نوشتهاند: زمانی چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت آیه الله بید آبادی (ره) آمده، گفتند: چشمه آبی که از دامنه کوه جاری میشد و مورد بهره برداری اهالی بود چند است خشکیده و ما در زحمت هستیم. دعایی کنید تا گشایشی حاصل شود.
آن بزرگوار آیه شریفه:
«لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ…»[1]
«اگر این قرآن را بر کوه نازل میکردیم میدیدی که کوه از ترس خداوند فروتن و در هم شکسته میشد.»
را بر کاغذی نوشت و به آنها داد، فرمود: اوّل شب آن را بر قله آن کوه گذارده، بر گردید.
آنها چنین کردند و چون به خانه خود رسیدند صدای مهیبی از کوه بلند شد که همه اهالی شنیدند و چون صبح بیرون آمدند چشمه آب را جاری دیدند و شکر خدای بجا آوردند.[2]
[1] . سوره حشر، آیه 21.
[2] . داستانهای شگفت، ش 25.