وسوسه علمی در قرآن

وسوسه علمی در قرآن

سالکی که برای تهذیب روح قدم برمی‏دارد، شیطان رأی قوه متخیله سالک را به جای وحی و عقل می‏نشاند و موهوم و متخیل را معقول جلوه می‏دهد. باطل را به جای حق و حق را به جای باطل نشاندن، شیطنت است.
هنگام شروع به شناخت مبدء و معاد و سایر بخشهای معارف الهی، شیطان ابتدا در اصل فراگیری علوم الهی رهزنی می‏کند؛ بدین گونه که یا زرق و برق را به انسان ارایه می‏کند، یا مشکلات را در نگاه او بزرگ جلوه می‏دهد و او را به فقر تهدید می‏کند:
«الشیطان یعدکم الفقر»[1] تا او را از اصل فراگیری علوم الهی بازدارد و اگر موفق نشد، آنگاه در علم او خلل وارد می‏کند.
وقتی سالک در اصل فراگیری، از گزند شیطان رهایی یافت، می‏پندارد راه باز است و خطری در پیش نیست، ولی هنگام شروع به عمل با وسوسه دیگر شیطان روبرو می‏شود؛ وسوسه شیطان این است که رأیهای خود سالک را به جای وحی یا عقل مبرهن می‏نشاند، توضیح این که: کار شیطان در درون دستگاه نفس، جابه جا کردن است. در انسان قوه‏ای به نام «قوه متخیله» است که وظیفه تجزیه و ترکیب را بر عهده دارد؛ انسان عاقل معتدل در تعدیل این قوه، ریاضت می‏کشد؛ ریاضت کشیدن یعنی هوشمندی به خرج دادن و قوای نفس را کنترل کردن و کار را به دست قوه متخیله ندادن. در حالی که قوه متخیله از بهترین نعمتهای الهی است. این قوه نیروی بسیار خوب و بازوی قوی برای نفس در احضار خاطرات است، ولی دخل و تصرفی که خود می‏کند نارواست. گاهی محمولی را که از آن موضوع نیست به آن اسناد می‏دهد و گاهی موضوعی را که به این محمول، مربوط نیست، موضوع قرار می‏دهد، در این‏گونه موارد خطا پیش می‏آید.
شیطان اگر بخواهد عالم و متفکری دینی را بفریبد، وهم و خیال را به جای عقل، و موهوم و متخیل را در رتبه معقول می‏نشاند و حرف مدعیان دروغین نبوت را به جای سخن انبیا، ثبت می‏کند و در نتیجه فریب خورده به رأی خود عمل می‏کند یا به دام مغالطه‏های گوناگون فکری می‏افتد. از این رو هر جا انسان مطلبی را نادرست می‏فهمد بر اثر دخالت شیطان و ابزاری است که شیطان در درون جان آدمی دارد؛ زیرا مغالطه با دخالت وهم تحقق می‏یابد و وهم ابزار نیرومند شیطان است. به همین جهت در جوامع روایی ما بابی گشوده شده است که مستقیما ناظر به اوصاف، احوال و افعال علماست.
شیطان وقتی در جبهه درک مطلب ناکام ماند و انسان در مقام درک موفق شد آنگاه می‏کوشد در مراحل بعدی مانند تعلیم، تدریس، تدوین و… راه یابد تا عالم را گرفتار غرور کند و در نتیجه به جای دیدن خدایی که معلم حقیقی است، خود را ببیند و برای خودنمایی کار بکند.
ائمه معصومین ( علیهم السلام) به ما آموخته‏اند:
مبادا با رأی و فکر خود چیزی را به عنوان حق تلقی کنید.بسیار دشوار است که انسان به جایی برسد که در باره حق و باطل فتوا بدهد و سختی آن تنها در تحصیل علم نیست، بلکه یک لحظه به هوس داعیه‏دار «نه» گفتن است.
به تعبیر مرحوم سید حیدر آملی (رحمه الله علیه) گاهی انسان، غافل است و نمی‏داند که در درون وی چه خواهشهایی مطرح می‏شود؛ گاهی در درون به طور مرتب، جاه طلبی و مقام خواهی انسان را به امری دعوت می‏کند و او باید دریابد که پیشنهاد از طرف کیست و صدا از گلوی صیاد، بیرون می‏آید و باید به او «نه» بگوید.
کسی که همه تلاش و کوشش او در ابطال سخن حق رقیب صرف می‏شود و هنگامی که نتوانست آن را ابطال کند، به توجیه سخن خودش برمی‏آید، او با خود بازی کرده و به دنیا و لهو و لعب تن در داده است.
همان‏طور که در ورزش کشتی به خاک مالیدن پشت رقیب مطرح است، در کشتی درونی نیز به خاک مالیدن بینی رقیب مطرح است و چون ما خود، رقیب خود هستیم و دیگری با ما دشمن نیست، در اسلام به ما گفته‏اند: بهترین حالات نمازگزار، سجده است و مستحب است سجده، طولانیتر از رکوع باشد و نیز گفته‏اند: گذاشتن هفت عضو بر روی زمین، واجب و گذاشتن عضو هشتم یعنی بینی، مستحب است و این همان «رغم الأنف» یعنی بینی را در مقابل خدا به خاک مالیدن است.
از امام رضا – علیه السلام- پرسیدند:
چرا محل سجده باید یا زمین باشد یا چیزی که از زمین می‏روید، ولی از خوردنیها و پوشیدنیها نیست؟
فرمودند: برای این که انسان از خوراکی و پوشاکی که معبود دنیازدگان است، چشم بپوشد:
«عن هشام بن حکم قال: قلت لأبی عبدالله ( علیه السلام) أخبرنی عما یجوز السجود علیه وعما لا یجوز. قال: السجود لا یجوز إلا علی الأرض أو ما انبتت الأرض إلا ما اکل أو لبس . فقلت له: جعلت فداک ما العله فی ذلک؟ قال: لأن السجود هو الخضوع لله عزوجل فلا ینبغی أن یکون علی ما یؤکل ویلبس لأن أبناء الدنیا عبید ما یأکلون ویلبسون والساجد فی سجوده فی عباده الله تعالی. فلا ینبغی أن یضع جبهته فی سجوده علی معبود أبناء الدنیا الذین اغتروا بغرورها والسجود علی الأرض أفضل، لأنه أبلغ فی التواضع والخضوع لله عزوجل».[2] بنابراین، گذاشتن بینی بر سنگ یا خاک، برای خاک مالی کردن منشأ جاه طلبی و خودخواهی است.
در همین زمینه، روایات نورانی فراوانی به این مضمون وجود دارد که این شجاعت و شهامت را در دوران تحصیل داشته باشید تا اگر چیزی از شما پرسیدند و نمی‏دانید بگویید: نمی‏دانم‏[3]، و این کار هر کسی نیست. در این زمینه، دعا نقش آموزنده‏ای دارد.
امام عصر -سلام الله علیه- در دعای افتتاح، به پیشگاه خدا عرض می‏کند: «فارحم عبدک الجاهل»[4] و این خیلی شجاعت می‏طلبد.
شجاع کسی است که مقام خواهی را به خاک بمالد و چیزی را که نمی‏داند، بگوید نمی‏دانم.
امام صادق – علیه السلام- می‏فرماید:
«و إیاک و خصلتین یهلک فیهما الرجال: أن دین بشی‏ء من رأیک و تفتی الناس بغیر علم»[5] خود را از دو خصلت هلاکتبار نجات ده: به چیزی که برای تو، نه با عقل قطعی و نه با وحی مسلم، ثابت نیست، معتقد نشو و برای دیگران نیز آن را به عنوان مطلبی علمی یا دینی نقل نکن.
در این صورت بدعت و خودبینی رخت بربسته، سنت و خدابینی به جای آن می‏نشیند. از این رو درباره عمار یاسر گفته شده که او از سر تا قدمش غرق در ایمان است:
«إن عمارا ملی‏ء ایمانا من قرنه إلی قدمه و اختلط الإیمان بلحمه و دمه»[6] با از میان برداشتن خودخواهی و جاه طلبی، سراسر هستی انسان را در قلمرو عقل، معرفت؛ و در منطقه نفس، تخلق به اخلاق الهی و در محدوده اعضا و جوارح، عمل به دستورهای الهی تشکیل می‏دهد و چنین کسی مانند عمار یاسر سراسر وجودش غرق در ایمان می‏شود.
قیاس رهزن
گفته می‏شود: نخستین کسی که بر اساس قیاس و رأی خود عمل کرد شیطان بود؛ در حالی که قیاس کردن مبتنی بر احاطه بر همه جوانب مطلب است و او چنین احاطه علمی نداشت. شیطان گفت من برای آدم سجده نمی‏کنم، چون از او بهترم؛ زیرا آفرینش من از آتش و خلقت وی از خاک است:
«خلقتنی من نار وخلقته من طین».[7] شیطان بر اساس حس، طبیعت و تن را مورد ارزیابی قرار داد ولی خداوند بر مدار عقل پاسخ می‏دهد که اولا معیار ارزش به تن نیست. بلکه به روح است و ثانیا حضرت آدم که مسجود قرار گرفت، برای این نبود که از خاک خلق شد، بلکه برای آن بود که روح الهی در او تجلی کرد.
ذات اقدس اله به شیطان و فرشتگان فرمود:
«إنی خالق بشرا من طین»:[8] من بشری را از گل می‏آفرینم. یعنی، در این بخش، شما هیچ گونه ماموریت و مسئولیتی ندارید. آنگاه در مرحله دوم فرمود:
«فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین» [9] وقتی روح «الله» در او جلوه کرد به احترام آن تجلی، باید به آدم سجده کنید. اما شیطان بخش دوم را نادیده گرفت و بخش اول را تمام موضوع پنداشت؛ زیرا خلقت خود را با خلقت بدن آدم سنجید؛ در حالی که بدن مورد نظر نبود، چون خدا نفرمود:
«انی خالق بشرا من طین، فاذا خلقته من طین فقعوا له ساجدین».
بلکه فرمود:
«فإذا سویته و نفخت فیه من روحی فقعوا له ساجدین».
پس جنبه «روح» را که اساس بحث است اصلا مطرح نکرد و «بدن» را که خارج از محل بحث بود «تمام الموضوع» قرار داد و این همان قیاس باطل است.
قیاسهای باطل که پایه بسیاری از انحرافهای علمی و عملی در انسان می‏شود، محصول دخالت قوه متخیله آدمی در محدوده عقل است و سالکان صراط مستقیم معرفت و عمل باید با هوشمندی و ریاضت، کار را به دست قوه متخیله و قوای نفس نسپارند.
عقل عارف و نفس عزوف
از آن جا که قرآن، اهل بیت عصمت و طهارت را از گزند هر گونه خطا و عصیان و نسیان، معصوم و مصون می‏داند، سخنان اهل بیت -علیهم‏السلام- در کیفیت تزکیه نفس و شناخت موانع سیر آدمی به سوی خدا، سهم مؤثری دارد؛ زیرا اینان، راه‏شناسانی هستند که راه را به خوبی پیموده‏اند و راهنمایانی هستند که سالکان را به درستی رهبری می‏کنند. یکی از سخنان امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (علیه افضل صلوات المصلین) درباره تهذیب روح و تزکیه نفس، این است:
«لا یزکو عند الله سبحانه إلا عقل عارف و نفس عزوف» [10] یعنی، فقط انسان صالحی به نزاهت روح و تزکیه نفس موفق است که دارای دو رکن باشد: عقل عارف و نفس عزوف. عقل عارف عقلی است که در تشخیص صدق و کذب، حسن و قبح و حق و باطل، اشتباه نکند و پس از فهمیدن صدق و حسن و حق و تشخیص آنها از قبح و کذب و باطل نیز باید حق و صدق را فراهم کند و از باطل و کذب بپرهیزد و نیک را انتخاب و از قبیح، اجتناب کند .


[1] . سوره بقره، آیه 268.
[2] . علل الشرایع، ص 341.
[3] . بحار، ج 2، ص 114 و 119؛ محاسن برقی، ج 1، ص 324.
[4] . مفاتیح الجنان، دعای افتتاح.
[5] . بحار، ج 2، ص 118؛ محاسن بر قی، ج 1، ص 325.
[6] . بحار، ج 66، ص 37.
[7] . سوره ص، آیه 76.
[8] . سوره ص، آیه 71.
[9] . سوره ص، آیه 72.
[10] . شرح غررالحکم، ج 6، ص 427.
@#@ «عزوف» یعنی کسی که نسبت به گناه، بی رغبت است و خود را از گناه باز می‏دارد. گاهی نفس میل به گناه دارد؛ ولی عقل او را راهنمایی می‏کند؛ اما گاهی بر اثر هدایت و تدبیر عقل، نفس می‏فهمد که گناه سم است و باید به آن، عازف و بی رغبت بود.
برای این که عقل، عارف و نفس، عزوف شود شرایطی است و سرانجام همه امور را باید از ذات اقدس خداوند مسئلت کرد و بر او تکیه کرد. ابوالحسن عامری در رساله «الأمد علی الأبد» می‏گوید:
جسم را طبیعت، «تحریک» می‏کند و حرکت بدن ما بر عهده نیروی طبیعی است و آن نیروی طبیعی بدن را نفس «تدبیر» می‏کند و نفس نیز به وسیله عقل «هدایت» می‏شود؛ چون درک معارف کلی بر عهده عقل است؛ اما عقل را خدا «تقدیر» می‏کند. پس اگر اعضا و جوارح بدن بخواهد کاری مانند نماز یا جهاد انجام دهد، حرکتها بر اثر تحریک نیروهای طبیعی است و نیروهای طبیعی را نفس، تدبیر می‏کند و هدایت نفس را عقل بر عهده دارد؛ اما تقدیر و اندازه گیری این هدایتها را خداوند به عقل عطا می‏کند. پس در صورتی کار، رنگ الهی می‏گیرد که به تدبیر نفس وهدایت عقل برسد و در آن جا از تقدیر الهی استمداد کند.[1] این بخش ادراک است که عقل با این کار به عرفان نظری راه پیدا می‏کند؛ اما بعد از معرفت و فهمیدن حق و باطل، عمل کردن به آن مهم است. چه بسا انسان عالم باشد ولی توفیق عمل پیدا نکند.
حرم امن اخلاص
شیطان در بخش علمی هرگز انسان را رها نمی‏کند جز این‏که در محدوده علم، جزو بندگان «مخلص» باشد؛ یعنی به مقام عقل مجرد محض بار یابد؛ زیرا در محدوده عقل محض، وهم و خیال را راهی نیست و تجرد شیطان، تجرد وهمی است. بنابراین، شیطان به عقل محض بار نمی‏یابد و به کسی که در مرحله عقل صرف به سر می‏برد هرگز دسترسی ندارد و نمی‏تواند در قلمرو تجرد تام، مغالطه‏ای راه اندازد تا عاقلی را بفریبد. انسان عاقل، از آن جهت که عاقل است، به دام اهریمن وهم نمی‏افتد. آن کس نیز که به مرحله عقل محض در بعد عمل بار یابد، شیطان را به حرم امن وی، راهی نیست؛ زیرا آن‏جا برتر از شهوت و غضب است و شهوت و غضب ابزار تیز و تند شیطان است.
در قرآن کریم آمده است که اگر کسی جزو بندگان مخلص شود، شیطان به حرم امن او راه ندارد:
«قال فبعزتک لأغوینهم أجمعین إلا عبادک منهم المخلصین». [2] استثنای مخلصین از این جهت نیست‏که شیطان نسبت به آنان مهربان است؛ بلکه از آن روست که در ساحت آن مقام منیع تسلیم است و توان رخنه به آن را ندارد. همان طور که شیطانها به آسمانهای بلند راه ندارند و هرگاه شیطانی بخواهد به مهبط وحی و مخزن علم الهی راه یابد، شهاب «رصد» به حیات او خاتمه می‏دهد:
«فمن یستمع الان یجد له شهابا رصدا». [3] در فن مغالطه علمی و شهوت و غضب عملی، هیچ شیطنتی به مقام منیع عقل نظر و عقل عمل محض که تجرد تام است، راه ندارد و هرگاه وهم یا خیال بخواهد به منطقه عقل راه یابد، با تیر عقل طرد و رجم خواهد شد و آنان جزو اوحدی از انسانها هستند. البته تا به آن‏جا رسیدن و نیز حفظ و نگهداری آن مقام، بسیار سخت است؛ زیرا انسان از آن جهت که دارای نفس متحرک و روح سیال است، تنزل او هر لحظه ممکن است مگر این‏که لطف خدا شامل حال او شود.


[1] . الأمد علی الأبد، فصل پنجم، ص 88.
[2] . سوره ص، آیات 83 82.
[3] . سوره جن، آیه 9.
آیت الله جوادی آملی – مراحل اخلاق در قرآن، ص 49

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید