند و می‏گویند این تفاوت‏ها ناشی از مسائل زیست‏شناختی یا شخصیتی نیست.
دیدگاه سوم، دیدگاه اکثر فمینیست‏های معاصر است. در این دیدگاه، ستمگری جنسی بر پایه مردسالاری، اساس و بنیاد ساختارهای جامعه را تشکیل می‏دهد. بر این اساس، مردسالاری متکی بر ذاتی بودن تفاوت‏های زیست‏شناختی است و مردان همواره به دلیل قدرت بیشتر در برآوردن نیازهای خود بر زنان اعمال قدرت می‏نمایند و هیچ علاقه‏ای هم در کاهش کنترل خویش نشان نمی‏دهند. مردان، پیوسته خواهان تسلط بر زنان بوده‏اند و مردسالاری از این منظر، به عرصه سیاست و کار اقتصادی محدود نمی‏شود؛ بلکه تا قلمرو خصوصی خانواده هم ادامه می‏یابد. نظریه‏پردازان این دیدگاه، زنان را قربانیان صبور و مظلوم ستم چنین مردانی می‏دانند. نمایندگان این نظریه معتقدند که زنان باید خود را از شرایط و زمینه‏های ستم‏کشی آزاد سازند و دنیای جدیدی برای خود، جدای از دنیای مردان به وجود آورند تا به شالوده‏های اجتماعی معانی جدیدی ببخشند. بر همین اساس، وظیفه فمینیسم می‏دانند که زنان را برای چیره شدن بر ستمی که به آنها می‏رود و نیز رهایی از جنس دوم بودن، تشویق نمایند.
بر این اساس، تفاوت بیولوژیک، مبنای تفاوت اجتماعی و جنسیتی قرار می‏گیرد. به این ترتیب، جنس به تفاوت‏های زیست‏شناختی و کالبدشناختی و فیزیکی بدن اشاره دارد و جنسیت به تفاوت‏های روان‏شناختی، اجتماعی و فرهنگی بین زنان و مردان مربوط می‏شود. در نظام اجتماعی نیز، منابع، اموال وامتیازها بر اساس نقش‏های جنسیتی که بر مبنای فرهنگی تعریف می‏شوند، تخصیص می‏یابد و جایگاه فرودست زنان از نظر دسترسی به منابع و امتیازات تعیین می‏شود.
در حقیقت، فمینیسم واکنشی در برابر برداشت فرودستی طبیعی زنان و قشربندی اجتماعی مبتنی بر آن و گفتمان توجیه کننده آن بوده است و به روشن نمودن آنچه ستم تاریخی بر زنان تلقی می‏شود و همچنین رفع آن، تاکید دارد؛ اما در میان شاخه‏های گوناگون فمینیسم، درباره چگونگی مفهوم بندی و توضیح جنسیت و روابط اجتماعی مبتنی بر آن اختلاف نظر وجود دارد.
رهیافت‏های سه گانه بر اساس جنس و جنسیت
1. جنس، امری طبیعی است که در تعیین تمایز بیولوژیک و فیزیولوژیک میان زن و مرد مؤثر است. تفاوت‏هایی هم که در نقش‏ها و ویژگی‏های اجتماعی آنان وجود دارد، در نتیجه روندها و نهادهای اجتماعی، به‏ویژه تفاوت در فرایند اجتماعی شدن و جامعه‏پذیری است.
2. جنس، امری طبیعی است که تا حد زیادی در ویژگی‏ها و نقش‏های اجتماعی زن و مرد عامل تعیین‏کننده است و این تفاوت‏های جوهری میان زنان‏و مردان به برتری‏اخلاقی و شناختی منجر می‏شود.
3. جنس و جنسیت هر دو مبتنی بر ساخته‏هایی اجتماعی است و هویت‏هایی مانند زن و مرد به عنوان مقولاتی جوهری نفی می‏شود.
با توجه به این سه رهیافت، سه دیدگاه اساسی در جنبش فمینیسم وجود دارد:

الف) دیدگاه تساوی‏گرا

طرفداران این دیدگاه، برابری‏طلب بوده و معتقدند تفاوت‏های فیزیولوژیک زن و مرد در حدی نیستند که در تعیین جنسیت نقش داشته باشند. زنانگی و مردانگی ماهیتی اجتماعی و طبیعی دارند.
بر اساس این نظریه، مردان و زنان باهم برابرند، نه متفاوت و نه متضاد. این گروه‏ها برای حل مشکلات زنان، بر آموزش تاکید دارند و معتقدند فرودستی زنان در جامعه نتیجه سنت‏ها، عرف، قوانین و عادات بشری است که فکر برابری ذاتی زن و مرد، آنان را به عرصه خصوصی رانده و مانع از دست‏یابی به موقعیت برابر با مردان در جامعه شده است. در این دیدگاه اگر تفاوتی در ویژگی‏های شخصیتی زنان و مردان دیده می‏شود، نتیجه برخورد و تربیت نابرابر با زن‏هاست نه نابرابری ذاتی زنان و مردان. این گروه خواهان حق رأی سیاسی با استفاده از روش‏های مسالمت‏آمیز و نفوذ در دولت و حکومت به منظور تحقق اهداف خود است.

ب) دیدگاه فمینیسم اجتماعی و رادیکال

این گروه از طرفداران حقوق زنان، به تفاوت بین زن و مرد قائل بودند و وجود خصلت‏های زنانه مانند عطوفت و احساسات را نشانه برتری اخلاقی زنان می‏دانستند و معتقد بودند باید از طریق رواج خصوصیت‏های زنانه مانند صلح، سوء مدیریت مردان را در جامعه از بین برد.
بین سال‏های 1920 ـ 1960 گرایش‏های مختلفی در جنبش زنان شکل گرفت. در طی این دوره، گرایش عمده در جنبش زنان اصلاح‏های اجتماعی است. برابری زن و مرد در اشتغال و استخدام و کاهش ساعت کار زنان و افزایش تأمین اجتماعی، جلوگیری و مخالفت با جنگ و مخالفت با کار کودکان، در دستور کار نهضت‏های زنان این دوره است. احزاب سیاسی با توجه به این خواسته‏ها سعی در جلب آرای زنان داشتند و به این ترتیب جنبش‏های زنان علاوه بر حق رأی که به طور مستقیم در سیاست تأثیر داشت به طور غیرمستقیم نیز بر تغییر سیاست تأثیر گذاشتند.3
در دهه 1960 در آفریقا سازمان ملی زنان (N.O.W) و سایر گروه‏های زنان از راه تاکید بر حقوق برابر در زمینه کار، آزادی سقط جنین و تغییر قانون خانواده وطلاق و حقوق زنان هم‏جنس‏خواه، مسائل زنان را از حاشیه مسائل سیاسی به مرکز سیاست آورد.

ج) دیدگاه نفی تفاوت جوهری

گروه‏هایی از زنان معتقد بودند بین زن و مرد روابط سلطه‏آمیزی وجود دارد. بر این اساس، شاخه‏های متعددی چون «جنبش زنان سیاه‏پوست» با تاکید بر رفع تبعیض، «زنان صلح طلب» با تاکید بر نقش مادری و صلح‏طلبی زنان و «جنبش طرفداران محیط زیست» برای جلوگیری از تخریب طبیعت توسط مردان، شکل گرفت.
این گروه می‏گویند آنچه در نظریه‏های طرفداری از حقوق زنان به عنوان ویژگی‏های ذاتی برای زنان و مردان فرض شده، در اصل، محصول شرایط تاریخی، اجتماعی و سیاسی جامعه خاصی است که آن را بر تمام جوامع تعمیم داده‏اند. پس در کنار جنسیت، باید تفاوت‏های نژادی، طبقاتی و قومی نیز مدنظر قرار گیرند و به زمینه‏های تاریخی و فرهنگی توجه شود. در کنار این تفاوت‏ها، باید از سرایت دادن تجربه‏های گروه‏های خاص زنان به همه زنان و جوامع اجتناب کرد. به این ترتیب، جنبش زنان با مفهوم سابق، دیگر معنا ندارد. مشکلات زنان ممکن است تاریخی، جغرافیایی و معرفت شناختی باشد؛ در نتیجه خواهان تغییر در این موارد هستند.
هر یک از دیدگاه‏ها با نفی سایر نظریه‏ها، سعی در تثبیت خود داشتند که سبب به حاشیه راندن گروه‏هایی از زنان فعال می‏شدند. طرفداران برابری با تاکید بر استانداردهای مردانه و برتری آن، خواهان همین استانداردها برای زنان بودند و اصرار داشتند که مانند مردان در عرصه اجتماعی و عمومی به این برتری دست یابند. در این صورت، حتی زنانی که آگاهانه‏خواهان نقش‏های مادری و همسری و خانه‏داری بودند، به عنوان این که تحت سلطه پدرسالاری هستند به حاشیه رانده می‏شدند.
دیدگاه‏های اجتماعی در جنبش زنان، منجر به گسترش مبارزه علیه دولت‏ها شد و اصلاح قوانین، زمینه نیل به برابری تلقی گردید. بنابراین، با حمایت این جنبش‏ها، گرچه خدمات رفاهی و تامین اجتماعی از سوی دولت، با افزایش بار مالی همراه بود؛ ولی این اقدامها به بهبود شرایط زنان ـ که بیشتر از فرودستان جامعه بودند ـ کمک کرد.
فمینیست‏های رادیکال با فرض خود مبنی بر نفوذ فراگیر پدرسالاری در همه عرصه‏های حیات اجتماعی، عملاً تجربه زنانی را که قرائت دیگری از موفقیت‏های اجتماعی و شخصی داشتند، رد کرده و آنها را گرفتار خودآگاهی کاذب می‏دانستند. این گرایش در بین محافل آکادمیک نفوذ داشت و باعث جدایی در جنبش‏های زنان و طرد اجتماعی آنان شد.4
هر یک از رهیافت‏های نظری در جنبش طرفداری از حقوق زنان در مورد روابط پدرسالارانه، بصیرت‏های مختلفی به زنان می‏دهد و راه را برای تغییرهای اجتماعی هموار می‏کند. پی‏آمدها و آثار مثبت و منفی نظریه‏های مختلف جنسیتی در جوامع مختلف و برای گروه‏های اجتماعی مختلف یکسان نبوده است. بنابراین، هرگونه تلاشی برای عمومی کردن آنها، حداقل به زیان برخی از گروه‏های زنان است.

پی‌نوشت‌ها:

1. تقى آزاد ارمکى، «مقاله تئورى جامعه‏شناختى دفاع از حقوق زنان»، کیهان فرهنگى، ش 1، سال 1371،
ص 16 و 20.2
2ـ همان، صص 188، 189، 200، 347 و 348.
3. آنتونى گیدنز، جامعه‏شناسى، ترجمه: منوچهر صبورى، تهران، نشر نى، چ 5، صص 188 و 189.
4. همان، ص 175.

منبع:کتاب ” فمینیسم

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید