قرآن کریم قصّههای فراوانی را ذکر کرده ولی این قصّهها نظیر قصّههای کتاب «کلیله و دمنه» نیست که افسانههایی ساختگی باشد اگر چه ممکن است آن افسانهها را برای اهداف صحیحی ساخته باشند. داستانهای قرآن، ساختگی نیست بلکه واقعیاتی است که در جهان گذشته رخ داده و هدف قرآن از آوردن آنها نیز سرگرم کردن مردم نیست، بلکه نتایج حقی در جهت هدایت و تعلیم و تزکیهی مردم از آن میگیرد و به همین جهت خدای سبحان قصّههای قرآن را «قصّههای حق» و «احسن القصص» (نیکوترین قصّهها) معرّفی میکند: « وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ»[1] یا: « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[2] ما به بهترین وجه قصههای حق را برای تو بازگو میکنیم، یعنی قصص قرآنی دارای دو ویژگی است: اوّل آنکه حق است و به هیچ وجه بطلان در آن راه ندارد؛ دوم آنکه نقل آن و کیفیّت ارائهی آن به نحو احسن است نه آنکه قصههای قرآنی بهترین قصّه باشد، بلکه قصّه سرایی آن به بهترین سبک و نوع است.
نام موسای کلیم بیش از صد بار در قرآن کریم آمده ولی میبینیم که آنچه به جریان تاریخی قصه و جزئیات داستانی آن حضرت بر میگردد اصلاً در قرآن نیامده است؛ مثلاً اینکه موسای کلیم در چه قرنی و در چه سال و ماه و هفته و روزی بود، اینها اصلاً ذکر نشده و هدف قرآن، ارائه معانی ومعارفی است که در متن این داستانها نهفته و برای عبرت گیری مردم لازم است. به همین دلیل گاهی قرآن درمیان قصهها، یکباره، قانون الهی را عرضه میکند، مثلاً در میان قصهی موسای کلیم و فرعون، سنّت الهی را چنین بیان میدارد: « ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّراً نِعْمَهً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»[3] یعنی خداوند تغییر روش نمیدهد و هرگز نعمتی را که به فرد یا گروهی داد از او نمیگیرد مگر آنکه خودشان تغییر کنند و شایستگی برخورداری از آن نعمت را از دست دهند که در آن صورت ممکن است نعمت از آنها گرفته شود.
در قصّهی یوسف ـ علیه السّلام ـ نیز به روح عبرت آموز و درس دهندهی تاریخ زندگی آن حضرت میپردازد و نه به جزئیات داستان؛ از آن حضرت سخنی را نقل میکند که مایهی هدایت همهی انسانهاست، او در برابر دعوت زنان میگوید: « قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»[4] پروردگارا من به زندان میروم ولی تن به آلودگی نمیدهم!
در ماجرای فرزندان آدم ـ علیه السّلام ـ نیز همین روش اعمال شده، در آنجا به خطر بیتقوایی و حسادت هشدار داده میشود که حسد میتواند منجر به قتل برادر پاک و با تقوا گردد « قالَ لَأَقْتُلَنَّکَ»[5] و به این نکته اشاره میشود که ملاک قبول شدن اعمال انسان تقواست « إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»[6] و نکات آموزندهی دیگری که در این داستان آمده است.
در داستان سلیمان ـ علیه السّلام ـ و قدرت و عظمت او این جمله را از آن حضرت نقل میکند: « هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ»[7] این قدرت و عظمت و شکوه و لشگر، همگی از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکرگزار نعمتم یا کفران کنندهی آن. در قصهی «ذی القرنین» و سدّ عظیم فلزی او نقل میکند که وی گفت « هذا رَحْمَهٌ مِنْ رَبِّی»[8] این توانایی و این صنعت، رحمتی است از پروردگار من. این دو سخن ارزشمند به همهی ما این درس را میدهد که اگر هر چه داریم و اگر هر کار بزرگی در زندگی فردی و اجتماعی و در سیاست و اقتصاد و صنعت و توسعه و سازندگی انجام میدهیم، آن را از خود نبینیم بلکه آن را نعمتی بدانیم که پروردگار بزرگ در اختیار ما قرار داده و همیشه باید شکرگزار وی باشیم.
بنابراین، قرآن کریم کتاب هدایت و حکمتی است که برای بیان کردن و فرود آوردن حکمت و معارف بلند و متعالی خود، قصص و تمثیلهایی را بیان میدارد و این خود یکی از علل ماندگاری و جاودانگی قرآن کریم است.
قرآن، اسطوره نیست:
انسانهای مادّی که منکر چیزهای غیرطبیعیاند میگویند محتوای قرآن اسطوره و افسانه و کهنه شده است زیرا برای پدیدهها علل غیبی قایل است و میگوید خدا باد و باران را میفرستد، مرگ و حیات، سعادت و شقاوت، و حزن و اندوه انسانها به دست اوست؛ در حالی که همهی این امور دارای علل مادّی مشخص هستند. وقتی که علم برای این پدیدهها، عللی را کشف کرد، دیگر جا برای این بافتهها و این اعتقادات خرافی باقی نمیماند که بگوییم خدا اینها را آفریده و علت پیدایش آنهاست. پس آیات قرآنی که این امور را به ماورای طبیعت نسبت میدهد، اسطوره و افسانهای بیش نیست و اگر ما هم بخواهیم، میتوانیم مانند این سخن را ببافیم « وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا»[9] وقتی از آنها سؤال میشود که خدا چه چیزی را نازل کرده: « ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ»[10] میگویند اسطورههای پیشنیان است « قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ»[11].
ولی آنگاه که از مؤمنان سؤال میشود خدا چه چیزی را نازل کرده: « ما ذا أَنْزَلَ رَبُّکُمْ» جواب میدهند خیر را نازل کرده است « قالُوا خَیْراً»[12] انسان الهی و مؤمن، هم اصل وحی را میپذیرد و هم ره آورد آن را خیر و برکت و رحمت میداند ولی انسان مادّی هم اصل وحی را منکر است و هم رهآورد آن را اسطوره میپندارد، و به همین دلیل وقتی از آنها سؤال میشود که پروردگار شما چه چیزی را نازل نمود؟ نمیگویند «اساطیرَ الاولین» (به نصب) بلکه میگویند «اساطیرُ الاوّلین» (به رَفع) اگر این جواب به فتح کلمه «اساطیر» باشد، نشان میدهد که آنها اصل نزول چیزی از ناحیه خدا را قبول دارند امّا ادعا میکنند که خداوند ـ معاذ الله ـ اسطوره نازل کرده است. در حالی که اگر حرف آخر این کلمه مضموم باشد، معنایش این است که اساساً نزول چیزی از ناحیه خدا را قبول ندارند و میگویند این قرآن اسطوره است « وَ قالُوا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ اکْتَتَبَها فَهِیَ تُمْلى عَلَیْهِ بُکْرَهً وَ أَصِیلاً»[13] این کتاب افسانههای پیشینیان و حکایتهای ساختگی سابقین است که هر بامداد و شامگاه، بر محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ خوانده میشود واو، توسط افرادی نویسنده، آن اسطورهها را مینویسد.
این، نظر گروهی است که منکروحی و رسالت و در نتیجه منکر ماوراء طبیعت هستند بتپرستان حجاز گرچه اصل مبدأ را میپذیرفتند و تنها رسالت و وحی را انکار میکردند ولی کسی که وحی و رسالت را نپذیرد، در حقیقت خدا را به درستی نشناخته، زیرا خدای سبحان میفرماید: « وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ»[14] منکرآن وحی و رسالت که میگویند خداوند چیزی را نازل نکرده، خدا را به طور صحیح نشناختهاند؛ زیرا اگر خدا را به درستی میشناختند، میفهمیدند که خدا تدبیر کنندهی جهان آفرینش و پروردگار جهان هستی است و او انسان را آفریده و باید او را بپروراند و پرورش انسان، در سایهی دین و نزول وحی است. پس کسی که وحی و رسالت را نمیپذیرد، خدا را به طور صحیح نشناخته است.
گروه دوم؛ کسانی هستند که با تکیه بر استدلالهای عقلی، نشانههای اعجاز، را در قرآن دیدهاند و آن را پذیرفتهاند که آفریدگار انسان و جهان، خداست و اوست که انسان را با دین خود و با فرستادن پیغمبران و نازل کردن کتابها، پرورش انسانی میدهد. بر اساس عقل خود دریافتهاند که اگر کسی ادّعای رسالت داشته باشد، باید از ویژگیهای خاص انسانی برخوردار باشد که همان معجزه است و فرق اعجاز با علوم غریبه (از قبیل سحر و جادوگری) را با اصول عقلی دریافتهاند و تفاوت ره آورد انبیا را با آنچه مرتاضان در اثر ریاضت بدان رسیدهاند فهمیدهاند.
قرآن، شعر و قصّه نیست
قرآن کریم کتاب کامل و محکمی است که به دلیل همین استحکام و برهانی بودن و هماهنگی با فطرت و عقل بشر، هیچ بطلانی در آن راه ندارد و برای همیشه هدایتگر بشر خواهد بود که فرمود « لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ»[15] اگر درک مطلبی در قرآن دشوار بود، نباید آن را بر تمثیلهای خیالی و شعری حمل کرد؛ زیرا خیالبافی شاعرانه با کتاب حکمت سازگار نیست. شاعر خیال پرداز مَدح و قدح او خیالبافی است نه عاقلانه، در این باره چنین گفته شده: «لا تواخ شاعراً فإنّه یمدحک بثَمَنٍ و یهْجوک مجاناً» یعنی با خیال پرداز، برادری نکن که وی تو را در برابر بها میستاید و رایگان هجو و بدگویی میکند.
از تهمتهای کافران و دشمنان اسلام به رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ این بود که میگفتند رهآورد او بافتههای شعری و خیالی است، او شاعر است نه حکیم. « أَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ»[16] خدای سبحان در برابر این تهمت، صریحاً رسول خود را به عنوان حکیم معرفی میکند و بر شاعر نبودن ایشان تأکید میورزد « وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغِی لَهُ»[17] ما به او شعر و خیالبافی نیاموختیم که شعرسازی و خیالبافی شایستهی مقام آن حضرت نیست، چه اینکه روح خیال پرداز نمیتواند محکم بیندیشد و اندیشههای وزین داشته باشد، در حالی که قرآن کریم قول وزین و کتاب حکیم است « إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً»[18].
[1] ـ سوره مائده، آیه 27.
[2] ـ سوره یوسف، آیه 3.
[3] ـ سوره انفال، آیه 53.
[4] ـ سوره یوسف، آیه 33.
[5] ـ سوره مائده، آیه 27.
[6] ـ سوره مائده، آیه 27؛ همانا خدا از اهل تقوی (عمل را) قبول میکند.
[7] ـ سوره نمل، آیه 40.
[8] ـ سوره کهف، آیه 98.
[9] ـ سوره انفال، آیه 31؛ هنگامی که آیات ما برای آنها تلاوت شود گویند ما شنیدیم و اگر بخواهیم مثل این کلام را میآوریم.
[10] ـ سوره نحل، آیه 24.
[11] ـ سوره نحل، آیه 24.
[12] ـ سوره نحل، آیه 30.
[13] ـ سوره فرقان، آیه 5.
[14] ـ سوره انعام، آیه 91.
[15] ـ سوره فصّلت، آیه 42؛ که هیچ گونه، باطلی، نه از پیش رو و نه از پشت سر، به سراغ آن نفی آید؛
[16] ـ سوره طور، آیه 30.
[17] ـ سوره یس، آیه 69.
[18] ـ سوره مزمل، آیه 5؛ چرا که ما به زودی سخنی سنگین به تو القا خواهیم کرد.
@#@ کتابی که به همراه حقّ نازل گردید « وَ بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ»[1] حقیقت نیز همیشه همراه آن است و جایی برای خیالبافی در آن نمیماند، چنین کتابی هیچ گاه اغراق و مبالغه نمیکند و هر چه که بگوید از مَثَل و قصّه، برای بیان حقیقت بلند و سنگینی است که آن را در قالب سادهای میریزد تا همگان بفهمند.
تمثیل علاوه بر آنکه دامنهی مطلب و سطح آن را مقداری پایین میآورد، سطح فکر شنونده را نیز قدری بالا میبرد و از این جهت از آن در قرآن کریم استفادهی فراوانی شده است.
قرآن هرگز امر تمثیلی و غیر واقعی را، واقعی جلوه نمیدهد، و اگر بخواهد امر واقعی اتّفاق افتاده را بیان کند، به عنوان قصّه بیان میکند: « نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ»[2] داستان انبیای گذشته را با وحی الهی بیان میکند: « ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْکَ»[3] یعنی این امر واقعی پیامبران گذشته بود که ما از غیب برای تو بیان میکنیم. قرآن اگر بخواهد معنا و معرفت بلندی را فرود آورد و در سطح عموم بیاورد، میفرماید: « وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً»[4] برای آنها مثلی ذکر کن.
قرآن کریم به دلیل آنکه حق است و حکمت، هیچ گاه حقّ و باطل، و واقعی و غیر واقعی را به هم نمیآمیزد و امثال و تشبیهات را به عنوان امر واقعی و رخ داده، عرضه نمیکند بلکه میفهماند که این سخن تشبیه و تنظیر است، نه داستان واقعی. غرض آن است که قرآن کریم، از مطالبی غیرواضح منزّه و دور است.
گاهی نکتهای برهانی، به صورت منظوم ارائه می شود، چنین کلامی گرچه شعر است لیکن شعر بودنش به سبب آهنگ عروضی آن است نه به سبب محتوای برهانی آن، و پیش از این، فرق میان شعر مورد پسند و ممدوح و شعر خیالی مفهوم گذشت، چه اینکه تمثیل مورد پسند و ممدوح با تمثیل مذمّت شدهی خیالی فرق فراوان دارد و در اثنای همین گفتار به گوشههایی از آن فرقها اشاره شد. گذشته از آنکه از سول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله – رسیده است: «إن من الشِعْر لحکمه»[5] از حضرت علی ـ علیه السّلام ـ نیز رسیده است: «تعلّموا شعر أبی طالبٍ و علِّموه أوْلادکم فإنّه کان علی دین الله و فیه علم کثیر»[6] شعر ابی طالب را یاد بگیرید و آن را به فرزندانتان بیاموزید؛ زیرا او به دین الهی بود و در شعر او علم فراوان است.
[1] ـ سوره إسراء، آیه 105.
[2] ـ سوره یوسف، آیه 3؛ نیکوترین قصّهها را برایت بازگو میکنیم.
[3] ـ سوره آل عمران، آیه 44.
[4] ـ سوره کهف، آیه 32.
[5] ـ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 379؛ بعضی از شعرها حکمت هستند.
[6] ـ بحار، ج 35، ص 115.
قرآن در قرآن ـ آیت الله جوادی آملی