امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ، یکی از صفات و علایم متقین (پرهیزکاران) را دوری از طمع ورزی دانسته و می فرماید:
«وَ تَحَرُّجاً عَن طَمَعٍ؛[1] از طمع دوری می کنند».
«طمع» یکی از صفات ناپسندِ اخلاقی است، که در مقابل آن «قناعت»، یکی از صفات پسندیده اخلاقی قرار دارد. طمع داشتن یکی از بیماری های خطرناک اخلاقی است، که مفاسد مادی و معنوی فراوانی داشته و انسان را به انواع آلودگی ها و زشتی ها گرفتار می سازد. در مقابل، قناعت ورزیدن، باعث عزّت، سربلندی، آرامش خاطر انسان در دنیا بوده و سبب تکامل فکری، روحی و سعادت وی در عالم آخرت می گردد. در این گفتار، به صورت اختصار درباره این دو صفت؛ یعنی «طمع ورزی» و «قناعت» توضیح خواهیم داد:
طمع چیست؟ قناعت یعنی چه؟
طمع در لغت، به معنای حرص بر چیزی[2]، چشم داشت، فریفته بودن و مال دوستی است در اصطلاحِ علمای اخلاق عبارت است از: توقع داشتن در اموال مردم.[3] به عبارت دیگر، کسی که به خدا و خودش متکی نبوده و به آن چه دارد قانع و راضی نباشد و همیشه خود را در نقصان و کمبود و محرومیت پنداشته و به مال، مقام، تجملات دیگران چشم بدوزد و پیوسته در صدد بهره برداری از دیگران باشد.[4]
قناعت در لغت، به معنای راضی بودن به آن چه قسمت و روزی انسان است[5]، یا راضی بودن به قلیل و کم.[6]
و قناعت در اصطلاح، حالتی است برای نفس که باعث اکتفا کردن آدمی به قدر حاجت و ضرورت است.[7] همچنین گفته شده: قناعت در اصطلاح، عبارت از این است که انسان بیش از هر چیز به خداوند متعال متکی بوده و به هرچه در اختیار دارد خشنود و سازگار باشد و با عزت نفس و آبرومندی به سر برده و هیچ گاه چشم داشتی به دیگران نداشته و از نداشتن امور مادی و کمبودها اندوه گین و حسرت زده نباشد.[8]
ارزش و فواید قناعت
قناعت دارای آثار مادی و معنوی فراوانی است، که اگر انسان بدان توجه داشته باشد، رغبت و میل او به کسب این صفت پسندیده؛ یعنی قناعت بیش تر می شود. در ذیل به برخی از فواید قناعت از زبان امام امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ اشاره می کنیم:
1. قناعت باعث عزّت و سربلندی
همه انسان ها خواهان شخصیت، عزّت و سربلندی هستند. فردی که دارای مناعت طبع و عزت نفس است، در نزد همگان عزیز و سربلند و با همّت جلوه می کند، ولی کسی که به دیگران طمع و چشم داشت دارد، خود را ذلیل و اسیر ساخته و مردم با چشم حقارت به او می نگرند. امام علی ـ علیه السّلام ـ می فرمایند:
«کَفَی بِالقَناعَهِ مُلکاً، و بِحُسنِ الخُلُقِ نَعِیماً، و سُئل ـ علیه السّلام ـ عن قوله تعالی: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً»[9] فقال: هِیَ القَناعَهُ؛[10] آدمی را قناعت برای دولت مندی، و خوش خلقی برای فراوانی نعمت ها کافی است. از امام سؤال شد، تفسیر آیه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً» چیست؟ فرمود: قناعت است.
سعدی می گوید:
قـنـاعـت تـوانـگـر کـنـد مـرد را خبـر کـن حریص جهانگرد را
قـنـاعت کـن ای نـفس بـر انـدکی که سلطان و درویش بینی یکی
چو سیراب خواهی شدن ز آب جوی چـرا ریزی از بهر برف آبروی
2. قناعت، مال تمام نشدنی و بی نیازی واقعی
فقر و احتیاج چیزی است که همه از آن نفرت دارند، چنان که غنی بودن و بی نیازی مورد علاقه همه است. بسیاری از مردم چون بی نیازی را در جمع آوری ثروت، امور مادی و تهیه تجملات می دانند، لذا تا آن جا که توان دارند در تحصیل آن ها تلاش می کنند، ولی هر اندازه انسان از این امور بیش تر بهره مند باشد، به خاطر حفظ و اداره آن ها، دایره احتیاجاتش زیادتر خواهد بود و تنها چیزی که موجب بی نیازی انسان می گردد، قناعت و سازگار بودن به اموری است که برای انسان فراهم شده و احتیاجات ضروری او را برطرف می سازد.
حضرت امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند:
«القناعَهُ مالٌ لا یَنفَدُ؛[11] قناعت، ثروتی است پایان ناپذیر.»
هم چنین آن حضرت می فرماید:
«الغِنَی الأکْبَرُ الْیَأسُ عَمَّا فِی أیدِی النَّاسِ؛[12] برترین بی نیازی و دارایی، نومیدی است از آن چه در دست مردم است.»
شاعر گوید:
به قناعت کسی که شاد بـود تا بـود مـحتشم نـهاد بـود
و آن که با آرزو کند خویشی افتد از خواجگی به درویشی
3. قناعت باعث آسایش خاطر و آرامش روان
بیش تر مردم سعی می کنند که آسایش و راحتی خود را با به دست آوردن مال و کسب مقام و تجملات زندگی فراهم سازند و هرگاه موفق نشدند، که آن ها را به دست آورند، نگران شده و خود را بدبخت می دانند؛ در صورتی که امور یاد شده نه تنها موجب آسایش و راحتی انسان نمی گردد، بلکه بیش تر موجب ناراحتی و سلب آسایش می باشد. آن چه موجب آسایش و راحتی جسم و روح انسانی است، قناعت و بی توجهی به امور مادی دنیا است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند:
«و لا کَنزَ أغنَی مِنَ القَناعَهِ، و لا مالَ أذهَبُ لِلفَاقَهِ مِنَ الرِّضی بِالقُوتِ. وَ مَنِ اقتَصَرَ عَلی بُلغَهِ الکَفافِ فَقَدِ انتَظَمَ الرَّاحَهَ، و تَبَوَّأ خفض الدَّعَهِ. و الرَّغبَهُ مِفتاحُ النَّصَبِ، و مَطِیَّهُ التَّعَبِ؛[13] هیچ گنجی بی نیاز کننده تر از قناعت، و هیچ مالی در فقرزدایی، از بین برنده تر از رضایت دادن به روزی نیست. و کسی که به اندازه کفایت از دنیا بهره مند باشد به آسایش دست یابد، و آسوده خاطر گردد، در حالی که دنیاپرستی کلید دشواری، و مرکب رنج و گرفتاری است».
مولوی در مورد قناعت می گوید:
گفت پیغمبر قناعت چیست؟ گنج گنج را تـو وا نـمی دانـی ز رنـج
این قناعت نیست جز گـنج روان تو مزن لاف ای غم و رنج روان[14]
و در جایی می گوید:
چون قناعت را پیمبر گنج گفت هر کسی را کی رسد گنج نهفت؟[15]
4. قناعت باعث حریت و آزادی
قناعت باعث آزادی فکری و روحی و استقلال انسانی است، هم چنان که طمع موجب بردگی و خواری انسان است. امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ می فرمایند:
«اِستَغنِ عَمَّن شئتَ تَکُن نَظیرَهُ؛[16] (با قناعت) خود را از هر کسی بی نیاز گردان تا (در شخصیت و آزادگی) مانند او گردی».
بنابراین وقتی انسان به آن چه دارد قانع باشد و چشم داشتی به دیگران نداشته باشد، در تمام کارهایش خود تصمیم می گیرد و آزادانه رفتار می کند و با کمال صراحت همه جا سخنش را می گوید و نظرخود را اظهار می دارد.
توصیف یکی از یاران امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ از زبان آن حضرت
خبّاب ـ پسر اَرت ـ از مسلمانان صدر اسلام است که در مکه آسیب فراوانی دید، تا آن جا که مشرکین پُشت او را داغ کردند. وی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ و در سال 37 هجری درگذشت.
آن حضرت در توصیف این یار باوفا چنین می فرماید:
«یَرحَمُ اللهُ خَبَّابَ بنَ الْأرَتِّ، فَلَقَد أسلَمَ رَاغِباً، و هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالکَفَافِ، وَ رَضِیَ عَنِ اللهِ، و عَاشَ مُجَاهِداً؛[17] خدا خبّاب بن ارَت را رحمت کند، با رغبت مسلمان شد، و از روی فرمان برداری هجرت کرد و با قناعت زندگی را گذراند، و از خدا راضی بود و مجاهد زندگی کرد».
قناعت ابوذر غفاری
عثمان دویست دینار به وسیله دو نفر از غلامانش برای ابوذر فرستاد، که احتیاجاتش را تأمین کند. ابوذر پرسید: آیا عثمان به کس دیگری از مسلمانان چنین پولی داده است؟
گفتند: خیر.
ابوذر گفت: من هم یک مسلمانم، پس آن چه به من می رسد، به آنان نیز باید برسد.
گفتند: عثمان گفته؛ این پول از شخص خودم می باشد و با حرام آمیخته نشده است.
ابوذر گفت: من از بی نیازترین مردم هستم و احتیاجی به آن ندارم.
غلامان گفتند: ما که چیزی نزد تو نمی بینیم؟!
گفت: من دو قرص نان جو دارم و به این پول احتیاج ندارم و به خدا سوگند! آن را نمی پذیرم؛ زیرا من ولایت علی ـ علیه السّلام ـ و اهل بیت او را که پاک هستند و به حق دعوت می کنند دارم، لذا (از هر کس و هر چیزی) بی نیازم.[18]
[1] . نهج البلاغه، خطبه 193، ترجمه محمد دشتی، ص 404.
[2] . المنجد، واژه طمع.
[3] . معراج السعاده، ص 286.
[4] . غلامحسین رحیمی، اصفهانی، اخلاق اسلامی، ج 2، ص 132.
[5] . المنجد، واژه قنع؛ قَنَع: رضی بما قُسِمَ له.
[6] . مجمع البحرین، ج 2، ص 552، واژه «قنع».
[7] . معراج السعاده، ص 282.
[8] . اخلاق اسلامی، پیشین، ج 2، ص 151.
[9] . سوره نحل، آیه 97.
[10] . نهج البلاغه، قصار 229، با ترجمه محمد دشتی، ص 676.
[11] . همان، حکمت 57.
[12] . همان، حکمت 342.
[13] . همان، حکمت 371.
[14] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 2321ـ2322.
[15] . همان، بیت 2395.
[16] . جامع السعادات، ج 2، ص 82.
[17] . نهج البلاغه، قصار 43.
[18] . سفینه البحار، ج 2، ص 452.
محمد مهدی کریمی نیا ـ ره توشه راهیان نور، ش50 ،ص 229