نویسنده: غلامرضا گلى زواره
مادرى ستوده خصال
از مطالبى که روانشناسان در خصوص دوران رشد کودکِ شیر خوار مورد تأکید قرار دادهاند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمىکند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبتها، عواطف و نوازشهاى او به فرزندش انتقال مىیابد و به رشد روانى او کمک مىکند. امام على علیهالسلام قرنها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرمودهاند:این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد؛ قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مىکند. این مادر است که که با تمامى اعضاء و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.1
حضرت على علیهالسلام در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مىشناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد؛ چرا که به طور مسلّم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تأثیر یافته و به او منتقل مىشود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایىهاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورّخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردىها نقل کردهاند؛ آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود مىآوردهاند. در میان عرب شجاعتر و قهرمانتر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمؤمنان علیهالسلام نیز چنین همسرى بود؛ چرا که در میان تیره فاطمه که به «امّالبنین» هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جدّ ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمانسالارى و شجاعتش، او را بازىگیرنده سرنیزهها (نیزه باز) لقب دادهاند.
حزام پدر امّالبنین از استوانههاى شرافت در میان عرب به شمار مىرفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشهدارى بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهماننوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متّصف به صفات والا وگرایشهاى عالى انسانى بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگىهاى اخلاقى خود را از طریق امّالبنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.2
على علیهالسلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آیندهاش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از امّالبنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظهاى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این که دخترش را در شادمانى خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پىبرد، در حالى که عرق شرم و حیا بر پیشانىاش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى کند؛ زیرا این وصلت مبارک براى او و خانوادهاش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مىگردید. عقیل به وکالت از سوى برادرش مولا على علیهالسلام خطبه عقد را جارى کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمؤمنان علیهالسلام شد.3
بانویى پارسا و مهربان
امّالبنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، «فاطمه» نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیهالسلام ، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمؤمنان علیهالسلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. امّالبنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مىزنى، حسن و حسین علیهماالسلام به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام مىافتند و خاطره غمبار جدایى از او و رنج بىمادرى، در ذهنشان تداعى مىگردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به «امّالبنین» تغییر یافت.4 چون حضرت على علیهالسلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.
گروهى از مورّخان در پىاثبات این نکته بودهاند که امیرمؤمنان علیهالسلام پس از شهادت فاطمه علیهاالسلام با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.5 و دستهاى دیگر مىگویند: این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام «امامه» بوده است.6 اما به طور مسلّم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا علیهاالسلام مىباشد؛ زیرا تا فاطمه علیهاالسلام در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على علیهالسلام روا نبود.7
امّالبنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهلبیت علیهمالسلام و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همانطور که نزد اهلبیت علیهمالسلام از شأن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب کبرى علیهاالسلام همانگونه که در ایام عید به دیدارش مىآمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه؛ به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.8
از عظمت مقام و موقعیت اهلبیت علیهمالسلام نزد او چنین نقل کردهاند که وقتى به عقد ازدواج حضرت على علیهالسلام درآمد، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دلنوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهرهها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مؤدّب و متخلّق شده، امرى شگفت نمىباشد.9
امّ البنین بر آن بود تا در حدّ توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند؛ مادرى که در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مىدیدند و از فقدان مادر کمتر رنج مىبردند. امّالبنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم مىداشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونههاى والاى کمال مىنمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى که فرزندان زن دیگرى را بر کودکان خویش برترى دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفهاى عاطفى، بلکه فریضهاى دینى مىشمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهلبیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درک چنین عظمتى، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حدّ توان ادا کرد.
امّالبنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبتها و پرورش انسان هایى شجاع و فداکار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مىشود. از این جهت به هنگام سختىها و درماندگىها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مىدهند.10
امّالبنین همان زنى بود که حضرت على علیهالسلام مىخواست؛ بانویى که قادر گردید فرزندانى حماسهآفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزهها مقاومت کنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداکار و پاکدامن بود.
نقل کردهاند: پس از این که حضرت على علیهالسلام توسط یکى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیره بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از «امامه» خواستگارى کردند و او در این باره با امّالبنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آنچنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على علیهالسلام از جمله لیلا و اسماء برجاى نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرّد باقى ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمهامّالبنین دومین یا سومین زنى است که به حباله نکاح على علیهالسلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکارى عزّت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.
گفتهاند: چون اهلبیتِ امام حسین علیهالسلام به مدینه آمدند، امّالبنین برکنار مرقد مطهّر رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم با زینب کبرى علیهاالسلام ملاقات نمود و به وى عرض کرد: اى دختر امیرمؤمنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه کشته شدند. امّالبنین با استوارى و بدون آن که تغییرى در روحیهاش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیهالسلام ! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دستهاى خویش را به سر و سینه کوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبرى علیهاالسلام فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آوردهام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، امّالبنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیّت به گریستن و نوحهسرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من امّالبنین نگویید؛ زیرا دیگر پسرى ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مىباشد.11
ولادت با برکت
چهار روز از ماه شعبان سال 26 هجرى مىگذشت؛ ماهى که براى اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توأم است. در این روز در شهر مدینه ستارهاى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانهاى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.12
با تولد این کودک که «عبّاس» نامیده شد، مدینه به گُل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمؤمنان علیهالسلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونهاش را بوسهباران کرد و مراسم شرعى را دربارهاش اجرا نمود؛ یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدّل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.
در هفتمین روز تولد، بنا به سنّتى اسلامى که رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم آن را بنیان نهاده بود، حضرت على صلىاللهعلیهوآلهوسلم سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین علیهماالسلام عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامى آرمانهاى خدا پسندانه را در سیماى نورانى این کودک خواند و در پس پردههاى غیب؛ جنگاورى، دلیرى و فداکارى این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدىها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید؛ چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمىدهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است.13
بوسه و گریه
روزى امّالبنین امیرمؤمنان صلىاللهعلیهوآلهوسلم را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مىزند و مىگرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمىشد. پس امّالبنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیهالسلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیهالسلام قطع مىشود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیهالسلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحهگرى پرداختند. حضرت افزود: اى امّالبنین! نور دیدهات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریدهاش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مىآید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابىطالب عنایت نموده است. امّالبنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.14
کنیه و القاب
از جمله آداب و سنتهاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کُنیه تعیین مىکردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مىگرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مىکنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مىیابد و یاد مىگیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیهالسلام فرمودهاند: ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مىکنیم تا در سنین بالاتر به لقبهاى ناگوار مبتلا نشوند.15
حضرت عباس علیهالسلام نیز به کنیهها و لقبهایى اشتهار یافت؛ کنیه مشهور آن حضرت «ابوالفضل» مىباشد؛ زیرا که از جهتى، فرزندى به نام «فضل» داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقى و فضیلتهاى انسانى، شایسته چنین کنیهاى مىباشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصوّر کنیم، عباس علیهالسلام از پایههاى مهم آن است.
القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوى وى مىباشد. از آنجا که سیمایى نیکو و با صلابت داشت و چون بدر مىدرخشید و از آیات کمال و جمال به شمار مىرفت، او را «قمر بنىهاشم» لقب دادند.
در آن هنگامهاى که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیهالسلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیهالسلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگترین و بهترین القابش «سقّا» مىباشد. آن حضرت در کنار رودخانهاى که «علقمه» نام داشت، به شهادت رسید؛ لذا وى را قهرمان «علقمه» لقب دادند.
«باب الحوائج»، «سپهسالار»، «کبش الکتیبه» و «پرچمدار» یا «علمدار» کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.16
پرورشهاى پرمایه
حضرت على علیهالسلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامتهاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مىنمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارىها دستش را مىگرفت. هرگز اجازه نمىداد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مىکوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد؛ چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مىآورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس امّاره پیروز و سر بلند مىگردد و از ورطههاى گناه اجتناب مىنماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزونتر مىشود.
امام على علیهالسلام عباس علیهالسلام را بخصوص در سنین کودکى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مىنمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاک فرزندش را با حکمتها و مطالب سازنده و عمیق بارور مىکرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمتهاى ژرف مىنواخت، و این توصیههاى اخلاقى، یا نوازشهاى عاطفى با لحنى صمیمانه توأم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نماى جمال و کمال پدر پاک خود گردید.
در محیط پرورشى عباس علیهالسلام چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملکوتى تربیت مىگردید. دوران کودکى او مملوّ از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانى بود که لحظهاى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب کرامتهاى اخلاقى، غافل نبودند.
روزى حضرت على علیهالسلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب علیهماالسلام در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا مىکنم با زبانى که یک گفتهام، دو بگویم.
این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدى است؛ یعنى انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانهپرستى روى نمىآورد. حضرت على علیهالسلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.17 زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بىاعتنایى والدین توأم باشد، امکان دارد، دچار کمرویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل على علیهالسلام نسبت به عباس علیهالسلام مهر و محبت افزونترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.
ابوالفضل علیهالسلام از بالندگى شایستهاى برخوردار بود؛ چرا که در پرتو پدرى پارسا، که حجّت خدا بر روى زمین بود، رشد کرد و از گرایشهاى والا جرعههاى جانبخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه کاملى از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیهالسلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیهالسلام ملازم دو نوه گرامى رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم یعنى امام حسن و امام حسین علیهماالسلام سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمىشد و از اخلاق و رفتارش تأثیر مىپذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مىساخت تا آنجا که پرتوى از برادر در خصوصیات و دیدگاههایش گردید. امام حسین علیهالسلام نیز که ارادت بىشائبه و جانبازى برادرش عباس علیهالسلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامى اهلبیت خود مقدم مىداشت و خالصانه، نسبت به او محبت مىورزید. اسوههاى تربیتى ابوالفضل علیهالسلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقاء داد؛ آن بزرگانى که با فداکارىهاى والا و تلاشهاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلّت و احیاى آرمانهاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهاى آغازین رشد و شکوفایى، آموخت که در راه اعتلاى کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى کند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى کند؛ زیرا پدرش امیرمؤمنان و برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزشها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.
سیماى با صلابت عباس علیهالسلام
از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیهالسلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذّاب و چهرهاى شکفته و با حُسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مىدرخشید ولواى مَجد و شکوه پدرش را بردوش مىکشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورّخان، او را خوبرو و پرجاذبه وصف کردهاند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مىنشست؛ لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مىشد.18
از همان ابتداى تولّدش، از شدّت زیبایى و سیماى نورانى، به «ماه بنىهاشم» موسوم گشت. قبل از او، «عبد مناف»، جدّ رسول اکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبداللّه پدر حضرت محمد صلىاللهعلیهوآلهوسلم به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.19
ملاّعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایّام از کتاب «مظاهر الانوار» میرزا رضا قلىخان هدایت نقل مىکند که: ابوالفضل علیهالسلام قامتى بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسبهاى قوى قرار مىگرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیهالسلام ، سرآمد اولاد امیرالمؤمنین علیهالسلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود.20
مادرش امّالبنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشکورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مىترسید که مبادا آن تَنگ نظران تُنُک مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش کنند؛ لذا مدام در دعاها و اذکارى که بر زبان جارى مىساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مىداد و در بارهاش دعا مىکرد:فرزندم را از شرّ چشم حسودانِ نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکِر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مىدهم.21
از منظر ستارگان آسمان امامت
حضرت عباس علیهالسلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیهالسلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآلهوسلم در رشد و شکوفایى امام حسین علیهالسلام ، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسهاى پرشکوه پرورش مىداد و او را بر سر زانوى خویش با نوازشهاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود: «حسین منّى و انا من حسین». حضرت على علیهالسلام مىدید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت؛ از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیهالسلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدّسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصههاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمانبُردارى از امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از جان و دل مىکوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیهالسلام نیز این حماسهآفرینىها و وفادارىهاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معیّن کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مىشود. حضرت حسینبن على علیهماالسلام نظر خاصّى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنىهاشم این لیاقت را نداشتهاند.22
امام سجاد علیهالسلام که خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است:
خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا دستانش بریده شد… عباس علیهالسلام را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غِبطه مىخورند.23
حضرت امام صادق علیهالسلام از عباس علیهالسلام تجلیل مىکرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم مىنمود. امام علیهالسلام در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:
عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محکم داشت. همراه با امام حسین علیهالسلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.24
امام صادق علیهالسلام در زیارتى که به شیعیان آموخته ـ که داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تأیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیهالسلام را چنین مىستاید:
«سَلامُ اللّه و سَلامُ ملائکته المُقرّبین و انبیاء المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهداء و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدى و تَرُوحُ علیک یابن امیرالمؤمنین؛ درود خدا و درود فرشتگان مقرّبش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلامهایى پاک و طیّب در صبحگاهان و شامگاهان برتو باد اى فرزند امیرالمؤمنین…
باتوجه به اینکه متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیهالسلام ـ که از امام ششم علیهالسلام روایت شده، شباهت زیادى دارد؛ براى ما این حقیقت روشن مىشود که منزلت قمربنىهاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که براى امام حسین علیهالسلام متصوّر و محقّق است، به مقام امام حسین علیهالسلام شبیه است.25
مصلح غیبى، حجّت خدا و بقیه اللّه الاعظم(عجّ) قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیهالسلام را چنین وصف کرده است:
«السلام على ابىالفضل العباس بن امیرالمؤمنین، المُواسى اَخاهُ بِنفسِهِ الآخِذُ لِغَدِهِ من اَمْسِه، الفادى لَه، الواقى السّاعى الیه…»26
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمؤمنان؛ آن که با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (همدردى) کرد و از گذشتهاش براى آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت کرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.
در واقع، حضرت ابوالفضل علیهالسلام چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على علیهماالسلام شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که
«والشّمس وضُحیها والقمر اذا تلیها»27؛ سوگند به آفتاب و روشنىاش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پىآن برآید.
علامه مجلسى قدسسره به نقل از مزار شیخ مفید قدسسره و مزار ابن مشهدى از امام صادق علیهالسلام روایت مىکند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیهالسلام فرمودهاند:
«لَعَنَ اللّهُ اُمَّهً اسْتَحَلَّتْ مِنْکَ الَمحارِمَ وَانْتَهکت فیک حُرمه الاسلام28؛ خداوند لعنت کند گروهى را که محارم الهى را در شأن تو حلال شمردند و با کشتن تو حُرمت اسلام را زیر پا نهادند.
علامه عبدالرزّاق مقرّم در این باره نوشته است:
«این کلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنىهاشم واقف مىسازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است؛ با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیدهاند که دیگر شهدا به آن دست نیافتهاند.»29
پىنوشتها:
1 ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص 287.
2 ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکرى، متوفاى 966 ه .ق.، ج 2، ص 317؛ المعارف، ابن قتیبه دینورى، ص 92؛ عمدهالطالب فىانساب آل ابىطالب، ابن عتبه، ص 327 ـ 328.
3 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشى، ترجمه سید حسن اسلامى، ص 28؛ زندگانى قمربنىهاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 135.
4 ـ مناقب آل ابىطالب، ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج 3، ص 76.
5 ـ تاریخ ابن اثیر، ج 3، ص 158؛ تاریخ ابوالفداء، ج 1، ص 181؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 89.
6 ـ الفصول المهمّه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص 145؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 117.
7 ـ مناقب، ج 2، ص 93؛ العباس، علامه مقرّم، متن ترجمه، ص 157.
8 ـ مجموعه شهید اوّل، محمد بن مکّى.
9 ـ العباس، علامه مقرم، ص 158؛ حضرت ابوالفضل، حسن مظفرى، معارف، ص 39.
10 ـ زندگانى حضرت ابوالفضلعباس، علامه باقر شریف قرشى، ص 29.
11 ـ تذکره الشهداء، ملاحبیب اللّه شریف کاشانى، ص 443؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 76 و 92؛ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسى، ص 118 و 119؛ کشف الغمّه فى معرفه الائمه، ج 1، ص 590.
12 ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال 26 هجرى و برخى سال 27 هجرى نوشتهاند. ر.ک: العباس، ص 159؛ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس 61؛ فرسان الهیجاء، ذبیح اللّه محلاتى، ج 1، ص 187.
13 ـ زندگانى حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشى، ص 31.
14 ـ سفینه البحار، محدّث قمى، ج 2، ص 155؛ العباس بن على رائد الکرامه و فداء فىالاسلام، ص 25؛ خصائص العباسیه، ص 119.
15 ـ روضه المتقین، محمدتقى مجلسى، ج 8، ص 626؛ حیاه الامام حسن(ع)، ج 1، ص 65.
16 ـ تاریخ الخمیس، ج 2، ص 317؛ العباس، بخش 6.
17 ـ مستدرک الوسایل، محدّث نورى، ج 2، ص 635.
18 ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص 22.
19 ـ زندگانى قمربنىهاشم، عبدالحسین مؤمنى، ص 138.
20 ـ فرسان الهیجاء، ج 1، ص 190؛ قمقام زخّار، فرهاد میرزا.
21 ـ المنمق فىاخبار القریش، ص 437.
22 ـ زندگانى قمربنىهاشم و حضرت على اکبر و على اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص 63ـ 64.
23 ـ ذخیرهالدارین، سیدعبدالمجید شیرازى حائرى، ص 123، به نقل از عمده الطالب؛ امالى شیخ صدوق، مجلس 70، ص 374.
24 ـ سرالسلسله العلویه، ابىنصر بخارى (زنده در سال 341 ه .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص 89؛ عمده الطالب، ص 327؛ ذخیره الدارین، ص 123.
25 ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص 148؛ کامل الزیارات، ابن قولویه؛ مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).
26 ـ مفاتیح الجنان، فرازى از زیارت ناحیه مقدسه؛ المزار، محمد بن مشهدى.
27 ـ شمس/ 1 و 2.
28 ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص 165.
29 ـ العباس، علامه مقرّم، ص 238 ـ 239.
منبع: فصل نامه کوثر – شماره 51