افسانه غرانیق!

افسانه غرانیق!

می گویند: سران قریش، مانند: «ولید»، «عاص»، «اسود» و «امیه» با پیامبر ملاقات نمودند و در خواست کردند که برای رفع اختلاف، طرفین، خدایان یکدیگر را بپذیرند. در چنین موقعی سوره «الکافرون»، در پاسخ درخواست آنان نازل گردید؛ و پیامبر مأمور گشت که در پاسخ آنها چنین بگوید: «لا اعبد ما تعبدون و لا انتم عابدون ما اعبد: من آنچه را شما می پرستید عبادت نمی کنم، و شما نیز پرستنده خدای من نخواهید بود».
با این حال، پیامبر علاقه مند بود که با قریش کنار بیاید و با خود می گفت: ای کاش دستوری نازل می گردید، که فاصله ما را از قریش کمتر می ساخت. روزی در کنار کعبه با صدای دلنشین خود، سوره والنجم را می خواند؛ هنگامی که به این دو آیه رسید: «أفرأیتم اللات و العزّی و مناه الثالثه الاخری:[1] مرا از «لات» و «عُزّی» و «منات» (نام های بتان بت پرستان بودند) خبر دهید». ناگهان شیطان بر زبان او، این دو جمله را جاری ساخت: تلک الغرانیق العلی منها الشفاعه ترتجی: اینها غرانیق[2] عالی مقامند، شفاعت آنها مورد رضایت است. سپس باقی آیات را خواند. هنگامی که به آیه سجده رسید،[3] خود پیامبر و تمام حضار، اعم از مسلمان و مشرک در برابر بتها سجده کردند؛ جز ولید که بر اثر پیری موفق به سجده نشد.
غلغله و شادی در مسجد بلند شد؛ و مشرکان گفتند که: «محمد» خدایان ما را به نیکی یاد کرده است. خبر صلح «محمد» با قریش به گوش مهاجران مسلمانِ حبشه رسید. و صلح قریش با محمد وسیله شد که گروهی از آنها از اقامتگاه خود (حبشه) برگشتند. ولی پس از بازگشت، دیدند وضع دومرتبه دگرگون شده و فرشته وحی بر پیامبر نازل گردیده و او را بار دیگر به پیکار با مشرکان مأمور ساخته؛ و گفته است که این دو جمله را شیطان بر زبان تو جاری ساخته است، و من هرگز چنین جمله هایی نگفته بودم!! در این مورد، آیه های 52 ـ54 سوره حج نازل گردید.
این بود خلاصه افسانه غرانیق، که طبری در تاریخ خود[4] آورده و خاورشناسان آن را با آب و تاب بیشتری نقل می کنند!
یک محاسبه ساده پیرامون این افسانه
شما فرض کنید که «محمد» از برگزیدگان آسمانی نبود، اما هرگز نمی توان ذکاوت و کاردانی، و عقل و خردمندی او را انکار نمود. آیا هیچ خردمندی دست به چنین کاری می زند؟! هوشمندی که مشاهده می کند صفوف پیروان او روز به روز فشرده تر و شکاف در صفوف دشمن بیشتر می شود، آیا کاری می کند که دوست و دشمن را نسبت به او بدبین سازد؟
آیا شما باور می کنید، کسی که تمام مناصب و ثروت قریش را، در راه آیین توحید ترک گفته بود، بار دیگر مروج آیین شرک و بت پرستی گردد؟ ما هرگز درباره یک فرد مصلح، یا سیاستمدار معمولی، چنین احتمالی را نمی دهیم؛ چه رسد به پیامبر خدا.
قضاوت خِرد درباره این داستان
1 ـ آموزگاران و معلمان الهی به حکم عقل، پیوسته به وسیله نیروی عصمت از هر گونه خطا محفوظند؛ و اگر بنا شود آنان نیز در امور دینی دچار اشتباه و خطا شوند، اعتقاد مردم به آنان از بین می رود. بنابر این، باید چنین داستانهای تاریخی را با عقاید منطقی خود بسنجیم، و با عقاید محکم خود، متشابهات و مبهمات تاریخ را حل نماییم. به طور مسلم عصمت «محمد»، در تبلیغ آیین آسمانی، مانع از پیش آمد چنین حوادثی می باشد.
2 ـ پایه افسانه این است که: «پیامبر در انجام وظیفه ای که خدا بر دوش او گذارده بود، خسته شده بود، و انحراف و دوریِ بت پرستان، بر او سنگین می آمد؛ دنبال چاره ای بود، که راهی برای اصلاح وضع آنها پیش بگیرد». ولی به حکمِ خرد، پیامبران باید بیش از حد صابر و بردبار باشند. در تحمل و شکیبایی ضرب المثل عام و خاص گردند و هرگز فرار از جبهه را در سر نپرورانند.
اگر این افسانه یک سرگذشت صحیح و پای بر جایی باشد؛ نشانه این است که قهرمان گفتار ما عنان صبر و تحمل را از دست داده، روح او افسرده و خسته شده بود، و این مطلب با قضاوت خرد درباره انبیاء سازگار نیست. و نیز با آنچه از زندگانی آن حضرت از گذشته و آینده در دست داریم، قابل تطبیق نیست.
سازنده این داستان، تصور نکرده است که قرآن، بر بطلان این داستان گواهی می دهد؛ زیرا خدای پیامبر به او نوید داده است که هرگز باطل در آن راه نخواهد یافت. چنانکه می فرماید: «لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه»[5] و نیز به او وعده قطعی داده که در تمام دوران تاریخ بشریت، قرآن را از هرگونه پیش آمد بد نگاه خواهد داشت. چنانکه فرمود: «انّا نحن نزّلنا الذّکر و انّا له لحافظون»[6] با این حال، چطور رانده شده درگاه خدا (شیطان) توانست بر برگزیده خدا پیروز آید، و در قرآن او، باطلی را جای دهد؛ و قرآنی را که اساس آن، مبارزه با بت پرستی است، مروج دستگاه بت پرستی سازد.
شگفتا، سازنده این افسانه نغمه بسیار ناموزونی را در جای نامناسبی ساز کرده و در جایی بر توحید افترا بسته است که چند لحظه قبل، خودِ قرآن به تکذیب آن برخاسته است. زیرا خدا در همین سوره، چنین می فرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی: از روی هوس سخن نمی گوید، این قرآن نیست مگر وحیی که به او نازل شده است». ولی چطور خدا با این نوید قطعی، پیامبر خود را بی نگهبان می گذارد و اجازه می دهد که شیطان در دل و فکر او تصرف کند؟!
این رشته از ادله عقلی برای کسانی که، به نبوت و رسالت او ایمان دارند، سودمند است؛ ولی برای خاورشناسی که به نبوت او ایمان ندارد، و برای بی ارزش ساختنِ آیین او دست به تشریح و نقل چنین افسانه ای می زند، این دلائل کافی نیست، باید از طریق دیگر با او وارد گفتگو شویم.
تکذیب داستان از طریق دیگر
متن تاریخ، حکایت می کند: هنگامی که پیامبر این سوره را می خواند؛ بزرگان قریش، که اکثراً از استوانه های فنِّ سخن و از قهرمانان میدان فصاحت و بلاغت بودند در مسجد حضور داشتند. از آن جمله ولید، حکیم و سخن ساز عرب، که به خردمندی و هوشمندی در میان عرب معروفیت به سزایی داشت و همگی این سوره را تا پایان که با آیه سجده ختم می شود گوش دادند و سجده کردند.
ولی این جمعیت که پایه گذاران فصاحت و بلاغت و نکته سنجان بودند؛ چطور به دو جمله ای که مشتمل بر تعریف از خدایان آنها است؛ اکتفا کردند؟ در صورتی که ما قبل و ما بعدِ این دو جمله، سراپا سرزنش و بدگویی از خدایان آنها است.
سازنده این دروغ شاخدار، آنان را چگونه افرادی فرض کرده است؟ گروهی که زبان آنها عربی بود، و در تمام جامعه عرب، از پی افکنان فن فصاحت و بلاغت شمرده می شدند، و کنایات و اشارات (تا چه رسد به تصریحات) زبان خود را بهتر از همه می فهمیدند، چگونه به دو جمله کوتاهی که در تعریف خدایان آنهاست اکتفا کردند، و از جمله های قبل و بعد این دو جمله، غفلت ورزیدند؟ هرگز افراد عادی را نمی توان با این دو جمله آن هم در میان کلامی که سراپا بدگویی از عقاید و رفتار آنان باشد فریفت، تا چه رسد به افراد دیگر.
اینک ما آیات مربوطه را می نویسیم و به جای این دو جمله نقطه می گذاریم سپس همه را ترجمه می کنیم؛ شما ملاحظه کنید و ببینید آیا واقعاً می توان این دو جمله را در اثنای این آیات جای داد (که همگی در ذم و بدگویی از بتان وارد شده است) یا نه؟ اینک آیات: أفرأیتم اللات و العزی، و مناه الثالثه الاخری….،….[7] ألکم الذکر و له الانثی تلک اذاً قسمه ضیزی ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آبائکم ما انزل الله بها من سلطان: مرا از لات و عزی و منات که سومین بت است خبر دهید[8]… آیا پسر از آن شما است، و دخترخاص خدا است؟ این یک قسمت ظالمانه است. بتان جز نامهایی بیش نیستند که شما و پدرانتان نامیده اید، و خدا هیچ حجتی درباره آنها نازل نکرده است».
آیا یک مرد عادی حاضر می شود، با جمله های ضد و نقیض از دشمنی با پیامبری که ده سال است تیشه بر ریشه آیین او زده، و موجودیت و استقلال او را به خطر افکنده است؛ دست بردارد و با او کنار بیاید؟
دلیل بر ردّ افسانه از نظر لغت
دانشمند عالیمقام مصری، «عبده» می گوید: هرگز در لغت و اشعار عرب، لفظ «غرانیق» درباره خدایان به کار نرفته است و «غرنوق» و «غرنیق» که در لغت آمده، به معنی یک نوع مرغ آبی و یا جوان سفید و زیباست؛ و هیچ یک از این معانی با معنای خدایان سازگار نیست.
یکی از خاورشناسان به نام «سرویلیام مویر»، افسانه غرانیق را از مسلمات تاریخ شمرده است و گواه وی این است که: سه ماه بیشتر از مهاجرت گروه نخست به حبشه نگذشته بود که صلح محمد را با قریش شنیدند و به مکه بازگشتند. مسلمانانی که به آن سرزمین مهاجرت کرده بودند، در پناه نجاشی آسوده می زیستند؛ اگر خبر نزدیکی محمد و صلح با قریش به آنها نرسیده بود، به هوس دیدار کسان خود به مکه بر نمی گشتند. بنابر این، محمد باید برای صلح جویی خود، وسیله ای به وجود آورده باشد و این وسیله همان داستان غرانیق است.
ولی باید از این خاورشناس محترم پرسید: اولاً، چه لزومی دارد که مراجعت آنها روی یک خبر صحیح باشد. روزی نیست که بوالهوسان و سودجویان هزاران خبر دروغ میان همنوعان خود پخش نکنند. چه بسا احتمال می رود، گروهی به منظور باز گرداندن آنها از حبشه، خبر صلح محمد را با قریش جعل کرده باشند؛ تا مسافران را به وسیله این خبر به سوی میهن خود باز گردانند. از این جهت، گروهی آن را باور کردند و برگشتند و عده ای گول این شایعات را نخوردند، و در اقامتگاه خود توقف نمودند.
ثانیاً فرض کنید که پیامبر خواسته که از در صلح و صفا وارد شود؛ ولی مگر اساس صلح فقط بستگی به جعل این دو جمله داشت؟ بلکه یک وعده مساعد، یک سکوت مطلق پیرامون عقاید آنها، کافی بود که قلوب آنها را به خود جلب نماید.
به هر حال، برگشتنِ مسافران دلیل بر صحت این افسانه نیست و صلح و صفا نیز متوقف به گفتن این جمله نیز نیست.
شگفت آورتر اینکه: برخی از آنان تصور کرده اند که آیه های 52 ـ 54 سوره حج پیرامون «داستان غرانیق» نازل گردیده است!!


[1] سوره نجم / 19 و 20.
[2] غرانیق چنانکه خواهد آمد جمع غرنوق یا غرنیق است که به معنی یک نوع مرغ آبی یا جوان خوشرو می آید.
[3] فاسجدوا لله و اعبدوا که آخرین آیه سوره است.
[4] تاریخ طبری، ج 2 / 75 ـ 76.
[5] سوره فصلت / 42.
[6] سوره حجر / 9.
[7] جای خالی جمله های تلک الغرانیق ….
[8] به جای نقطه ها، ترجمه این دو جمله را که عبارت است از اینان غرانیق عالی مقامند؛ شفاعت آنها مورد رضایت است، بگذارید واقعاً خواهید دید که سراپا تناقض خواهد بود.
جعفر سبحانی – فروغ ابدیت، ج1، ص340

مطالب مشابه

یک دیدگاه

  1. محمدی
    1394-02-29 در 13:23 - پاسخ

    سلام خدا خیرتان بدهد کامل توضیح می دهید.
    پیامبر معصوم می باشد چه قبل از بعثت و چه بعد از بعثت هیچ اشتباهی نمی کرد.

دیدگاهتان را ثبت کنید