نویسنده: مهدی ارجمندفر
چکیده
واژه لباس مهفوم عامی است که پوشش ها و لباس-های مختلفی را در بر می گیرد. «سندس» به معنای دیباج ظریف، «استبرق» به معنای دیباج ضخیم، «بطائن» به معنای آستر لباس، «نمارق» به معنای بالش ها و «زرابی» به معنای فرش ها و زیراندازها که در وصف بهشتیان آمده است. در مورد پوشش زنان، «جلابیب» به معنای چادرها و «خمر» به معنای مقنعه ها در قرآن آمده است.
«سابغات» و «سرابیل» نیز به معنای زره است و واژه «قمیص» نیز به معنای پیراهن فقط در داستان حضرت یوسف (ع) آمده است. «مزمل» به معنای پیچیدن لباس به دور خود و «مدثر» به معنای لباس رویین در خطاب به پیامبر (ص) در آغاز بعثت آمده است. در این مقاله به 13 واژه که به معنای پوشش و یا مرتبط با آن است، پرداخته شده است.
مقدمه
قرآن کریم کتابی ادیبانه و بلیغ است و نخستین مخاطبان آن نیز از شعر و ادب آگاه بودند، لذا واژه های قرآن نیز دارای معانی دقیق و لطیف ادبی است. یک واژه ممکن است که در سیر زمان دارای معانی مختلفی باشد لذا برای فهم بهتر آیه باید در طول زمان ره سپاریم و معانی مادی و غیر مادی آن را معین سازیم تا شاید به معنای خاص آن در قرآن کریم پی ببریم. با طرح موضوعی لغات قرآن مانند پوشش ها، ظروف، ابزار نگارش، خوراکی ها و … و بررسی دقیق معانی آن ها به طریق بهتری می توان در فضای آیات الهی قرار گرفت و ترجمه های بهتری از آیات ارائه کرد. پوشش های قرآن نیز از موضوعاتی است که دارای واژه های مادی و غیر مادی در قرآن است، (1) که در این مقاله تنها به بررسی معانی واژه های پوششی و مرتبط با آن در قرآن پرداخته شده است.
1. لباس
اولین واژه ای که مورد پوشیدنی ها به ذهن انسان خطور می کند، واژه لباس است. این واژه و مشتقات آن 23 بار در قرآن آمده است. در تعریف این واژه آمده است: «ماوارایت به جسدک» یعنی هر آن چه که با آن بدنت را می-پوشانی. (2) در واقع معنای آن پوشاک و جامه است مانند: یا بنی ادم قد انزلنا علیکم لباسا (اعراف، 7/26)؛ ای فرزندان آدم، در حقیقت ما برای شما لباسی فرو فرستادیم. که در مورد لباس و پوشش عرفی انسان ها در زمان های مختلف بکار می رود. این واژه در مورد لباس بهشتیان نیز آمده است: و لباسهم فیها حریر (فاطر، 35/33) و در آنجا جامه شان پرنیان خواهد بود.
البته لباس در معنای پوشش خاصی نیز آمده است: و علمناه صنعه لبوس لکم لتحصنکم من بأسکم (انبیاء، 21/80) و به ]داوود[ فن زره ] سازی[ آموختیم تا شما را از ] خطرات[ جنگتان حفظ کند که در این آیه به معنای زره است.
معنای غیر مادی این واژه و مشتقات آن، به مراتب بیشتر از کاربردهای مادی آن است؛
مثلا ماده «لبس» به معنای مشتبه شدن امر بارها در قرآن آمده است: و لا تلبسوا الحق بالباطل (بقره، 2/42) و حق را به باطل در نیامیزید، لم تلبسون الحق بالباطل (آل عمران، 3/71) چرا حق را به باطل در می آمیزید، و للبسنا علیهم ما یلبسون (انعام، 6/9) و امر را هم چنان بر آن مشتبه می ساختیم. (3)
از دیگر معانی غیر مادی لباس حیاست: و لباس التقوی ذلک خیر (اعراف، 7/26) و ]لی[ بهترین جامه ]لباس[ تقوا است. اضافه کردن لباس برای تقوا از این جهت است که همان گونه که لباس، بدن و عورت انسان را کاملا می پوشاند، تقوا و پرهیزگاری هم وجود انسان را در بر می گیرد و آن را از گناهان و عیوب اخلاقی که باعث رسوایی است، دور می کند. (4)
لباس به معنای همسر نیز در قرآن بکار رفته است: هن لباس لکم و أنتم لباس لهن (بقره، 2/187) آنان برای شما لباسی هستند و شما برای آنان لباسی هستید.
ارتباط این معنا با واژه لباس در این است که در واقع زن و شوهر، همدیگر را از کشیده شدن به فسق و فجور باز می دارند. پس در حقیقت هر کدام از زن و مرد لباس و ساتر یکدیگرند. (5) حال با توجه به قسمت قبل آیه: أحل لکم لیله الصیام الرفث الی نسائکم (بقره، 2/187) در شب های روزه همخوابگی با زنانتان بر شما حلال گردیده است. لطافت این معنا بیشتر نمایان می-گردد، چرا که انسان با لباس، عورت خود را از دیگران می پوشاند ولی خود لباس از نظر دیگران پوشیده نیست؛ همسر انسان نیز همینطور است یعنی زن و مرد هر یک، دیگری را از تماس با غیر می-پوشاند ولی نسبت به یکدیگر منعی ندارند و از یکدیگر پوشیده نیستند. احتمالا از وجوه دیگر ارتباط این معنا با واژه لباس، اشاره به معانقه است که زن و مرد همدیگر را مانند لباس در بر می گیرند.
از تاریکی شب نیز در قرآن، به لباس تعبیر شده است: و جعلنا اللیل لباسا (نبأ، 78/10) و شب را ] برای شما[ پوششی قرار دادیم. در مورد ارتباط این معنا با واژه لباس نیز می-توان گفت که چون شب فرا گیر است و تمام نقاط فرو رفته در تاریکی را به طور یکنواخت می-پوشاند: و من شر غاسق إذا وقب (فلق، 113/3) و از شر تاریکی چون فرا گیرد. از آن تعبیر به لباس شده است.
2. واژه های پوشش و مرتبط با آن در توصیف بهشتیان
3. اسندس (Sundus)
این واژه در قرآن سه بار بکار رفته است (کهف / 31، دخان / 53، انسان /21) و در زبان های سریانی، آرامی و عبری با معانی تقریبا مشابهی بکار رفته است. معنای آن در سریانی حریر نازک، در عبری، آرامی و آکادی به معنای حریر نیکو و در یونانی به معنای لفاف و پوشش کتان است. (6) احتمالا یونانی آن نیز، سندوکس یا سندوقس است که وارد زبان عربی شده است. (7) لذا می توان گفت که در معرب بودن این واژه تردیدی نیست. در معنای آن آمده است: «ضرب من البزیون یتخذ من المرعزی» یعنی نوعی از لباس که از پشم بز گرفته شده است. (8) در کلام مفسران هم به معنای دیباج ظریف آمده است. (9) ضمن آن که بین دانشمندان اهل لغت و گروهی از مفسران، ظریف بودن و نازک بودن آن معنای مشترکی است که به وضوح قابل دریافت است. در بعضی از ترجمه های قرآن نیز به معنای دیبای تنک، جامه های تنک، حریر نازک، جامه ابریشم و دیبای خوش آمده است. (10)
3-2. استبرق (Istabraq)
این واژه 4 بار در قرآن آمده است: بطائنها من إستبرق (الرحمن، 55/54) و سه مورد دیگر آن همراه با سندس است که قبلا به آن اشاره شد. این واژه که تقریبا همه دانشمندان مسلمان در معرب بودن آن اتفاق نظر دارند؛ از فارسی میانه به زبان ارمنی و سریانی رفته است و بی شک از فارسی میانه وارد زبان عربی شده است. (11) زبیدی در تاج العروس اصل فارسی آن را «اسبتره، استروه، استفره، استبره» آورد است که ستبر به معنای مطلق غلیظ است؛ آن گاه به دیباج غلیظ اختصاص یافته است. (12) «ق» در آخر کلمه نیز نمایان گر پسوند پهلوی «ک» است. در مورد ریشه این واژه اختلاف نظر وجود دارد، گروهی «همزه» را به تنهایی و بعضی «همزه، ت، س» ، را زائد می دانند اما در مجموع می توان گفت که از آن جا که تصغیر این کلمه «ابیرق» است و در تصغیر نیز به اصل کلمه برگردانده می-شود، لذا ریشه کلمه از «برق» است. (13)
معنای این واژه: «ألدیباج الغلیظ و قیل دیباج یعمل بالذهب أو ثیاب حریر صفاق معرب عن استبر و أصل معناه الغلیظ» (14) یعنی ابریشم ضخیم، گفته شده است: ابریشم که از جنس طلاست یا لباس حریر زیر که از استبر معرب شده است و اصل معنای آن ضخیم است. معنای این واژه در سریانی به معنای حریر گل دار است و در فارسی به معنای ستبر، ضخیم و محکم آمده است. (15) در سیره ابن هشام آمده است: «إن جبرئیل علیه السلام أتی رسول الله صلی الله علیه و آله حین قبض سعد بن معاذ من جوف اللیل معتجرا بعمامه من إستبرق» (16) یعنی جبرئیل (ع) هنگام قبض (روح) سعد بن معاذ در دل شب نزد رسول الله (ص) آمده در حالی که پوشیده با عمامه ای از استبرق بود. در مسند ابن حنبل نیز آمده است:
«… یعوده من وجع و علیه برد إستبرق» (16) یعنی هر دردمندی به او مراجعه می کرد و در حالی که بر او عبای استبرق بود.
در کلام بعضی از مفسران نیز به معنای دیباج غلیظ آمده است. (17) شاید این سؤال در ذهن آید که ضخیم بودن استبرق چگونه است؟ آیا باعث آزار و اذیت بدن نیست؟ طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه 21 سوره انسان گوید:
«لا یراد الغلظ فی السک إنما یراد به التخانه فی النسج» یعنی ستبر بودن و ضخیم بودن در نخ و جنس آن نیست بلکه منظور محکم بودن در بافت است.
3-3. نمارق (Namariq)
این واژه فقط در یک جای قرآن آمده است: و نمارق مصفوفه (غاشیه، 88/15) و بالش هایی پهلوی هم ]چیده[. جوالیقی و سیوطی، نمارق را در زمره واژه های دخیل ذکر نکرده اند. (18) گروهی نیز مانند کندی این واژه را فارسی و اصل آن را «نرمه» بیان می کنند. ادی شیر این واژه را در بین الفاظ فارسی معرب نقل کرده است و اصل آن را از «نرماک» فارسی می داند. (19) معنای این واژه: «ألوساده الصغیره أو الشره أو الییثره أو الطنفسه فوق الرخل» (20) یعنی بالش کوچک یا بالشچه که روی زمین می گذارند یا گلیم روی پالان.
این واژه در شعر عرب نیز آمده است مانند: «نحن بنات الطارق نمشی علی النمارق» (21) یعنی ما دختران طارق هستیم که بر روی فرش های نرم راه می رویم. در شعر رؤبه نیز آمده است: «أعدله أخطالا له و نرمقا» یعنی برای او لباس ستبر و بالش مهیا کرد. این واژه دوبار نیز در نهج البلاغه آمده است. (22) آن جا که حضرت علی (ع) درباره اموات گوید:
«فاستبدلوا بالقصور المشیده و النمارق المعهده الصخور و الأحجار المسنده و القبور اللاطئه الملحده» (23) یعنی قصرهای بلند و محکم و بساط عیش و بالش های نرم را به سنگ ها و آجرها و قبرهای به هم چسبیده تبدیل کردند.
هم چنین در حکمت 9 نهج البلاغه آمده است:
«نحن النمردقه الوسطی بها تلحق التالی و إلیها یرجع العالی» یعنی ما تکیه گاه میانه ایم عقب ماندگان به ما می رسند و پیش تاختگان به ما بازمی گردند.
محمد عبده در تفسیر آن گوید:
همان گونه که با بالش و پشتی برای آرامش و راحتی تکیه می کنند، اهل بیت (ع) نیز مانند تکیه گاه هستند که مردم در امور دین به آنها استناد می کنند. «مصفوفه» نیز به معنای در کنار یکدیگر است. (24)
چنان چه طبرسی نیز گوید:
بالش هایی که در کنار یکدیگر مانند مجالس پادشاهان در دنیاست. (25)
3-4. زرابی (Zarabi)
این واژه در قرآن فقط یک بار آمده است: وزرابی مبثوثه (غاشیه، 88/16) و فرش های ] زربفت[ گسترده.
این واژه به دفعات در ادبیات کهن عربی آمده است. بعضی آن را برگرفته شده از زیر پای فارسی بیان کرده اند. (26) در مورد اصل آن گفته شده است که تعریب «زرآب» است و به معنای آب طلا یا آب زرد است و بر هر آنچه که رنگ زرد دارد، اطلاق می شود. (27) معنای آن نیز فرش ها، قالی ها، زیراندازها و یا هر آنچه را که پهن می شود، در بر می گیرد، (28) جوهری آن را مترادف با نمارق می داند اما با توجه به تکرار این دو واژه در کنار هم و دو صفت جداگانه: و نمارق مصفوفه و زرابی مبثوته (غاشیه /15-16) این معنا صحیح نیست. اگر چه راغب اصفهانی در المفردات، معنای این واژه را نوعی از لباس نگارین و آراسته بیان کرده است، (29) اما معنای غالب و پذیرفته شده برای آن واژه، همان معنای فرش ها و زیراندازهاست. در اصل «زرابی» به گیاهی که دارای رنگ زرد، قرمز و سبز است، اطلاق می شود و به فرش و قالی نیز بخاطر رنگارنگ بودن آن زرابی گفته می شود. (30) در سخنی از ابوهریره منقول است:
«ویل للعرب من شر قد اقترب ویل للزربیه، قیل: و ما الزربیه؟ قال: الذین یدخلون علی الأمراء فإذا قالوا شرا أو قالوا شیئا قالوا صدق». یعنی وای به عرب از بدی که به آن نزدیک شده است. وای بر زربیه؛ گفته شد که چیست زربیه؟ گفت کسانی که بر حکما وارد می شوند و چه خوب به آنها بگویند و چه بد، گویند صحیح است.
واضح است که نسبت دادن چنین شخصی به زربیه، بخاطر ملون بودن و رنگ عوض کردن اوست. در کلام بعضی از مفسرین نیز به معنای فرش های عریض و گران بهاست. (31) در ترجمه های قرآن نیز معنای زیلو، فرش ها، نهالین ها (ستبر، تشک) ذکر شده است. (32) «مبثوثه» نیز به معنای پهن شده که متناسب با معنای فرش است.
4. پوشش زنان
4-1. خمر
این کلمه یک بار در قرآن آمده است: ولیضربن بخمرهن علی جیوبهن (نور، 24/31) خمر که از خمر (Khamr) گرفته شده است، مفرد آن خمار و کلمه ای عربی است که به احتمال زیاد از زبان آرامی به عاریت گرفته شده است و در اشعار جاهلی زیاد بکار رفته است. چرا که بسیاری از مشتقات خمر نیز اصلی آرامی دارند. (33) اصل خمر به معنی پوشاندن است و به چیز پوشیده شده خمار گویند. هم چنین به شراب خمار گفته می شود؛ چرا که قوا و حواس ظاهری انسان را می پوشاند و به باطن نفوذ می کند و عقل را می پوشاند لذا برای هر مسکری که با آن حواس و قوای انسان پوشیده می شود، بکار می رود. (34) در حدیثی از پیامبر (ص) روایت شده است: «خمروا آنیتکم» یعنی ظروف خود را بپوشانید.
زمانی که یک ظرف شیر به محضرش آورده شد، فرمود: «هلا خمرته ولو بعود تعرضه علیه» (35) یعنی چرا آن را نپوشاندی و اگر چه با یک چوب که بر روی آن قرار دهی. در سیره پیامبر (ص) است که «ان النبی کان یسجد علی الخمره» یعنی پیامبر (ص) بر روی سجاده سجده می کرد. زجاج در مورد لفظ خمره در این حدیث گوید: «سمیت خمره لانها تستر الوجه من الارض» (36) یعنی خمره نامیده شد از آن جهت که سطح زمین را می-پوشاند.
در مورد پوشش و حجاب، راغب در مفردات گوید خمار در عرف به آن چه که زن با آن سرش را می-پوشاند، اطلاق می شود. محدوده پوشش با خمر نیز سر و گردن و گریبان است. (37) در مورد شأن نزول آیه زمخشری گوید:
و زنان عرب معمولا پیراهن هایی می پوشند که گریبان هایشان باز بود و دور گردن و سینه را نمی پوشاند و روسری هایی هم که روی سر خود می-انداختند، از پشت سر می آویختند. همین طور که الآن بین مردن عرب متداول است و قهرا گوش ها و بنا گوش ها و گوشواره ها و جلوی سینه و گردن نمایان می شد.
آنگاه این آیه زنان را به پوشاندن سر و سینه به طور کامل فرا می خواند. تعبیر به «علی جیوبهن» نیز اشاره به احاطه مقنعه و چیرگیس بر گریبانهاست، به گونه ای که جای خالی وجود نداشته باشد. (38) ظاهر تعبیر به «ولیضربن» تأکید بر این مطلب است که مقنعه، سینه و گریبان زن را کاملا بپوشاند و مقنعه از جای خود حرکت نکند تا اینکه این مواضع در دید نامحرم قرار نگیرد. (39) ابوالفتوح رازی نیز در ذیل این آیه گوید: «بگو این زنان را تا این مقنعه ها بر گریبان ها زنند یعنی چنان سازند که گریبان هایشان پوشیده باشد به مقنعه-هایشان تا سینه هایشان پیدا نبود. (40)
4-2. جلابیب (Jalabib)
این واژه در قرآن یک بار آمده است: یا ایها النبی قل لأزواجک و بناتک و نساء المؤمنین یدنین علیهن من جلابیبهن (احزاب، 33/59) ای پیامبر به زنان و دخترانت و به زنان مؤمنان بگو: «پوشش های خود را بر خود فروتر گیرند».
بعضی آن را مأخوذ از واژه حبشی می دانند و هم چنین یک واژه مرضی قدیمی؛ چرا که در شعر عربی و در شعرهای قدیم کاربرد داشته است. (41)
اگر چه برای این واژه در معانی پیراهن (42) و ملحفه (43) نیز آمده است، اما معنایی که بیش از همه در کتاب های لغت و تفاسیر ذکر شده است، پوشش خاصی برای زنان است که چادر نامیده می شود. خلیل بن احمد فراهیدی در العین، این واژه را لباس بلندتر از مقنعه و کوتاه تر از رداء که زن با آن سرش را می-پوشاند، می داند. (44) در تاج العروس تعرفی کامل تر از قبل آمده است: «هو ما تغطی به المرأه أو هو ما تغطی به ثیابها من فوق کالملحفه أوهو الخمار» (45) یعنی آن چه که با آن زن خودش را می پوشاند یا هر آنچه که با آن لباسش را از بالا مانند ملحفه می پوشاند یا مقنعه. ابن منظور نیز گوید: «ملاءتها التی تشتمل بها» (46) یعنی چادر زن که او را در بر می گیرد. شأن نزول آیه نیز مربوط به زنانی است که برای رفتن به مسجد از خانه هایشان خارج می شدند و پشت سر رسول خدا (ص) نماز می خواندند و در وقت نماز مغرب و عشاء جوانان در راهشان می نشستند و آنها را مورد آزار و اذیت قرار می-دادند؛ آنگاه این آیه نازل شد و زنان را به پوشش کامل در مقابل نامحرمان دعوت کرد. (47) و در بعضی از تفاسیر نیز در معنای آیه به لفظ چادر در تصریح شده است؛ در کشف الاسرار آمده است: «ای پیامبر! بگو مر زنان خویش و دختران خویش و زنان مؤمن تا تنگ فراز آرند و نزدیک به روی های خویش چادرهای خویش. (48) ابوالفتوح رازی نیز گوید: «وقت خروج نزدیک کنند بر آنها از روی چادرهای خود را» (49) پس تا این جا روش شد که معنای جلباب، پوششی فراگیر برای زنان بر روی لباس هایشان است که چادر نامیده می شود. ظاهرا تعبیر به «یدنین» دلالت بر این دارد که زن ها چادرهایشان را محکم به خود بگیرند و از کنار رفتن آن باعث دیده شدن لباس هایشان می شود، خودداری کنند.
حضرت علی (ع) در خطبه ی 4، ضمن سخنی به مردم فرمود: «سترنی عنکم جلباب الدین» یعنی تظاهر به دینداری شما پرده ای میان ما کشیده. همچنین در حکمت 112 نهج البلاغه آمده است: «من أحبنا أهل البیت فلیستعد للفقر جلبابا» یعنی هر کس ما اهل بیت پیامبر را دوست بدارد، پس باید فقر را چونان لباس رویین بپذیرد. از این تعابیر استعاره ای حضرت علی (ع) نیز فهمیده می شود که «جلباب» یک پوشش بلند و فراگیر است. در ترجمه های قرآن نیز در معنای این واژه چادرها، بالا پوشش ها ذکر شده است.
5. زره
5-1. سابغات
این کلمه در قرآن یک بار تکرار شده است. أن اعمل سابغات و قدر فی السرد (سبأ، 34/11) ] که[ زره های فراخ بساز و حلقه ها را درست اندازه گیری کن. در زبان های عبری، آرامی، سریانی و مندانی به معنی پر، فراوان، و سرشار بودن است. (50)
اصل این کلمه به معنای تمام بودن چیز و کمال شیء است: (51) «سبغ الشیء سبوغا» به معنای «طال إلی الارض» یعنی تا روی زمین آمد. (52) «أسبغ الوضوء» به معنای اینکه وضو را کامل و تمام انجام داد. «شیء سابغ» یعنی «کامل واف». (53) «سبغ» مجازا به معنای فراخی، گشایش و رفاه است مانند «سبغت النعمه: اتسعت» «ألحمدلله علی سبوغ النعمه». منظور از «سابغات» نیز در آیه أن اعمل سابغات (سبأ /11) زره های پهن و بلند، و زره های تمام و کامل است. بلندی این زره نیز تا روی زمین یا روی غوزک پاست. چنانچه به مردی که دارای زره کامل و بلند است، «رجل مسبغ» گفته می شود. مراد از «سرد» نیز در آیه بافت زره است و اندازه بافت نیز به معنای متناسب بودن زنجیره هاست. (54)
اولین کسی که زره ساخت، حضرت داوود (ع) است که خداوند آهن را برای او نرم کرد و او نیز با ساخت زره و فروختن آن برای خود و خانواده-اش غذا تهیه کرد. (55)
5-2. سرابیل
این کلمه در قرآن دو بار آمده است: و جعل لکم سرابیل تقیکم الحر و سرابیل تقیکم بأسکم (نحل، 16/81) مفرد آن سربال (Sarbal) و از لغات فارسی معرب است. آذرتاش آذرنوش نیز این واژه را در فهرست واژه های فارسی بکار رفته در شعر جاهلی ذکر کرده است.
این کلمه معرب «شروال» است و اصل آن «سربال» است که از «سر» به معنی بالا و از «بال» به معنی تن تشکیل شده است و در عربی با لغات سروال، سرویل، سراویل و شروال هم خانواده است. از آن افعالی مانند: سرل، تسرول، سربل و تسربل ساخته شده است. سربال لباسی است با جنس های متفاوت که بر نصف بالای تن پوشیده می-شود؛ چنانچه سروال بر قسمت پائین بدن پوشیده می شود.
در «سرابیل تقیکم الحر» پیراهنی مورد نظر است که از گرما محافظت می کند و جنس آن پنبه ای، کتانی و پشمی است. (56) و مراد از «سرابیل تقیکم بأسکم» زره و لباس جنگی است که از ضربات جلوگیری می کند، لذا می توان نتیجه گرفت که سربال، مفهوم عامی است که انواع پیراهن ها و با جنس های مختلف را شامل می شود، چنانچه زمخشری نیز به این مطلب در تفسیر کشاف اشاره کرده است.
در نهج البلاغه نیز به معنای پیراهن ها، جامه-ها، پوشش ها و جوشن ها آمده است.
6. آستر لباس
6-1. ابطائن
این واژه در قرآن یک بار آمده است: متکئین علی فرش بطائنها من إستبرق (الرحمن، 55/ 54) بطائن به معنای آستر لباس است که عکس رویه لباس است. «بطن فلان ثوبه تبطینا» نیز به معنای قرار دادن آستر برای لباس است که در واقع آن قسمت از لباس که پنهان است و مردم نیز عرفا آن را پنهان می کنند. (57)
در قرآن کریم «بطانه» به معنای همراز و رازدار انسان آمده است: لا تتخذوا بطانه من دونکم (آل عمران، 3/118) از غیر خودتان ] دوست و [ همراز مگیرند. واضح است که موضوع محرمانه، به صورت مخفیانه برای همراز انسان گفته می شود.
معلوم است که آستر لباس به همراه رویه آن است و آستر بدون رویه معنا ندارد، به همین دلیل در آیه بطائنها من إستبرق تنها به ذکر آستر بسنده شده است. و معمولا آستر لباس کم ارزش تر از رویه آن است و زمانی که آستر لباس از استبرق است، رویه آن به مراتب با ارزش تر است. بعضی از مفسران مانند طبرسی و زمخشری جنس رویه آن را سندس بیان کرده اند و شاید دلیل آنها آیاتی است که سندس و استبرق در کنار هم آمده است. (کهف / 31، دخان/ 53، انسان /21) در بعضی ترجمه های قرآن نیز به معنای آستر اشاره شده است.
7. قمیص (Qamis)
این واژه در قرآن 6 بار و تنها در مورد پیراهن حضرت یوسف (ع) آمده است. گروهی این واژه را عربی می دانند اما آنچه مسلم است، این واژه مشتق از ریشه عربی نیست و یک واژه عاریتی قدیمی است که در شعر قدیم عربی بارها به کار رفته است چنانکه سیوطی نیز اصل آن را فارسی بیان کرده است. (58) سخن در مورد معانی این واژه بسیار دشوار است؛ چرا که اکثر کتابهای لغت تفاسیر تنها به معنای پیراهن اکتفا کرده اند. یکی از نوادر معانی گفته شده که تا اندازه ای معنای این واژه را تبیین می کند، سخن زبیدی در تاج العروس است: «إن القمیص ثوب مخیط بکمین غیر مفرج یلبس تحت الثیاب» یعنی لباس دوخته شده ای که آستین دارد و بدون دکمه که زیر لباس پوشیده می شود. جنس آن نیز از پنبه یا از کتان است و بعضی هم گفته اند که اگر از پشم باشد، قمیص به حساب نمی آید. (59)
در نهج البلاغه، خطبه 13، قمیص در مورد خلافت بکار رفته است: «أما والله لقد تقمصها فلان و إنه لیعلم أن محلی منها محل القطب من الرحا» یعنی آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر خلافت را به تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من در حکومت اسلامی چون محورهای سنگ های آسیاب است.
8. پوشش های پیامبر (ص)
پیامبر (ص) دوبار در قرآن با پوشش خاص مورد خطاب قرار گرفته است و آن به شرح ذیل است
1-8. مدثر
این کلمه در قرآن یک بار در خطاب به پیامبر (ص) در آغاز بعثت آمده است: یا ایها المدثر (مدثر، 74/1) ای کشیده ردای شب بر سر. اصل کلمه مدثر از متدثر است که تاء قلب به دال شده است و دال هم در دال ادغام شده است. ألدثور به معنای زیادی مال است و به افراد ثروتمند هم «أهل دثر» گفته شود.
در مورد پوشش به لباس رویین گفته می شود که روی لباس زیرین پوشیده می شود. ابن منظور در لسان العرب گوید : «ألدثار: ألثوب الذی یستدفا به من فوق الشعار» یعنی لباسی که برای گرم شدن با آن روی لباس زیرین پوشیده می شود. صاحب التحقیق گوید: «هو ما تضوعف فوق اللباس محیطا به» به معنی چند لباسی که روی لباس زیرین است و آن را دربر می گیرد. در مجمع البحرین نیز آمده است: «ألدثار الذی هو فوق الشعار و الشعار ثوب الذی یلی الجسد» یعنی لباسی که روی لباس زیرین است و شعار آن لباسی است که (پوست) بدن را می پوشاند. با توجه به توضیحات بالا، دثار به لباس یا لباس-هایی گفته می شود که روی لباس زیرین پوشیده می شود و در معرض دید قرار می گیرد و ممکن است به خاطر گرم کردن بدن نیز پوشیده شود، و در معرض دید قرار گیرد و ممکن است که به خاطر گرم کردن بدن نیز پوشیده شود.
از ماده دثر، به کنایه در مورد هر چیز آشکاری استفاده می شود؛ چنانچه در نهج البلاغه ماده دثر چهار بار آمده است که در همه آنها کنایه از آشکار بودن است. (60) در خطبه 89 در وصف دوره جاهلیت فرماید: «و شعارها الخوف و دثارها السیف» یعنی و در درونش وحشت و اضطراب و بر بیرون شمشیرهای ستم حکومت داشت. حضرت علی (ع) در مورد زاهدان فرماید: «و القرآن شعارا و الناس دثارا»: (حکمت 104) یعنی قرآن را پوشش زیرین و دعا را لباس رویین خود قرار دادند. در خطبه 198 نیز آمده است: «فاجعلوا طاعه الله شعارا دون دثارکم» یعنی پس طاعت خدا را پوشش جان قرار دهید نه پوشش ظاهری.
در مورد خطاب به پیامبر (ص) نیز اقوال مختلفی نقل شده است؛ مثلا بعضی مراد از پوشش را نبوت یا پنهان شدن از دید بیان کرده اند، اما ظاهرا آنچه صحیح تر است، همان پوشیدن لباس مراد باشد. (61)
2-8. مزمل:
این واژه نیز در قرآن یک بار آمده است که مانند مدثر خطاب به پیامبر (ص) است: یا ایها المزمل (مزمل، 73/1) یعنی ای جامه به خویشتن پیچیده. «زمل» به معنای پیچیدن لباس به دور خود است. (62)
در حدیث امده است: زملوهم بدمائهم: ای لفوهم متلطخین بدمائهم» که به معنای آغشته بودن در خون است. (63) در این آیه نیز پیامبر (ص) را مزمل خطاب کرده است و ظاهرا حضرت در موقع نزول این سوره، جامه ای را به خود پیچیده بودند، چرا که در مقابل دعوتش مورد استهزاء و اذیت قرار گرفته و اندوهناک بود، لذا برای دفع غم و اندوه جامه ای به دور خود پیچید تا لحظه ای استراحت کند، به او خطاب شد که ای جامه بر خود پیچیده! برخیز و نماز شب بخوان و در برابر آنچه که به تو می گویند، صبر کن و در برابر مصائب صبور باش. (64)
پی نوشت ها:
1. از پوشش های غیر مادی مانند أکنه. (انعام / 25، اسراء / 46، کهف / 57، فصلت / 15، غشاوه (بقره /7، جاثیه /23)، غواش (اعراف /41)، غطاء (کهف /101) و…
2. فراهیدی، کتاب العین، 7/262.
3. علامه طباطبائی، المیزان، مترجم: سید محمد باقر موسوی همدانی، 7/26.
4. بهاء الدین خرمشاهی، هفتاد تحقیق قرآنی، 2/1931.
5. ترجمه المیزان، 2/64.
6. محمد جواد مشکور، فرهنگ تطبیقی عرب با زبان های سامی ایرانی، 2/413.
7. عباس مهرین شوشتری، فرهنگ لغات قرآن / 233.
8. العین، 7/341؛ ابن منظور، لسان العرب، 6/107.
9. محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، 28/137؛ شیخ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، 10/623.
10. یاحقی، فرهنگ نامه قرآنی، 2/870.
11. آرتور جفری، واژه های دخیل در قرآن مجید / 118.
12. زبیدی، تاج العروس، 25/68.
13. همان.
14. ادی شیر، الالفاظ الفارسیه المعربه / 10.
15. فرهنگ تطبیقی عربی با زبان های سامی ایرانی، 1/19.
16. المنجد /94.
17. جامع البیان، 27/137؛ مجمع البیان، 10/623.
18. واژه های دخیل در قرآن مجید / 403.
19. المنجد / 264.
20. فیروز آبادی، قاموس المحیط، 3/414؛ الالفاظ الفارسیه المعربه / 154.
21. فرهنگ لغات قرآن / 465.
22. علی اکبر قرشی، مفردات نهج البلاغه، 2/1067.
23. نهج البلاغه، خ 226.
24. زمخشری، الکشاف من حقایق غوامض التنزیل… 4/714.
25. مجمع البیان، 10/272.
26. واژه های دخیل در قرآن / 233.
27. الالفاظ الفارسیه العربیه /766.
28. تاج العروس، 3/12.
29. راغب اصفهانی، المفردات /379.
30. تاج العروس، 3/12.
31. جامع البیان، 30/105؛ الکشاف، 4/744؛ مجمع البیان، 10/727.
32. فرهنگنامه ی قرآنی، 2/819.
33. واژه های دخیل در قرآن مجید / 198.
34. حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، 3/121.
35. تاج العروس، 3/121.
36. لسان العرب، 4/285.
37. مجمع البیان، 7/217.
38. التحقیق فی کلمات القرآن، 3/124.
39. همان.
40. ابوالفتوح رازی، روح الجنان و روض الجنان، 11/207.
41. واژه های دخیل در قرآن مجید /169.
42. ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، 1/469.
43. جوهری، الصحاح، 1/101.
44. العین، 6/132.
45. تاج العروس، 2/175.
46. لسان العرب، 1/273.
47. علامه طباطبائی، 16/517.
48. میبدی، کشف الاسرار، 8/179.
49. روح البیان، 22/179.
50. فرهنگ تطبیقی…، 1/355.
51. الصحاح، 4/321.
52. تاج العروس، 22/499.
53. الصحاح، 4/321.
54. المیزان، 16/546.
55. مجمع البیان، 8/597.
56. فیض کاشانی، تفسیر الصافی، 3/148.
57. لسان العرب، 13/56.
58. واژه های دخیل در قرآن مجید /352.
59. تاج العروس، 15/128؛ قاموس المحیط، 2/462.
60. مفردات نهج البلاغه، 1/357.
61. المیزان، 20/124.
62. لسان، العرب، 11/311؛ صحاح، 4/171.
63. طریحی، مجمع البحرین، 5/389.
64. المیزان، 20/94.