پژوهش حاضر با تکیه بر قرآن به دنبال پاسخ به این پرسشها است که آیا قرآن برای طبقات اجتماعی در جامعه، مشروعیت قائل است؟ این طبقات چه ویژگی و چه تاثیری در جامعه دارد؟
این پژوهش، ضمن تعریف از طبقات اجتماعی و ارائه دستهبندیهای مختلف معتقد است که قرآن نه تنها در صدد آن نیست که وجود طبقات اجتماعی و برخوردار ان از مزایای مادی را مشروعیت بخشد، بلکه در صدد بیارزش نشان دادن تنعمات صرف مادی و بیان ثبوت ارزش برای تقرب به خدا و برخورداری از رحمت الهی است.
مقدمه
«طبقه» به گروهی از انسانها اطلاق میشود که دارای منزلت اجتماعی معین و امتیازات مثبتیامنفی ومنافع مشترک و مشابهی هستند که برای دفاع ازاین منافع، واکنش گروهی یاعکس العمل واحدی نشان میدهند و میتوان براساس ویژگیهای آنان، این واکنش را از آنها پیش بینی کرد، مانند طبقه نجبا، شاهزادگان، تجار، روحانیان و کشاورزان .
گاهی این امتیازات، ویژگیها و منافع مادی است واینان ازحیات اجتماعی واقتصادی بهره کلان وخاصی دارند . دراین صورت مسائل ومشکلات برای طبقه، به سرعت و از طریق روابط حل میشود; برای مثال خدمات بهداشتی، رفاهی و دیگر خدمات، به راحتی در اختیارشان قرار داده میشود، امکانات تحصیلی باکیفیت مطلوب در اختیار خود و فرزندانشان است، و این در حالی است که عموم مردم در تنگنای مادی و معیشتی قرار دارند .
در مقابل این طبقه، طبقه دیگری وجود دارد که از امتیازی برخوردار نیستند و به زحمت زندگی میکند، بارمشکلات جامعه رابه دوش میکشد، مصایب جنگ و دفاع از نظام سیاسی را بر عهده دارند . اینان معمولاابزاری برای اهداف سیاسی طبقات بالا محسوب میشوند و چه بسا در این راه، هستی خود را هم از دستبدهند . البته طبقات دیگری هم وجود دارند که بین این دو طبقه قرار گرفتهاند و از منافع متوسطی برخوردار میشوند .
این مقاله درصدداستبا نگاهی اجمالی، گونهشناسی طبقات در قرآن رامورد بررسی قرار دهد .
از دیدگاه پییرلاروک طبقات اجتماعی[1] عبارتند از «دستههایی با ارزشهای نامتساوی، حال این ارزشها مادی باشندیامعنوی باشند» .[2]
شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ معتقد است طبقات «گروهایی هستند که باعث تبعیض میشوند . . .» .[3]
عدهای طبقه اجتماعی را گروه نسبتاپایداری میدانند که اعضای آن در تولید و بهرهبرداری از ثروت اجتماعی پایگاه کم و بیش یکسانی دارند . نوع فعالیت اقتصادی، مقدار درآمد، نوع و سطح آموزش رسمی، نوع سکونتگاه و درآمد وموقعیت طبقه اجتماعی خانوادهای که شخص درآن متولد شده است، از عوامل مهم تعیین کننده طبقه اجتماعی شمرده میشوند . در ادبیات سیاسی چپ، گروههای بزرگی از افراد راگویند که از جهت مقامشان در نظام معین تولید اجتماعی و مناسباتشان با وسایل تولید و نیز نقششان در سازمان اجتماعی کار و بنابراین از جهتشیوه دریافت و میزان آن ثروت اجتماعی که در دست دارند، از یکدیگر متمایزند . طبقات، گروههایی از مردم هستند که از آنان یکی میتواند کار دیگری رابه علت تفاوتی که میان مقام آنها در شیوه معین اقتصاد وجود دارد، به خود اختصاص دهد .[4]
طبقه اجتماعی از دیدگاه قرآن
در این خصوص، سؤالی که مطرح میشود این است که آیا قرآن طبقه را به رسمیت میشناسد؟ و در این صورت، به چه طریقی آنها راتقسیم و طبقه بندی میکند؟
برخی با توجه به آیه 31 تا 35 سوره زخرف، تصور کردهاند که خداوند بعضی را برتر و متنعم قرار داده و گروهی را کار فرما و مسلط و گروه دیگری را فرودست! بنابراین وجود طبقات در جوامع انسانی امری جبری و مقتضای طبیعی جامعه و خواستحق تعالی است و از آن گریزی نیست; اما با دقت در آیه و شان نزول آن، روشن میشود که مضمون آن ظاهرا چنین است که مشرکان بنابر خصلت استکباری و معیار بهره وری از تنعمات مادی، بر رسالتحضرت محمد صلی الله علیه و آله – که اورایتیم عبد الله میگفتند – خرده میگرفتند و میگفتند رسالت که نحوهای ریاست و سیادت است، چرا به محمد صلی الله علیه و آله که از نظر اجتماعی و مادی از طبقهای پایین است و ثروتی ندارد، واگذار شده و چرا قرآن به مردان «دو قریه بزرگ» که دارای امکانات مادی و ازطبقات مرفه جامعهاند نازل نشده است؟ !
خداوند در پاسخ به این ایراد می فرماید: نه تنها موهبتبزرگ رسالت که امری معنوی وعظیم استبه دستخداست و ربطی به شما ندارد که برای او تعیین تکلیف کنید، بلکه حتی معیشت و زندگانی مادی و توزیع این نعمتها نیز به دست اوست .
در قرآن ملاک برتری و ارزش در نزد خدا، همانا بعد معنوی است نه مادی، زیرا قرآن میفرماید: «ورحمت پروردگارت بهتراست ازاموالی که اینان جمع کردهاند».[5]
پس آیه، نه تنها در صدد مشروعیتبخشیدن به وجود طبقات اجتماعی و برخورداران از مزایای مادی نیست، بلکه متنعم بودن از مزایای مادی را بیارزش نشان میدهد و تقرب به خدا و برخورداری از رحمت الهی را ارزش میشمارد، یعنی ارزشهای مادی وطبقاتی جوامع رامردود و منفی اعلام کرده وارزشهای معنوی و الهی را ارزش میشناسد .
عوامل قشر بندی و چند قطبی شدن جامعه
اسلام قشربندی و چند قطبی یا تک قطبی شدن جامعه را ناشی از عوامل مختلف و متضادی میداند . برخی از این عوامل مربوط به بعد جسمانی و مادی وجود انسان و برخی مربوط به بعد معنوی و روحانی وجود او هستند . نه میتوان عوامل عقیدتی و فکری و فرهنگی را فاقد اصالت دانست و نه میتوان شرایط اقتصادی وسیاسی چون ثروت، فقر و قدرت را کاملا بیتاثیر دانست; البته این عوامل هر چند مستقل از یکدیگرند، ولی در ارتباط با هم عمل میکنند .
قرآن از یک سو، تقسیم بندیهای شرک – ایمان، فسق – تقوا و کفر – ایمان را مطرح میکند و معتقد است این عوامل عقیدتی و ارزشی تاثیر زیاد و پیامدهای اجتماعی مهمی در جامعه دارند . این عوامل در عظمتیا زوال و شکوه یا شکست اقوام و ملل تاثیر به سزایی داشتهاند . براین اساس، در طول تاریخ همواره دو اردوگاه توحید و شرک، خدا پرستی و هوا پرستی، و قطبهای قابیل و هابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، محمد صلی الله علیه و آله و ابولهب درمقابل هم قرارداشته ودرگیربودهاند . پس مفاهیمی که در قرآن به کار رفته، مثل مؤمن، کافر، مشرک، منافق، مجاهد، صدیق، شهید، متقی و صالح، همه بیانگر جهتگیری اعتقادی است، ولی از سوی دیگر، قرآن مفاهیم فقر، غنا، استکبار، استضعاف، ملا، مترف، مسرف، رهبان، احبار را مطرح میسازد که ناظر بروضع اجتماعی و اقتصادی است . از طرفی برخورداریهای متفاوت و متمایز اجتماعی و وجود طبقات ممتاز در کنار طبقات عموم مردم، ستم بزرگ تاریخ بشری محسوب میشود . زیربنای اعتقادی این وضع ظالمانه، گاه به اینصورت است که «خدایان مختلف که آفرینش و تدبیر طبقات مختلف را در دست دارند هر طبقه را با مزایا و حقوقی خاص پدید آوردهاند» و گاه به این صورت که «خدای واحد، گروهی از بشر را با مزایایی در خلقت و طبیعت آفریده و آنان را از ویژگیهای حقوقی برخوردار ساخته است» .[6]
درگونهشناسی طبقات اجتماعی از قرآن، عدهای جامعه را به فرعون گرایی و غیرفرعون گرایی تقسیم کردند و گروهها و دستههای فرعونگرا را چنین بر شمردهاند: 1- ستمکاران مستضعف; 2- پیرامونیان چاپلوس; 3- آوارگان فرومایه; 4- ستمدیدگان خاموش; 5- فراریان ازصحنه .[7]
عدهای دیگر، جامعه را به افرادی که موافق و مخالف با انبیا هستند، تقسیم بندی کردند . گروههای مخالف با انبیا را گروههای ذیل دانستهاند: 1- جباران (قدرتهای حاکم) ; 2- ملا (اشراف) ; 3- مترفین; 4- عالمان فاسد; 5- مستضعفان .[8]
از طرفی قرآن در یک جا با لحنی عام از وجود معارضان «دعوت انبیا» یاد میکند و در جای دیگرسه نام راکه مشخص کننده سه طبقه است در کنار یکدیگر میآورد: فرعون، هامان، قارون . فرعون سمبل طبقه فرمانروایان، هامان سمبل رجال و سران و قارون سمبل اشراف و ثروت اندوزان . در جای دیگر از این سه طبقه به اضافه طبقه دیگر که همان رجال مذهبی و روحانیانند، تک تک نام میبرد . این چهار عنوان، مبین چهار طبقه در جبهه بندیهای ستیزه گرانه ضد انبیا در قرآن به شمار میآیند که عبارتند از: طاغوت، ملا، مترفین، احبار و رهبان .
در این مقاله، براساس تعریف پییرلاروک از طبقه، طبقات اجتماعی از دیدگاه قرآن را طبقه بندی میکنیم .
گونهشناسی طبقات اجتماعی از بعد مادی
1 . ثروتمندان (مترفین)
از دیدگاه قرآن ثروتمندان و قدرتمندان اقتصادی عبارتند از: مترفین، قارون و اشراف و ثروت اندوزان که سنبل آنهامترفین هستند .
«مترف» ازترف وترفه گرفته شده به معنای ایستادگی در نعمت و عادت کردن به نعمت; مترف کسی است که دارای نعمت وثروت زیادی است و دربهره وری از ثروت همانگونه که خودش میخواهد رفتار میکند; به عبارت دیگر، مترف به کسی میگویند که فزونی نعمت و زندگی مرفه و امکانات گسترده مادی و دنیوی او را مغرور و غافل ساخته و به طغیانگری وا داشته است . [9]
بنابراین مترفین یعنی متنعمان و ثروتمندان از خدا بیخبر و آلوده به فسق و فجور .
این دسته را قرآن کریم به شکل طبقهای متشکل و توانا مطرح میکند .
[1] . socialclass
[2] . ر . ک: پی یر لاروک، طبقات اجتماعی، ترجمه ایرج علی آبادی .
[3] . مرتضی مطهری، جامعه و تاریخ، مجموعه آثار (قم: انتشارات صدرا، 1376) ص ؟
[4] . فرهنگ علوم سیاسی (تهران: سازمان مدارک علمی، 1375 .)
[5] . و . . . ورحمت ربک خیر مما یجمعون . «زخرف (43) آیه 32» .
[6] . مرتضی مطهری، پیشین .
[7] . ر . ک: سیدمحمدباقرصدر، سنتهای اجتماعی و فلسفه تاریخ در مکتب قرآن، ترجمه حسین منوچهری (تهران: رجاء، 1369 .)
[8] . ر . ک: عبدالله نصری، مبانی رسالت انبیاء در قرآن (تهران: سروش، 1376 .)
[9] . ر . ک: سیدعلیاکبر قریشی، قاموس قرآن (قم: دارالکتب الاسلامیه، 1363 .)
@#@ ملاک طبقهای آنان، مال (ثروت) و اولاد و فرزندان، یعنی ابزار به دست آوردن ثروت و عوامل ایجاد و حفاظت از ثروت و وسیله تفاخر است .
از ویژگیهای گروه ثروتمندان (مترفین) میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
1- فخر میورزند: «نحن اکثر اموالا و اولادا;[1] ما دارای بیشترین مال و اولاد هستیم» .
2- مخالف حق و عدل هستند:
ما ارسلنا فیقریه من نذیر الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون; در هیچ جامعهای با نظام حاکمش، نذیری نفرستادیم مگر این که قدرتمندان اقتصادی آن جامعه مخالفتخود را ابراز داشتند و گفتند ما با آنچه که شما برایش فرستاده شدهاید (با حق و عدل) مخالفیم . [2]
3- اعتقادی به معاد و حیات پس از مرگ ندارند:
انهم کانوا قبل ذلک مترفین و کانوا یصرون علی الحنث العظیم . . . ; آنها قبلا مترف بودند و بر گناه بزرگ (شرک) اصرار میکردند و (از روی استهزا) میگفتند: آیا هنگامی که مردیم و استخوان ما خاک شد باز هم زنده خواهیم شد؟[3]
4- ارتکاب فسق و فجور .
5- تقلید کورکورانه از آیین گذشتگان خود:
ما قبل از تو هیچ انذارگری را به سوی جامعه نفرستادیم، مگر آنکه مترفین آن گفتند: ما پدرانمان را پیرو آیینی یافتیم و خودمان نیزپیروهمان آیین هستیم.[4]
تاثیرات مترفین برجامعه به قرار زیر است:
مترفین باعث تبعیض نژادی و برتری در جامعه میشوند، چرا که خود را برتر و عالیتر میدانند:
قال انما اوتیته علی علم عندی; قارون گفت: به خاطر علمی که خود دارم به این ثروت رسیدم . [5]
قرآن در جای دیگر از زبان اینها می فرماید:
قارونها گفتند که ما دارای بیشترین مال و اولاد هستیم و هرگز دچار عذاب نخواهیم شد . [6]
با امعان نظر در آیات فوق، میتوان گفت که طبقه مترف از علل اصلی انحراف جوامع هستند، زیرا هر کفران و عصیان، هر گناه و فساد و هر ظلمی که در این جوامع جان میگیرد و گسترش مییابد، از ناحیه اینان وبه رهبری این قشراست .[7]
این قشر برای تثبیت موقعیت مالی و اجتماعی و سلطه خود بر «ناس» حتی با عقاید مردم بازی میکنند و برای آنان «عقیده» میآفرینند تا تشنگی فطرت خدا جویانه آنان را با اعتقادی انحرافی سیراب کنند; برای آنهابت و خدا میتراشند و معتقدات خرافی مردم را در جهتحفظ منافع خود و تخدیر افکار مردم جهت میدهند .
نتیجه آنکه طبقه مترف چون به شکمبارگی و شهوترانی خوگرفته و فطرت ثانوی آنها شده است، همان ارزاق کم را با حیلههای گوناگون به خود اختصاص میدهند و با ترفندهای اقتصادی و ایجاد بازار سیاه و تورم و احتکار و بالا بردن کاذب قیمتها موقعیت اقتصادی خود را تثبیت و فقرا را فقیرتر میکنند; از این رو طبقه مترف، جامعه را به سوی فساد و تباهی سوق میدهد .
2 . گروههای درون حاکمیت سیاسی (ملا)
«ملا» به گفته راغب، گروهی را میگویند که بر فکر خاص اتفاق نظر دارند و منظر و دیدارشان چشمها را پر میکند و شخصیت ظاهریشان مردم را به خود متوجه میسازد . قرآن کریم از این طبقه سی بار یاد کرده است . ملا در واقع همان اشراف هستند که وضع ظاهریشان نظر افراد محروم رابه خود جلب میکند . اینان سیاستمدارانی خودکامهاند که در تضعیف روحیه مستضعفان نقش فعالی دارند .
به طورکلی، گروه ملا افرادی هستند که در راس قدرت قرار دارند و پیوسته هم رای و پشتیبان یکدیگرند و به عبارت دیگر، گروه برگزیدگان سیاسی هستند که رتق وفتق امور را در دست دارند .
ویژگیهای ملا
1- قرآن کریم این طبقه را افرادی سرمایه دارو اسیر زینتهای دنیا معرفی میکند:
پروردگارا، به فرعون و ملا زینت و مال در زندگی دنیا دادی تا (به وسیله آن) مردم را از مسیر تو گمراه کنند . [8]
2- افرادی خودخواه وبرتری جوهستندکه دربه بندکشیدن تودههای محروم نقش به سزایی دارند . قرآن در اینباره میفرماید:
اشراف متکبر قوم او گفتند: ای شعیب، سوگند یاد میکنیم که تو را (ازشهر) بیرون خواهیم کرد . [9]
3- به هنگام تزلزل قدرت باهم بسیج میشوند:
قال للملا حوله ان هذا لساحر علیم، یرید ان یخرجکم من ارضکم;[10] فرعون به برگزیدگان سیاسی دوروبرش گفت که این مرد (موسی) جادوگری بس داناست که میخواهدشمارا از جامعه تان وسرزمینتان بیرون کند، چه فرمان میدهید .
4- از کافران و مشرکانی بودند که همواره در برابر انبیا موضعگیری خصمانه داشتند: «اشراف کافر قومش گفتند ما تو را جز بشری مثل خودمان نمیبینیم».[11]
5- در صدد کشتن انبیا بر میآمدند، چنانکه قصد کشتن موسی را داشتند: «(آن مرد) گفت: ای موسی، اشراف برای کشتن توبه مشورت پرداختند» . [12]
6- به انبیا بیاعتقاد بودند حتی به روز بازپسین هم باور نداشتند:
اشراف قومش کسانی بودند که کفر ورزیدند و روز بازپسین را تکذیب کردند و ما به آنها در حیات دنیا ناز و نعمت دادیم . [13]
از تاثیرات ملا بر جامعه موارد زیر قابل اشاره است:
اولا، مردم را تحقیر میکردند تا از آنها اطاعت کنند و مؤمنان را به تمسخر میگرفتند: «وکلمامرعلیه ملا من قومه سخروا منه» [14]
ثانیا، مردم را آزار و اذیت میدادند: «هر کس با آنها مخالفت میکرد، فریادش را در گلو خفه میکردند» . [15]
ثالثا، آنها در تثبیت نظام فرعون نقش اساسی داشتند و مردمی را که نظام را قبول نمیکردند، تهدید به تبعید و محرومیت از تمام موقعیتها و مزایای اجتماعی میکردند:
گروهی از کافران امتش مردم را تهدید کرده و گفتند: ای مردم، اگر پیروی شعیب کنید، البته در زیان و ذلتخواهید افتاد . [16]
رابعا، اینهاوحدت جامعه را از بین میبردند و علیه نذیران و پیامبران تبلیغ میکردند و استکبار میورزیدند:
هرگاه رسولی (نذیر) به جامعه میآید استکبار میورزید و عدهای از آنها را تکذیب میکنید و عدهای را میکشید» . [17]
خامسا، حافظ منافع خود هستند:
گروه اشراف از پیروان فرعون به او گفتند آیا موسی و ایمان آورندگان را وا میگذاری که نظم سرزمین ما را به هم زنند و تو و معبودهایت را کنار گذارند. [18]
نتیجه آنکه اساسا اشراف و ملا افرادی هستند که پول و امکانات مادی را ملاک ارزشها و برتری خود بر دیگران به شمار میآوردند و در مقابل انبیا و مردم مخالفت میکردند .
3 . جباران وفرمانروایان طاغوت
واژه «طاغوت» هشتبار در قرآن کریم آمده است و مراد از آن خدایان دروغین و مردمان متجاوز و طاغی است . اینها افرادی هستند که در مقابل دعوت انبیا مخالفت ورزیدند و از هیچ توطئهای در برابر پیامبران فرو گذار نکردند . راغب گوید: طاغوت عبارت است از هر متجاوز و هر معبودی جز خدای متعال . [19]
پس فرمانروایان طاغی کسانی هستند که در راس نظام قرار دارند و از امکانات صریح و بیچون و چرایی برخوردارند . اینها خود را معبود دیگران قلمداد میکنند و قانونگذار آنها میدانند و مبدا و مرجع و تعیین کننده ارزشها و در نهایتحاکم و فرمانده آنهاهستند .
ویژگیهای گروه فرمانروایان طاغوتی از این قرار است:
1- اینها با پیامبران به نزاع و جدال میپردازند:
آیا نمینگری به آنکس که خدابه اوحکومت داده بودباابراهیم درباره پروردگارش به نزاع برخاست . [20]
2- دعوی ربوبیت میکنند: «فرعون گفت: ای اشراف، من برای شماخدایی جزخودسراغ ندارم» . [21]
3- از دیگر خصوصیات این گروه، برتری جویی، تفرقه جویی، به استضعاف کشاندن مردم، آدمکشی، استثمارزنان و فساددرزمین است:
همانا فرعون در زمین برتری جست و اهل آن را به گروههای مختلف تقسیم کرد . گروهی از آنها را ضعیف میکرد، پسران آنها را سر میبرید و زنان آنها را زنده نگاه میداشت . او از مفسدان بود . [22]
تاثیرات فرمانروایان طاغوتی بر جامعه به شرح زیر است:
اولا، زورگو و مستبد هستند:
ای برگزیدگان من، برای شمامعبودی جزخودم نمیشناسم، پس ای هامان، برایم آتشی بر گل بیفروز و قصری ازآجربرایم بسازتامعبودموسی راببینم .» [23]
ثانیا، بر مردم ظلم روامی داشتند: «. . . پسران آنها را سرمیبرید و زنان آنها را زنده نگاه میداشت» . [24]
ثالثا، فساد و طغیان در جامعه میکرد: «اذهب الی فرعون انه طغی» . [25]
4 . گروه مستضعفان
یکی از واژههایی که در قرآن معمولا همراه با واژه ضد خود به چشم میخورد، کلمه «استضعاف» است . «استضعاف» از ماده «ضعف» و دارای معانی مختلفی است، از جمله:
1- به ضعف کشانده شدن، محروم شدن یاموردتحمیل محرومیت قرارگرفتن;
2- ضعیف پنداشته شدن وبه حساب نیامدن;
3- ضعیف بودن (ضعف بدنی، مالی و .) . . .
این کلمه با توجه به معنای اول و دوم، مفهوم مستضعف یا مستکبر را تداعی میکند، زیرا تا مستکبر (ضدمستضعف) نباشد، استضعاف صورت نمیپذیرد . در معنای سوم که از استضعاف، ضعف بدنی و نارسایی فکری و عقلی شخص مستضعف اراده شده، لازم نیست تا پای مستکبری به عنوان عامل استضعاف به میان آید . استضعاف از ماده ضعف از باب استفعال است که بیشتر در دو معنای اول و دوم به کار میرود، زیرا باب استفعال در اینجابه معنای «خواستاربودن» و «طلبکردن» است . طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه 97 سوره نساء مینویسد: «الاستضعاف طلب ضعف الشیء; استضعاف به معنی طلب ضعف شیء است» .
[1] . سباء (34) آیه 35 .
[2] . همان، آیه 34 .
[3] . واقعه (56) آیه 45- 47 .
[4] . زخرف (43) آیه 23 .
[5] . قصص (28) آیه 78 .
[6] . سباء (34) آیه 35 .
[7] . محمدجعفرنجفی علمی، پیشین، ص 240
[8] . یونس (10) آیه 88 .
[9] . اعراف (7) آیه 88
[10] . شعراء (26) آیه 34 .
[11] . هود (11) آیه 27 .
[12] . قصص (28) آیه 20 .
[13] . مؤمنون (23) آیه 33
[14] . هود (11) آیه 38 .
[15] . یونس (10) آیه 83 .
[16] . اعراف (7) آیه 90 .
[17] . بقره (2) آیه 87 .
[18] . اعراف (7) آیه 127 .
[19] . سید علی اکبر قریشی، پیشین، ج4، ص 224- 225 .
[20] . بقره (2) آیه 258 .
[21] . قصص (28) آیه 38 .
[22] . همان، آیه 4 .
[23] . همان، آیه 38 .
[24] . همان، آیه 4 .
[25] . طه (20) آیه 24 و 43; نازعات (79) آیه 17 .
@#@
استضعاف پدیدهای است که حاصل تضعیف، به ضعف کشاندن ویاضعیف پنداشته شدن مستضعفان ازسوی مستکبران است وکمترمستضعفی درجوامع بشری به چشم میخوردکه در استضعاف او پای مستکبرانی با عناوینی چون شاه، طاغوت، طاغوتچه، قدرتمندان و ابسته، زراندوزان کفرکیش، سرمایه داران و دنیاپرستان زالوصفت در میان نباشد .
اگر بخواهیم دسته بندی دقیقی از مستضعفان ارائه دهیم، میتوان آنها را به دو دسته تقسیم کرد:
1- گروهی ازمستضعفان بودند که در برابر انبیا ایستادگی میکردند و به مبارزه با آنها میپرداختند . اینان به جهت ضعف و ناتوانی خود در جبهه استکبار قرار داشتند و به دلایلی چون ضعف فکری قادر به شناخت جبهه حق از باطل نبودند و همچنین به علت ترس و وحشتی که از مستکبران داشتند از ایمان آوردن به انبیا خودداری میکردند . شهید صدر معتقد است اینها «اعوان ظلمه» هستند و در واقع حامیان و هواداران فرعون محسوب میشوند و پشتوانه بقا و استمرار فرعونگرایی و قالبها و چارچوبهای آن را تشکیل میدهند . [1]
2- کسانی که به دعوت انبیاپاسخ مثبت دادند و هر چه بر دعوت انبیا افزوده میشد، مستضعفان بیشتری به آنها روی میآوردند و با اظهار پشیمانی از گذشته خویش به مبارزه با مستکبران – که موجبات اسارت آنها را در قبل فراهم آورده بودند – میپرداختند .
از ویژگیهای این گروه از مستضعفان میتوانیم به موارد زیر اشاره کنیم:
1- اینها مورد ظلم و ستم طاغوت بودند .
2- قدرت تصمیمگیری نداشتند; به عبارت دیگر، مستضعف دستخالی است و نه چیزی به نفع اوست و نه علیه او: «مستضعفان به مستکبران میگویند: اگرشمانبودیدمامؤمن میشدیم» . [2]
دسته دوم از مستضعفان سرانجام رهبران زمین خواهند شد و پیروزی با آنهاست: «نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین» . [3]
همچنین باعث از بین رفتن باطل و ظلم و بر قراری عدالت در جامعه خواهند شد: «حق، باطل را به هم میافکنیم و حق و باطل را زیر و زبر میکند»[4] و «کران تاکران سرزمین پربرکت موعودرابه وراثتبه مردمی که استضعاف میشدند دادیم» . [5]
گونهشناسی طبقات اجتماعی از بعد معنوی و ارزشی
1 . احبار و رهبانان
اینها گروههایی هستند که به نامهایی همچون «عالمان فاسد» و «گروه فراریان از صحنه» خوانده شدهاند . سمبل این گروهها را میتوان «احبار» و «رهبان» نام برد .
«حبر» به معنای عالم است . کلمه «احبار» در سوره مائده (آیات 44 و 63) در مورد علمای یهود به کار رفته است، ولی در سوره توبه (آیات 31 و 34) شامل علمای یهود و نصارا میشود . قاموس قرآن و مجمع البیان احبار را مطلق عالم ذکر کردهاند .
اما «رهبان» جمع راهب است و آن کسی است که از خدا میترسد، ولی در عرف به راهبان و صومعه نشینان مسیحی اطلاق میشود . علامه در المیزان میفرماید: رهبان کسی است که در اثر خوف خدا از مردم بریده و مشغول عبادت خدا میشود . راغب میگوید: رهبان آن کسی است که در تعبد افراط می کند آنهم ازفرط خوف; اما در اسلام رهبانیت نیست، بلکه رهبانیت اسلام جهاد و نماز است . رهبان گروههایی مقدس نما هستند و از صحنه زندگی میگریزند و متن جامعه را ترک میگویند تا به هبانیتبپردازند . این رهبانیت در طول تاریخ در تمام جوامع ستم آلود وجود داشته و در دو چهره پدیدار شده است:
نخست، رهبانیتبه اصطلاح کوشاکه میخواهدازصحنه بگریزدتاآلوده لجن و فساد جامعه نشود . این رهبانیت ومقدس نمایی فعال را قرآن بدین گونه معرفی میکند:
و رهبانیه ابتدعوها ماکتبناها علیهم;[6] و رهبانیتی که خود آن رابدعت گذاردند و ما آن را مقرر نداشته بودیم .
دوم، رهبانیت انفعالی که در قالب کسانی جلوه گراست که خود رابه تقدس میرنند و لباس زهد و پارسایی را میپوشند، ولی در اعماق جان خویش نه زاهدند و نه مقدس و تنها برای عوام فریبی است . اینها مردم را از فرعون و ستم او غافل میساختند . قرآن این دسته را چنین معرفی میکند:
به یقین که بسیاری از دین مداران و راهبان اموال مردم را به ناروا میخورند و مردم را از راه خدا باز میدارند . [7]
از ویژگیهای احبار و رهبان میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- مردم را به خلاف فرمانهای الهی دعوت میکردند: «احبار و رهبان خود رابه غیر از خدا رب قرار دادند» . [8]
2- برای حفظ مقام و موقعیتخود از دو شیوه استفاده میکردند: 1) تحریف حقایق; 2) کتمان حقایق:
پس وای برکسانی که کتاب آسمانی رابه دستخود مینویسند، میگویند این کتاب (تحریف شده) از جانب خداست . [9]
همچنین قرآن در مورد کتمان حقایق میفرماید: «گروهی ازآنهاحق رادرحالی که میشناسند کتمان میکنند» . [10]
2 . ربانیون و نذیران
واژه «ربانیون» سه بار در قرآن آمده است (مائده، آیه 44 و 63 و آل عمران، آیه 79) مفرد این واژه، «ربانی» به معنای تربیت کننده است:
ولکن کونوا ربانیین بماکنتم تعلمون الکتاب وبماکنتم تدرسون; و لیکن مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید .
علامه در المیزان معتقد است: «ربانیون» علمایی هستند که تربیت مردم را به دست دارند . اینها کسانی هستند که در جنگ با کافران از خدا یاری میجویند (وانصرنا علی القوم الکافرین)[11] و نبرد میکنند . چه بسا انبیایی که به همراه آنها دانشمندانی بودند که به کارزار و نبرد پرداختند (کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر). [12]
«نذیر» مفرد «نذیران» به معنای انذارکننده است که در قرآن مجید فقط درباره پیامبران آمده است، مانند «فستعلمون کیف نذیر;[13] به زودی خواهید دانست تهدیدهای من چگونه است» . از آنجا که در فرآیند انحطاط یک جامعه، گروهها وطبقاتی بامنافع و ارزشها و بینشهای متفاوت وجود دارند، اینگروهها اولا، اندیشهشان با اندیشه نذیران فرق دارد; ثانیا، دارای ارزشها و بینشهای متفاوتی هستند که بین این دو گروه (نذیر و طبقات) درگیری حادث میشود . پس نذیرکسی است که در شرایط نابهنجار اجتماعی ظهور کرده و مردم را به موقعیتشان آگاه میکند و ضمن آگاه کردن آنان، از انحرافهای فکری و عملی هم برحذرشان میدارد .
از ویژگیهای نذیران و ربانیون میتوان به نکات زیر اشاره کرد:
1- اینان نگهبان کتاب خداهستند . در واقع قانون راحفظ میکنند وبه مردم یادمیدهندومحتوای قرآن رابه مردم هشدار میدهند: «بمااستحفظوامن کتاب الله» . [14]
2- برای بشارت وانذار برانگیخته شدند . [15]
در واقع راهنمای مردم هستند .
انبیا و رهبران دینی اولا، حجت رابر مردم تمام میکنند:
ما اهلکنا من قریه الا لها منذرون;[16] هیچ جامعهای را با نظامش نابود نکردیم مگر نذیرانی ظهور کردند .
ثانیا، تاثیر اینها در جامعه یک تاثیر مثبت است .
نتیجه اینکه تاثیر نذیران و ربانیون در جامعه آنجا معلوم و آشکار میشود که ارزشها و بینشهای گروهها و طبقات اجتماعی را با ارزشهای نذیران بسنجیم و تاثیر آنها را در جامعه مشاهده کنیم که تاثیر ربانیون و نذیران، تاثیر مثبت و خوبی است .
خلاصه این که زمانی که اسلام ظهور کرد، در آن واحد به دو دگرگونی و دو حرکت دست زد: ندای توحید را سرداده و از سویی، در صدد رفع تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی در پرتو جهاد و مبارزه برآمد . در واقع اسلام در دستی، دعوت و برنامه تعلیم و تربیت داشت و انسانها را در جهتخداپرستی فرا میخواند و در دستی دیگر، تیغی برای قطع روابط نامتعادل انسانی و درهم ریختن نظم اجتماعی موجود، تا عدالت را در جامعه برقرار کند و تشکیل امت واحده بدهد; از این رو گروههایی که به انحای مختلف درمقابل حق وحقیقت موضعگیری کردند، مورد مذمت و سرزنش قرآن قرار گرفتند .
[1] . شهید محمدباقر صدر، پیشین، ص 268 .
[2] . سبا (34) آیه 31 .
[3] . قصص (28) آیه 5 .
[4] . انبیاء (21) آیه 18 .
[5] . قصص (28) آیه 5 .
[6] . حدید (57) آیه 27 .
[7] . توبه (9) آیه 34 .
[8] . همان، آیه 31 .
[9] . بقره (2) آیه 79 .
[10] . همان، آیه 146 .
[11] . آل عمران (3) آیه 147
[12] . همان، آیه 146 .
[13] . ملک (67) آیه 17 .
[14] . مائده (5) آیه 44 .
[15] . بقره (2) آیه 213 .
[16] . شعراء (26) آیه 208 .
علی اخترشهر – مجله علوم سیاسی، ش 15