در آن روزگار که مسلمانان دوران آمادگی خود را در مکه می گذراندند، محیط زندگی آنان سخت طوفانی و شرائط فوق العاده بحرانی بود.
آغاز اسلام بود و مسلمانان در اقلیت شدیدی قرار داشتند و تمام قدرت و نیرو و حاکمیت و ثروت دست دشمنان بی رحم و بی منطق اسلام بود و هر کاری می خواستند، می کردند.
آزاری نبود که بر سر مسلمانان نیاورند و جسارت و توهینی نبود که نسبت به مقام شامخ پیامبر – صلی الله علیه و آله – روا ندارند.
در این دوران دو نفر بیش از همه ایثار و فداکاری کردند: از میان زنان «خدیجه» بود که بر زخمهای قلب و جسم پیامبر – صلی الله علیه و آله – مرهم می نهاد، و غبار غم و اندوه را با فداکاریهایش، با محبت و صفایش با همدردی و دلسوزی اش، از قلب مبارکه پیامبر می زدود.
و دیگر «ابوطالب پدر بزرگوار امیرمؤمنان علی – علیه السلام – بود که نفوذ و اعتباری بسیار در میان مردم مکه داشت، و از تدبیر و هوش و ذکاوت فوق العاده ای برخوردار بود، او خود را سپری نیرومند در برابر پیامبر – صلی الله علیه و آله – کرده بود و یار و یاور و حامی مهربان پیامبر اسلام – صلی الله علیه و آله – بود.
ولی با نهایت تأسف این هر دو یار وفادار، و دو شخصیت بزرگ و انسانهای ایثارگر، در سال دهم هجرت به فاصله کمی چشم از جهان پوشیدند، و پیغمبر – صلی الله علیه و آله – را در مرگ خود عزادار ساختند، و رسول خدا – صلی الله علیه و آله – از این نظر تنها ماند.
شدت اندوه پیامبر – صلی الله علیه و آله – در سوگ این دو شخصیت که به حق هر کدام سهم قابل ملاحظه ای در پیشرفت اسلام داشتند، از اینجا روشن می شود که آن سال را «عام الحزن» نام نهادند یعنی «سال غم و اندوه»!.
اما از آنجا که خداوند هر نعمتی را از بندگان برگزیده اش می گیرد نعمت دیگری را جانشین آن می کند هر کدام از این دو بزرگوار فرزندی از خود به یادگار گذاشتند که درست نقش آن ها را ایفا می کردند.
امیرمؤمنان علی – علیه السلام – یادگار «ابوطالب» همانند پدر حامی و مدافع و یار و یاور پیامبر – صلی الله علیه و آله – بود، قبلا نیز چنین بود اما بعد از ابوطالب جای خالی او را نیز پر کرد.
و خدیجه دخترش «فاطمه» را به یادگار گذاشت، دختری مهربان، فداکار و شجاع و ایثارگر که همواره در کنار «پدر» بود و گرد و غبار و رنج و محنت را از قلب پاک پدر می زدود.
امیرمؤمنان علی – علیه السلام – در آن هنگام 19 سال داشت در حالی که حضرت فاطمه – سلام اللّه علیها- طبق احادیث معروف بیش از پنج سال از سن مبارکش نگذشته بود، قابل توجه اینکه هر دو در خانه پیامبر – صلی الله علیه و آله – زندگی می کردند و مونس ساعتهای تنهائی پیامبر – صلی الله علیه و آله – بودند.
هنوز سه سال به هجرت باقی مانده بود، سه سال مملو از حوادث سخت و طوفانهای شدید زندگی، مملو از مرارتها و ملالتها، مملو از آزارها و اهانتها و تلاشهای دشمنان برای محو اسلام و مسلمین.
گاه دشمنان سنگدل، خاک، یا خاکستر بر سر پیامبر – صلی الله علیه و آله – می پاشیدند، هنگامی که پیامبر – صلی الله علیه و آله – خانه می آمد، فاطمه – سلام اللّه علیها- خاک و خاکستر از سر و صورت پدر پاک می کرد، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، پیامبر – صلی الله علیه و آله – می فرمود:
دخترم غمگین مباش و اشک مریز که خداوند حافظ و نگهبان پدر تواست.
گاه دشمنان در حجر اسماعیل اجتماع داشتند و به بتها سوگند می خوردند که هر کجا «محمّد» را پیدا کنند، او را به قتل برسانند.
فاطمه – سلام اللّه علیها- این خبر را می شنید و به اطلاع پدر می رساند تا مراقب بیشتری از خود کند و این نشان می دهد که نه تنها در درون خانه که در بیرون نیز فاطمه سلام اللّه علیها در فکر دفاع و نجات پدر بود.
در یکی از همان سالها، ابوجهل مشتی اراذل مکّه را تحریک کرد که به هنگامی که پیامبر – صلی الله علیه و آله – در مسجد الحرام به سجده رفته بود، شکمبه گوسفندی را بیاورند و بر سر حضرت بیفکنند، هنگامی که این عمل انجام شد ابوجهل و اطرافیانش صدا به خنده بلند کردند و پیامبر – صلی الله علیه و آله – را به باد مسخره گرفتند.
بعضی از یاران، منظره را دیدند اما دشمن بیرحم چنان آماده بود که توانائی بر دفاع نداشتند، ولی هنگامی که این خبر به گوش دختر کوچکش فاطمه – سلام الله علیها – رسید به سرعت به مسجد الحرام آمد و آن را برداشت و با شجاعت مخصوص خودش، ابوجهل و یارانش ر با شمشیر زبان مجازات کرد، و به آن ها نفرین فرمود.
آری در آنجا که گاهی مردن دلاور جرأت دفاع از پیامبر – صلی الله علیه و آله – را نداشتند، این دختر شجاع و خردسال، حضور داشت و به دفاع از پیامبر – صلی الله علیه و آله – می پرداخت.
این دوران هر چه بود، سپری شد، پیامبر – صلی الله علیه و آله – عازم هجرت به مدینه گشت. فاطمه – سلام اللّه علیها- باید موقتاً از پدر جدا شود و در خانه تنها بماند، تا زمانی که اجازه هجرت به او داده شود، در حالی که 8 سال بیشتر از سن مبارکش نمی گذشت. ولی همانگونه که امیرمؤمنان علی – علیه السلام – در لحظات حساس و بحرانی هجرت با خوابیدن در بستر پیامبر – صلی الله علیه و آله – امتحان ایثار و فداکاری خود را داد و بدن خویش را در معرض شمشیرهای دشمن گذارد، فاطمه – صلی الله علیه و آله – نیز بدون جزع و بیتابی آمادگی خود را برای پذیرش این رسالت جدید اعلام داشت.
ولی دوران جدائی او نمی توانست زیاد طولانی باشد، و باید در کنار پدر همچنان بماند. و در محیط مدینه همچون مکه به دفاع خود ادامه دهد، و گردو غبار اندوه و حوادث سخت را از قلب نورانی پدر بشوید، لذا بعد از چند روز به اتفاق چند نفر از همسران پیامبر – صلی الله علیه و آله – به همراهی امیر مؤمنان علی – علیه السلام – به مدینه آمد.
حضرت فاطمه نه تنها در روزهای عادی (هر چند پیامبر – صلی الله علیه و آله – روز عادی نداشت) بکله در روزهای جنگ و طوفانی نیز همچون یک مرد شجاع در شعاعی که مأموریت داشت، از پیامبر – صلی الله علیه و آله – دفاع می کرد.
هنگامی که جنگ «احد» پایان گرفت و تازه لشگر دشمن صحنه را ترک گفته بود و پیامبر – صلی الله علیه و آله – با دندان شکسته و پیشانی مجروح هنوز در میدان احد بود فاطمه سلام اللّه علیها با سرعت به «احد» آمد و با اینکه هنوز نوجوان کم سن و سالی بود فاصله میان «مدینه» و «احد» را با پای پیاده و با شوق زیاد طی کرد، صورت پدر را با آب شستشو داد، خون را از چهره اش زدود، اما زخم پیشانی همچنان خونریزی می کرد.
قطعه حصیری را سوزاند، و خاکستر آن را برجای زخم ریخت و مانع خونریزی شد، و عجیبتر اینکه برای جنگی که در روز بعد اتفاق می افتاد. اسلحه برای پدر فراهم می کرد.
در جنگ احزاب که از پررنج ترین غزوات اسلامی بود، و در ماجرای فتح مکه در آن روز که سپاه پیروزمند اسلام با احتیاطهای لازم آخرین سنگر شرک را از دست مشرکان گرفت و خانه را از لوث وجود بتها پاک کرد، باز می بینیم فاطمه سلام اللّه علیها در کنار پیامبر قرار گرفته، و به کنار خندق می آید و برای پیامبر – صلی الله علیه و آله – که چند روز گرسنه مانده، غذای ساده ای که از قرض نانی تجاوز نمی کرد، تهیه می کند، و به هنگام فتح مکه برای او خمیه می زند، آب برای شستشو و غسل آماده می کند، تا گردو غبار را از تنش بشوید و لباس پاکیزه ای بپوشد و رهسپار مسجد الحرام شود.
آیت الله مکارم شیرازی – بانوی نمونه