ایمان و خردورزى در منظر امام على علیه السلام

ایمان و خردورزى در منظر امام على علیه السلام

نویسنده: مصطفى خلیلى(1)

چکیده:
قلب و عقل، دو منع درک در انسانند. قلب خاستگاه ایمان است و عقل منشأ خردورزى. به تعبیرى، با قلب، مى‌یابند و با عقل، مى‌بافند. همین دوگانگى، باعث شده است که برخى گمان کنند ایمان و خردورزى، جمع شدنى نیستند.
این گمان، نویسنده این نوشتار را بر آن داشت که به واکاوى این شبهه، از منظر الگوى خردورزى و مجسمه ایمان، حضرت امیرمؤمنان علیه السلام، بپردازد.

درآمد
ایمان به چه معناست؟ مراتب و درجاتِ ایمان چیست؟ علائم و نشانه‌هاى آن کدام است؟ تجلى و ظهور ایمان در حیات مادى انسان چگونه مى‌باشد؟ ترابط ایمان و تعقل تا چه حد است؟ آیا ایمانِ دینى با عقل‌ورزى قرین است یا با عقل‌ستیزى؟ آیا باورهاى دینى، با خردورزى تشدید و تقویت مى‌شود یا به تزلزل و سستى مى‌گراید؟ در قلمرو اعتقادات دینى، احساسات و عواطف درونى نهفته است یا عقلانیت و تأملات فکرى؟ آیا ممکن است ایمان با شک و تردید همگام و همراه باشد یا خیر؟ و آیا تعالیم و دستورات دینى، عقلایى‌اند و فهم دینى، فهم منطقى و عقلى است یا نه؟ همه این مسائل پرسشهایى است که پاسخ آن را در کلمات گهربار على علیه السلام جستجو مى‌کنیم. تردیدى نیست که بیانات و سخنان على علیه السلام دریایى از معارف و علوم است که در هر زمان اندیشمندان مى‌توانند به فراخور اندیشه خود، پاسخ شبهه‌ها و اشکالها را در آن دریاى بیکران بیابند.
این نوشتار، حاصل سیرى اجمالى در کلمات آن امام همام و خطبه‌ها و حکمتهاى نهج‌البلاغه است و مقصود از آن، پاسخ به برخى از پرسشهاى یاد شده و مناقشه‌هایى است که در حقیقت، حجم زیادى از شبهه‌هاى نسل فرهنگى امروز جامعه اسلامى را تشکیل مى‌دهد.
هر چند که در این زمینه، برخى از محققان محترم مباحثى را طرح کرده‌اند ولى وجود برخى کاستیها در آنها، پژوهشى جدید را مى‌طلبید. در این نوشتار، تلاش شده است اساس و محور بحث، سخنان اولین پیشواى اسلام، امام على علیه السلام باشد و آنچه را که آن امام بزرگوار، پیش روى پیروانِ خویش ترسیم نموده‌اند، مورد استناد و استفاده قرار گیرد.

تعریف ایمان
ایمان در لغت به معناى گرویدن، خضوع و انقیاد، تصدیق و اطمینان به خدا، اقرار به خداوند، اسمى براى جمیع طاعات و در اصطلاح متکلمان و علماى علم دین به معناى تصدیق آنچه از جانب خداوند به پیامبر صلى الله علیه و آله رسیده (کلُّ ما جاء به النبى)، است.(2)
این واژه در کتاب و سنت بسیار به کار رفته و بیشتر به معناى یاد شده و یا در مقابل لفظ کفر آمده است و درباره حقیقت ایمان و مسماى اعتقاد به خدا، به حدیث معروف على علیه السلام استناد شده که در پاسخ به سؤال از حقیقت ایمان، فرمودند: «الایمان معرفهٌ بالقلب و اقرارٌ باللسانِ و عملٌ بالارکان.»(3)
یعنى: ایمان، شناخت و معرفت قلبى و اقرار و اعتراف به زبان و عمل به اعضا و جوارح را گویند.
در این که آیا هر سه مورد مذکور، جزء حقیقت و ماهیت ایمان است یا این که عمل به اعضا و جوارح شرط کمال ایمان مى‌باشد، میان علماى مذهبها و فرقه‌ها اختلاف است.

ایمان از دیدگاه معتزله
ابن ابى الحدید معتزلى یکى از شارحان بزرگ نهج‌البلاغه در تفسیر و شرحِ این کلام حضرت على علیه السلام مى‌گوید:
این سخن امام علیه السلام همان چیزى است که اصحابِ ما بدان معتقدند؛ زیرا عمل به ارکان نزد ما داخل در حقیقت ایمان است و کسى که به واجبات دینى عمل نکند مؤمن نیست؛ هر چند شناخت قلبى به خدا داشته و اقرار زبانى هم بنماید و این عقیده خلاف قول اشعریه و امامیه و حشویه است.(4)
و برخى از معتزله گفته‌اند: «هو التصدیق بالقلب و اللسان معا.»(5) یعنى: ایمان، اقرار و تصدیق قلب و زبان با هم را گویند یا ایمان اسمى است که براى همه اطلاعات اطلاق مى‌شود.
بعضى دیگر از علماى معتزله گفته‌اند که ایمان به انجام همه واجبات با اجتناب از کبائر، اطلاق مى‌شود.
ابوالهذیل و واصل بن عطاء نقل کرده‌اند که ایمان، انجام همه واجبات و مستحبات است.
و در یک جمله از دیدگاه معتزله، حقیقت ایمان همان اعتقاد به قلب و اقرار به زبان و اجتناب از گناهان کبیره است.(6) که در حقیقت، به عقیده فرقه خوارج تمایل دارند که مرتکب کبیره را خارج از ایمان مى‌دانند و هر دو فرقه اتفاق دارند بر این که مرتکب کبیره اگر بدون توبه بمیرد جزء خالدین در جهنم است.(7)
معتزله و ماتریدیّه بر اهمیت تعقل و تفکر در ایمان تأکید بلیغ دارند و مى‌گویند که ایمان حقیقى باید مبتنى بر تعقل باشد.(8)

دیدگاه اشاعره
در باب معنا و حقیقت ایمان، علماى اشاعره چنین عقیده دارند:
همانا ایمان تصدیق خداوند و پیامبران و فرستادگانش است که این تصدیق جز از طریق معرفت حاصل نمى‌شود.
ابوالحسن اشعرى مى‌گوید:آنچه مورد رضایت نزد ما مى‌باشد، این است که همانا حقیقت ایمان، تصدیق به خداست.»(9)
غزالى گفته است:
ایمان یعنى اعتقاد و تصدیق به خدا و ملائکه و کتب و رسل الهى و روز قیامت و بر انگیخته شدن بعد از مرگ و حسابرسى اعمال انسانى و قضا و قدر الهى و خیر و شر او.(10)

دیدگاه مرجئه
این فرقه معتقدند که ایمان به معرفت قلبى، محدود است؛ نه شامل فعالیت زبانى مى‌گردد و نه شامل فعل بدنى. از این جهت، کسى که قلبا به این امر شناخت پیدا نماید که خدا یگانه و یکتاست و چیزى همانند او نیست خواه به جانب شرق نماز بگذارد و یا به جانب غرب، مؤمن راستین است.(11) البته این نظر برخى از مرجئه است و برخى دیگر از بزرگان و تابعین این فرقه، ایمان را تصدیق به زبان مى‌دانند.(12)

دیدگاه کرامیه و جهمیّه
کرامیّه یکى دیگر از فرقه‌هاى اسلامى است که پیروان آن، ایمان را صرف گفتار زبانى مى‌دانند. جهمیّه گویند: ایمان اعتقاد باطنى است و بس (عقد بالقلب).(13)
ابن تیمیّه ضمن رد قول کرامیّه و جهمیّه مى‌گوید: ایمان مترادف با تصدیق نیست بلکه معناى «اطمینان» هم مى‌شود.(14)
به نظر مى‌رسد که همه فرقه‌هاى یاد شده به گوشه‌اى از معناى ایمان اشاره کرده و هیچ کدام تعریف و معناى دقیقى از آن ارائه نداده‌اند و آنچه در آیات و روایات تبیین شده، خلاف تلقى و برداشت این گروه‌ها و فرقه‌هاست.

حقیقت ایمان از دیدگاه شیعه
بزرگان شیعه در تفسیر حقیقت ایمان گفته‌اند که ایمان همان تصدیق قلبى و زبانى است ولى عمل به ارکان را برخى، جزء حقیقت ایمان دانسته و بعضى دیگر آن را جزء مراتب بالاى آن فرض کرده‌اند.
خواجه نصیرالدین طوسى، از بزرگترین متکلمان شیعه، مى‌گوید:
«ایمان مشتمل بر این تصدیق خاص است و این قدر، قابل زیادت و نقصان نباشد؛ چه اگر کمتر از این باشد، ایمان نباشد و اگر زیادت از این باشد، کمال ایمان است.»(15)
تصدیق، تصدیق قلبى و زبانى را گویند. تصدیق قلبى و باطنى لازم است؛ زیرا اظهار ایمان به زبان، به نص قرآن که فرمود: «قالَتِ الأَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُوءْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا» کافى نیست. و نیز اعتقاد قلبى بدون التزام عملى کامل نیست؛ چرا که خداوند فرمود: «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»(16)
خواجه طوس، عمل به ارکان را که در روایت آمده از کمال ایمان مى‌داند؛ نه جزء ایمان اما نظرش به تفصیل عقاید و اعمال است نه به دو اصل اوّلى. همچنین معتقد است افراد ناقص و عاجزى که مقصر نباشند، از عذاب الهى در امان هستند. مقابل ایمان، کفر است و کفر آن است که شخص، داراى ایمان نباشد یا معتقد به ضد ایمان باشد یا غافل از آن. فسق آن است که فرد، مؤمن باشد و از اطاعت الهى بیرون و نفاق آن است که شخص ایمانش را آشکار کند و کفر را پنهان بدارد.(17)
آنچه نزد علماى شیعه درباره حقیقت ایمان مسلّم پنداشته شده، چنین است:
«صرف علم و تصدیق به این که چیزى حق است در حصول ایمان کافى نیست بلکه باید به مقتضاى آن علم ملتزم بوده و آثار عملى در زندگى او ظاهر باشد؛ به عنوان مثال کسى که علم دارد به این که خداوند متعال خدایى است که غیر او پروردگارى نیست، باید به مقتضاى همین علم که عبودیت اوست ملتزم باشد و به همین اندازه اگر التزام نداشته باشد، مؤمن نیست. پس با این بیان، قول دو گروه باطل مى‌شود:
1ـ قول کسانى که ایمان را مجرد علم و تصدیق دانسته‌اند؛ چون چه بسا علم با کفر قابل جمع باشد.
2ـ قول آنان که ایمان را در عمل خلاصه کرده‌اند؛ چون عمل، با نفاق قابل جمع است. انسان منافق، بظاهر عمل دارد و لیکن ایمان ندارد.
چون که ایمان همان علم به چیزى همراه با التزام عملى را گویند، به همین خاطر قابل شدّت و ضعف است و این است قول حق که اکثر علما گفته‌اند و قول ابو حنیفه و امام الحرمین و دیگران که ایمان را همان تصدیق جزمى گرفته‌اند، باطل مى‌شود؛ به دلیل آیه «لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم» و آیات و روایات دیگر.»(18)
برخى از علماى شیعه گفته‌اند حقیقت ایمان همان تصدیق قلبى است و عمل از مظاهر ایمان است؛ نه از مقوّمات آن. البته این بدان معنى نیست که تصدیق قلبى و معرفت باطنى، بدون التزام عملى موجب نجات انسان باشد بلکه فقط او را از زمره کافران خارج مى‌کند.(19)
چنان که بعدا خواهد آمد قول یاد شده خالى از اشکال نیست و موارد نقض آن از نظرگاه عقل و نقل ظاهر است. اما بعضى دیگر ایمان را داراى اصل و فرع دانسته و معتقدند: اصل آن، تصدیق به دل است و فرع آن، مراعات امر. هر کس که اطاعت بیشتر نماید امن او از عقوبت زیادتر باشد. پس علت اَمن و ایمان، مراعات نمودن اوامر الهى است. اما در مقابل، عده‌اى گفته‌اند که علت اَمن از عقوبت، معرفت است نه اطاعت و اگر اطاعت بدون معرفت باشد، سودى ندارد و اگر معرفت بدون طاعت باشد، عاقبتِ او را نجات باشد.»(20)
شیخ مفید، در آثار خویش، ایمان را معادل معرفت دانسته و در تصحیح الاعتقاد، گفته است:
هیچ عارف به خدا و رسولى، کافر نیست و هیچ جاهل به خدا و رسولى مؤمن، نیست.(21)
شیخ طوسى، سید مرتضى، شهید ثانى، علامه مجلسى و علامه حلّى همین دیدگاه را ارائه نموده و معتقد به تعادل ایمان و معرفت هستند.(22)
البته مراد ایشان از معرفت، همان معرفت قلبى است؛ زیرا همان‌گونه که گفته شد، محل ایمان، قلب است نه عقل (توضیح بیشتر این مطلب در باب ایمان و معرفت و نقد نظریه برابرى ایمان و معرفت خواهد آمد.)
با توجه به دیدگاه‌هاى مختلف درباره حقیقت ایمان، نگاه على علیه السلام مؤید این است که ایمان به معناى معرفت به حق (مبدأ، معاد و نبوت) و عمل بر طبق آن است. حضرت على علیه السلام در چند مورد به این نکته اشاره دارند که ایمان به آرزو و تمنّى حاصل نمى‌شود: «اَلا انّ الایمان لیس بالتمنى و لکنّه بالحقائق» یعنى: آگاه باشید که ایمان با آرزو به دست نمى‌آید بلکه با عمل به حق حاصل مى‌شود.(23)
و در بیان دیگر مى‌فرمایند:
«اى فرزند آدم! هرگاه به حقیقت ایمان رسیدى، از مردم عیب‌جویى نکن. به عیوبى که در تو وجود دارد و به اصلاح نفس خود مشغول باش و آن را از عیب، پاک ساز.»(24)
و نیز در خطبه‌اى دیگر فرمودند:
«ایمان راهى است روشن و واضح، با چراغى پرتوافکن. به ایمان است که به کارهاى نیکو راه توان برد و به کارهاى نیکوست که انسان به سوى ایمان هدایت مى‌شود. ایمان سبب آبادانى علم است و مردم به واسطه علم است که از مرگ مى‌ترسند و به مرگ، زندگى دنیا به پایان مى‌رسد و به وسیله دنیا، آخرت بدست مى‌آید.»(25)
پس نمى‌توان گفت که ایمان، صرفا یک حالت بسیط درونى و باطنى بوده و حقیقت ایمان آدمى در همین امر خلاصه مى‌شود. متون دینى چنین مطلبى را تأیید نمى‌کند.

علائم و آثار ایمان
هرگاه حقیقت امرى مبهم باشد؛ به گونه‌اى که نتوان به حقیقت آن پى برد، مى‌توان با شناخت علائم و خصائص آن، به حقیقتش، نزدیک شد. شه مُلک لا فتى، در تبیین علائم ایمان و توصیف مؤمن مى‌فرمایند:
«علامه الایمان ان توثر الصدق حیث یضرک على الکذب حیث ینفعک و الاّ یکون فى حدیثک فضل عن علمک و ان تتّقى الله فى حدیث غیرک.»
یعنى: نشان ایمان این است که راست را بر دروغى که سود تو در آن است ترجیح دهى؛ هر چند به زیان تو باشد و گفتارت از علمت افزون نیاید و از خداى بترس هنگامى که از دیگرى سخن مى‌گویى.(26)
و در بیانى دیگر مى‌فرمایند:
امر نمازتان را مراعات کنید و به حفظ آن بکوشید و بسیار به جاى آورید و به وسیله آن به خدا تقرّب جویید که نماز فریضه‌اى است بر مؤمنان که حتما باید در وقت خود آن را به جاى آرند. و نیز مؤمنان کسانى هستند که زکات مى‌دهند و هیچ تجارت، آنان را از یاد خدا غافل نمى‌سازد و نیز امانتدار مى‌باشند.(27)
در قرآن کریم نیز به این اوصاف اشاره شده است. خداوند در آیه‌اى مى‌فرماید:
«وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ»(28)
یعنى: و برخى از مردم در برابر خدا همانندهایى براى او بر مى‌گزینند و آنها را تا حدّ دوستى و محبت خدا، دوست دارند ولى کسانى که ایمان آورده‌اند، به خدا محبّت بیشترى دارند.
و در آیه دیگر آمده است:
«إِنَّمَا الْمُوءْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ»(29)
یعنى: مؤمنان کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهاى آنان بترسد و چون آیاتش بر آنان خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خود توکل کنند.
با توجه به قرآن و تطبیق روایات بر آیات، علائم ایمان عبارتند از: صداقت و درستکارى، کم‌گویى، تقوا و خداترسى، اقامه نماز، اداى زکات، امانتدارى، عدم شرک به خدا، شدّت حب و دوستى به خداوند، ذکر و یاد خدا در دل، توکل به پروردگار و حب و بغض، وقار و متانت، صبر و شکیبایى، سپاس در مقابل نعمت، ترک ظلم و احسان به والدین و…(30) که بیشتر این اوصاف و علائم، به جهات عملى زندگى انسان مربوط مى‌شود.
حقیقت ایمان، چیزى است که همه این اوصاف را در خود داشته باشد. بنابراین، نمى‌توان گفت که ایمان، منحصر در امور قلبى و معرفت باطنى است. بهترین تعریف براى حقیقت ایمان همان تعریفى است که علامه طباطبایى صاحب تفسیر گران‌سنگ المیزان ارائه کردند که ایمان، اعتقاد و معرفت قلبى همراه با التزام عملى را گویند که اتصاف به آن، داراى آثار و فواید دنیوى و اخروى است.

ارکان و آثار ایمان
در نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام حقیقت ایمان بر چهار پایه استوار است که عبارتند از: صبر، یقین، عدل و جهاد (الایمان على اربع دعائم: على الصبر و الیقین و العدل و الجهاد.)(31) و کفر که نقطه مقابل آن است، بر چهار پایه بنیان نهاده شد. کنجکاوى بیهوده، خصومت و دشمنى کردن، انحراف از حق و ایجاد اختلاف (و الکفر على اربع دائم: على التعمق و التنازع و الزیغ و الشقاق.)(32)
از تقابل ارکان ایمان و کفر این نکته به دست مى‌آید که هرگاه شخصیت فردى با ارکان ایمان شکل گیرد، اساس کفر از او دور مى‌گردد و به عکس؛ زیرا همانگونه که ایمان و کفر قابل جمع نیستند، ارکان آن دو نیز جمع نمى‌شوند؛ حلم و بردبارى با تعجیل در امور بى‌فایده، علم و دانایى با جهل و نادانى، عدل و برابرى با ظلم و نابرابرى و سعى با سستى، هرگز با هم جمع نمى‌شوند. بنابراین، نمى‌توان ایمان را با جهل یا شک، مقارن دانست؛ زیرا یکى از ارکان ایمان، یقین است (قبلاً گفته شد که ایمان به معناى اعتقاد و تصدیق بوده و تصدیق، برترین مرتبه یقین است.) این ادعا پذیرفتنى نیست که حیات مؤمنانه، یک زندگى جاهلانه و همراه با شک و تردید است. با قطع و یقین مى‌توان گفت که چنین سخنى، بر مبناى علم و خردورزى استوار نیست؛ چرا که رکن اصلى و پایه اساسى ایمان در زندگى انسان، شناخت و یقین است و مؤمن واقعى، با همین ویژگى شخصیت حقیقى‌اش را در جامعه با زدودن جهل و اجتناب از محارم و کسب محاسن، به دست مى‌آورد؛ این است معناى سخنان على علیه السلام که فرمودند:
«الایمان شجرهٌ اصلها الیقین و فرعها التقى و نورها الحیاءُ و ثمرها السخاء.»(33)
یعنى: ایمان، درختى است که ریشه‌اش یقین و شاخه‌اش تقوا و شکوفه‌اش شرم و حیا و میوه‌اش، بخشندگى و سخاست.
«و بالایمان تکون النجاه.» یعنى: و در سایه ایمان، نجات و رستگارى نهفته است.(34)
«بالایمانِ یُرتقى الى ذروهِ السعادهِ و نهایه الحبور.» یعنى: به واسطه ایمان، انسان به قله سعادت و نهایتِ شادیها دست مى‌یابد.(35) «ثمره الایمان، الفوز عند الله.»(36) یعنى: ثمره ایمان، رستگارى نزد خداوند است. امام صادق علیه السلام نیز مى‌فرمایند: «ثلاث خصالٍ مزن لم یکن فیه لم ینفعه الایمان: حلمٌ یردّ به جهل الجاهل و ورعٌ یحجزه عن المحارم و خلق یدارى به الناس.» یعنى: سه خصلت است که اگر کسى نداشته باشد، از ایمانش سودى نمى‌برد: حلمى که با آن، جهلِ جاهل برطرف مى‌شود، ورعى که مانع اعمال حرام مى‌گردد و اخلاقى که با مردم مدارا نماید.»(37)

تعقل و ایمان
بعد از ذکر مطالبى کوتاه در باب معناى ایمان، علائم و نشانه‌هاى آن، ارکان و آثار ایمان و تجلى و ظهور ایمان در زندگى انسان، به این موضوع مى‌پردازیم که آیا ایمان، با تعقل ارتباط و پیوند دارد یا خیر؟ آیا باورهاى اعتقادى و گرایشات دینى با خردورزى همخوانى دارند یا این که مبناى ایمان دینى، احساسات و عواطف انسانى است و با تعلیلهاى عقلى، منافات دارند؟
به عبارت دیگر، بحث این است که آیا تعقل و تفکر، منشأ باورهاى دینى شده یا احساسات و عواطف باعثِ رویکرد انسان به ایمان مى‌شود؟ آیا صاحبان شریعت و مبلغان ادیان الهى؛ یعنى انبیا و امامان معصوم علیهم السلام و پیامبران تبلیغى، براى تبلیغ و ترویج دین، از احساسات مردم استفاده مى‌کردند یا با عقل و اندیشه آنان ارتباط برقرار مى‌کردند؟ این یک پرسش جدى است که برخى از محققان و اندیشمندان اسلامى را به چالش با یکدیگر وا داشته است.
پیش از پاسخ به این پرسش، لازم است به عنوان مقدمه، نگاهى اجمالى به احادیث ولىّ الله الاعظم علیه السلام داشته باشیم که در باب فضیلت و ارزش نهادن به عقل و علم بیان فرمودند؛ زیرا تا جایگاه عقل و اندیشه در فرهنگ علوى مشخص نشود، نمى‌توان به این سؤال، پاسخ درستى داد.
بنابراین، نخست به جایگاه عقل و فضیلت علم از دیدگاه على علیه السلام اشاره مى‌کنیم، سپس به پاسخ سؤال یاد شده مى‌پردازیم.

جایگاه عقل از نگاه حضرت على علیه السلام
شاید کمتر موضوعى، مثل به کارگیرى عقل و اندیشه در بیانات على علیه السلام مورد توجه قرار گرفته باشد. در سخنان گهربار ایشان، از عقل، به منشأ شرافت و شخصیت انسانى،(38) زیور و زینت آدمى،(39) ریشه و سرچشمه همه خوبیها،(40) عامل سعادت انسانى،(41) ابزار و سلاح همه کارها،(42) درمان و علاج ناکامیها،(43) حیات و زندگى روح،(44) اصل و ریشه دانش و انگیزه فهم و درک انسان(45) و در یک جمله سرچشمه ادب و دیندارى(46) و عشق و تعهد و ایمان،(47) یاد شده است. تمام این تجلیلها از عقل، نشانه ارج و عظمتى است که آن حضرت، براى به کارگیرى آن در حیات و زندگى انسانها قائل هستند.
درباره منزلت و جایگاه علم از نگاه على علیه السلام نیز به اختصار بحث مى‌کنیم.

جایگاه علم از دیدگاه على علیه السلام
در باب فضیلت علم، سخنان و بیانات زیبایى از امیر بیان روایت شده که در حدّ گنجایش مقال به برخى از آنها اشاره مى‌کنیم.
علم و دانش، میراثى است ارجمند،(48) داراى ارزشى بالاتر و برتر از مال و سرمایه،(49) موجب اجتناب و دورى از محارم و معاصى،(50) منشأ خضوع و فروتنى،(51) سرآمد رفق و مدارا،(52) برترین و زیباترین گنجها، زیبایى و زینت در میان مردم و بهترین انیس و همدم انسان در تنهایى،(53) اساس و پایه همه نیکیها،(54) اولین راهنما و آخرین مرحله کمال انسان(55) و در یک جمله، در سایه علم است که عزت دنیا و رستگارى عقبى حاصل مى‌شود.(56) علم و ایمان دو برادر همزاد و دو دوستى هستند که هرگز از هم جدا نمى‌شوند.(57)
پس عقل و علم منشأ همه خوبیها، مایه فضیلت و موجب عزت و شخصیت و نیز وسیله‌اى براى وصول به کمال و سعادت است و در مقابل، جهل و نادانى سرچشمه همه ناکامیها، باعث جدال و درگیریها، میدان لغزشها و دردناکترین دردهاست.
با این مقدمه، به پاسخ سؤالى مى‌پردازیم که در باب تعامل عقل و ایمان مطرح کردیم. برخى معتقدند میان ایمان دینى و تعقل و عقل‌گرایى، هیچ‌گونه رابطه‌اى وجود ندارد:
«ایمان، همانا شنیدن آن خطاب و پاسخ مجذوبانه دادن به آن است و رفتن به دنبال آن و آینده را هم با امید ـ نه با استدلال ـ پر کردن. مسأله معاد هم براى مؤمنان یک مسأله استدلالى فلسفى نیست بلکه امید است به این که این خبر، در نهایت ما را به جایى خواهد رساند.»(58)
یا این که ایمان را به معناى امید و دلبستگى که نتیجه تلقین و تجربه شخصى باشد، دانسته‌اند:
«ایمان عموم متدینان، ایمان با واسطه است؛ یعنى آنها کمتر تجربه مستقیمى از خداوند دارند و مواجهه با امر متعالى برایشان کمتر رخ مى‌دهد اما از آنجایى که به پیامبر اعتماد دارند، از این طریق و به این واسطه، خداوند را مى‌یابند و به او اعتماد مى‌کنند.»(59)
در پاسخ باید گفت از متون دینى (آیات و روایات) به دست مى‌آید که نه تنها هیچ گونه تضادى میان ایمان و تعقل نیست بلکه آن دو، ملازم و مکمل یکدیگر بوده و هرگاه با هم جمع شوند، مایه کمال فرد و جامعه خواهند شد. در کلمات و بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج‌البلاغه بارها به این نکته تصریح شده است که تلفیق علم و دین، موجب رشد و تعالى جوامع انسانى و پیشرفت و توسعه جامعه بشرى وام‌دار همین اتحاد و یگانگى است. به عکس، انفکاک و جدایى میان آن دو، موجب انحطاط و عقب‌ماندگى و گمراه ساختن فرد یا جوامع انسانى است. یکى از نکات مهم که على علیه السلام در نهج‌البلاغه، بر آن تأکید کرده و پیروان خویش را به آثار مخرّب آن توجه داده‌اند مسأله تفکیک آگاهى و ایمان، یا جدایى علم و دین است.
از دیدگاه آن امام بزرگوار، نه تنها پایه و اساس دین، معرفت و شالوده ایمان، علم و آگاهى است بلکه مهمترین هدف از بعثت انبیا، زدودن حجاب جهل و بارور ساختن قوه عقل و تقویت ایمان در سایه معرفت بوده است. در این باره، سخنان آن حضرت را در سه قسمت بیان مى‌کنیم.
الف) نجات از جهل و برانگیختن عقول هدفِ بعثت انبیا
حضرت على علیه السلام، در نهج‌البلاغه هدف از بعثت انبیا را چنین تبیین مى‌کنند:
خداوند متعال از میان فرزندان آدم پیامبرانى را برگزید و از آنان پیمان گرفت که هر چه را که به آنها وحى مى‌شود، به مردم برسانند و در امر رسالت او امانت نگه دارند. هنگامى که بیشتر مردم، پیمانى را که با خدا بسته بودند، شکسته و حق پرستش او را ادا نکردند و براى او در عبادت شریکانى قرار داده و شیطانها از شناخت خداوند منحرفشان کرده بودند و پیوندشان را از پرستش خداوندى بریده بودند که پیامبران را به میانشان فرستاد.
پیامبران از پى یکدیگر آمدند تا از مردم بخواهند که آن عهد را که خلقتشان بر آن سرشته شده به جاى آرند و نعمت او را که از یاد برده‌اند، یاد آورند و از آنان حجت گیرند که رسالت حق به آنان رسیده است و خردهایشان را که در پرده غفلت مستور گشته بر انگیزند و نشانه‌هاى قدرتش را که بر سقفِ بلند آسمان آشکار است، به آنها نشان دهند.
و خداوند محمد صلى الله علیه و آله را برانگیخت تا آنان را از گمراهى نجات دهد و ننگ جهالت را از آنان بزداید.(60)
بنابراین، هدف اصلى و مهمترین رسالت انبیاى عظام و پیامبران الهى، دیندار کردن مردم و توجه دادن آنان به خداوند و زنده کردن فطرت ایشان و نیز زدودن لکه ننگ جهالت و گمراهى از پیشانى قومهایى بود که در اثر گذشتِ زمان، این دو نعمت و موهبت عظیم الهى را از دست داده بودند. على علیه السلام در این خطبه یادآور مى‌شود که تقویت ایمان مردم و تکامل اندیشه و عقولشان، وظیفه اصلى همه فرستادگان الهى بود؛ یعنى انبیا فرستاده نشدند تا مردم را با همان جهل و ناآگاهى، به سوى خداوند سوق دهند. بلکه موظف بودند که پرده جهل را از آنان کنار بزنند و نور علم را در قلوبشان روشن کنند تا خود با درایت و به کارگیرى اندیشه، در حدّ خویش خدا را شناخته و عبادت نمایند. نقش شناخت و معرفت و استفاده از عقل و اندیشه در دیندارى و ایمان آدمیان، به اندازه‌اى‌است که اساس و شالوده دیندارى و ایمان‌گرایى دانسته شد؛ چنان‌که در ابتداى همین خطبه آمده است: «اوّل الدین معرفته و کمال معرفته، التصدیق به و…»
ایمان اگر منشأ عقلانى نداشته باشد، ایمان واقعى و پایدار نیست؛ همان‌گونه امام صادق علیه السلام فرمودند:
«من دخل فى هذا الدین بالرجال اخرجه منه الرجال.»(61)
یعنى: کسى که دین خود را از حرف دیگران گرفت با حرف دیگران نیز از دست خواهد داد.
بالاتر از آن، اگر شخص، عاقل نباشد، مؤمن محسوب نمى‌شود؛ چنان‌که على علیه السلام فرمودند: «ما آمن المؤمن حتى عقل»(62) یعنى: مؤمن تا خردمند و عاقل نشد ایمان نیاورد.
پس معرفت، چشمه جوشان ایمان است که همه پیامبران از جانب حق آمده‌اند تا بشر را به سوى آن رهنمون سازند، و درست است که گفته شود:
«کسى که به عقلانیت حداکثرى قائل است، از سرِ احساسات، به ایمان متوسل نمى‌شود، بلکه صحت دیدگاهش را اثبات مى‌کند.»(63)
ب) انحراف عقل؛ منشأ فساد دین و تباهى ایمان
این که برخى، از صراط مستقیم، منحرف شده و آخرت خود را تباه مى‌سازند؛ از یاد حق غافل گشته و در دنیا خود را به گناه آلوده مى‌سازند و گوهر گرانبهاى شخصیت انسانى خویش را با متاع ناچیز دنیا به ثمن بخس، معامله مى‌کنند، ناشى از عدم بهره‌گیرى از عقل است؛ زیرا استفاده از عقل، به معناى پرستش خداوند رحمان و کسب و تحصیل بهشت و اصلاح دنیا و آخرت است؛ چنان که امام صادق علیه السلام در تعریف عقل فرمودند: «العقل ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.»(64) یعنى: عقل چیزى است که خداوند رحمان، با آن عبادت شده و بهشت، با آن کسب شود.
امام اول علیه السلام در علل دورى از حق و تباهى ایمان مى‌فرماید: «ضلال العقل یبعد عن الرشاد و یفسد المعاد.»(65) یعنى: گمراهى خرد، انسان را از راه راست، دور مى‌سازد و آخرت را تباه مى‌کند.
پس با سرمایه عقل است که دین، شناخته شده و تدیّن حفظ مى‌گردد و با نبود جهل است که دین و آخرت تباه مى‌شود. به دلیل اهمیت همین نکته، على علیه السلام در وصیّت به فرزند بزرگوارش امام حسن7 عقل را بالاترین سرمایه انسانى معرفى مى‌کنند.(66) زیرا در سایه عقل، شخصیت انسان محفوظ مى‌ماند و با فقدان و یا انحراف آن، هویت انسانى مخدوش مى‌گردد.
ج) عقل و آخرتگرایى
نشانه جهل، سطحى‌نگرى، نزدیک‌بینى، شهوترانى و در یک جمله، دنیاگرایى است و نشانه عقل، عمق‌نگرى، دوراندیشى، دیندارى و آخرتگرایى است؛ چنان که على علیه السلام فرمودند: «العاقل من هجر شهوته و باع دنیاه بآخرته.»(67) یعنى: عاقل کسى است که از شهوتش دور گردد و دنیاى خود را به آخرتش بفروشد.
بنابراین، دخالت عقل در عقاید دینى و ایمان مذهبى و پیوند وثیق میان آن دو بر هیچ اندیشمندى پوشیده نیست و با توجه به آیات و روایات عدیده‌اى که در این زمینه وجود دارد، کمترین تردید در این امر روا نیست:
«آنچه که قوام دین بر آن است ثبات و دوامى است که نتیجه تعین عقلى و یا شهود قلبى است.»(68)

رابطه ایمان و شک
برخى از روشنفکرانِ مسلمان، گاه به اشاره و گاه به تصریح، در وجود پیوند میان علم و ایمان تردید کرده و بسیار کوشیده‌اند تا ایمان مؤمنان را با شک قرین ساخته و علم و یقین را که شالوده ایمان مى‌باشد، متزلزل سازند:
«شک کاملاً با ایمان دینى سازگارى دارد و نه فقط سازگارى دارد بلکه مؤلفه ایمان دینى است.»(69)
«ایمان با شک، کاملاً دست در آغوش است و ارزش مؤمن به این است که به رغم شک، از مقتضیات ایمانى‌اش دست بر ندارد. بنابراین، یک شخص شاک مى‌تواند متدین باشد؛ چون برخى از گزاره‌هاى دینى قابل اثبات عقلانى نیستند.»(70)
«درباره ارتباط ایمان با یقین که محل بحث ماست، ایمان دینى را مى‌توان نوعى امید به حساب آوریم؛ به شرط آن که امید را با خوش‌بینى اشتباه نکنیم. ایمان در خلأ معرفتى، به وجود مى‌آید.»(71)
یکى دیگر از همین متفکران مى‌گوید: «مفهومى که در مقابل ایمان قرار مى‌گیرد، یأس است نه شک فلسفى. حقانیت ایمان از سنخ حقانیت فلسفى نیست و… بنابراین، شک در ایمان، به معناى یأس است.»(72)
و دیگرى گفته است: «ایمان بیشتر به معناى توکل و اعتماد است تا به معنى قطع و یقین.»(73)
بیشتر این سخنان که برگرفته از شک دستورى دکارت(74) است اگر به این معنا باشد که شک، گذرگاهى براى رسیدن به یقین است؛ یعنى براى وصول به یقین باید از پل شک عبور کرد شاید مطلب درستى باشد و اگر غیر از آن باشد سخن نادرستى است. این که در صحت و درستى معناى اول هم، تردید کردیم، به این دلیل است که چنین معنایى در فرهنگ دینى ما نیامده است. در متون اسلامى، شک، بسیار مذمت و در برخى از روایات، از بین برنده ایمان و نتیجه جهل و نادانى معرفى شده است.
مولاى متقیان، شک را نتیجه جهل،(75) محو کننده ایمان،(76) تباه کننده دین،(77) کفر به خداوند متعال،(78) خاموش‌کننده نورانیت دل،(79) باطل‌کننده دین و فاسد کننده یقین،(80) میوه حیرت و سرگردانى(81) و پدیدآورنده شرک و بت‌پرستى(82) مى‌دانند. آن حضرت، هنگامى که صداى نماز و قرائت قرآن یکى از خوارج را شنیدند، فرمودند: خواب توأم با یقین بهتر از نماز خواندن با شک [در دین خدا[ است.(83) همچنین فرمودند: از مجادله پرهیز کنید؛ زیرا جدال در بحث موجب شک در دین خدا مى‌شود.(84)
این بیانات، خط بطلانى است بر عقیده شکاکان و همه کسانى که ایمان را از سنخ شک دانسته‌اند. قرآن هم در پاسخ این گروه مى‌فرماید:
آیا اخبار گذشتگان از قوم نوح، عاد، ثمود و دیگرانى که بعد از آنها بودند و جز خداوند کسى از حالشان با خبر نیست، به شما نرسیده است؟ رسولان آنان با آیات روشن به سوى آنان مى‌آمدند ولى آنها با دست. رسولان، دهانشان را مى‌بستند [و یا با دست خود جلوى گفتار آنان را مى‌گرفتند.] و مى‌گفتند: ما در آنچه که شما ما را به آن مى‌خوانید، شک و تردید داریم و رسولان آنان مى‌گفتند: آیا در خداوندى که آفریننده آسمان و زمین است، مى‌توان شک کرد؟!(85)
البته ادعاى ما این نیست که ایمانِ همه مؤمنان هم‌تراز یقین است ولى عدم پذیرش آن، موجب نمى‌شود که معتقد شویم ایمان با تردید و شک قرین است؛ چرا که التزام به این مطلب، داراى توالىِ فاسده‌اى است که عقل، پذیرش آن را قبیح مى‌شمارد.

تقدم علم بر ایمان
پس از تحلیل و اثبات این مطلب که ایمان با علم مقارن است نه با شک، این سؤال مطرح مى‌شود که کدام یک بر دیگرى تقدم دارد؟ آیا ایمان مقدم بر علم است یا علم بر ایمان؟ (البته مراد از تقدم در اینجا تقدم زمانى نیست بلکه تقدم در کارآیى است.) پاسخ این است که علم جنبه ابزارى دارد و ایمان جنبه غایى. معرفت و آگاهى وسیله‌اى است که موجب تقویت ایمان مى‌گردد و زمانى که ایمان تقویت یافت انسان در مسیر حق قرار گرفته و متصل به ذات حق مى‌گردد و اتصال به حق، غایت کمال و کمال نیز غایت خلقت آدمى است.
البته با ایمان نیز درخت علم و دانش بارور مى‌گردد و این زمانى است که مبناى ایمان، معرفت الهى باشد. علامه محمدتقى جعفرى در پاسخ به پرسش یاد شده مى‌فرماید:
«همان طور که علم، جنبه وسیله‌اى دارد و جنبه هدفى، ایمان همچنین است. جنبه وسیله‌اى علم، عبارت است از کشف واقعیات و جنبه هدفى آن، عبارت است از روشنایى درباره واقعیات. اما جنبه وسیله‌اى، ایمان عبارت است از نیرومند شدنِ نفس (شخصیت) آدمى براى تنظیم و اصلاح نهایى خویشتن و جنبه هدفى ایمان عبارت است از شکوفایى ذات آدمى در مسیر «انّا لله و انا الیه راجعون». ملاحظه مى‌شود که جنبه هدفى ایمان بالاتر از جنبه هدفى علم است؛ زیرا ایمان است که عامل اصلى شکوفایى ذاتِ آدمى در مسیر حیات معقول الهى مى‌باشد. ایمان مى‌تواند علم را به مفیدیت، در حدّ اعلى برساند. آیا هیچ خردمندِ آگاهى مى‌تواند این حقیقت را انکار کند که اساسى‌ترین عامل مخرّب حیات معقول انسانها، علم بى‌ایمان بوده است؟! اگر علم بى ایمان، در هر عرصه ظهور پیدا کند، انسان و انسانیّت را تباه مى‌سازد.»(86)
بنابراین، مى‌توان گفت ریشه ایمان در دل همانا علم و یقین و شکوفه آن در زبان، کلمات زیبا و میوه‌اش در ظاهر، همان رفتار پسندیده است.

ایمان و معرفت
این مطلب مسلم است که ایمان با معرفت وشناخت گره خورده است. هر چند متون دینى این نکته را ثابت مى‌کند امّا برخى تلاش دارند که ایمان را در حدّ معرفت و شناخت محدود نمایند. دقت در حقیقت ایمان، این دیدگاه را باطل مى‌سازد:
«ایمان در قرآن گونه‌اى از علم و معرفت را داراست ولى تمام هویت آن از سنخ علم و معرفت نیست بلکه افزون بر آن، تسلیم و خضوع در برابر حق نیز مى‌باشد.»(87)
مسأله ایمان چیزى بیش از علم است؛ ایمان خضوع و خشیت و تسلیم را در دل خود دارد و همین موجب مى‌شود تا ارتباط تنگاتنگى با مقوله عمل داشته باشد.(88) در آیات و روایات، چنان پیوند عمل و ایمان محکم تلقى گردیده است که بسیارى از علماى علم کلام، عمل را جزء ایمان دانسته‌اند.

نقد نظریه برابرى ایمان و معرفت
از میان اندیشمندان معاصر، برخى گفته‌اند که ایمان، برابر معرفت است و با استناد به گفتار بزرگانى چون شیخ مفید، سید مرتضى، شیخ طوسى، علامه حلى و ملا صدرا، بر این اندیشه پافشارى مى‌کنند. نویسنده کتاب ایمان دینى در اسلام و مسیحیت بر این نکته تأکید دارد که ایمان، معادل معرفت است. او پس از بیان دیدگاه متفکران شیعه درباره ایمان، نتیجه مى‌گیرد:
«ایمان از نظر متفکران و اندیشمندان شیعه، عبارت است از علم و معرفت به خدا و رسولش. معرفت در کلام غالب علما، به معناى معرفت فلسفى و عقلانى است.»(89)
و در مورد دیگر مى‌گوید: «از نظر علماى شیعه، اصل ایمان، معرفت است. یا معرفت حاصل است که ایمان وجود دارد و یا نیست که از ایمان هم خبرى نخواهد بود.»(90)
باید گفت دیدگاه مزبور از چند جهت، دچار اشکال است. این ادعا که متفکران شیعه قائل به همین قول هستند، نیاز به دقت و تأمل بیشترى دارد؛ چه این که قول مشهور متفکران شیعه، این نیست. شیخ مفید مى‌گوید: ایمان، تصدیق به قلب و زبان و عمل به جوارح را گویند و اصحاب ما امامیه معتقد به همین قول مى‌باشند.(91) علامه طباطبایى1 بر این عقیده تأکید دارد که عمل، جزء ایمان است.(92)
نویسنده کتاب نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن در نقد این دیدگاه به نکته ظریف و در خور توجهى اشاره مى‌کند:
«ایمان، تصدیق است اما تصدیق، عنصرى بیش از معرفت لازم دارد. عمل، لازم ایمان است و برخى از آیات مثل آیه 22 سوره مجادله بر این پیوند، تأکید دارد.»(93)
به نظر مى‌رسد این اندیشه به صواب، نزدیکتر و با متون دینى سازگارتر باشد. هرچند این ادعا نیز نیاز به استدلال و اثبات دارد ولى در این مختصر، مجال آن نیست.

عقلانیت دین اسلام
بى‌گمان همه تعالیم و احکام دین، خودپذیر نیستند و تردیدى وجود ندارد که برخى از آن تعالیم و دستورات دینى، تعبدى محض بوده و عقل بشرى از درک آنها عاجز و ناتوان است. اما این بدان معنا نیست که تعبّدیات دینى با عقل و استدلالات عقلى ناسازگارند. وقتى گفته مى‌شود فلان حکم در دین تعبدى است، برخى چنین مى‌پندارند که در واقع، دخالت عقل در دین یا رهیافت عقلى براى دین بیش از آن که موجب استحکام عقاید دینى افراد شود، باعث تزلزل و تضعیف ایمان و اعتقاد مؤمنین مى‌گردد؛ زیرا در بسیارى از موارد، مسائل دینى با دقتهاى عقلى سازگار و هماهنگ نیست. به همین جهت، راه دادن پاى عقل در منطقه دین، جز این که افراد متدیّن را در هاله‌اى از سرگردانى و اضطراب قرار دهد، ثمره دیگرى ندارد. پس بهتر آن است که دین و تعالیم و دستورات دینى را تعبدا بپذیریم نه تعقلاً و این دو؛ یعنى تعبد و تعقل، جمع شدنى نیستند. این چنین تلقى و برداشتى نسبت به ادیان تحریف شده شاید درست باشد ولى در مورد دین اسلام، به طور قطع، باطل است؛ زیرا در این دین، ویژگیهایى چون تمامیت، ابدیت و جامعیت نهفته است و این ویژگیها با چنین تصورى، در تنافى و تضاد است. در این دین، نه تنها در اعتقاداتش، جنبه عقلانى رعایت شده بلکه در بسیارى از فروع و تعبدیاتِ آن نیز، جهات عقلانى لحاظ شده است؛ چنان که امام رضا علیه السلام فرمودند:
خداى عزوجل پیغمبر ما را قبض روح نکرد مگر بعد از آن که دین را براى او تکمیل نمود و قرآن را که در آن بیان هر چیزى است، نازل فرمود و در آن، حلال و حرام و حدود و احکام و جمیع مایحتاج بشر را به طور کامل شرح داد و خودش در این کتاب فرمود: «ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ» ما در این کتاب هیچ چیز را فروگذار نکردیم.(94)
یعنى با تعقل و تأمل مى‌توان همه نیازهاى فردى و اجتماعى خود را از قرآن استنباط نمود و در زندگى به کار گرفت و جامعیت دین به همین معناست.

عقلانیت اسلام از نگاه حضرت على علیه السلام
همانگونه که پیشتر اشاره کردیم، على علیه السلام در بیاناتشان، بارها بر عقلانیت و برهانى بودن دین اسلام تأکید ورزیدند. گویا این خطر را براى دین احساس مى‌کردند که برخى، دین را به انحراف مى‌کشانند و تصویرى نازیبا از اسلام، براى مردم صورت‌سازى مى‌کنند. به همین جهت، در بیشتر سخنانى که درباره سیره رسول‌الله صلى الله علیه و آله و بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله داشتند مردم را به عقلانیت دین اسلام، توجه مى‌دادند؛ مثلاً در مورد سیره صاحب شریعت اسلام مى‌فرمایند:
همانا در روش رسول خدا صلى الله علیه و آله راهنمایى بر بدیها و زشتیهاى دنیا باشد؛ زیرا آن حضرت در دنیا با اهل بیت خود شکم سیر نخورد و با بزرگى مقام و منزلتى که داشت از زخارف دنیا دورى جست. پس هر ناظرى باید با عقل خویش بنگرد که آیا خدا او را گرامى داشت یا خوار نمود.»(95)
در این بیان نورانى، عقل را در تشخیص امور مادى و معنوى ملاک و معیار قرار دادند. و در بیانى دیگر مى‌فرمایند:
«خداوند متعال پیامبر صلى الله علیه و آله را با نور نبوّت و برهان آشکار فرستاد.»(96)
یعنى صاحبان اندیشه و ارباب عقول که با برهان و استدلال مأنوسند، در هدف و انگیزه بعثت تردید نمى‌کنند و شبهه‌اى به دل راه نمى‌دهند. علت این امر را خود حضرت بیان مى‌دارند:
خداى بزرگ اسلام را (بر همه خردمندان) واضح و آشکار نمود و براى کسى که در آن، وارد گردد (مسلمان شود) راه‌هاى سرچشمه آن را آسان گردانید و ارکان و پایه‌هاى آن را محکم و استوار نمود (اصول و فروعش را روى دو پایه عقل و علم بنا نهاد.) تا کسى نتواند بر آن دین غلبه و فزونى یابد. پس آن را امن قرار داد براى کسى که خود را به آن متصل نمود و برهان و دلیل براى کسى که به وسیله آن سخن گفت و نور براى کسى که از آن روشنى طلبید و فهم براى کسى که تدبر نمود و عقل و خرد براى کسى که تفکر کرد و… .(97)
توضیح این که چون اساس و پایه اسلام بر تعقل و تفکر استوار است، همه اندیشمندان و خردمندان عالم آن را مى‌پذیرند و به همین سبب کسى را یاراى مقابله با آن نیست و نیز چنین شریعتى مغلوب فکر متفکران و اندیشمندان واقع نمى‌شود. بسیار روشن است دینى که رهبرانش این همه تأکید بر خردورزى و عقل‌گرایى داشته و از طرفى خودشان جزء بزرگترین اندیشمندان و متفکران باشند، در عقلانى بودن مفاد آن دین و خردپذیرى تعالیم آن کمترین تردیدى روا نیست. با این وصف، بر هیچ صاحب اندیشه و فکرى پوشیده نیست که اگر شبهه‌اى در این زمینه مطرح شود بى‌گمان، در عوامل دیگرى، ریشه دارد. به گواهى تحقیقات تاریخى اکثر شبهات در این زمینه از ادیان تحریف شده بویژه مسیحیت سرچشمه مى‌گیرد. برخى، ریشه دین توحیدى مسیح علیه السلام را متزلزل ساخته و در تحریف آن کوشیده و معجونى از گفتارهاى بشرى را به نام مسیحیت براى مردم تبلیغ و ترویج نموده‌اند. عالمانى که تمایلشان به دنیا، آنان را ابزار دستِ حاکمان قرار داده و دینِ الهى را آنچنان مطابق میل و خواسته قدرتمندان تفسیر کرده‌اند که دیندارى مترادف تقلید کورکورانه و تدبر و اجتهاد در دین، مساوى با بى‌دینى یا ضدیت با دین تلقى شد.
متفکران مسیحى در غرب، به خوبى رسالت تغییر کلمات وحیانى را انجام دادند؛ چنان که قرآن هم این نکته را تأیید کرده است و فرمود: «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(98)
پس از آن که آنان، حقایق دینى را به صورت غیرواقعى براى مردم عرضه کرده و به جاى شریعت حقّه موسوى و عیسوى، موسى و عیساى ساختگى را به اذهان جوامع اروپایى القا کردند مردم به دین ساختگى پشت پا زدند نه به دین وحیانى و الهى. این که واقعیت اسلام محفوظ مانده و متن آن بدون هیچ گونه تحریفى در دست ماست، بخوبى بیانگر این است که هیچ یک از تعالیم آن، مخالفت با عقل ندارد و به همین دلیل، مناقشه‌هایى که در ادیان دیگر وارد است، بر اسلام وارد نیست و اگر نبود این وصفِ دین، قطعا پایه‌هاى آن به ضعف و سستى مى‌گرایید. شاید بتوان ادعا کرد که یکى از مهمترین عامل در حفظ اسلام بُعد عقلانى آن بوده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام مفسر معارف عقلى قرآن
اگر در علم کلام، دفاع عقلانى از گزاره‌هاى دینى، یکى از رسالتهاى متکلمین به شمار آمده به دلیل تأکیداتى بوده است که پیشوایان دین در این زمینه داشته‌اند. در حقیقت، عالمانِ شیعى تداوم‌بخش همان سیره‌اى مى‌باشند که رهبرانشان بر طبق آن طریق رفتار مى‌کردند و این بدترین اهانت به شیعه است که گفته شود آنان به دلیل خردورزى و به کارگیرى عقل و شیوه‌هاى عقلانى، از سنت نبوى و سیره علوى دور شدند. چگونه مى‌شود چنین سخنانى را بر زبان آورد در حالى که اکثر علماى بزرگ شیعه و سنى اعتراف دارند که على علیه السلام حکیم اصحاب پیامبر صلى الله علیه و آله بود و عقل و اندیشه آن حضرت با عقل دیگر اصحاب، قابل قیاس نبود. کلام زیباى بوعلى سینا در رابطه با على علیه السلام تأییدى بر این نکته است: «کان على علیه السلام بین اصحاب محمد صلى الله علیه و آله کالمعقول بین المحسوس.» یعنى: على علیه السلام میان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله مانند امرى عقلى بود در میان اجسام مادى و محسوس.
پس شیعه در حقیقت، آینه همان تفکرى است که پیشواى نخستین، امیرالمؤمنین علیه السلام بر آن تأکید داشتند. مباحث عقلى و فلسفى در نهج‌البلاغه چنان عمیق است که برخى آن را در حدّ اعجاز دانسته‌اند. استاد مطهرى مى‌گوید:
«بیشتر بحثهاى نهج‌البلاغه درباره توحید، بحثهاى تعقلى و فلسفى است. اوج فوق‌العاده نهج‌البلاغه در این مباحث، نمایان است. على علیه السلام در این قسمت، دادِ سخن را داده است. نه پیش از او و نه بعد از او کسى به او نرسیده است.»(99)
قرآن کریم، داراى مفاهیم ساده‌اى است که بسیارى از آیاتش مورد فهم است و چون کتابِ زندگى است، باید تعالیم و دستوراتش این چنین باشد ولى برخى آیاتش داراى مفاهیم بلند عقلى است که هر کسى را یاراى فهم آن نیست. مسائلى از قبیل توحید، قضا و قدر، لوح محفوظ، عالم ارواح، وحى و معاد از مباحث دقیق عقلى است که نیاز به تفسیر و تبیین دارند. همه این مباحث، در کلمات پیشوایان دین علیهم السلام بویژه على علیه السلام تبیین شده است. اگر نبود سخنان على علیه السلام، شاید دریچه معارف عقلى قرآن هرگز گشوده نمى‌شد. به همین جهت، اگر بگوییم تفکر فیلسوفان بزرگ شیعى و اندیشه‌هاى بلند آنان، متأثر از سخنان على علیه السلام است، گزاف نگفته‌ایم. فلسفه پیدایش حکمت و کلام در میان مسلمین به دلیل رویکرد عقل‌گرایى و خردورزى دین بود. در طول تاریخ اسلام، کسانى که در تقویت عقول و اندیشه خود کوشیده‌اند، بیش از کسانى که به ظاهر دین بسنده کرده‌اند، در تبلیغ دین تأثیر داشته‌اند؛ زیرا آنان که اهل تعقل و تدبرند، دین را که منبع وحیانى داشته و از خالق عقول سرچشمه گرفته است با چهره عقلى و منطقى‌اش معرفى مى‌نمایند. اما کسانى که اهل تفکر و اندیشه نیستند، هم از فهم صحیح دین عاجزند و هم از معرفى چهره واقعى آن ناتوان.
با توجه به همین نکته است که اگر دین اسلام با زبان على علیه السلام معرّفى شود، مغایر اسلامى خواهد بود که در گفتار دیگران تبیین گردد و شاید علتِ اصلى اختلاف و شکاف اسلام بعد از رحلت پیامبر صلى الله علیه و آله در همین نکته نهفته باشد؛ زیرا حضرت على علیه السلام با دقّت و تدبرى که داشتند مغز اسلام و لُبّ دین را تشریح مى‌کردند ولى نابخردان به دنبال پوسته و قشر آن بودند.
از بیانات نورانى آن خلیفه ظاهرى و باطنى پیامبر صلى الله علیه و آله است:
عمق حکمت، با عقل و عمق عقل، با حکمت بیرون آید. و حسن تدبیر ادب شایسته را ثمر دهد. و نیز مى‌فرمود: تفکر و تعقل، مایه زندگى دل شخص با بصیرت است. چنان که رونده در تاریکى، با نور گام بر دارد به خوبى رهایى یابد و اندکى در راه، درنگ نکند.(100)
ملازم با حق باشید و از شبهات و گفتار سُست پرهیز نمایید.(101)
علامه طباطبایى قدس سره در توضیح این حدیث مى‌فرماید:
«ملازم حقیقت بودن، اصل و اساس حکمت است. دلایل واقعى را فرا گیرید و خود را با برهان و منطق مجهز سازید و از شبهه و مغلطه کارى بپرهیزید. على علیه السلام در این سخنانش به نحوه اتخاذ روش علمى براى رسیدن به حقایق، اشاره مى‌کند و آن عبارت است از روش استدلال و برهان که در آن، به اتفاق و اجماع رجال بر قولى و یا مسلّم بودن و شهرت آن نزد علما اعتماد نمى‌شود. پس حقیقت، حقیقت است؛ اعم از آن که مردم آن را بشناسند یا منکر آن باشند.»(102)
در پایان، بیان امیرالمؤمنین علیه السلام در تفسیر آیه 49 از سوره ذاریات را نقل مى‌کنیم که یک مورد از شواهد متعددى است بر این که آن حضرت، مفسر معارف عقلى متون دینى بوده‌اند. در این آیه آمده است: «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ.» یعنى: هر چیزى را جفت آفریدیم تا شاید شما به یاد خدا باشید.
از این که در موجودات غرائزى گوناگون قرار داد، گواه آورد که صانع آنها چنین غرایزى را ندارد و چون اشیاء هر یک در وقت و زمانى واقعند معلوم گردید که خود او در محدوده زمان قرار نمى‌گیرد. بعضى از موجودات را از نظر برخى دیگر پنهان ساخت تا اثبات کند که میان او و بندگانش حجابى جز وجود ناقص خود آنها نیست. او پیش از آن که بنده پرورده یا پرستنده‌اى، روى زمین پیدا شود پروردگار و آفریدگار بود و قبل از آن که معلوم و یا مسموعى باشد او عالم و شنوا بود و… .(103)
سخن پایانى این که انسان با تعقل و خردورزى انسانیت خویش را مى‌یابد و با ایمان‌گرایى و دین‌باورى بُعد انسانى‌اش را کامل مى‌کند.
انسانِ بدون تعقل و بدور از تدین، داراى صورت آدمى ولى تهى از حقیقت انسانى است.
در فرهنگ علوى، انسان به «کون جامع» معنى شده است؛ یعنى انسان داراى هویتى است که آن هویت و شخصیت در قوسِ صعود که از مهدِ عالم طبیعت شروع مى‌شود، با خردورزى و ایمان‌گرایى به مقامِ خلیفه‌اللهى بار مى‌یابد؛ یعنى اگر با اندیشه خویش به سوى معارف حقه و سیر در آنها به سیر الى‌الله و فى‌الله گرایش پیدا کند، انسان است.(104)

پی نوشت :

1ـ محقق و نویسنده.
2ـ ر.ک.: سجادى، فرهنگ و معارف اسلامى، ص 364؛ شرح المصطلحات الکلامیه، ص 48.
3ـ نهج‌البلاغه، حکمت 218.
4ـ ابن ابى‌الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج 19، ص 51.
5ـ الذخیره فى علم الکلام، ص 531.
6ـ شرح المصطلحات الکلامیه، صص 49ـ48.
7ـ جعفر سبحانى، بحوث فى الملل و النحل، جزء پنجم، ص 392.
8ـ توشى هیکو ایزوتسو، مفهوم ایمان در کلام اسلامى، ترجمه زهرا پورسینا، ص 169.
9ـ جعفر سبحانى، پیشین، ص 49.
10ـ همان، ص 50.
11ـ توشى هیکو ایزوتسو، پیشین، ص 151.
12ـ شرح المصطلحات الکلامیه، ص 48.
13ـ توشى هیکو ایزوتسو، پیشین، ص 206.
14ـ همان، ص 225.
15ـ خواجه نصرالدین طوسى، اوصاف الاشراف، ص 53.
16ـ علامه حلى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، ص 339.
17ـ ابوالحسن شعرانى، شرح تجرید الاعتقاد، ص 596ـ595.
18ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 18، ص 264.
19ـ بحوثٌ فى الملل و النحل، جزء پنجم، ص 398.
20ـ سجادى، فرهنگ اصطلاحات عرفانى، ص 171 به بعد.
21ـ مصنفات الشیخ المفید (تصحیح الاعتقاد)، ج 5، ص 119.
22ـ ر.ک.: محمد تقى فعالى، ایمان دینى در اسلام و مسیحیت، ص 74 به بعد.
23ـ ابن ابى‌الحدید، پیشین، ج 12، ص 13؛ توحید صدوق، صص 228ـ227.
24ـ نهج‌البلاغه، خطبه 140.
25ـ نهج‌البلاغه، خطبه 155.
26ـ همان، حکمت 450.
27ـ همان، خطبه 190.
28ـ بقره / 165.
29ـ انفال / 2.
30ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، کتاب الایمان و الکفر، باب خصائص المؤمن، ص 78.
31ـ نهج‌البلاغه، حکمت 30.
32ـ همان.
33ـ آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ص 89.
34ـ همان، ص 291.
35ـ همان، ص 298.
36ـ همان، ص 23.
37ـ ابن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 324؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 238.
38ـ اسرار البلاغه، ص 90. «الشرف بالعقل و الادب لا بالاصل و النسب.»
39ـ کراجکى، کنز الفوائد، ج 1، ص 199. «زینه الرجل عقله.»
40ـ آمدى، پیشین، ص 35. «العقل ینبوع الخیر.»
41ـ همان، ج 2، ص 114. «کمال المرء عقله.»
42ـ همان، ج 1، ص 42.
43ـ مستدرک نهج البلاغه، ص 184. «و کلّ الحرمانِ بالعقل.»
44ـ ابن ابى‌الحدید، پیشین، ج 20، ص 287. «و العقل حیاه الروح.»
45ـ آمدى، پیشین، ص 102. «العقل اصل العلم و داعیه الفهم.»
46ـ آمدى، پیشین، ص 81. «الادب و الدین نتیجهٌ العقل.»
47ـ همان، ج 2، ص 264. «ما آمن المؤمن حتى عقل.»
48ـ نهج‌البلاغه، حکمت 5. «العلم وراثهٌ کریمهٌ.»
49ـ همان، حکمت 147. «العلم خیرٌ من المال.»
50ـ دستور معالم الحکم، ص 100. «سُئل من العالم؟ فقال7: مَن اجتنب المحارم.»
51ـ کراجکى، پیشین، ص 299. «خفض الجناح زینهٌ العلم.»
52ـ دستور معالم الحکم، ص 16. «رأس العلم الرفق.»
53ـ ابن ابى‌الحدید، پیشین، ص 339. «العلم افضل الکنوز و اجملها؛ فى الملأ جمال و فى الوحده اُنسٌ.»
54ـ آمدى، پیشین، ج 1، ص 42. «العلم اصل کل خیر.»
55ـ همان، ج 1، ص 109. «العلم اول دلیل و المعرفه آخر نهایهٍ.»
56ـ همان، ج 2، ص 112. «لطالب العلم عز الدنیا و فوز الاخرى.»
57ـ همان، ج 1، ص 89. «الایمان و العلم اخوان توأمان و رفیقان لا یفترقان.»
58ـ ایمان دینى در گفتگو با محمد مجتهد شبسترى، مجله کیان، ش 52.
59ـ ایمان، و امید، ص 51.
60ـ نهج‌البلاغه، خطبه اول.
61ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 2، ص 105.
62ـ آمدى، پیشین، ج 2، ص 264.
63ـ مایکل پترسون، عقل و اعتقادات دینى، ترجمه احمد نراقى و ابراهیم سلطانى، ص 75.
64ـ ابن ابى‌الحدید، پیشین، ج 18، ص 187.
65ـ آمدى، پیشین، ج 1، ص 420.
66ـ نهج‌البلاغه، حکمت 37.
67ـ آمدى، پیشین، ص 86.
68ـ عبدالله جوادى آملى، شناخت‌شناسى در قرآن، ص 334.
69ـ مجله کیان، ش 52، ص 29.
70ـ همان.
71ـ همان، ص 35.
72ـ همان، ص 14.
73ـ همان، ص 48.
74ـ براى تفصیل بحث، ر.ک.: محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 1، ص 178 و کتابهاى تاریخ فلسفه غرب.
75ـ آمدى، پیشین، ص 38. «الشک ثمرهُ الجهل.»
76ـ همان. «الشک یحبط الایمان.»
77ـ همان، ص 37. «الشک یفسد الدین.»
78ـ همان، ص 16. «الشک کفرٌ.»
79ـ همان، ص 60. «الشک یطفئ نور القلب.»
80ـ همان، ص 97. «الشک یفسد الیقین و یبطل الدین.»
81ـ همان، ص 321. «ثمره الشک الحیره.»
82ـ همان، ص 295. «بدوام الشک یحدث الشرک.»
83ـ ابو نعیم اصفهانى، حلیه الاولیاء، ج 1، ص 74. «و سمع7 رجلاً من الحروریه یتهجَّدُ و یقرأ. فقال7: نوم على یقین خیرٌ من صلاهٍ فى شکٍ.»
84ـ کراجکى، پیشین، ص 272؛ ابن ابى‌الحدید، پیشین، ج 20، ص 272. «ایاکم و الجدل فانّه یورث الشک فى دین الله.»
85ـ ابراهیم / 10ـ9. براى تفصیل بحث، ر.ک.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، فصل سوم.
86ـ محمدتقى جعفرى، شرح و تفسیر نهج‌البلاغه، ج 26، ص 15.
87ـ محسن جوادى، نظریه ایمان در عرصه کلام و قرآن، ص 192.
88ـ همان، ص 196.
89ـ محمدتقى فعالى، ایمان دینى در اسلام و مسیحیت، ص 76.
90ـ همان، ص 79.
91ـ شرح المصطلحات الکلامیه، ص 49.
92ـ سید محمدحسین طباطبایى، المیزان، ج 15، صص 9ـ6 و ج 18، ص 281.
93ـ محسن جوادى، پیشین، صص 199ـ155.
94ـ سید محمدحسین طباطبایى، پیشین، ج7، ص 108.
95ـ نهج‌البلاغه، خطبه 159.
96ـ نهج‌البلاغه، خطبه 160.
97ـ نهج‌البلاغه، خطبه 105.
98ـ مائده / 13.
99ـ مرتضى مطهرى، سیرى در نهج‌البلاغه، ص 37.
100ـ محمد بن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، کتاب العقل و الجهل، ح 34.
101ـ آمدى، پیشین، ج 4، ص 53.
102ـ سید محمدحسین طباطبایى، على و فلسفه الهى، صص 63ـ62.
103ـ توحید صدوق، ص 309.
104ـ حسن حسن‌زاده آملى، ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص 30.
منبع: درگاه پاسخگویی به مسائل دینی

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید