امامت امام حسن مجتبی(ع)

امامت امام حسن مجتبی(ع)

از آثار برجای مانده‌ نگرش عثمانی در مذهب اهل سنت، بی‌توجهی به خلافت شش ماهه‌ امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ است که نه آن را از عهد خلفای راشدین می‌شناسند و نه از دوره‌ مُلُوکی محسوب می‌کنند.[1] در اصل آنها این خلافت را چندان به رسمیت نمی‌شناسند. این در حالی است که بقایای مهاجر و انصاری که در کوفه بودند، به ضمیمه‌ مردم عراق و نواحی شرق اسلام، پیروی از وی را به عنوان خلیفه‌ مسلمین پذیرفتند؛ اما روشن بود که شکاف عمیقی میان مسلمانان به وجود آمده و در همین دوره، معاویه نیز در شام مدعی خلافت بود، گرچه به قول خود وی، از میان انصار تنها یک نفر با او همراه بود.[2] آشکار بود که اصل تجزیه خلافت نه تنها آن زمان پذیرفته شده نبود بلکه تا آخرین عهد تاریخ خلافت، یعنی انحلال عثمانی‌ها در جنگ جهانی اول (1914ـ1918 میلادی) این نکته که در آن واحد دو خلیفه در جهان اسلام وجود داشته باشد، پذیرفته نشد. در زمانی که امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ بر سر کار آمد، عراق بدترین شرایط را در قیاس با شام داشت. علاوه بر شکستی که در حکمیت برای مردم عراق به دست آمده بود، شورش خوارج نیز نیروهای عراق را شدیداً تضعیف کرده و پس از سه جنگ، مردم خسته و درمانده شده بودند. روزهای پایانی زندگی امام علی ـ علیه السّلام ـ هر چه قدر از مردم خواسته شد تا بسیج شوند، کمتر کسی به این کار تن داد.[3] اینک پس از شهادت امام علی ـ علیه السّلام ـ و نگرانی شدید مردم عراق از تسلط شام، امید آن می‌رفت که آنان دست به یک مقاومت جدی بزنند. آنان برای این کار می‌بایست امامی را برمی‌گزیدند و چاره‌ای جز پذیرش امام نداشتند. بیعت قیس بن سعد و عبدالله بن عباس نیز تأثیر بسزایی در فراهم شدن زمینه برای بیعت مردم عراق با امام فراهم کرد. به دنبال بیعت عراق، مردم حجاز نیز با قدری تأمل بیعت کردند.
در کنار توده‌ مردم، شیعیانی نیز بودند که در اصل به امامت امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ اعتقاد داشته و به این دلیل با او بیعت کردند. در اصل، گرایش مذهبی کوفه به طور غالب تشیع ـ به معنای عدم پذیرش عثمان و تأیید حکومت امام علی ـ علیه السّلام ـ بود. آنان در طی پنج سال که از حکومت امام گذشته بود، تحت تأثیر امام و یاران او، علوی الرأی شده و از گرایش عثمانی متنفر بودند. مخالفت با عثمان و بدنامی وی در این شهر از همان عصر امام علی ـ علیه السّلام ـ تا به اندازه‌ای بود که جریر بن عبدالله بجلی گفته بود: در شهری که رسماً به عثمان دشنام می‌دهند، نخواهد ماند.[4] با وجود چنین گرایشی، مردم پس از شهادت امام علی ـ علیه السّلام ـ راهی جز انتخاب امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ نداشتند؟ البته در میان مهاجران و انصار و یا حتی قریشیان، کسانی از صحابه در کوفه بودند و حتی شخصی چون عبدالله بن عباس نیز در این زمان در کوفه حاضر بود، اما کوچک‌ترین تردیدی درباره‌ی انتخاب امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ پیش نیامد و از فرد دیگر نام برده نشد. البته این از آن روی نبود که مردم عراق «حسن بن علی را بیش از پدرش دوست می‌داشتند»،[5] بلکه بدان دلیل بود که چاره‌ای جز این کار نداشتند. این تذکر برای این عنوان شد که کسانی قصد آن دارند که بگویند شرایط برای امام حسن ـ علیه السّلام ـ آماده بوده و او خود نخواسته است به مبارزه ادامه دهد.
تا آنجا که به نظریه‌ی امت شیعی مربوط می‌شود شواهدی وجود دارد که امام علی ـ علیه السّلام ـ فرزند خود را به عنوان جانشین خویش معرفی کرده است، گرچه سنیان از آن شواهد به عنوان ولایتعهدی یاد نکرده‌اند.[6] در این زمینه روایتی از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در مآخذ فراوانی آمده است که: «الحَسَنُ و الحُسَین امامان، قاما او قَعَدا».[7] این حدیث دلیل روشنی بر امامتِ منصوص این دو برادر می‌باشد. گزارش‌هایی نیز از نظر تاریخی در این باره وجود دارد که شاهدی بر نظریه امامت شیعی درباره‌ی امامت امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ است.
به روایت نصر بن مزاحم، در همان زمانِ امام علی ـ علیه السّلام ـ اعور شنّی خطاب به امام گفت: خداوند بر رهیابی و شادکامیت بیفزاید، تو به پرتو نور الهی در نگریستی… تو پیشوایی و اگر کشته شوی، رهبری پس از تو از آن این دو تن ـ یعنی حسن و حسین ـ است. من نیز چیزی سروده‌ام بدان گوش بدار: ای اباحسن! تو خورشید فروزان نیمروزی و این دو (پسرانت) در میان پدیده‌ها، ماه تابانند. تو و این دو نو باوه، تا دم واپسین، همچون گوش و دیده همراه، و از پی یکدیگرند، شما نیکمردانی هستید با پایگاهی بس والا که دست نوعِ آدمی از دامان عزّت آن کوتاه است.[8] منذر بن جارود نیز در صفین به امام گفت: «فان تهلک فهذان الحسن و الحسین أئمتنا من بعدک». او در شعری گفت:
أبا حسنٍ أنتَ شمسُ النّهار
و هذان فی الداجیات القَمَر
و أنت و هذان حتی الممات
بمنزله السَمْع بعد البَصر[9] بدین ترتیب روشن می‌شود که از همان زمان علی ـ علیه السّلام ـ یاران آن حضرت، رهبری پس از وی را از آن حسنین ـ علیهم السّلام ـ می‌دانسته‌اند و می‌دانیم که بعد از شهادت امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ، شیعیان کوفه در پی امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرستاده‌اند. عبدالله بن عباس نیز مردم را به سوی امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ فرا خوانده و گفت: او فرزند پیامبر شما و وصیّ امام شماست؛ با او بیعت کنید.[10] امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ نیز در نامه خود به معاویه نوشت: وقتی که پدرم در آستانه مرگ قرار گرفت، این «امر» را بعد از خود به من سپرد.[11] هیثم بن عدی از قول بسیاری از مشایخ خود نقل کرده که آنان گفتند حسن بن علی «وصی» پدرش بوده است.[12] ابو الاسود دئلی نیز که در بصره بود در وقت گرفتن بیعت برای امام گفت: او از سوی پدر به «وصایت و امامت» رسیده است.[13] از سوی مردم نیز به امام گفته شد که تو خلیفه و وصی پدرت هستی و ما مطیع تو هستیم.[14] به هر روی، در مجموع، می‌توان این نکته را پذیرفت که امام علی ـ علیه السّلام ـ فرزندش را به عنوان کسی که او وی را به جانشینی خود می‌پذیرد، ‌مطرح کرده است.[15] در روز جمعه‌ای که امام کسالت داشت، دستور داد تا حسن ـ علیه السّلام ـ نماز بخواند.[16] صرف نظر از این امر که مردم شیعی کوفه بر اساس گرایش مذهبی خود به سوی امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ آمدند، باید به مفاهیم شیعی خاص اهل بیت و مقام امامت، در این مرحله توجه داشت. نخستین خطبه‌ی امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ به نقل تمامی مآخذ مربوطه چنین است: هر کسی که مرا می‌شناسد که می‌شناسد، هر کسی نمی‌شناسد من حسن فرزند محمد رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هستم، من فرزند بشیر و نذیرم؛ من فرزند دعوتگر به سوی خدا، به اذن او، و با چراغ روشن، هست، من از اهل بیتی هستم که خداوند رجس و پلیدی را از آنان دور و آنان را تطهیر کرده است؛ آنان کسانی هستند که خداوند دوستی آنان را در کتاب خود واجب کرده (که خداوند فرمود: بگو: بر این رسالت، جز دوست داشتن خویشاوندان نمی‌خواهم) [17] «و هر که کار نیکی کند به نیکویی‌اش می‌افزاییم» پس کار نیک همان دوست داشتن ما اهلبیت است.[18] مسعودی قسمتی از یکی از خطبه‌های امام حسن ـ علیه السّلام ـ را چنین آورده است:
ما حزب الله رستگاریم، ما عترت نزدیک رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هستیم، ما اهل‌بیت طیّب و طاهر و یکی از دو «ثقلین» هستیم که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در میان شما باقی گذاشت. ثقل دیگر کتاب خدا است که از هیچ سوی باطل در آن راه ندارد… پس از ما اطاعت کنید که اطاعت ما واجب است؛ زیرا قرین طاعت از خدا و رسول و اولی الامر است که: اگر در چیزی نزاع کردید آن را نزد خدا و رسول برید… و اگر نزد رسول و اولی الامر برده شود، آنان که اهل استنباط علم هستند، آن را فرا خواهند گرفت.[19] هلال بن یساف می‌گوید: پای خطبه‌ی حسن بن علی ـ علیه السّلام ـ بودم که می‌گفت: ای مردم کوفه! در باره ی ما از خدا بترسید. ما امیران شما و مهمانان شما هستیم. ما اهل بیتی هستیم که خداوند درباره‌ی ما فرمود: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[20] گویا این خطبه بعد از مجروح شدن امام ـ علیه السّلام ـ در ساباط ایراد شده است.
امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ همچون پدر، علی‌رغم آنچه درباره‌ی بیعت مهاجرین و انصار با خلفای پیشین آمده، خلافت را حق خویش می‌دانست. نامه‌ی امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ به معاویه، نظیر برخی از اظهارات امام علی ـ علیه السّلام ـ حاوی انتقاد از انتخاب خلفای پیشین است. امام در این نامه که آن را توسط حرب بن عبدالله ازدی برای معاویه فرستاد، با اشاره به استدلال قریش در سقیفه، به خویشی با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و پذیرش آن از سوی عرب، اظهار داشت: ما همین استدلال را در مواجهه با قریش کردیم، اما انصافی که عرب در برخورد با قریش نشان داد، اینان برای ما نشان ندادند؛ آنان به اتفاق بر ما ظلم روا داشتند و با ما به دشمنی برخاستند. سپس امام ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: ما به سبب ترسی که از منافقان و احزاب داشتیم، آن مسائل را تحمّل کردیم و چیزی ابراز نکردیم تا این که امروز گرفتار تو شدیم، تویی که هیچ سابقه‌ای در دین نداری و پدرت بدترین دشمن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ و کتاب او بود. آنگاه امام ـ علیه السّلام ـ از او خواست تا همراه با مردمی که با او بیعت کرده‌اند، بیعت کند. معاویه در پاسخ نسبت به برخورد امام با جریان سقیفه نوشت: بدین ترتیب تو به صراحت، ابوبکر، عمر، ابو عبیده و زبیر و صلحای از مهاجر و انصار را مورد اتهام قرار دادی. من از تو چنین انتظاری نداشتم. معاویه، ‌سپس با بیان دیدگاه‌های خود درباره‌ی انتخاب ابوبکر توسط قریش و مهاجر و انصار، ‌و این که آنان بهترین را برگزیدند، می‌گوید: و الحال فیما بینی و بیک الیوم مثل احال الّتی کنتم علیها أنتم و ابوبکر بعد وفاهِ النبیّ ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ. امروز هم اختلاف میان من و تو، ‌همان اختلاف میان ابوبکر و شما پس از وفات رسول خداست. اگر می‌دانستم که مردم‌داری تو، هواداریت از امت، سیاستت، توانایی فراهم آوردن مال و برخوردت با دشمن از من قوی‌تر است با تو بیعت می‌کردم، اما من حکومتی طولانی داشته‌ام، تجربه‌ی بیشتری دارم، از نظر سنّی نیز از تو بزرگترم، سزاوار است که تو حاکمیت مرا بپذیری، اگر چنین کنی پس از خودم، ‌حکومت را به تو واگذار خواهم کرد و از بیت المال عراق مال فراوانی به تو خواهم بخشید و خراج هر کجای عراق را که طلب کنی در اختیار تو خواهم گذاشت.[21] اشاه‌ی معاویه به شباهت درگیری او با امام علی ـ علیه السّلام ـ و فرزندش، با دعوای ابوبکر و علی ـ علیه السّلام ـ، در نامه‌ی متبادله میان محمد بن ابی‌بکر و معاویه نیز آمده است.[22] معاویه خود را خلف ابوبکر و عمر می‌دانست و از آنان به شدت دفاع می‌کرد؛ او در این کار قصد بهره‌گیری سیاسی نیز داشت. زمانی در برابر امام علی ـ علیه السّلام ـ نیز نوشت: تو «بغی» بر خلفا کردی؛ و امام پاسخ داد: اگر چنین رفتار کرده، نباید از معاویه عذرخواهی کند. افزون بر آن که او بغی نکرده است، بلکه از برخی از اعمال آنان انتقاد کرده و در این باره از هیچ کس هم عذرخواهی نخواهد کرد.[23] به هر روی، عوامل مختلفی سبب شد تا مردم عراق و حجاز با امام حسن ـ علیه السّلام ـ بیعت کنند. گفته شده است قیس بن سعد در وقت بیعت گفت: بر کتاب خدا، سنت رسول و جهاد با ستمکاران با او بیعت می‌کند؛ امام تنها کتاب و سنت را پذیرفته و فرمود: اینها برتر از هر شرطی هستند.[24] مداینی می‌گوید: ابن عباس پس از شهادت امام علی ـ علیه السّلام ـ از خانه بیرون آمد و گفت که از علی ـ علیه السّلام ـ پسری باقی مانده است (و قد تَرَکَ خَلَفاً) اگر دوست دارید (برای بیعت با او) بیرون آید و اگر کراهت دارید هیچ کس، بر دیگری (تعهّدی) ندارد. مردم برای حضرت علی ـ علیه السّلام ـ گریه کرده و اعلام رضایت کردند. امام از خانه بیرون آمد و ضمن خطبه‌ای آیه‌ی تطهیر را درباره‌ی اهلبیت خواند و مردم با او بیعت کردند.[25] بعدها امام خطاب به مردم فرمود: شما نه از روی اکراه بلکه به اختیار با من بیعت کردید.[26] در نقل اصفهانی آمده است که ابن عباس مردم را به بیعت با او دعوت کرد و آنان گفتند، کسی را دوست داشتنی‌تر و سزاتر از او به خلافت نمی‌شناسند. سپس با او بیعت کردند.[27] در اینجا باید به یک مسأله‌ی دیگر توجه داشت و آن اصل سیاسی پذیرفته شده در امر خلافت، یعنی بیعت اهل حَرَمین است. در این زمان که حدود سی سال از رحلت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ گذشته بود، نسل عظیمی از صحابه در فتوحات و نیز در جمل و صفین در گذشته بودند. به علاوه، مدینه از مرکزیت خلافت درآمده بود. در این صورت اصل مذکور که بیعت مهاجرین و انصار ساکن مدینه بود، مواجه با دو اشکال مزبور شد؛ بدین ترتیب مشکل به وجود آمده در این امر،‌نشانگر آن بود که اوضاع رو به دگرگونی است. خواهیم دید که همراه با از بین رفتن این اصل،‌اصل ولایت‌عهدی توسط معاویه به عنوان جانشین اصل پیشین مطرح شد. بدین مطلب باید افزود که از سران قریش نیز کمتر کسی که بتواند مدعی خلافت باشد، باقی مانده بود. معاویه در نامه‌ای به ابن عباس نوشت: اکنون درباره‌ی قریش از خدا بترس! از آنان تنها شش تن باقی مانده: دو نفر در شام که من و عمروبن عاص هستیم، دو نفر در حجاز که سعد بن ابی وقاص و عبدالله بن عمر هستند و دو نفر در عراق که تو و حسن بن علی هستید.[28] در چنین شرایطی، عراق تنها می‌توانست به فرزند امام علی ـ علیه السّلام ـ اعتماد کند و چنین کرد جز آن که مردم عراق به دلیل دشواری‌هایی که داشتند نتوانسته در راهی که انتخاب کردند، پایدار بمانند. در جریان بیعت با امام، کسانی که اصرار بر جنگ با معاویه داشتند، بر آن بودند تا در شرایط بیعت، جنگ با معاویه را نیز بگنجانند. به این معنا که ما بر سر جنگ با معاویه بیعت می‌کنیم. امام مجتبی ـ علیه السّلام ـ حاضر به پذیرش این شرط نشده و فرمود: با آنها بیعت می‌کند به این شرط که با هر کس جنگید بجنگند و با هر کس به مسالمت برخورد کرد، با مسالمت برخورد کند.»[29] طبیعی است که امام جامعه نمی‌تواند بر پایه‌ی چنین شرطی با کسی بیعت کند. بلکه باید در امر مهمی همچون جنگ و صلح مختار باشد. این سخن امام چنان که برخی برداشت کرده‌اند به این معنا نبود که امام از آغاز قصد جنگ نداشته است،[30] چه از اقدامات بعدی امام چنین بر می‌آید که امام خود از کسانی بوده که بر جنگ اصرار داشته است. هدف اصلی از عدم پذیرش این شرط، حفظ حوزه‌ی اقتدار خود به عنوان امام جامعه بوده است. پذیرش شرط آنها به این معنا بود که آنان فرمانده‌ی نظامی برگزیده‌اند نه امام برای جامعه. به نوشته شیخ مفید، بیعت با امام در روز جمعه، بیست و یکم ماه رمضان سال چهلم هجرت بوده است.[31]


[1] . البته در کتب تاریخ، معمولاً پس از شهادت امام علی ـ علیه السّلام ـ از وی به عنوان کسی که با بیعت حاضران ـ در کوفه سر کار آمده یاد می‌شود نکـ: تاریخ الخلفای سیوطی ـ مسعود می‌گوید: در بعضی از کتب تاریخ دیده است که با محاسبه خلافت امام حسن ـ علیه السّلام ـ روایت «الخلافه بعدی ثلاثون سنه» درست می‌شود؛ بعد هم خود با ذکر تاریخ خلافت هر یک از خلفا، این محاسبه را نشان می‌دهد. مروج الذهب، ج2، ص429؛ باید توجه داشت که عثمانیان که بنیانگزار مذهب اهل سنت بعدی هستند تا اوایل قرن سوم خلافت امام علی ـ علیه السّلام ـ را نیز نمی‌پذیرفتند.
[2] . طبقات الشعراء، ص109؛ و نکـ: الامتاع و المؤانسه، ج3، ص170.
[3] . نکـ: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج10، ص67.
[4] . مختصر تاریخ دمشق، ج6، ص30، ج7، ص282.
[5] . ترجمه الامام الحسن ـ علیه السّلام ـ ابن عساکر، ص171.
[6] . ابن ابی الدنیا خبری نقل کرده که امام علی ـ علیه السّلام ـ جانشین برای خود معرفی نکرد؛ نکـ: مقتل امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ ، ص61.
[7] . مجمع البیان، ج2، ص403؛ کشف الغمه، ج2، ص159؛ الارشاد، ص220.
[8] . وقعه صفین، صص425ـ424 (پیکار صفین، ص580)؛ طبقات الکبری، ج3، ص34.
[9] . الفتوح، ج3، ص147.
[10] . الارشاد، ج2، ص8 (در متنی که در ابن ابی الحدید، ج16،‌صص31ـ30؛ مقاتل الطالبیین، ص33 آمده کلمه‌ی وصی نیامده).
[11] . الفتوح، ج4، ص151 (در متن اصفهانی (مقاتل الطالبیین، ص36) و ابن ابی الحدید، ج16، ص24 آمده: ولاّنی المسلمون الامر من بعده؛ تفاوت دو نص آشکار است).
[12] . العقد الفرید، ج4، ص474.
[13] . الاغانی، ج11، ص116.
[14] . بحارالانوار، ج44، ص43.
[15] . نکـ: الحیاه ‌السیاسیه للامام الحسین ـ علیه السّلام ـ ، صص49ـ48.
[16] . مروج الذهب، ج2، ص431.
[17] . آنچه در کروشه آمده قسمت اول آیه مورد استناد است که در اصل خبر نیامده و ادامه آیه با اتکای به قسمت اول ذکر شده است.
[18] . مقاتل الطالبیین، ص33؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، صص30ـ31؛ ترجمه الامام الحسن ـ علیه السّلام ـ ، ابن سعد، ص167؛ انساب الاشراف، ج3، ص28؛ حیاه الصحابه، ج3، صص526ـ527.
[19] . مروج الذهب، ج2، ص432 (نساء/83).
[20] . ترجمه الامام الحسن ـ علیه السّلام ـ ، ابن سعد، ص167.
[21] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، صص33ـ36 (با تلخیص)؛ الفتوح، ج4، صص151ـ153؛ مقاتل الطالبیین، صص68ـ64.
[22] . انساب الاشراف، ج2، ص31؛ معاویه به محمد بن ابی‌بکر نوشت: من و پدرت برتری علی را می‌شناختیم، اما وقتی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ درگذشت «فکان ابوک و فاروقه اول من ابتزّ حقّه و خالفه علی امره»، پدر تو و فاروقش اولین کسانی بودند که حق او گرفته و با کار او مخالفت کردند. مروج الذهب، ج3، صص11ـ13.
[23] . نهج البلاغه، نامه‌ی 28.
[24] . تاریخ الطبری، ج5، ص158.
[25] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج16، ص22؛ و نکـ: ص28.
[26] . الفتوح، ج4، ص156.
[27] . شرح نهج البلاغه، ‌ابن ابی الحدید، ج16، ص31.
[28] . الامامه و السیاسه، ج1، ص133؛ انساب الاشراف، ج4، ص105، ش315.
[29] . ترجمه الامام الحسن ـ علیه السّلام ـ ،‌ابن سعد، صص155ـ 154؛ تاریخ الطبری، ج5، ص158؛ انساب الاشراف، ج3، ص29.
[30] . انساب الاشراف، ج3، ص29.
[31] . الارشاد، ج2، ص9.
رسول جعفریان ـ تاریخ سیاسی اسلام (تاریخ خلفا)، ص363

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید