اقسام شناخت قرآن

اقسام شناخت قرآن

به طور کلى در بررسى و مطالعه هر کتابى سه نوع شناخت ضروری است:

اول : شناخت سندى یا انتسابى
در این مرحله مى خواهیم بدانیم انتساب کتاب به نویسنده آن تا چه اندازه قطعى است ؟ مثلا فرض کنید که مى خواهیم دیوان حافظ و یا خیام را بشناسیم. اول کارى که باید بکنیم این است که ببینیم آیا آنچه که به نام دیوان حافظ مشهور شده همه اش مال حافظ است و یا تنها بعضى از قسمت هایش به حافظ تعلق دارد و بقیه اش الحاقى است. و همچنین در مورد خیام و دیگران. اینجاست که پاى نسخه ها در میان می آید، آن هم قدیمی ترین و معتبرترین نسخه ها، و مى بینیم که هیچیک از این کتاب ها از این نوع شناخت بى نیاز نیست. حافظى که مرحوم قزوینى چاپ کرده و در آن معتبرترین نسخه ها را ملاک قرار داده با حافظ هاى معمولى که در ایران یا بمبئى چاپ میشد و در خانواده ها وجود داشت، بسیار متفاوت است. حافظ هایى که 30 – 40 سال پیش چاپ کرده بودند در حدود دو برابر حافظ هایى است که امروز نسخه شناسها معتبر می دانند، در حالی که میان اشعارى که نسخه شناسها آنها را به اصطلاح(منحول)[1] و مجعول می دانند احیانا اشعارى یافت مى شود در سطح اشعار عالى حافظ. و یا وقتى به رباعیات منسوب به خیام نگاه مى کنید شاید حدود 200 رباعى پیدا کنید که همه تقریبا در یک سطح قرار دارند و اگر اختلافى هست در همان حدودى است که میان اشعار همه شاعران است. حال آنکه هر چه از نظر تاریخى به عقب بروید و به عصر خیام نزدیک تر شوید مى بینید که از این تعداد آنچه قطعا منسوب به اوست شاید کمتر از 20 رباعى باشد. و باقى یا در صحت انتسابشان تردید هست و یا آنکه قطعا به دیگران تعلق دارد.
بنابر این اولین مرحله در شناخت یک کتاب این است که ببینیم اینکه در دست ماست از نظر اسناد به گوینده و آورنده اش چقدر اعتبار دارد ؟ آیا اسناد همه آن درست است یا آنکه قسمتى درست است و قسمتى نادرست ؟ در این صورت چه درصدى از مطالب را می توانیم از نظر انتساب تایید کنیم ؟ به علاوه به چه دلیل می توانیم بعضى را قطعا نفى و برخى را قطعا اثبات و پاره اى را مشکوک تلقى کنیم ؟
این نوع شناخت آن چیزى است که قرآن از آن بى نیاز است و از این نظر کتاب منحصر به فرد جهان قدیم محسوب مى شود. در میان کتاب هاى قدیمى کتاب دیگرى نتوان یافت که قرنها بر آن گذشته باشد و تا این حد بلاشبهه باقى مانده باشد. مسائلى از این قبیل که فلان سوره مشکوک است، فلان آیه در فلان نسخه هست و در فلان نسخه نیست، و… در مورد قرآن اساسا مطرح نیست. قرآن بر نسخه و نسخه شناسى پیشى گرفت. جاى کوچک ترین تردیدى نیست که آورنده همه این آیات موجود حضرت محمد بن عبدالله(ص) است، که آنها را به عنوان معجزه و کلام الهى آورد، و احدى نمى تواند ادعا کند و یا احتمال بدهد که نسخه دیگری از قرآن وجود داشته و یا دارد. هیچ مستشرقى هم در دنیا پیدا نشده که قرآن شناسى را بخواهد از اینجا شروع کند که بگوید باید به سراغ نسخه هاى قدیمى و قدیمى ترین نسخه هاى قرآن برویم و ببینیم در آنها چه چیزهایى هست و چه چیزهایى نیست. اگر در مورد تورات و انجیل و اوستا و یا شاهنامه فردوسى و گلستان سعدى و هر کتاب دیگر این نیاز هست، براى قرآن چنین نیازى نیست.
سر این مطلب همان طور که گفته شد پیشى گرفتن قرآن بر نسخه و نسخه شناسى است. قرآن گذشته از اینکه یک کتاب مقدس آسمانى بود و پیروان با این چشم بدان می نگریستند، اساسى ترین دلیل و برهان صدق دعوى پیامبر و بزرگ ترین معجزه او محسوب می شد. به علاوه قرآن مانند تورات نبود که یک باره نازل شود و بعد این اشکال به وجود بیاید که نسخه اصلى کدام است، بلکه آیات قرآن به تدریج و در طول بیست و سه سال نازل شد و از همان روز اول نزول، مسلمین مانند تشنه بسیار سوزانى که به آب گوارایى برسد، آیات قرآن را فرا می گرفتند و حفظ و ضبط می کردند، بخصوص که جامعه آن روز مسلمین جامعه اى بسیط بود و کتاب دیگرى وجود نداشت تا مسلمانان هم ناگزیر به حفظ آن باشند و هم ناچار از ضبط این. ذهن خالى و حافظه قوى و نداشتن سواد خواندن و نوشتن سبب شده بود تا مسلمانان تنها، اطلاعاتشان را از راه آنچه که می دیدند و مى شنیدند کسب کنند، از این رو، پیام قرآن که با احساس و عاطفه آنان سازگار بود همچون نقشى که در سنگ کنده شود در قلب آنان نقش مى بست. و چون آن را کلام خدا می دانستند نه سخن بشر، بر ایشان مقدس بود و به خود اجازه نمی دادند تا حتى یک کلمه یا یک حرف را در آن تغییر دهند و یا پس و پیش کنند و پیوسته تلاششان این بود که با تلاوت این آیات به خدا نزدیک تر شوند. مزید بر همه این ها ذکر این نکته ضروری است که پیامبر اکرم از همان روزهاى اول عده اى نویسندگان خاص براى قرآن انتخاب کرد که به(کتاب وحى) معروفند. این امتیازى براى قرآن محسوب می شود که هیچ کدام از کتاب هاى قدیمى از آن برخوردار نبوده اند. نگارش کلام خدا از همان آغاز از جمله علل قطعى حفظ و مصون ماندن آن از تحریف بود.
یکى دیگر از جهاتى که سبب حسن پذیرش قرآن در میان مردم می گردید، جنبه ادبى و هنرى فوق العاده قوى آن بود که از آن به فصاحت و بلاغت تعبیر می شود. جاذبه ادبى شدید قرآن باعث می شد مردم توجه شان به آن جلب شود و آن را به سرعت فراگیرند و اما بر خلاف سایر کتاب هاى ادبى نظیر دیوان حافظ و اشعار مولوى و… که علاقمندان به دلخواه در آن دست می برند تا آن را به خیال خود کامل تر کنند، احدى به خود اجازه دست بردن در قرآن را نمی داد زیرا بلافاصله این آیه :
« وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الأقَاوِیلِ لأخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»[2] و آیات دیگرى که عظمت دروغ بستن بر خدا را آشکار مى کند، در ذهنش نقش مى بست و از این امر منصرف مى شد.
به این ترتیب قبل از آن که تحریف در این کتاب آسمانى راه پیدا کند آیات آن متواتر شد و به مرحله اى رسید که دیگر انکار و یا کم و زیاد کردن حتى یک حرف از آن، غیر ممکن شد. بنابر این درباره قرآن نیازى نداریم که از این جهت بحثى بکنیم. همچنان که هیچ قرآن شناسى در دنیا خود را نیازمند به این گونه بحث نمى بیند. اما یک نکته لازم است که یادآورى شود و آن این که در اثر توسعه سریع قلمرو اسلام و اقبال چشمگیر مردم جهان به قرآن و نیز بواسطه دور بودن عامه مسلمین از مدینه که مرکز صحابه و حافظان قرآن بود این خطر وجود داشت که تدریجا لااقل در نقاط دور افتاده به عمد یا اشتباه کم و زیادها و تغییراتى در نسخه هاى قرآن رخ دهد، ولى هوشیارى و موقع سنجى مسلمین مانع این کار شد. مسلمانان در همان نیم قرن اول متوجه این خطر شدند و لهذا از حضور صحابه و حافظان قرآن استفاده کردند و براى جلوگیرى از کم و زیادهاى سهوى یا عمدى در نقاط دور افتاده، نسخه هایى تصدیق شده از مدینه به اطراف پراکندند و براى همیشه جلو اشتباهکارى را مخصوصا از طرف یهود که قهرمان چنین کارهایى به حساب می آیند گرفتند.

دوم : شناخت تحلیلى
در این مرحله بررسى تحلیلى کتاب، مورد نظر است، یعنى تشخیص این که این کتاب مشتمل بر چه مطالبى است و چه هدفى را تعقیب می کند ؟ راجع به جهان چه نظرى دارد ؟ نظرش درباره انسان چیست؟ چه دیدى درباره جامعه دارد ؟ سبک ارائه مطالب در آن و شیوه برخورد آن با مسائل چگونه است؟ آیا دیدى فیلسوفانه و یا به اصطلاح امروز عالمانه دارد ؟ آیا قضایا را از دریچه چشم یک عارف نگاه می کند و یا آن که سبکش مخصوص به خود است ؟ و باز سؤال دیگرى در این مورد که آیا این کتاب پیامى و رهنمودى براى بشریت دارد یا نه ؟ و اگر پاسخ مثبت است آن پیام چیست ؟ در واقع دسته اول این پرسش ها مربوط می شود به نگرش و دید این کتاب نسبت به جهان و انسان و حیات و مرگ و… یا به عبارت جامع تر مربوط می شود به جهان بینى کتاب و باصطلاح فلاسفه خودمان حکمت نظرى آن، ولى دسته دوم سؤال ها در خصوص این است که کتاب چه طرحى براى آینده انسان دارد ؟ انسان و جامعه انسانى را بر اساس چه الگویى می خواهد بسازد ؟ که این را ما به (پیام) کتاب تعبیر می کنیم.
در هر حال این نوع شناخت مربوط به محتوا است و درباره هر کتاب می توان از این نظر بحث کرد خواه آن کتاب شفاى بوعلى باشد و یا گلستان سعدى. ممکن است کتابى از (دید) و (پیام) هر دو خالى باشد و یا تنها (دید) داشته باشد و نه پیام، یا آن که هر دو را دارا باشد.
در باب شناخت تحلیلى قرآن باید ببینیم قرآن مجموعا مشتمل بر چه مسائلى است و آن مسائل را چگونه عرضه کرده است. استدلالات و احتجاجات قرآنى در زمینه هاى مختلف چگونه است ؟ آیا چون قرآن حافظ و حارس و نگهبان ایمان است و پیامش یک پیام ایمانى است، به عقل به چشم یک رقیب نگاه مى کند و می کوشد تا جلو تهاجم عقل را بگیرد و دست و پاى رقیب را ببندد و یا بالعکس همواره به چشم یک حامى و یک مدافع به عقل نگاه می کند و از نیروى آن استمداد می کند ؟ این سؤالات و صدها سؤال نظیر آن، که ضمن شناخت تحلیلى طرح مى گردد، ما را با ماهیت قرآن آشنا می سازد.

سوم : شناخت ریشه اى
در این مرحله، بعد از آن که صحت استناد و انتساب یک کتاب به نویسنده اش محرز شد و بعد از این که محتواى کتاب به خوبى تحلیل و بررسى شد، باید به تحقیق در این مورد بپردازیم که آیا مطالب و محتویات کتاب فکر بدیع نویسنده آن است یا آنکه از اندیشه دیگران وام گرفته شده است. مثلا در مورد دیوان حافظ بعد از طى مراحل شناخت سندى و شناخت تحلیلى تازه باید ببینیم، آیا حافظ، این مطالب و افکار و اندیشه هایى را که در قالب کلمات و جمله ها و اشعار آورده و با زبان مخصوص خودش بیان کرده، از پیش خود ابداع نموده یا آنکه فقط الفاظ و کلمات و زیبائی ها و هنرمندیها از حافظ است، اما فکر و اندیشه از دیگرى یا دیگران. به عبارت دیگر پس از آن که اصالت هنرى حافظ محرز شد، باید اصالت فکرى او محرز شود .[3] این نوع شناخت درباره حافظ و یا هر مؤلف دیگرى، شناختى است از نظر ریشه افکار و اندیشه هاى مؤلف. چنین شناختى فرع بر شناخت تحلیلى است. یعنى اول باید محتواى اندیشه مؤلف دقیقا شناخته شود، آنگاه به شناخت ریشه اى اقدام گردد. در غیر این صورت حاصل کار نظیر آثار برخى از نویسندگان تاریخ علوم می شود که از علوم سررشته اى ندارند و با این حال تاریخ علوم می نویسند. یا می توان از بعضى نویسندگان کتاب هاى فلسفى نام برد که مثلا می خواهند درباره ابن سینا و ارسطو و وجوه تشابه و تمایز آنها بنویسند، اما متاسفانه نه ابن سینا را مى شناسند و نه ارسطو را. اینان با اندک مقایسه به محض اینکه بعضى مشابهت هاى لفظى پیدا کردند فورا به قضاوت مى پردازند، حال آنکه در مقایسه باید به عمق اندیشه پى برده شود و براى اینکه عمق اندیشه متفکرانى چون ابن سینا و ارسطو درک گردد یک عمر وقت لازم است. وگرنه هر چه گفته شود تخمینى و تقلیدى و على العمیاء خواهد بود.
در بررسى قرآن و شناخت آن، بعد از آن که مطالعه اى تحلیلى درباره قرآن به عمل آوردیم، آن وقت پاى مقایسه و شناخت تاریخى به میان می آید. به این معنى که مى باید قرآن را با تمام محتویاتش با کتاب هاى دیگرى که در آن زمان وجود داشته و بخصوص کتاب هاى مذهبى آن زمان مقایسه کنیم. در این مقایسه لازم است همه شرایط و امکانات از قبیل میزان ارتباط شبه جزیره عربستان با سایر نقاط، تعداد آدم هاى باسواد که در آن هنگام در مکه زندگى می کردند و… را در نظر گرفت. آن وقت ارزیابى کرد که آیا آن چه که در قرآن هست در کتاب هاى دیگر پیدا می شود یا نه ؟ و اگر پیدا مى شود به چه نسبت است ؟ و آیا آن مطالبى که مشابه سایر کتاب هاست شکل اقتباس دارد یا آن که مستقل است و حتى نقش تصحیح اغلاط آن کتاب ها و روشن کردن تحریفات آنها را ایفا مى کند ؟

————————————————-
1.سخن یاشعر دیگری که به خود بربسته باشند.
2.سوره الحاقه آیات 44 تا 46. و اگر محمد به دروغ سخنانى بما نسبت مى داد، محققا او را به قهر و انتقام بر می گرفتیم و رگش را قطع می کردیم.
3. ممکن است حافظ فقط یک هنرمند باشد نه یک متفکر و نه یک عارف و ممکن است در عین حال که هنرمند است مفکر و عارف هم باشد. آنچه که مسلم است این است که حافظ قبل از آن که یک شاعر باشد یک عالم بحساب می آمده، با کتاب ها و اندیشه هاى دیگران اعم از شعرا، ادبا، مفسرین، فقها و بالخصوص عرفا آشنا بوده و احیانا همه یا قسمتى از آثار آنها را از اساتید فرا گرفته است. حافظ در زمان ما بیشتر از جنبه شعریش مورد توجه است و کسى او را از علما نمى شناسد. حال آن که در زمان خودش عالمى بوده که گاهى هم شعر می گفته. در کتاب هایى که نزدیک زمان حافظ نوشته شده، آنجا که از او نامى به میان آمده القابى به او نسبت داده شده استکه بیشتر القاب یک عالم است تا یک شاعر. حالا در مورد این مرد عالم که با فرهنگ زمان خودش آشنا بوده و از عرفان و سیر و سلوک معنوى اطلاع زیادى داشته و منازل سلوک عرفانى را بهتر از هر شاعر فارسى زبان دیگرى به زبان شعر درآورده است، این سؤال مطرح می شود که آیا در ارائه این افکار از جایى متاثر بوده است یا آن که همه را خود ابداع کرده ؟ آیا مثلا محى الدین اندلسى که پدر عرفان اسلامى بحساب می آید روى حافظ اثر داشته است ؟ آیا ابن فارض مصرى که پیش از حافظ مى زیسته و در ادبیات عرفانى عرب همان جایگاهى را دارد که حافظ در ادبیات فارسى دارد، در شکل گیرى افکار حافظ مؤثر نبوده است ؟ وظیفه شناخت ریشه اى بررسى این مسائل و پاسخ گویى به این سؤالات است.
استاد مرتضی مطهری(ره) – آشنایی با قرآن، ص11- 18

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید