فاتحه الکتاب و مارگزیده

فاتحه الکتاب و مارگزیده

ابوسعید خدری گفت: در یکی از سفرها با یارانی چند با هم به سفر می‎رفتیم، در بین راه به قبیله‎ای از قبایل عرب رسیدیم، در نزدیکی آن قبیله فرود آمدیم تا خستگی سفر به در کنیم، آن قبیله توجهی و عنایتی و مراعاتی و مواساتی به ما نکردند، طولی نکشید که سر و صدایی بین آن قبیله بلند شد و تنی چند از آن قبیله به سوی ما آمدند و گفتند که بزرگ ما را مار گزیده است اگر در بین شما کسی هست تا بیاید و سیّد ما را شفا دهد.
همراهان گفتند: ما به شفا دادن به سیّد شما آشناییم اما چون شما به ما لطفی و توجهی نکردید، لذا ما با گرفتن حق الزّحمه به سیّد شما شفا می‎دهیم قاصدان قبیله گفتند که یک گله گوسفند به شما خواهیم داد، آنگاه یکی از ما رفت و بر سیّد آن قبیله که دچار مارگزیدگی گردیده بود سوره فاتحه الکتاب بخواند و دست وی فرود آورد، خدای مهربان جهانیان به برکت آن سوره، سیّد آن قبیله را شفا عنایت فرمود، اهل قبیله از بهبودی سیّد خود خوشحال شدند و گوسفندانی چند به ما بدادند.[1]


[1] . روایات گهربار، دکتر بهروز ثروتیان.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید