پاداش مهر

پاداش مهر

«مدین»، نام شهری است که شعیب پیامبر و قبیله او در آن زندگی می‌کردند. پس از آن که فرعون در صدد کشتن موسی برآمد، او از مصر به مدین هجرت کرد. یکی از دختران شعیب که نیرومندی و پاکدامنی موسی را در کنار چاه مدین مشاهده کرده بود، به پدرش گفت: ای پدر! این جوان را استخدام کن، زیرا بهترین کسی که می‌توانی استخدام کنی، کسی است که قوی و امین باشد». و این جوان، امتحان نیرومندی و درستکاری خود را داده است. شعیب به آن جوان امین گفت: اگر هشت سال برای من کار کنی، یکی از دخترانم را به همسری تو درمی‌آورم. موسی نیز آن پیشنهاد را پذیرفت و مدتی برای شعیب کار می‌کرد.[1] داستان زیر، در یکی از آن سال ها اتفاق افتاده است: «در آن هنگام که موسی پیش شعیب بود و هنوز به پیامبری نرسیده بود، گوسفند چرانی می‌کرد. روزی میشی از گلّه جدا افتاد و موسی خواست که او را به گلّه باز گرداند. میش برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان را نمی‌دید و از ترس، همچنان می‌گریخت. موسی به مقدار دو فرسنگ، در پی او دوید، چندان که میش خسته شد و از ماندگی بیفتاد. موسی به آن حیوان نگاه کرد و رحمش آمد و گفت: ای بیچاره! برای چه می‌دویدی؟ و سپس آن حیوان را برگرفت و بر دوش نهاد و دو فرسنگ او را آورد تا به گوسفندان رسانید. چون میش گلّه را دید، دلش آرام یافت و به سوی گوسفندان دوید.
خدای تعالی، فرشتگان را ندا کرد که: دیدید آن بنده من، با آن میش دهان بسته چه خوشخویی کرد و با آن رنجی که کشید، آن حیوان را نیازرد و بر او ببخشود؟! به عزّت خود که او را برکشم و همسخن خود گردانم و به پیامبریش رسانم و بر او کتاب فرستم و تا جهان باشد، از او گویند!‌ و به سبب مهربانی آن جوان، این همه کرامت ها به او ارزانی داشت».[2]


[1] . سوره قصص، آیات 22 تا 28.
[2] . خواندنیهای ادب پارسی، 89، از «سیاست نامه نظام الملک»، با اندکی تغییر.
داستانهای جوانان / محمد علی کریمی نیا

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید