در قرآن، آیه 121 سوره آل عمران تا تقریباً آخر این سوره در رابطه با جنگ اُحُد است، اختصاص بالغ بر صد آیه به ماجرای اُحُد بیانگر آن است که ماجرای نبرد اُحُد دارای درسهای بسیار آموزنده برای مسلمانان هر عصر است که فرا گرفتن آن درسها موجب عزّت آنان خواهد بود.
دورنمایی از جنگ اُحُد
بت پرستان در جنگ بدر، دستخوش ضربات شدید از جانب مسلمانان شده بودند، و بسیاری از سرانشان کشته شده بودند. آنها تصمیم گرفتند با نیروی مجهّزی برای انتقام و سرکوبی مسلمانان به سوی مدینه حرکت کنند، آنها با پنج هزار نفر به اضافه زنان و غلامان و ساز و برگ نظامی و استمداد از قبایل مختلف حرکت نمودند در حالی که شعار میدادند: انتقام! انتقام.
این لشکر مجهّز روز پنجشنبه 5 شوّال سال سوم هجرت در دامنه کوه اُحُد (یک فرسخی مدینه) مستقر شد.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ روز جمعه را در مدینه ماند و نماز جمعه را خواند و در خطبههای نماز، مردم را به دفاع و جهاد، دعوت کرد و سپس با سپاهی که افراد آن حدود هزار نفر بودند، از مدینه به سوی اُحُد حرکت کردند. در بین راه «عبدالله بن ابی سلول» منافق که معتقد به ماندن در مدینه بود با طرفداران خود که حدود سیصد نفر از سپاه را تشکیل میدادند به مدینه بازگشتند، و در نتیجه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ با سپاه 700 نفری به سرزمین اُحُد وارد شد، و در نقطهای در کنار کوه مستقر گردید، در آن جا در پشت سر، دهانه شکاف کوهی را دید، «عبدالله بن جُبیر» را با پنجاه تیرانداز، نگهبان آن دهانه کرد، و به آنها تأکید کرد که تا پایان جنگ در آن جا بمانند و حرکت نکنند.
در روز هفتم، پس از نماز صبح، چند نفر از دلاوران دشمن پیاپی به میدان تاختند و طلب مبارزه کردند، امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ به میدان آنها رفت و آنها را به هلاکت رسانید، در این هنگام جنگ دسته جمعی آغاز گردید، پیامبر و علی و حمزه در پیشاپیش سپاه اسلام با دشمن میجنگیدند، ولی عواملی موجب شکست مسلمانان شد، افراد برجستهای مانند: حضرت حمزه ـ علیه السلام ـ عموی پیامبر، مُصعب بن عُمیر، عبدالله بن جحش، حنظله و… به شهادت رسیدند.
شایعه قتل پیامبر، و پیام خدا
در درگیری شدید نبرد اُحُد یکی از جنگجویان کافر به نام «عمرو بن قمیه» سنگی به سوی پیامبر افکند، که موجب مجروح شدن پیشانی و شکستن بینی و دندان، و شکافته شدن لب پایین آن حضرت شد، به طوری که خون چهره نازنین حضرت را پوشانید، او خواست آن حضرت را بکشد، یکی از سرداران جوان و رشید اسلام به نام مُصعب بن عُمیر که شباهت زیادی به پیامبر داشت، خود را سپر آن حضرت قرار داد و با حملههای کوبندهاش از پیشروی دشمن جلوگیری کرد و در این میان به شهادت رسید. دشمن خیال کرد که پیامبر را کشته است، از این رو با صدای بلند همین خبر را اعلام کرد و موجب شایعه شد.
این شایعه باعث تضعیف روحیه مسلمانان گردید، و در مدینه پیچید و زن و مرد را نگران و گریان نمود، حتی عدهای از مسلمانان آن چنان خود را باختند که از میدان گریختند، در این هنگام آیه 144 آل عمران نازل شد که: «اگر فرضاً محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ کشته شد، خدای محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ هست، شما شخص و پیوند جسمانی را محور قرار ندهید، بلکه شخصیت و پیوند مکتبی را محور خود سازید.» در این آیه چنین میخوانیم:
«وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِکُمْ وَ مَنْ ینْقَلِبْ عَلى عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئاً وَ سَیجْزِی اللَّهُ الشَّاکِرِینَ؛ محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ فقط فرستاده خدا است، و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب بر میگردید؟ (اسلام را رها کرده و به دوران جاهلیت و کفر بازگشت میکنید؟) و هر کس به عقب برگردد، هرگز به خدا ضرری نمیزند، خداوند به زودی شاکران مقاوم را پاداش خواهد داد.»[1]
چهار عامل مهم شکست
در میان عوامل، چهار عامل زیر، از عوامل مهم شکست بود که مسلمانان همواره باید به آن توجه کنند:
1. عبدالله بن ابی سلول منافق، در حسّاسترین شرایط، با حدود یک سوم لشکر اسلام از سپاه اسلام کنار گرفت و به مدینه برگشت، این خود یک نوع تفرّق و اختلاف بود که میتوانست نقش و اثر مهمّی در ضربه زدن به فشردگی و اتحاد که در جنگ بسیار ضروری است داشته باشد. بنابراین نباید مسلمانان به افراد منافق و دو رو تکیه کنند، چنین افرادی یاران ظاهری نیمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند که با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر میزنند.
2. عدم رعایت انضباط نظامی، و هرج و مرج در کارها، یکی از عوامل شکست است، چنان که اکثر نگهبانان دهانه شکاف کوه که نقطه حسّاسی بود، به طمع غنائم و مال دنیا آن جا را رها کردند، و در نتیجه آن شد که نمیبایست بشود. بنابراین نباید هیچ گاه در جنگ، انضباط و روحیه عالی معنوی و اخلاص و جنگ برای خدا را فراموش کرد.
3. شایعه سازی در جنگ نقش مهم دارد. شایعه قتل حضرت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ اثر عجیبی در فرار و وحشت مسلمانان داشت. مسلمانان باید به شایعهها توجه نکنند، تا ناخودآگاه روحیه خود را نبازند.
4. استقامت نکردن مسلمانان نیز عامل دیگر شکست بود، اگر آنها با ایمان قوی، هم چون علی ـ علیه السلام ـ و مقداد و ابودُجانه ایستادگی میکردند، آن طور شکست نمیخوردند. آیا میدانید استقامت و جان نثاری این چند نفر بخصوص علی ـ علیه السلام ـ چقدر کارساز بود؟ خود قضاوت کنید.
ماجرای حمراء الاسد
یکی از حوادثی که در سال سوم هجرت، پس از جنگ اُحُد رخ داد، ماجرای «حمراء الاسد» است، که در قرآن در آیه 172 تا 174 سوره آل عمران به آن اشاره شده است، در آیه 172 خداوند از آنها تقدیر و تمجید کرده و چنین میفرماید:
«الَّذِینَ اسْتَجابُوا لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَ اتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ؛ آنها که دعوت خدا و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را پس از آن همه جراحاتی که به ایشان رسید، اجابت کردند، (و هنوز زخمهای میدان احد التیام نیافته بود به سوی «حمراء الاسد» حرکت نمودند، برای کسانی از آنها که نیکی کردند و تقوا پیش گرفتند، پاداش بزرگی است.»
دورنمایی از غزوه حمراء الاسد
در پایان جنگ احد، به فرمان ابوسفیان لشکر به ظاهر فاتح او به سرعت به سوی مکّه حرکت کرد، هنگامی که این لشکر به سرزمین «روحاء» رسیدند، از کار خود سخت پشیمان شدند، و تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند تا بقیه مسلمانان را به قتل رسانند.
دستگاه اطّلاعاتی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ این موضوع را به پیامبر گزارش داد، پیامبر فوراً دستور داد که مسلمانان، بسیج شوند و برای یک جنگ دیگر آماده گردند، مخصوصاً فرمان داد که مجروحان نیز در این جنگ شرکت نمایند.
مسلمانان همراه مجروحین، بسیج شده و به سوی لشکر دشمن، حرکت کردند.[2]
در ارزش کار این دلیرمردان کفرستیز آیات 172 تا 174 سوره آل عمران نازل شد که ترجمه آن آیات چنین است: «آنها که دعوت خدا و پیامبر را پس از آن همه جراحات اجابت کردند، از میان آنها برای کسانی که نیکی کردند و راه تقوا را پیمودند، پاداش بزرگی خواهد بود ـ اینها کسانی بودند که (بعضی از) مردم به آنها گفتند مردم (لشکر دشمن) برای (حمله به شما) اجتماع کردهاند از آنها بترسید، اما آنها ایمانشان زیادتر شد و گفتند: خدا ما را کافی است و بهترین حامی ما میباشد ـ به همین جهت (از این میدان) با نعمت و فضل پروردگار بازگشتند در حالی که هیچ ناراحتی به آنها نرسید، و از فرمان خدا پیروی کردند و خداوند دارای فضل و بخشش بزرگی است.»
اینک پیرامون این ماجرای عجیب، به داستانهای زیر توجه کنید:
مجروحی، مجروح دیگر را حمل میکند!
یکی از یاران پیامبر میگوید: من از جمله مجروحان بودم ولی زخمهای برادرم از من سختتر و شدیدتر بود، تصمیم گرفتیم هر طور که هست خود را به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ برسانیم، چون حال من کمی از برادرم بهتر بود، هر کجا برادرم باز میماند، او را به دوش میکشیدم و بالاخره با زحمت خود را به لشکر رساندیم. به این ترتیب پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ارتش اسلام در محلی به نام «حمراء الاسد» (هشت میلی مدینه) رسیده و در آن جا اردو زدند.[3]
گزارش «معبد»
خبر حرکت ارتش اسلام به لشکر دشمن رسید، به خصوص که شنیدند حتی مجروحین مسلمان همراه لشکرند، همین خبر که حاکی از نهایت مقاومت مسلمانان بود، دشمن را به وحشت انداخت.
در این بین «معبد خزاعی» که یکی از مشرکان بود و از مدینه به سوی مکه میرفت، در سرزمین «روحاء» به لشکر ابوسفیان رسید، ابوسفیان در مورد چگونگی لشکر اسلام از او سؤال کرد، او گفت: «محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ را دیدم تا لشکری بسیار که تا کنون، همانند آن را ندیده بودم در تعقیب شما هستند و به سرعت پیش میآیند.»
ابوسفیان با نگرانی و اضطراب گفت: «چه میگویی؟ ما آنها را کشتیم و تار و مار کردیم…[1]. مجمع البیان، ج 1 و 2، ص 513.
[2]. مجمع البیان، ج 2، ص 539.
[3]. مجمع البیان، ج 2، ص 539؛ تفسیر نمونه، ج 3، ص 175.
@#@»
معبد گفت: من نمیدانم شما چه کردید؟ همین قدر میدانم که لشکر عظیمی در تعقیب شما است.
در این وقت، لشکر دشمن تصمیم قاطع گرفت که عقب نشینی کند و به دنبال این تصمیم به سوی مکه گریخت.[1]
اسیر گرفتن علی ـ علیه السلام ـ در حالت سخت!
چنان که گفتیم: برای آن که دشمنان در راه بر نگردند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دستور داد که مسلمانان، حتی مجروحین، دشمن را تعقیب کنند، و آنها را از بازگشت، منصرف سازند و این خروج مسلمانان مانوری بود که رعب و وحشتی در دشمن ایجاد کرد.
علی ـ علیه السلام ـ با این که بدن مبارکش یکپارچه زخم بود تا «حمراء الاسد» (هشت میلی مدینه) دشمن را تعقیب کرد، و چند روز در آن جا ماند، و هنگام مراجعت دو نفر از سرشناسان دشمن به نامهای: معاویه بن مغیره اموی و ابوعزّه جُمَحی را به اسارت گرفت و به مدینه آورد.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ حکم اعدام «ابوعزّه» را صادر کرد، زیرا او در جنگ بدر، اسیر مسلمانان شده بود و عهد و پیمان داده بود که اگر آزاد شود، دیگر به جنگ مسلمانان نیاید، و با این شرط، آزاد شده بود، ولی برخلاف پیمان، در جنگ اُحُد برای سرکوبی مسلمانان، شرکت کرد.
او پس از این حکم، به گریه و زاری افتاد و التماس کرد که رهایش کنند، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: «لا یلْدَغُ الْمُؤْمِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَّتَینِ؛ مؤمن از یک سوراخ، بیش از یک بار گزیده نمیشود.» (کنایه از این که اگر بار اول دستش گزیده شد، برای بار دوم، این تجربه تلخ را تکرار نمیکند) آن گاه حکم اعدام درباره او اجرا شد.[2]
تجدید روحیه قوا، و تعقیب دشمن
وقتی که خبر حرکت لشکر اسلام در تعقیب لشکر کفر، به ابوسفیان رسید، و دانست که لشکر اسلام کمال آمادگی را دارد و تا «حمراء الاسد» آمده است، با یاران خود تصمیم گرفتند که به سرعت به مکه بگریزند.
ولی به خیال خام خود، برای این که مسلمانان را بترسانند، نعیم بن مسعود اشجعی را در راه دیدند، به او گفتند کجا میروی؟ او گفت: برای خرید گندم به مدینه میروم. ابوسفیان به او گفت: اگر به حمراء الاسد بروی و پیام ما را به محمد برسانی، فلان قدر خرما و کشمش به تو خواهم داد، او گفت: مانعی ندارد، پیام شما را میرسانم.
ابوسفیان گفت: به پیامبر اسلام و مسلمانان خبر بده که: «ابوسفیان و بت پرستان قریش با لشکر انبوهی به سرعت به سوی مدینه میآیند، تا بقیه یاران پیامبر را از پای درآورند.»
نعیم بن مسعود به حمراء الاسد، آمد، و جریان را گفت که انبوهی از لشکر دشمن به سوی مدینه میآیند، برگردید، خطر بسیار است.
پیامبر و مسلمانان گفتند: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ؛ خدا ما را کافی است و او بهترین مدافع است.» آن گاه با پیام جبرئیل، پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به مدینه بازگشت و دشمنان بر اثر رعب و وحشتی که از مسلمانان در دلشان افتاده بود، به سوی مکه گریختند.[3][1]. مجمع البیان، ج 2، ص 540؛ بحار، ج 20، ص 99.
[2]. منتهی الامال، ص 47؛ و در بعضی نقلها این اسیر گرفتن به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نسبت داده شده است. (کحل البصر، ص 96).
[3]. بحار، ج 20، ص 99، 111.