او آوازه علم علی را شنیده بود و میدانست فرزند ابوطالب با دیگر مردان عرب متفاوت است. اما وسوسه ای او را تحریک می کرد تا علی را بیازماید؛ امّا چگونه و با کدام سؤال؟ او یقین داشت با سؤالهای عادی راه به جایی نخواهد برد. با خود اندیشید: « از اسرار آسمان و زمین بپرسم؟! یا اینکه سوالی از اعماق دریاها طرح کنم؟! ».
هر چند خود را دانشمندی از قوم یهود می دانست، ولی آگاه بود که در اسرار جهان هستی جای مجادله و انکار نیست، چراکه خود نیز از اسرار بی خبر است.
با خود گفت: « صورت سؤال باید ساده باشد و در عین حال محلی برای مجادله! که اگر علی پاسخی صحیح داد، او جواب کاملتر و دقیقتری فراهم کند، تا بوتراب را در این میدان مغلوب سازد. » امّا چگونه؟ و کدام سؤال؟!
پس از لختی چالش، سؤال هایی را این چنین طرح کرد:
نزدیک چیست و نزدیکتر کدام است؟
واجب کدام است و واجب تر چیست؟
عجیب چیست و عجیب تر کدامین است؟
سخت کدام است و سخت ترین چیست؟
بسیار مسرور بود و در پوست خود نمیگنجید؛ آخر سؤالی های دقیق و هوشمندانه، ولی به ظاهر ساده تدارک دیده بود. هماوردی برای خود نمی دید و مغرورانه و با اعتماد به نفسی عالی به نزد علی رفت. مقابل ابوالحسن نشست و اجازه خواست تا نقشه زیرکانه خود را پیاده کند. سر را بالا گرفت و همچون قهرمان پیروز میدان نبرد، پرسش های خود را میان خود و علی قرار داد. در کیسه افکار خود جواب های گوناگونی فراهم کرده بود تا در برابر هر پاسخی، پاسخ کاملتری ارائه دهد. اما …
ناگهان با شنیدن پاسخ های باب علم، در جای خود میخکوب شد. عرق سردی در پیشانیش نقش بست. دیگر مجالی برای سخن نمی یافت. او همه نوع جوابی را پیشبینی میکرد الّا اینگونه پاسخ را.
امیر دانش علی علیه السلام بدون تامل اینچنین پاسخ داد:
قیامت نزدیک است و مرگ از آن نزدیک تر؛
اطاعت از خدا واجب است و ترک گناه از آن واجب تر؛
دنیا عجیب است و دوست داشتن دنیا از آن عجیب تر؛
قبر سخت است و بدون زاد و توشه به دنیای مردگان رفتن سخت تر.
مرد یهودی در میدان فکر و اندیشه، خود را مقابل کوه علم، مغلوب یافت و دانست که باید زانوی شاگردی به خاک بیاساید تا شاید شایستگی خوشهچینی علم و معرفت را بیابد.
(برداشتی آزاد از احادیث منظوم ص : 226)