ابوبکر احمد بن حسین بن بیهقی، متولد شعبان 384 هجری در خسروجرد و از بزرگان اهل حدیث است. او برای کسب دانش به بغداد، کوفه و مکه مسافرت کرد و سپس به زادگاه خود برگشت و مقیم نیشابور شد و در دهم جمادی الاول سال 458 درگذشت و در همان زادگاه خود دفن گردید.
گفته اند که بیهقی مردی سخت وارسته و پارسا بود. در زمان سلجوقیان از طرف خواجه نظام الملک برای جلب دانشمندان تلاشهای بسیاری نمود. او سی سال آخر عمر خود را بجز روزهای حرام، روزه گرفت. به همین دلیل سیره نویسان بعد از او نوشته های بیهقی را مستند کار خود قرار داده اند. مطالب زیر برگرفته از کتاب دلال النبوه اوست که درباره ی حضرت خدیجه، اشتغال پیامبر گرامی قبل از ازدواج در کاروان تجاری خدیجه و سرانجام درباره ازدواج پیامبر گرامی و خدیجه ، سخنانی را از قول راویان آن زمان نقل کرده است:
ابوهریره می گوید، پیامبر(ص) می فرمود خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نکرده است مگر اینکه چوپان گوسپند بوده است. یکی از اصحاب گفت آیا شما هم چوپان گوسپند بوده اید؟ پیامبر فرمود آری من در مقابل اجرت نیم دانگ برای اهل مکه چوپانی می کردم. این حدیث را بخاری هم نقل نموده است.
جابر بن عبداللّه میگوید پیامبر میگفت دو سفر برای خدیجه انجام دادم که اجرت هر یک ماده شتری بود.
ابن اسحق میگوید خدیجه دختر خویلد بانویی شریف و ثروتمند و بازرگان بود که مردان را اجیر میکرد که برای او به طریق مضاربه کار کنند و برای آنها سهمی هم معین می کرد؛ قریش هم که اصلاً قبیله ای بازرگان بودند؛ چون موضوع راستی و امانت و اخلاق پاک پیامبر(ص) را شنید کسی پیش او فرستاد و پیشنهاد نمود که به منظور بازرگانی با سرمایه ی خدیجه مسافرتی به شام نماید و تعهد نمود که حق الزحمه بیشتری به آن حضرت خواهد پرداخت و خدمتکار خود میسره را هم همراه او خواهد نمود. پیامبر(ص) این پیشنهاد را پذیرفت و همراه کالاهای بازرگانی خدیجه و میسره به شام رفت. حدود شام نزدیک صومعه راهبی، پیامبر زیر سایه ی درختی فرود آمد، راهب از میسره پرسید این کیست؟ گفت مردی از اهل مکه و از قبیله ی قریش است راهب گفت زیر سایه ی این درخت کسی جز پیامبران نمی نشیند، پیامبر(ص) کالای خدیجه را فروخت و آنچه لازم بود خرید و با کاروان به مکه روان گردید، میسره که همراه او بود میگوید هنگام ظهر و گرما دو فرشته با بالهای خود بر پیامبر سایه می افکندند و او همچنان بر شتر خود سوار بود و راه را قطع می نمود.
چون به مکه رسیدند پیامبر کالایی را که از شام آورده بود فروخت و سود این سفر دوبرابر یا نزدیک به دو برابر سفرهای دیگر بود. میسره هم گفتار راهب و موضوع سایه گستردن دو فرشته را برای خدیجه گفت، خدیجه بانویی خردمند و دوراندیش و شریف بود، خداوند هم خواست که او را گرامی بدارد، این بود که پس از نقل مطالب، کسی به سراغ پیامبر فرستاد و پیغام داد که ای پسرعمو من به واسطه ی خویشاوندی و شرف و بزرگواری تو و ارزش تو در میان قوم و امانت و راستی و حُسن خلق تو، مایل به ازدواج با تو هستم. خدیجه هم میان زنان قریش از همه محترم تر و شریف تر و مالدارتر بود، آنچنان که همه مردان قریش خواستار و آرزومند ازدواج با او بودند.
خدیجه دختر خویلد است، خویلد پسر اسد و او پسر عبدالعزی و او پسر قصیّ و قصیّ پسر کلاب است.
آنچه درباره ی ازدواج پیامبر(ص) و خدیجه آمده است
ابن شهاب میگوید، چون پیامبر(ص) به حد بلوغ و رشد رسید و سرمایه ای هم نداشت، خدیجه آن حضرت را اجیر ساخت که به بازار حباشه برود و چون برگشت با یکدیگر ازدواج نمودند و پیامبر با خدیجه زندگی میکرد و پسرش به نام قاسم از خدیجه متولد شد، برخی از تاریخ نویسان پنداشته اند که پسر دیگری هم به نام طاهر متولد شده است و برخی دیگر گفته اند که پیامبر از خدیجه پسر دیگری غیر از قاسم نداشته است. چهار دختر به نام زینب و ام کلثوم و رقیه و فاطمه هم از خدیجه متولد شدند و پس از تولد یکی از پسرها حالت انزوا طلبی و گوشه گیری در پیامبر(ص) ظاهر گردید.
و هم از زهری روایت است که گفت نخستین زنی که پیامبر با او ازدواج کرد، خدیجه دختر خویلد بود. این ازدواج در جاهلیت صورت گرفت و پدر خویلد دختر خود را به آیین به همسری پیامبر(ص) درآورده بود. خدیجه برای پیامبر قاسم را آورد که کنیه رسول خدا از اوست و پسر دیگری به نام طاهر و چهار دختر به نام های زینب، ام کلثوم، رقیه، و فاطمه (س).
از ابن اسحق روایت شده است که میگفت پیامبر(ص) پیش از بعثت با خدیجه ازدواج فرمود و فرزندان آن حضرت هم همگی پیش از بعثت متولد شدند که چهار دختر به نام های زینب، ام کلثوم، رقیه، و فاطمه، بودند و سه پسر به نامهای قاسم، طاهر و طیب که این هر سه پسر قبل از مبعث مردند و پیامبر کنیه ی خود را از فرزندش قاسم گرفته بود ولی دختران آن حضرت اسلام را درک کرده و ایمان آوردند و با پدر به مدینه هجرت کردند.
از محمد بن علی(ع) روایت است که قاسم فرزند پیامبر به آن حدّ از عمر رسید که تنها سوار چارپایان میشد و اسب سواری می کرد و چون خداوند او را به سوی خود گرفت عمروعاص گفت دنباله و عقب پیامبر از لحاظ پسر قطع گردید و سوره کوثر در این موقع نازل شد «انا اعطیناک الکوثر» یعنی «عوض قاسم کوثر را به تو عنایت کرده ایم برای پروردگار خود نماز بگزار و قربانی کن، همانا کسی که ترا سرزنش میکند بی عقب است».
ظاهراً در این روایت از جهتی ضعفی وجود دارد زیرا مشهور آن است که این روایت درباره پدر عمرو بن عاص است یعنی عاص بن وائل.
از مجاهد هم روایت شده است که این روایت درباره عاص بن وائل هر کس محمد را سرزنش کند خود بی عقب و ابتر است.
ابن عباس می گوید خدیجه برای پیامبر دو پسر و چهار دختر آورد قاسم و عبدالله، ام کلثوم، زینب و فاطمه و رقیّه. از مصعب بن عبدالله زبیری روایت است که بزرگترین فرزند رسول خدا، قاسم بود و پس از او به ترتیب، زینب، عبداللّه، ام کلثوم، فاطمه و رقیه رضوان الله علیهم بوده اند. قاسم نخستین فرزندی بود که در مکه درگذشت. بعد عبداللّه مُرد و خدیجه شصت و پنج سال عمر کرد یا پنجاه و پنج سال که این صحیح تر است.
همچنین جعفر هاشمی روایت میکند که فاطمه (س) در چهل و یک سالگی پیامبر متولد شده است.
عبدالله بن حارث روایت میکند که مردم درباره ی ازدواج پیامبر(ص) و خدیجه مختلف صحبت می کردند عمار یاسر گفت مردُم در این باره گوناگون و زیاد صحبت می دارند و هیچ کس به اندازه ی من این مطلب را نمی داند من هم سن و سال پیامبر و دوست صمیمی آن حضرت بودم روزی همراه پیامبر بیرون رفته بودیم در محله خروره به خواهر خدیجه برخوردیم که بر روی تشک پوستی که خریده بود نشسته بود، او مرا صدا زد من پیش او رفتم پیامبر(ص) هم منتظر ایستاد.
خواهر خدیجه به من گفت این دوست تو دلش نمی خواهد که با خدیجه ازدواج کند؟ من برگشتم و این موضوع را با پیامبر در بین گذاشتم، حضرت فرمود چرا قسم به جان خودم، من دوباره پیش خواهر خدیجه رفتم و پاسخ پیامبر را به او گفتم، گفت فردا صبح به خانه ما بیایید، فردای آن روز صبح زود به خانه آنها رفتیم دیدیم گاوی کشته اند و پدر خدیجه جامه زیبایی پوشیده و بوی خوشی به کار برده است، خدیجه با برادر خود صحبت داشته بود و او هم با پدر صحبت کرده بود. خویلد شراب خورده و مست بود و فرزندش درباره پیامبر و ارزش و اهمیت آن حضرت صحبت داشت و خواهش کرد که خدیجه را به همسری پیامبر درآورد و او هم موافقت نمود و از گوشت گاو خوراک فراوان تهیه کرده بودند و زن و شوهر هم از همان غذا خوردند، پدر خدیجه چون از مستی هوشیار گردید گفت این جامه زیبا چیست؟ و این همه خوراک و بوی خوش برای چه؟ خواهر خدیجه که با عمار صحبت کرده بود گفت این جامه را محمد (ص) دامادت برایت آورده است و ماده گاوی هم هدیه آورده بود و چون خدیجه را به همسری او درآوردی گاو را کشتیم.
خویلد انکار کرد و گفت من خدیجه را به همسری محمد (ص) درنیاورده ام و درحالیکه داد و بیداد میکرد خود را به حجر اسماعیل رساند. بنی هاشم هم بیرون آمدند و همراه پیامبر نزد او رفتند و با او صحبت کردند، خویلد گفت حالا آن کسی که می گویید من خدیجه را به همسری او داده ام کجاست؟ پیامبر (ص) پیش آمد همین که خویلد او را دید گفت بسیار خوب اگر قبلاً موافقت کرده ام که مبارک و فرخنده باشد و اگر هم آن وقت موافقت نکرده ام حالا با جان و دل موافقم.
مومّلی میگوید عمرو بن اسد عموی خدیجه عهده دار تزویج خدیجه به پیامبر بوده است.
ابوعبداللّه حافظ می گوید پیامبر در بیست و پنج سالگی و پانزده سال قبل از بعثت با خدیجه ازدواج فرمود. عمر بن ابی بکیر معروف به مومّلی روایت میکند که عمرو بن اسد عموی خدیجه او را به همسری پیامبر درآورد و پیامبر بیست و پنج ساله بودند و همان سالی بود که قریش کعبه را تجدید ساختمان نمودند.
منبع: تاریخ بیهقی