مقدمه: در مورد توحید آیات بسیاری در قرآن وجود دارد اما سوره توحید اهمیت فوق العاده ای در این خصوص دارد که در این مقاله به مساله توحید از منظر این سوره می پردازیم:
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ(1) اللَّهُ الصمَدُ(2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ(3) وَ لَمْ یَکُن لَّهُ کفُواً أَحَدُ(4)
ترجمه آیات
به نام الله که رحمان و رحیم است، بگو او الله یگانه است (1).
که همه نیازمندان قصد او میکنند (2)
نزاده و زاییده نشده (3)
و هیچ کس همتای او نیست (4)
بیان آیات
این سوره خدای تعالی را به احدیت ذات و بازگشت ما سوی الله در تمامی حوائج وجودیش به سوی او و نیز به اینکه احدی نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شریک او نیست میستاید، و این توحید قرآنی، توحیدی است که مختص به خود قرآن کریم است، و تمامی معارف (اصولی و فروعی و اخلاقی) اسلام بر این اساس پیریزی شده است.
و روایات وارده از طرق شیعه و سنی در فضیلت این سوره بسیار زیاد است، حتی از هر دو طریق رسیده که این سوره معادل با یک ثلث قرآن است، که ان شاء الله روایاتش به زودی از نظر خواننده میگذرد.
و این سوره هم میتواند در مکه نازل شده باشد و هم در مدینه، و آنچه از بعضی از روایات وارده در سبب نزول آن ظاهر است این است که در مکه نازل شده.
قل هو الله احد کلمه هو ضمیر شان و ضمیر قصه است، و معمولا در جایی بکار میرود که گوینده اهتمام زیادی به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد، و اما کلمه الله مورد اختلاف واقع شده، حق آن است که علم به غلبه برای خدای تعالی است، یعنی قبلا در زبان عرب اسم خاص برای حق تعالی نبود، ولی از آنجایی که استعمالش در این مورد بیش از سایر موارد شد، به خاطر همین غلبه استعمال، تدریجا اسم خاص خدا گردید، همچنان که اهل هر زبانی دیگر برای خدای تعالی نام خاصی دارند، و ما در تفسیر سوره فاتحه (اولین سوره قرآن) در باره این کلمه بحث کردیم.
و کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است، چیزی که هست، بین احد و واحد فرق است، کلمه احد در مورد چیزی و کسی بکار میرود که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف کلمه واحد که هر واحدی یک ثانی و ثالثی دارد یا در خارج و یا در توهم و یا به فرض عقل، که با انضمام به ثانی و ثالث و رابع کثیر میشود، و اما احد اگر هم برایش دومی فرض شود، باز خود همان است و چیزی بر او اضافه نشده.
مثالی که بتواند تا اندازهای این فرق را روشن سازد این است که: وقتی میگویی احدی از قوم نزد من نیامده، در حقیقت، هم آمدن یک نفر را نفی کردهای و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگویی: واحدی از قوم نزد من نیامده تنها و تنها آمدن یک نفر را نفی کردهای، و منافات ندارد که چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همین تفاوت که بین دو کلمه هست، و به خاطر همین معنا و خاصیتی که در کلمه احد هست، میبینیم این کلمه در هیچ کلام ایجابی به جز در باره خدای تعالی استعمال نمیشود، (و هیچ وقت گفته نمیشود: جاءنی احد من القوم – احدی از قوم نزد من آمد) بلکه هر جا که استعمال شده است کلامی است منفی، تنها در مورد خدای تعالی است که در کلام ایجابی استعمال میشود.
یکی از بیانات لطیف مولانا امیر المؤمنین – علیهالسلام – در همین باب است که در بعضی از خطبههایش که در باره توحید خدای عز و جل ایراد فرموده چنین آمده: کل مسمی بالوحده غیره قلیل یعنی – و خدا داناتر است – هر چیزی غیر خدای تعالی، وقتی به صفت وحدت توصیف شود، همین توصیف بر قلت و کمی آن دلالت دارد، به خلاف خدای تعالی که یکی بودنش از کمی و اندکی نیست.
و ما در بحثی که پیرامون توحید قرآنی در جلد ششم این کتاب (تفسیر المیزان) داشتیم، پارهای از کلمات آن جناب را که در باره توحید صادر شده نقل نمودیم.
الله الصمد اصل در معنای کلمه صمد قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است، وقتی گفته میشود: صمده، یصمده، صمدا از باب نصر، ینصر معنایش این است که فلانی قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالی که بر او اعتماد کرده بود.
بعضی از مفسرین این کلمه را – که صفت است – به معانی متعددی تفسیر کردهاند که برگشت بیشتر آنها به معنای زیر است: سید و بزرگی که از هر سو به جانبش قصد میکنند تا حوایجشان را برآورد و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده همین معنا را میدهد، پس خدای تعالی سید و بزرگی است که تمامی موجودات عالم در تمامی حوائجشان او را قصد میکنند.
آری وقتی خدای تعالی پدید آورنده همه عالم است، و هر چیزی که دارای هستی است هستی را خدا به او داده، پس هر چیزی که نام چیز صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد میکند، همچنان که خودش فرموده: الا له الخلق و الامر، و نیز به طور مطلق فرموده: و ان الی ربک المنتهی، پس خدای تعالی در هر حاجتی که در عالم وجود تصور شود صمد است، یعنی هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمیکند مگر آنکه منتهای مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسیله او است.
از اینجا روشن میشود که اگر الف و لام بر سر کلمه صمد در آمده، منظور افاده حصر است، میفهماند تنها خدای تعالی صمد علی الاطلاق است، به خلاف کلمه احد که الف و لام بر سرش در نیامده، برای اینکه این کلمه با معنای مخصوصی که افاده میکند در جمله اثباتی بر احدی غیر خدای تعالی اطلاق نمیشود، پس حاجت نبود که با آوردن الف و لام حصر احدیت را در جناب حق تعالی افاده کند، و یا احدیت معهودی از بین احدیتها را برساند.
و اما اینکه چرا دوباره کلمه الله ذکر شد، با اینکه ممکن بود بفرماید: قل هو الله احد و صمد ؟ ظاهرا این تکرار برای اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله هو الله احد و الله الصمد مستقلا کافی در تعریف خدای تعالی است، چون مقام، مقام معرفی خدا به وسیله صفتی است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خدای تعالی حاصل میگردد چه از شنیدن جمله هو الله احد و چه از شنیدن الله الصمد چه آنجور توصیف و تعریف شود و چه اینجور.
و این دو آیه شریفه در عین حال هم به وسیله صفات ذات، خدای تعالی را معرفی کرده، و هم به وسیله صفات فعل.
جمله الله احد خدا را به صفت احدیت توصیف کرده، که احدیت عین ذات است.
و جمله الله الصمد او را به صفت صمدیت توصیف کرده که صفت فعل است، چون گفتیم صمدیت عبارت از این است که هر چیزی به سوی او منتهی میشود.
بعضی از مفسرین گفتهاند: کلمه صمد به معنای هر چیز توپری است که جوفش خالی نباشد، و در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسی متولد شود.
که بنابر این تفسیر، جمله لم یلد و لم یولد تفسیر کلمه صمد خواهد بود.
لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد این دو آیه کریمه از خدای تعالی این معنا را نفی میکند که چیزی را بزاید.
و یا به – عبارت دیگر ذاتش متجزی شود، و جزئی از سنخ خودش از او جدا گردد.
چه به آن معنایی که نصاری در باره خدای تعالی و مسیح میگویند، و چه به آن معنایی که وثنی مذهبان بعضی از آلهه خود را فرزندان خدای سبحان میپندارند.
و نیز این دو آیه از خدای تعالی این معنا را نفی میکنند که خود او از چیزی متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایی که اراده شود، چه به آن نحوی که وثنیت در باره خدایان خود گفتهاند، که بعضی اله پدر و بعضی دیگر اله مادر و بعضی دیگر اله فرزند است، و چه به نحوی دیگر.
و نیز این معنا را نفی میکنند که برای خدای تعالی کفوی باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنی مانند خدای تعالی بیافریند و تدبیر نماید، و احدی از صاحبان ادیان و غیر ایشان قائل به وجود کفوی در ذات خدا نیست، یعنی احدی از دینداران و بیدینان نگفته که واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل یعنی تدبیر، بعضی قائل به آن شدهاند، مانند وثنیها که برای خدایان خود الوهیت و تدبیر قائل شدند، حال چه خدای بشری مانند فرعون و نمرود که ادعای الوهیت کردند، و چه غیر بشری.
و ملاک در کفو بودن در نظر آنان این است که برای اله و معبود خود استقلال در تدبیر قائلند و میگویند: الله تعالی تدبیر فلان ناحیه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبیر آن ناحیه است، همانطور که خود خدای تعالی مستقل در تدبیر آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است.
و اگر برابری در صفات را نشمردیم، برای آن بود که صفت، یا صفت ذات است یا صفت فعل، صفت ذات که عین ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع میشود.
و این معنای از کفو بودن در غیر آلهه مشرکین نیز تصور دارد، نظیر استقلالی که بعضی برای موجودی از موجودات ممکن بپندارند، این نیز مصداقی است برای کفو بودن، چون برگشت این فرض نیز به این است که انسان بپندارد مثلا فلان گیاه خودش مستقلا بیماری ما را شفا میدهد و در بهبودی از بیماریمان احتیاجی به خدای تعالی نداریم، با اینکه گیاه مذکور از هر جهتی محتاج به خدای تعالی است، و آیه مورد بحث این را نیز نفی میکند.@#@
و صفات سهگانهای که در این سوره نفی شده، یعنی متولد شدن چیزی از خدا، و تولد خدای تعالی از چیز دیگر، و داشتن کفو، هر چند ممکن است نفی آنها را متفرع بر صفت احدیت خدای تعالی کرد، و به وجهی گفت فرض احدیت خدای تعالی کافی است در اینکه او هیچ یک از این سه صفت را نداشته باشد، و لیکن این معنا زودتر به نظر میرسد که متفرع بر صمدیت خدا باشند.
اما اینکه متولد نشدن چیزی از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است که ولادت که خود نوعی تجزی و قسمت پذیری است به هر معنایی که تفسیر شود، بدون ترکیب تصور ندارد، کسی که میزاید و چیزی از او جدا میشود باید خودش دارای اجزایی باشد، و چیزی که جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهی است موجود مرکب از چند چیز وقتی آن موجود است که آن چند جزء را داشته باشد، و خدای سبحان صمد است هر محتاجی در حاجتش به او منتهی میگردد، و چنین کسی احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینکه زاییده نشدنش از چیزی فرع صمدیت او است بیانش این است که تولد چیزی از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودی که از او متولد شود، و خدای تعالی صمد است، و کسی که صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.
و اما اینکه کفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است که کفو چه اینکه کفو در ذات خدای تعالی فرض شود و چه کفو در فعل او، وقتی تصور دارد که کفو فرضی در عملی که در آن عمل کفو شده مستقل در ذات خود و بینیاز از خدای تعالی باشد، و گفتیم که خدای تعالی صمد است و صمد علی الاطلاق هم هست، یعنی همان کفو فرضی در آن عمل که کفو فرض شده محتاج او است و بینیاز از او نیست، پس کفو هم نیست.
بنابر این روشن شد که نفی در دو آیه، متفرع بر صمدیت خدای تعالی است، و مال صمدیت خدای تعالی و فروعات آن به اثبات یگانگی خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا که خدای تعالی در ذاتش واحد است و چیزی شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خدای تعالی به ذات خود او و برای ذات خود او است، بدون اینکه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینکه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خدای تعالی که در ذات و صفات و افعال خود محتاج خدای تعالایند، و او است که به مقتضا و لیاقت ساحت کبریایی و عظمتش موجودی را با صفات و افعال معین خلق میکند، پس حاصل مفاد سوره این است که، خدای تعالی را به صفت احدیت و واحدیت توصیف میکند.
و از جمله سخنانی که در باره این آیه گفته شده، این است که مراد از کفو، همسر است، چون همسر هر کسی کفو او است.
و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده میکند که آیه تعالی جد ربنا ما اتخذ صاحبه افاده میکند.
و لیکن این حرف صحیح نیست.
بحث روایتی
در کافی به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق – علیهالسلام – روایت کرده که فرمود: یهودیان از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – پرسیدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را برای ما بیان کن.
آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنکه سوره قل هو الله احد نازل شد.
و در کتاب احتجاج از امام عسکری – علیهالسلام – روایت آورده که فرمود: سؤال کننده عبد الله بن صوریای یهودی بوده، و در بعضی روایات اهل سنت آمده که سائل عبد الله بن سلام بوده، و این سؤال را در مکه کرد، و بعد از شنیدن پاسخ ایمان آورد، ولی ایمان خود را پنهان میداشت، و در بعضی دیگر آمده جمعیتی از یهود بودند که این سؤال را از آن جناب کردند، و در روایات بسیاری از طرق اهل سنت آمده که اصلا سؤال از ناحیه یهودیان نبوده، بلکه از ناحیه مشرکین مکه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خدای تعالی است.
و در کتاب معانی به سند خود از اصبغ بن نباته از علی – علیهالسلام – روایت آورده که در ضمن حدیثی فرمود: نسبت خدای عز و جل همان سوره: قل هو الله… است و در کتاب علل به سند خود از امام صادق – علیهالسلام – روایت کرده که در حدیث معراج فرمود: خدای تعالی به آن جناب – یعنی به رسول خدا – صلی الله علیه و آله – – فرمود: قل هو الله احد، را همانطور که نازل شده بخوان، که این سوره نسبت و معرف من است.
و نیز به سند خود از موسی بن جعفر روایتی در معنای این روایت آورده.
و در الدر المنثور است که ابو عبید در کتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – روایت کرده که فرمود: سوره قل هو الله احد ثلث قرآن است.
روایات از طرق اهل سنت در این معنا بسیار زیاد است، و آن را از عدهای از صحابه از قبیل ابن عباس (که روایتش گذشت)، و ابی الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابی سعید خدری، معاذ بن انس، ابی ایوب، ابی امامه، و غیر نامبردگان از رسول خدا – صلی الله علیه و آله – روایت کردهاند، و نیز در عدهای از روایات وارده از امامان اهل بیت – علیهمالسلام – آمده، و مفسرین در توجیه آن وجوهی مختلف ذکر کردهاند، که معتدلترین آن این است که تمامی معارف قرآنی به سه اصل بر میگردد، توحید و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از این سه اصل یک اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحید است.
و در کتاب توحید از امیر المؤمنین – علیهالسلام – روایت آورده که فرمود در عالم رؤیا خضر – علیهالسلام – را دیدم، و این رؤیا یک شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه داری چیزی به من تعلیم بده که بر دشمنان پیروز شوم.
خضر گفت: بگو: یا هو یا من لا هو الا هو، همینکه صبح شد، رؤیای خود را برای رسول خدا – صلی الله علیه و آله – بازگو کردم، به من فرمود: ای علی اسم اعظم را یاد گرفتی، و این کلام در جنگ بدر همچنان بر زبانم بود.
و نیز در آن کتاب آمده که امیر المؤمنین علی – علیهالسلام – سوره قل هو الله احد را خواند، و وقتی فارغ شد گفت: یا هو یا من لا هو إلا هو اغفر لی و انصرنی علی القوم الکافرین – ای کسی که نیست او مگر او، مرا بیامرز و مرا بر قوم کافر یاری فرما. و در نهج البلاغه در باره خدای تعالی آمده: الاحد لا بتاویل عدد – احد است، اما نه به تاویل عدد.
این روایت را در توحید هم از حضرت رضا – علیهالسلام – نقل کرده به این عبارت: احد لا بتاویل عدد.
و در اصول کافی به سند خود از داوود بن قاسم جعفری روایت آورده که گفت: به امام ابی جعفر دوم جواد الائمه – علیهالسلام – عرضه داشتم: کلمه صمد چه معنایی دارد، فرمود به معنای سید مصمود الیه است، یعنی بزرگی که تمام موجودات عالم در حوائج کوچک و بزرگ به او مراجعه میکنند و محتاج اویند.
مؤلف: و در تفسیر کلمه صمد معانی دیگری از ائمه اهل بیت – علیهمالسلام – روایت شده، از آن جمله امام باقر – علیهالسلام – فرمود: صمد به معنای سید و بزرگی است که سایرین او را اطاعت کنند، سیدی که مافوق او هیچ آمر و ناهی نباشد.
و از حسین بن علی (علیهماالسلام) روایت شده که فرموده است: صمد کسی و چیزی را گویند که جوف ندارد، و نیز به کسی گویند که نمیخوابد، و همچنین به کسی گفته میشود که لم یزل بوده و لا یزال خواهد بود.
و از امام سجاد – علیهالسلام – نقل شده که فرمود: صمد کسی است که هر گاه بخواهد چیزی را ایجاد کند تنها بگوید: باش آن چیز موجود شود.
و باز صمد به معنای کسی است که موجودات را بدون الگوی قبلی خلق کرده، آنها را اضداد و به اشکال مختلف و ازواج خلق کرده، کسی است که در یکتایی و ضد نداشتن یگانه است، و نیز در نداشتن شکل و مثل و شریک یکتا است.
و اصل در معنای صمد همان معنایی است که از ابی جعفر دوم – علیهالسلام – نقل کردیم، چون در معنای آن لغتی از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر این، معانی دیگر و مختلفهای که از سایر ائمه – علیهمالسلام – نقل شد تفسیر به لازمه معنای اصلی است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خدای تعالی است، آری خدای تعالی مقصودی است که هر موجودی در هر حاجتی که دارد به سوی او رجوع دارد، و خود او دچار هیچ حاجتی نمیشود.
و در کتاب توحید از وهب بن وهب قرشی از امام صادق – علیهالسلام – از آبای گرامیاش – علیهمالسلام – روایت آورده که اهل بصره به حسین بن علی (علیهماالسلام) نامهای نوشته، و در آن از کلمه صمد پرسیدند، حضرت در پاسخشان این نامه را به ایشان نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم، اما بعد، مبادا در قرآن کریم خوض کنید.
و در آن جدال راه نیندازید، و بدون علم و از روی مظنه و سلیقه در باره آن چیزی مگویید، که از جدم رسول خدا – صلی الله علیه و آله – شنیدم که میفرمود: کسی که بدون علم در باره قرآن سخن بگوید، نشیمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خدای سبحان خودش کلمه صمد را تفسیر کرده، بعد از آنکه فرمود: الله احد الله الصمد، آن را با دو آیه بعد تفسیر نموده، فرمود: لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.
و نیز در آن کتاب به سند خود از ابن ابی عمیر از موسی بن جعفر – علیهالسلام – روایت آورده که فرمود: و بدانکه خدای تعالی واحد و احد، و صمد است، نه فرزنددار میشود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از کسی متولد شده تا پدرش با او شریک باشد و باز در آن کتاب در خطبه دیگر از امیر المؤمنین – علیهالسلام – آمده که فرمود: خدای عز و جل کسی است که از کسی متولد نشده تا در عزت شریکی داشته باشد، و خود فرزنددار نمیشود تا موروثی از بین رفتنی باشد.
و در همان کتاب در ضمن خطبهای از آن جناب آمده که فرمود: خدای تعالی بزرگتر از آن است که کفوی داشته باشد تا به آن کفو تشبیه شود.
در این معانی که تاکنون از روایات نقل کردیم روایات دیگری نیز هست.
علامه طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان، موسوی همدانی, ج20, ص 669 – 678