قلب در قرآن

قلب در قرآن

کلمه قلب در فیزیولوژی و نیز در عرف عام معنای روشنی دارد , یکی از اندامهای بدن انسان و عضوی است که معمولاً در طرف چپ سینه قرار دارد و در فارسی به دل تعبیر می شود و در سایر زبانها نیز مرادفات این واژه به همین عضو نامبرده اطلاق می شود ؛ ولی در هنگامی که همین واژه قلب یا فؤاد و یا در فارسی دل را در محدوده اخلاق وعلم اخلاق به کار می گیرند؛ قطعاً , چنین مفهومی منظور نظر گوینده نیست.
مفسرین و فقهاء الحدیث, در مقام تبیین آیات و روایات و توضیح این واژه در زمینه اینکه در اصل برای چه معنایی وضع شده و به چه مناسبت در معنی دوم به کار می رود مطالبی اظهار داشته اند و لغت شناسان نیز در بیان تناسب دو مفهوم قلب و رابطه آن گفته اند که کلمه قلب با تقلب وقلب و انقلاب که به معنی تغییر و تحول و زیر و رو شدن است هم خانواده بوده و وجه مشترک بین معنای لغوی و اصطلاح اخلاقی آن نیز همین است زیرا در قلب به معنای اندام بدن که دائماً در آن ، خون در حال زیر ورو شدن است وقلب به معنای اخلاقی و قرآنیش هم دارای حالات متغیر ودگرگون شوند ه است پس این واژه در این دو مورد به مناسبت همان نکته انقلاب و تقلب و تحول به کار رفته است .
راه شناخت حقیقی قلب
تنها راهی که ما برای شناختن معنای قلب در قرآن پیدا کرده ایم این است که در قرآن جستجو کنیم ببینیم چه کارهایی به قلب نسبت داده شده و چه آثاری دارد واز راه مطالعه آثارش قلب را بشناسیم . ما هنگامی که با چنین دیدی به موارد کاربرد واژه قلب درقرآن می پردازیم در می یابیم که حالات گوناگون و صفات مختلفی به قلب و فؤاد نسبت داده شده است که مهمترین آنها از این قرار است :
یکی از آثاری که به قلب نسبت داده شده عبارت است از ادراک اعم از ادراک حصولی و ادراک حضوری که با تعابیرمختلف در قرآ ن مجید نشان داده می شود که فهمیدن ودرک کردن ازشوون قلب وبه تعبیر دیگری فؤاد است ؛ و عدم ادراک را به قلب نسبت می دهد؛ یعنی، درآنجا که ادراک از این رو است که می بینیم قرآن با تعابیر مختلف و با استفاده از کلماتی از خانواده عقل و فهم و تدبر … کار ادراک را از قلب نفی می کند می خواهد این حقیقت را القاء کند که قلب کار خودش را انجام نمی دهد وسالم نیست ؛ یعنی شأن قلب این است که ادراک کندپس اگر ادراک نمی کند بخاطر عدم سلامت آن است که اگر سالم می بود ناگزیر عمل ادراک را انجام می داد .
در قرآن ما به آیاتی برمی خوریم نظیر آیه :
«ولقد ذرأ نا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لا یفقهون بها»[1].
وحقاً آفریدیم برا ی جهنّم بسیاری از جن وانس را (که) دل داشتند ولی با آن نمی فهمیدند .
که به کسانی که دل دارند ولی نمی فهمند اعتراض دارد و نشان می دهد که دل برای فهمیدن است و نیز آیه دیگری که می گوید :
«ومنهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم اکنّهً ان یفقهوه»[2].
و بعضی از آنان به توگوش فرا می دهند وقرار دادیم بر دلهایشان پرده وحجاب هایی (که مانع می شود) از اینکه آن را بفهمد.
دراین آیه نیز سخن از آن است که دلهای اینان آیات خدا و سخن پیامبر را نمی فهمند ؛ ولی , نفهمیدنشان را مستند می کند به حجابها و موانعی که نمی گذارند قلب کار خود را انجام دهد ؛ یعنی , به اصطلاح مقتضی درک موجود است چرا که قلب برای درک کردن و فهمیدن آفریده شده لیکن حجب و موانع نمی گذارند وظیفه خویش را به انجام رساند .
دربعضی از آیات از لفظ عقل استفاده شده و می فرماید :
« افلم یسیرو ا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلو ن بها »[3].
پس آیا (چرا) در زمین سیر نکردند تا اینکه برایشان دلهایی باشد که با آن بیند ندیشند.
از آیه فوق چنین می توان فهمید که دل برای اندیشید ن و در ک واقعیت است و بر انسان لازم است که از این ابزار که خداوند برا ی فهمیدن دراختیارش قرار داده آن طور که شایسته است استفاده کند و آن را برای درک حقایق به کار گیرد زیرا خدای متعال زمینه مساعد را برایش فراهم آورده تا به وسیله قلب بتواند بفهمد .
«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»[4].
آیا درباره قرآن نمی اندیشند یا بر دلها قفلها شان زده شده( و از درک آن مانع می گردد) .
که آیه نام برده گر چه نه بطور صریح و لی بطور ضمنی تدبّررا بر دلها نسبت می دهد واز اینکه منافقان، قرآن را نمی فهمند گلایه دارد که آیا دلها را به کار نمی اندازند و نمی اندیشند و تدبر نمی کنند و یا اینکه دلهایشان قفل شده و این مانع نمی گذارد بفهمند ؛ یعنی , باز هم مفروض این است که دل برا ی فهمیدن است و اینکه اینان دل دارند و نمی فهمند یا به خاطر این است که دل خویش را برا ی فهمیدن به کار نمی گیرند و یا موانعی جلوی درک آن را گرفته است .
از این گذشته قرآن پیوسته دل را خواه به لفظ قلب یا لفظ فؤاد در ردیف دیگر ابزار ادراکی محسوسی نظیر سممع و بصربه شمار آورده است . نظیر آیه :
«ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً»[5].
محققاً , گوش و چشم و دل همه آنها مورد سوال هستند.
چنانکه تعابیر دیگری در آیات بر این مسانخت تأکید می کند نظیر آیه:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لایبصرون بها و لهم اذان لایسمعون بها»[6].
دل دارند و با آن نمی فهمند , و چشم دارند و با آن نمی بینند , و گوش دارند و باآن نمی شنوند .
که باز هم قلب در ردیف چشم و گوش بعنوان یکی از آلات و ادوات ادراک قرار داده شده است .
علاوه بر درک حصولی در بعضی از ایات کریمه , ادراک حضوری را به قلب نسبت داده و یا به صورت سرزنش و تو بیخ از آن نفی کرده است که در مجموع دلالت براین می کنند که قلب در واقع طو ری خلق شده تا بتواند ادراک حضوری داشته باشد و داشتن چنین درکی علامت صحت و سلامت قلب است چنانکه نداشتن آن خلاف انتظار بوده دلیل بیماری و کور ی آن خواهد بود . از جمله , بعضی از آیات با به کار گرفتن تعبیر رویت و نسبت دادن به دل که البته با تعبیر فؤاد آمده این حقیقت را نشان می دهد . آنجا که خداوند فرموده است :
«ما کذب الفؤاد ما رای افتما رونه علی ما یری و لقد راه نزلهً اخری»[7].
دل خطا نکرد در آنچه دید ‌, آیا با او درباره چیزی که می بیند می ستیزد؟ تحقیقاً مرتبه دیگری (نیز) آن را دیده است .
در این آیات , رویت را به دل نسبت داده است و رو یت دل در واقع همان در ک حضوری است چنانکه در بعضی دیگر از آیات عمی و کوری را به بعضی از دلها نسبت می دهد مثل آیه :
«فانها لا تعمی الابصار ولکن تعمی القلوب التی فی الصدور»[8].
پس این چشمها کور نیستند بلکه دلهایی که در سینه ها هستند کورند.
و بدیهی است عما و کوری عبارت است از نابینایی درموردی که شأن بینایی را داشته باشد و به اصطلاح عدم البصبر در اینجا عدم مطلق نیست , بلکه عدم ملکه است
تعبیر دیگری که درک حضوری قلب را تأیید می کند آیه ای است که درباره کفار آمده و می گوید :
«بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون»[9].
بلکه آنچه که قبلاً انجام می داده اند بر دلهای شان زنگ زده است .
دلهاشان زنگ زده جلا و روشنایی ندارد تا حقایق را آنچنان که باید منعکس سازد .
چنانکه در کنار آیات فوق آیات دیگری نیز با تعابیر گوناگون نشانگر همین معناست و به عبارتی دلالت دارند که دل اگر سالم باشد بالضروره باید حقایق را درک کند و اگر درک نمی کند این خود علامت نوعی از بیماریهای مربوط به دل خواهد بود . تعابیری مثل ختم بر دل یا طبع بر دل در آیات :
«وختم علی سمعه و قلبه»[10].
ومهر برگوش و دل اونهاده .
«وکذلک یطبع انه علی قلوب الکافرین»[11].
این چنین خداوند مهر خواهد زد بر دلهای کافران .
ومثل قفل زدن بر دل در آیه:
«افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها»[12].
آیا درباره قرآن نمی اندیشند یا بردلها قفلهای آن زده شده.
همه این تعابیر ظهوری در این دارد که این دلها نمی فهمند و نفهمیدنشان هم غیر طبیعی است و دلیل بر بیماری آنها می باشد . چنان که تعبیر:
«وجعلنا علی قلوبهم اکنهً ان یفقهوه»[13].
و قرار دادیم بر دلهاشان پرده هایی( که مانع می شود) ازاینکه بفهمند.
نیز گویای همین حقیقت است.
نیز ازجمله تعابیری که در آیات آمده و دلالت دارد براینکه کار دل ادراک کردن است تعابیری است نظیر« و ارتابت قلوبهم»[14] یا «بنوا ریبه فی قلوبهم»[15] یا «قلوبنا غلف»[16] ونظایر اینهاست.
بنا براین , نتیجه می گیریم که قرآن ادراک کردن را ـ اعم از ادراک حصولی یا حضوری ـ کار دل می داند به گونه ای که اگر دل سالم باشد و یا اگر انسان دارای قلب سلیم باشد ناگزیر کار ادراک به شایستگی انجام می پذیرد و هر گاه عمل ادراک را انجام نداد دلیل بر بیماری دل خواهد بود .
ونیز نوع دیگری ادراک داریم به نام وحی که ماهیت آن برا ی ما شناخت شده نیست و تلقی وحی یعنی همین ادراک پیچیده و مرموز نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است . دراین مورد هم آمده که خدای متعال قرآن کریم را بر قلب پیامبر نازل کرده است با تعابیری نظیر :
«قل من کان عدواً لجبریل فانه نزّله علی قلبک باذن الله»[17].
بگو هرآن کسی که دشمن جبرئیل است( دشمن خداست زیرا) که او قرآن را بر قلب تو نازل کرد با اذن خداوند.
ونظیر :
«نزل به الروح الامین علی قلبک لتکون من المنذرین»[18].


[1]. اعراف / 179
[2]. انعام / 25 وجمله ( جعلنا علی قلوبهم ا کنه ان یفقهوه ) درآیه 46 اسراء و 57 کهف نیز آمده است .
[3]. حج /46
[4]. محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ/24
[5]. اسراء , آیه 16 و نیز ر.ک : نحل ,78 , مومنون ,78,سجده, 9 , احقاف , 26 , ملک , 21 .
[6]. اعراف/197
[7]. نجم / 13ـ 11
[8]. حج/ 46
[9]. مطففین / 14
[10]. جاثیه / 21
[11]. اعراف/101
[12]. محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ/ 24
[13]. انعام /25
[14]. توبه /45
[15]. توبه /45
[16]. بقره/88
[17]. بقره/97
[18]. شعراء /191 و 194
@#@
روح الامین آن را بر قلب تو نازل کرد تا از انذار کنندگان باشی.
بنابراین تلقی وحی نیز کار قلب است که درمورد پیامبران مصداق می یابد .
پس نتیجه می گیریم که هم ادراکات حصولی کار قلب است که به وسیله تعقل و تفقه و تدبر انجام می دهد وهم ادراکات حضوری و به عبادرتی رویت حضوری و هم تلقی وحی نیز کاری است که به قلب مربوط می شود . و خلاصه ادراک به مفهوم وسیعش اعم از حصولی و حضوری و عادی و غیر عادی کاری است مربوط به قلب و صفتی است که با تعابیر مختلف به قلب نسبت داده می شود .
قلب و احساسات باطنی
ازجمله چیزهایی که به قلب نسبت داده می شوند و در زمره آثار قلب به شمار می روند عبارتند از حالات انفعالی و به تعبیر دیگر احساسات باطنی . قرآن با تعابیر مختلف این حالات را به قلب نسبت داده است که جهت رعایت اختصار بعضی از آن موارد ذکر می شود :
یکی ازاین احساسات احساس ترس است که از حالات و انفعالات قلبی شمرده شده ودر این زمینه به آیاتی برمی خوریم نظیر آیه :
«انما المومنون الذین اذا ذکر الله و جلت قلوبهم»[1].
مومنان آنان هستند که هرگاه یادی ازخداشود دلشان می لرزد( و می ترسند .)
و آیه :
«والذین یوتون ما اتوا و قلوبهم وجلهٌ انهم الی ربهم راجعون»[2].
و آن کسانی که آنچه که شایسته است بجای آرند و (مع الوصف) از اینکه ایشان به سوی پروردگارشان باز می گردند دلهاشان ترسان است .
که در این آیات از مشتقا ت وجل استفاده شده که در مفهوم احساس ترس به کار می رود .
ازجمله احساسات باطنی و حالاتی که در قرآن به قلب نسبت داده شده حسرت و غیظ است آن چنان که می فرماید :
«لیجعل الله ذلک حسرهً فی قلوبهم»[3].
ودر آیه دیگر ی می فرماید :
«و یذهب غیظ قلوبهم»[4].
از جمله حالاتی که به قلب نسبت داده شده قساوت و غلظت است . که با تعابیر ی چون «فویل للقاسیه قلوبهم من ذکر الله»[5] یا «قست قلوبکم»[6] یا «وجعلنا قلوبهم قاسیه»[7] چنانگه در مورد غلظت در یک آیه خطاب به پیامبر می فرماید :
«ولو کنت فظاً غلیظ القلب لا نفضوا من حولک»[8].
وهر گاه تند خو و سخت دل بودی مردم از دور و بر تو متفرق می شدند .
که غلظت قلب نقطه مقابل لینت و نرم خویی است چنانکه در ابتدای همین آیه آمده «فبما رحمهٍ من الله لنت لهم»
چنانکه نقطه مقابل حالات نامبرده نظیر حالت خشوع، لینت , رأ فت ، رحمت و اخبات نیز در قرآن کریم به قلب نسبت داده شده است .نظیر آیه:
«الم یأ ن للذین آمنو ا ان تخشع قلوبهم لذکر الله و ما نزل من الحق»[9].
آیا و قت آن نرسیده برای آنان که ایمان آورد ه اند که دلهاشان به یاد خدا و آنچه که از حق فرو آمده خاشع گردد .
که خشوع قلب در آیه , مقابل قساوت قلب قرار داده شده و آیه :
«ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله»[10].
و آیه :
«وجعلنا فی قلوبهم الذین اتّبعوا رأفتهً و رحمه»[11].
و قرار دادیم در دلها ی کسانی که پیرو ی کردند از او (حضرت عیسی) مهربانی و رحمت را .
و آیه:
«فیؤمنوا به فتخبت له قلوبهم»[12].
پس به وی ایمان می آوردند سپس دلهاشان در برابر او نرم و متواضع شود .
حالات دیگر ی نظیر غفلت و اثم نیز ازحالاتی هستند که در قرآن کریم به قلب استناد داده شده است . چنانکه در یک آیه آمده است:
«و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا»[13] .
و پیروی نکن آن کسی راکه دل وی از یاد خود غافل کرده ایم .
ودر یک آیه دیگر نیز آمده است که:
«ومن یکتمها فانه اثم‏‏‏‏‏‏‏‏ٌٌٌٌٌ قلبه»[14].
و آن کسی که( شهادت را) کتمانش کند دلش گنهکار است .
اطمینان و سکینه و تثبیت نیز صفاتی هستند که قلب در قرآن متصف به آنها شده است چنانکه در قرآن به تعابیری نظیر « وقلبه مطمئنّّ با لایمان»[15] و «تطمئنّّّّ قلوبهم بذکر الله»[16] و «ولکن لیطمئنَ قلبی»[17] و نظایر آنها[18] در استناد اطمینان و آرامش به قلب بر می خوریم چنانکه درآیه دیگری چنین آمده که:
«وهو الذی انزل السکینه فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم»[19].
اوست که وقار در دلهای مومنان فرود آورد تا ایمانی برایشان بیفزاید .
و از جمله صفاتی که در دل جایگزین می شود دو صفت ایمان و تقوا هستند که در یک آیه می گوید :
«قالت الاعراب امنّا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم»[20].
اعراب گفتند ایمان آوردیم( ای پیامبر به آنان) بگو : ایمان نیاورده اید بلکه بگویید اسلام آورده ایم وهنوز ایمان در دلهای شما وارد نشده است .
ودر آیه دیگر می گوید :
«کتب فی قلوبهم الایمان »[21] ایمان را در دلهایشان نوشته است.
چنان که در بعضی آیات تقوا تقوا آمده است که:
«ومن یعظم شعائر الله فانها من تقوی القلوب»[22].
هم چنین , از جمله صفات قلب در قرآن دو صفت سلامت و مرض است :
«یوم لا ینفع مال و لابنون لا من اتی الله بقلب سلیم»[23].
روزی که مال و فرزندان سودی نبخشد مگر کسیکه با دلی سالم به پیشگاه خدا آید.
«فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا»[24].
در دلها شان مرض هست پس خداوند در مریضی بیفزودشان .
ونظایر این آیات که بازهم قرائن همراه آیات نشان می دهد که منظور از سلامت و مرض , سلامت و مرض طبیعی و مادی نیست تابا قلب مادی موجود درسینه تطبیق کند بلکه سلامت و مرض معنوی است .
ونیز شو ق و تمایل به قلب نسبت داده شده آنجا که می گوید :
«فاجعل افئدهً من الناس تهوی الیهم»[25].
پس قرار بده دلهایی از مردم را تا به سوی آنان شو ق یابند .
ونیز تأ لیف و انس گرفتن با دیگران کار قلب است چنان که آمده است:
«و اذکروا نعمه الله علیکم اذ کنتم اعداءً فالف بین قلوبکم فاصبحتم بنعمته اخواناً»[26].
و یاد آورید نعمت خداوند را بر خودتان آن هنگام که دشمنان( یکدیگر) بودید پس میان دلهاتان انس و الفت قرار داد پس به واسطه نعمت او برادران (یکدیگر) شدید .
با توجه به صفات و امور متنوع فوق که در قرآن به قلب نسبت داده شده است به خوبی می توان نتیجه گرفت که اصطلاح قلب در قر آن با قلب مادی کاملاً متفاوت است و شاید بتوان گفت : قلب در هیچ کجای قرآن به معنی جسمانی آن به کار نرفته است ؛ چرا که اصولاً هیچ یک از این کارها را نمی توان به اندام بدنی نسبت داد و حتی در بعضی صفات نادر مثل سلامت و مرض که می تواند صفات قلب مادی هم باشند قرائن محفوظه بخوبی نشان داده است که منظور از سلامت و مرض مفهوم مادی و جسمانی آن دو نیست بلکه جنبه های روانی و اخلاقی و معنوی مورد نظر است .
بنابراین قلب به اصطلاح قرآن موجودی است که این گونه کارها را انجام می دهد : درک می کند, می اندیشد , مرکز عواطف است , تصمیم می گیرد , دوستی و دشمنی می کند و … شاید بتوان ادعا کرد که منظور از قلب همان روح و نفس انسانی است که می تواند منشاء همه صفات عالی و ویژگیهای انسانی باشد چنان که نیز می تواند منشأ سقوط انسان و رذایل انسانی باشد . وشاید بتوان این حقیقت را ادعا کرد که هیچ بُعدی از ابعاد نفس انسانی و صفتی از صفات و یا کاری ازکارها ی روح انسانی را نمی توان یافت که قابل استناد به قلب نباشد .
نکته دیگری که می توان از آیات دریافت اینکه در کاربرد قرآنی فوادنیز همان مفهوم قلب را دارد چنانکه فرموده است :
«و اصبح فواد اُمِّ موسی فارغاً ان کادت لتبدی به لولا ان ربطَنْا علی قلبها لتکون من المؤمنین»[27].
این آیه هر دو واژه قلب و فؤاد را به یک معنی به کاربرده و هر دو را بر یک چیز اطلاق کرده است .


[1]. انفال/2
[2]. مومنون / 60
[3]. ال عمران /156
[4]. توبه /15
[5]. زمر/22
[6]. بقره/74
[7]. مائده/13
[8]. آل عمران /159
[9]. حدید /16
[10]. زمر/23
[11]. حدید /27
[12]. حج /54
[13]. کهف / 28
[14]. بقره /284
[15]. نحل /160
[16]. رعد /28
[17]. بقره /206
[18]. مثل آیات 26 آل عمران و 111 مائده و … .
[19]. فتح /4
[20]. حجرات / 14
[21]. مجادله /22
[22]. حج/32
[23]. شعراء/89
[24]. بقره /10
[25]. ابراهیم / 17
[26]. آل عمران/101
[27]. قصص / 10
آیت الله مصباح یزدی ـ اخلاق در قرآن , ج 1, ص 244

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید