نویسنده: طیبه یوسفی
کارشناس ارشد زبان و ادبیات عرب
چکیده
شکّی نیست که کلام گوهربار حضرت علی (ع) در نهج البلاغه، از گنجینه لغوی بالایی برخوردار است و اگر آن را غنی ترین و فصیح ترین کلام از جنبه لغوی، بعد از کلام خدا و رسولش (ص)، به شمار آوریم، سخنی به گزافه نگفته ایم. لذا در مقاله حاضر تلاش شده که یکی از جنبه های لغوی کلام امام (ع)، یعنی ترادف، بررسی شود؛ چراکه بدون شک، شناخت جنبه لغوی نهج البلاغه، همچون جنبه های دیگر آن، موجب شناخت بهتر و دقیق تر کلام آن حضرت می شود. از آنجایی که برخی از شارحان نهج البلاغه، وجود این ترادف را در آن پذیرفته اند، بنابراین آراء و نظرات این شارحان در ابتدا بررسی شده است. تعداد کمی از شارحان نیز وجود این پدیده لغوی در کلام امیرالمؤمنین (ع) را انکار کرده اند؛ لذا آراء و نظرات این دسته از شارحان نیز به تفصیل بررسی شده است.
مقدمه
مبحث ترادف، از جمله مباحثی است که در کتابهای فقه اللّغه بخش مهمّی را به خود اختصاص داده است و زبانشناسان و محقّقان عرب، با وجود اختلاف نظر درباره وجود ترادف یا عدم وجود آن، کتابهایی در زمینه جمع آوری الفاظ مترادف تالیف کرده اند. محقّقان و پژوهشگران علوم قرآنی به وجود الفاظ مترادف یا عدم وجود این الفاظ در قرآن توجّهی خاص نشان داده اند و در زمینه اثبات وجود این الفاظ یا ردّ آن در قرآن، آثاری از خود به جای گذاشته اند. از جمله این آثار می توان به مفردات الفاظ القرآن الکریم راغب اصفهانی و الترادف فی القرآن الکریم بین النّظریه و التّطبیق محمّد نورالدّین المنجد اشاره کرد. امّا چنین تلاش و پژوهشی، در نهج البلاغه انجام نگرفته است؛ با وجود اینکه نهج البلاغه، از دیدگاه دانشمندان و صاحبنظران، کلامی است پایین تر از کلام خدا و رسولش (ص) و برتر از کلام بشر، و از فصیح ترین مخلوقات بعد از رسول خدا (ص) صادر شده است.
بنابراین با توجّه به آنچه که گذشت، در این مقاله تلاش شده اندیشه ترادف در نهج البلاغه بررسی شود تا از طریق تحقیق و پژوهش در الفاظ این کتاب، گنجینه های عظیم لغوی آن به دیگران معرّفی گردد؛ با امید به اینکه این کتاب، پس از آن به عنوان مرجعی برای زبانشناسان و تحقیقات زبانشناسی استفاده شود.
اثبات ترادف
آن دسته از شارحان نهج البلاغه، که معتقد به وجود ترادف در کلام امیرالمؤمنین (ع) بوده اند، از آن به عنوان یک موضوع مستقل بحث نکرده اند؛ بلکه در ضمن سخن درباره بعضی از علوم نهج البلاغه همچون بلاغت و فصاحت و ارتباط لفظ با معنی و دلالت الفاظ، به وجود ترادف نیز در آن کتاب اعتراف کرده اند.
مسئله اوّلی که شارحان نهج البلاغه در آن از ترادف سخن به میان آورده اند، مسئله فصاحت و بلاغت است. ظهیر الدّین بیهقی- یکی از شارحان نهج البلاغه- در ضمن سخن درباره دلایل بلاغت، می گوید: «… و از دلایل بلاغت، اشباع می باشد و آن عبارت است از اینکه الفاظ مترادف، بر یک معنا دلالت کند…» (1). همچنین قطب الدین کیذری در شرح خود بر نهج البلاغه که آن را حدائق الحقائق فی شرح نهج البلاغه نامیده، در ضمن کلامش از اقسام فصاحت می گوید: «… و از اقسام فصاحت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ بر یک معنا…» (2).
مسئله دومی که شارحان نهج البلاغه در آن از ترادف سخن به میان آورده اند، مسئله ارتباط لفظ با معنی است. علّامه خویی- از شارحان نهج البلاغه- در مقدمه شرح خود، ارتباط با معنی را به چهار قسمت تقسیم کرده و در قسم سوم می گوید: «الفاظ متعدّد در یک معنا متّحد باشند؛ که این الفاظ مترادف هستند؛ خواه از یک زبان باشند، مانند لیث و اسد، یا از دو زبان باشند» . (3)
مسئله سوم، دلالت الفاظ است، که ابن میثم با بحث در این باره، به وجود ترادف در نهج البلاغه اقرار و اعتراف کرده است.
شارحان دیگر نیز به ذکر مثالهایی از ترادف در کلام امیرالمؤمنین پرداخته اند. با وجود همه اینها نظرات معتقدین به ترادف در نهج البلاغه متفاوت است؛ چراکه بعضی از این شارحان، ترادف را به طور کامل پذیرفته اند، امّا برخی دیگر ترادف را بین بعضی از الفاظ نهج البلاغه پذیرفته اند و فرقهایی را میان الفاظ به ظاهر مترادف دیگر قایل شده اند. برای روشن تر شدن آراء این شارحان، در اینجا تفصیلاً به بحث و بررسی دیدگاههای آنان می پردازیم:
معتقدان به ترادف در نهج البلاغه
1- ظهیر الدّین ابوالحسن علیّ بن زید بیهقی (ولادت. 565ه.ق)
ظهیر الدّین بیهقی، صاحب کتاب معارج نهج البلاغه می باشد که از قدیمی ترین شرحهایی است که بر نهج البلاغه نوشته شده است. شاید بتوان گفت که اوّلین شارحی است که به وجود ترادف در کلام امیرالمؤمنین (ع) اعتراف کرده است. البته خود مستقیماً به این مطلب اشاره ندارد؛ بلکه در ضمن سخنش از دلایل بلاغت می گوید: «و از دلایل بلاغت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ مترادف بر یک معنی». (4)
سپس در پایان سخنش از دلایل بلاغت می گوید: «و این وجوه در کلام امیرالمؤمنین (ع) آمده است».(5)
بنابراین بیهقی ترادف را اشباع نامیده و آن را از دلایل بلاغت شمرده و به وجود آن در کلام امیرالمؤمنین (ع) اعتراف کرده است.
علاوه بر این، بیهقی در شرح بعضی از مفردات نهج البلاغه نیز به وجود ترادف بین آنها اقرار می کند؛ مثلاً در شرح کلام امام (ع): «یا عقولَ ربَّات الحِجال» (6) می گوید: یعنی ربّات الخلاخل، و حجل و خلخال به یک معنی هستند (7). و همچنین در تفسیر کلام امیرالمؤمنین (ع): «فَلیَصدُق رائد اهله» (8) می گوید: رائد و مرتاد، به یک معنا هستند (9). که نمونه هایی از این قبیل در شرح بیهقی بسیار می باشد.
امّا بیهقی علی رغم اعتراف به وجود الفاظ مترادف در نهج البلاغه، در بعضی موارد تلاش می کند تا تفاوتهای دقیقی را که بین بعضی از الفاظ به ظاهر مترادف وجود دارد، بیان کند. مثلاً در تفسیر “حمد” و “شکر”، که به ظاهر مترادف هستند، می گوید: «”حمد”، اعمّ از “شکر” است؛ زیرا که “حمد” به جای مدح می نشیند». سپس می گوید: «حمد الله، یعنی ثنا و ستایش خدا به خاطر صفتهای نیکویش، و شکر، عبارت است از ثنا و ستایش خدا به خاطر نیکی و احسان و نعمتهایش و این فرق بین “حمد” و “شکر” است». (10)
و در جای دیگر، در تفاوت بین “علما” و “حکما” می گوید: «علما کسانی هستند که علم دارند، امّا تجربه ندارند و تیزهوش هم نیستند؛ حکما کسانی هستند که همه علوم انسانی را به همراه تجربه و تیزهوشی در خود دارند». (11) یا مثلاً درباره تفاوت بین “خالق” و “فاعل” می گوید: «”فاعل”، عام تر از “خالق” است». (12)
در اینجا شاید بتوان از شیوه بیهقی در تفسیر مفردات نهج البلاغه این گونه نتیجه گیری کرد که او وجود ترادف در نهج البلاغه را می پذیرد، امّا نه ترادف کامل را، و این همان چیزی است که زبان شناسان و محقّقان معاصر، از آن به “ترادف ناقص” یا “شبه ترادف” تعبیر کرده اند و آن عبارت است از اینکه الفاظی در یک معنای عامّ و کلّی مشترکند، امّا هرکدام بار معنایی خاصّی دارند که لفظ دیگر ندارد؛ بنابراین نمی توان یکی را جایگزین دیگری کرد. با این توصیفات، می توان بیهقی را از معتقدان به ترادف غیرتام در نهج البلاغه به شمار آورد.
2- قطب الدّین راوندی (ولادت . 573 ه. ق)
شرح راوندی بر نهج البلاغه، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه نام دارد که از شروح قدیمی نهج البلاغه به شمار می آید. هرچند راوندی در مقدّمه شرح خود، درباره ترادف سخنی به میان نیاورده، امّا هنگامی که با دقّت به تفاسیر او بر بعضی از مفردات نهج البلاغه می نگریم، در می یابیم که ترادف را در کلام امام (ع) پذیرفته است. در اینجا مثالهایی را ذکر می کنیم تا از طریق آنها آراء و نظریات راوندی در این زمینه بیشتر روشن شود:
راوندی می گوید: «”وَقَعَت” و “اوقَعَت” به یک معنا هستند. همچنین “جلب” و “اجلب” نیز به یک معنا می باشند». (13) و در جای دیگر می گوید: «”قنوط” و “یاس” به یک معنا هستند» (14). و همچنین می گوید: «افلت الشّیء و “انفلت” به یک معنا هستند» (15).
علاوه بر این، راوندی در ضمن تفسیر «مزالق دَحضه» (16)، به یکی از فواید ترادف، یعنی تاکید نیز اشاره می کند و می گوید: «اضافه “مزالق” به “دحض”، که هر دوی آنها زلل و لغزش هستند، مخصوص تاکید است» (17). و نمونه هایی از این قبیل در شرح او بسیار می باشد.
امّا راوندی نیز در کنار مثالهایی که دلالت بر وجود ترادف در نهج البلاغه می کند، به بیان تفاوتهای موجود بین بعضی از الفاظِ به ظاهر مترادف می پردازد. مثلاً در تفسیر کلام امام علی (ع): «اللهمّ انّی قَدْ مَلِلْتُهم وَ مَلُّونی و سَئِمُونی» (18) می گوید: «علت اینکه حضرت در این خطبه دو کلمه “سام” و “مَلَلَ” را با هم آورده، در حالی که هر دو به یک معنا هستند، این است که مراد از “مَلَلَ”، ضجر به واسطه سخن است و منظور از “سام” ضجر از عمل است؛ یا به این دلیل است که “مَلَلَ” عبارت است از ضجر آشکار و “سام” عبارت است از ضجر پنهانی. بنابراین ملاله، عام تر از سَئامه می باشد (19)». و در جایی دیگر، در تفاوت بین “فریضه” و “واجب” می گوید: «”فریضه”، اخصّ از “واجب” است؛ زیرا که فریضه، فقط شامل واجبات شرعی می شود و واجبات اگر مطلق باشند، جایز است حمل آنها بر عقلی و شرعی (20)». امّا این مثالها در شرح او اندک است. بنابراین ما او را از معتقدان به وجود ترادف در نهج البلاغه به شمار می آوریم.
3- قطب الدّین کیذری بیهقی
قطب الدّین کیذری، از شارحان نهج البلاغه و صاحب کتاب حدائق الحقایق فی شرح نهج البلاغه می باشد. شاید بتوان او را نیز از معتقدان به وجود ترادف در نهج البلاغه به شمار آورد؛ چراکه در مقدّمه شرح خود، در ضمن سخن درباره اقسام فصاحت، می گوید: «یکی از اقسام فصاحت، اشباع است و آن عبارت است از دلالت الفاظ مترادف بر یک معنا» (21) . سپس در پایان همین بحث می گوید: «اگر در کلام امیرالمؤمنین (ع) بنگرید، می بینید که انواع کمالات مقصود از کلام، در آن جمع شده است» (22).
بنابراین دیدیم که کیذری به وجود ترادف در کلام امام (ع) اعتراف می کند. علاوه بر این، او در شرح مفردات نهج البلاغه نیز به نوعی به وجود ترادف اعتراف می کند. در اینجا برای روشن تر شدن مسئله، مثالهایی را از حدائق الحقائق بیان می کنیم؛ مثلا: «”تغیُّظ” و “اغتاظ” و “غاظ” به یک معنا هستند. (23) و “طامن” و “اطمانَّ” نیز به یک معنا می باشند». (24) مثالهای دیگری از این قبیل در شرح کیذری بسیار به چشم می خورد.
همچنین او در شرح الفاظ «کفی ءِ الظّلّ» می گوید: «”فیء”، اخصّ از “ظلّ” می باشد. بنابراین اضافه آن به “ظل” نیکوست؛ زیرا این اضافه، مخصوص تاکید و تخصیص است»، و بدین ترتیب، یکی از فواید ترادف را بیان می دارد.
و در جای دیگر نیز در تفسیر «عَرانین انوفها… سُهُوب بیدها…» (25) می گوید: «اضافه “عرانین” به “انوف” و همچنین “سهوب” به “بید” برای تاکید و تخصیص می باشد» (26).
این مثالها دلالت می کند بر اینکه کیذری معتقد به وجود ترادف در نهج البلاغه می باشد. امّا او نیز روش شارحان قبل از خود- بیهقی و راوندی- را در پیش گرفته و علی رغم اعتراف به وجود ترادف در کلام امام علی (ع)، تفاوتهای موجود میان بعضی از کلمات به ظاهر مترادف را بیان می کند. مثلاً میان “فاعل” و “خالق” فرق گذاشته و می گوید: «”فاعل” از “خالق” عام تر است. فاعل به کسی گفته می شود که چیزی را از چیز دیگر می سازد؛ مانند بنّاء که از گل و آجر و چوب، بنایی را می سازد؛ امّا خالق کسی است که چیزی را که وجود ندارد، به وجود می آورد» (27).
با توجّه به آنچه گذشت، می توان چنین نتیجه گیری کرد که کیذری نیز همچون شارحان قبل از خود، در کنار اقرار به وجود ترادف میان بعضی از الفاظ، تفاوتهایی هم بین بعضی دیگر از کلمات به ظاهر مترادف قایل است و به وجود ترادف کامل در نهج البلاغه اعتقاد ندارد.
پی نوشت ها :
1- بیهقی، ظهیرالدّین، معارج نهج البلاغه، تحقیق و مقدمه از محمدتقی دانش پژوه، با نظارت سیّدمحمود مرعشی، مقدّمه المؤلّف.
2- کیذری بیهقی، قطب الدّین، حدائق الحقائق فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از عزیزالله عطاردی خبوشانی، ج1، صص 93-89.
3- هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از سیّد ابراهیم میانجی، ج1، ص10.
4- معارج نهج البلاغه، ج1، ص12.
5- همان.
6- خطبه 37.
7- معارج نهج البلاغه، ج1، صص 118-117.
8- خطبه 108.
9- معارج نهج البلاغه، ج1، ص 253.
10- همان، ج1، صص 93-92.
11- همان، ج2، ص 387.
12- همان، ج1، ص 242.
13- راوندی، قطب الدّین ابوالحسین سعید بن هبه الله، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از سیّد عبداللّطیف کوهکمردی، ج1، ص155.
14- همان، ص261.
15-همان، صص 283-282.
16- خطبه 24.
17- منهاج البراعه، همان، ص202.
18- خطبه 24.
19- منهاج البراعه، همان، ص202.
20- همان، ص90.
21- کیذری بیهقی، قطب الدّین، حدائق الحقائق فی شرح نهج البلاغه، تحقیق از عزیزالله عطاردی خبوشانی، ج1، صص 93-89.
22- همان، ص99.
23- همان، ص1130.
24- همان، ص 291.
25- خطبه 88.
26- حدائق الحقائق، ج2، ص 531.
27- همان، ص 748.
منبع: نشریه النهج شماره 13-14