حکایت سرخ عاشورا، روایت «کرب» و «بلا»ی مشتاقی و جانبازی عشاق سینهچاکی است که گویی از همان عهد «الست» جام «قالو بلی» را سرکشیده بودند؛ همان چهرههای درخشانی که با فضیلتآفرینی و احیای ارزشها به قلههای بلند شرف و شهادت صعود کردند.
حماسه با صلابت وارستگان و راست قامتان کربلا آدمیان را از لاک غفلت و عافیتطلبی بیرون میآورد و با ایجاد تحرک در انگیزهها، مقصدها و اهداف، آنان را به گذشتن از پل خود،توصیه میکند. با ارج نهادن و احیای یاد مقدس کربلاییان و بهرهمندی از پرتوهای پرفروغ عاشوراییان دلها طراوت مییابند و قلبها از جرعههای جاوید معرفت سرشار میشوند.
آن گلواژههای عشق با آن که در دشت کربلا چون نگینی در محاصره طوفانهای عطش و زخم قرارگرفتند با ارادهای مصمم و صلابتی چون کوه در گرمای سوزان و فرساینده کربلا با لبهای تشنه و بدنهای گلگون از زخم، شهادت را با آغوش باز پذیرا شدند. فریاد فرحزای این مبارزان در خون نشسته تا کرانههای تاریخ پیش رفت و از دیوارهای زمان گذشت و سروش رهایی از اسارتهای فکری و اجتماعی و سیاسی را به گوش انسانهای شیفته مکارم رسانید.
از نکتههای درسآموز سیره این اسوههای صبر و صلابت، رجزخوانیهای آنان در برابر خصم است؛ سرودهایی که سرشار از مضامین عالی بوده و ندای عزت، سربلندی، اصالت و عظمت را نوید دادهاند؛ ولی متأسفانه، توجه صرف به جریان عاطفی حادثه کربلا ما را از توجه به ابعاد الهی و حماسی آن دور داشته است. در این مختصر قصد داریم با بازخوانی رجزهای عاشورایی تنی چند از اصحاب امام که بزرگترین غفلتها و ظلمهای تاریخی در حقشان صورت گرفته، در آینهای دیگر چهره باشکوهشان را تماشا کنیم.
شیر بیشه رشادت:
حضرت علیاکبر علیهالسلام نخستین شهید هاشمی است که برای نبرد با دشمنان لحظهشماری کرد و چون درمقابل امام حسین آمد و از آن وجود مقدس رخصت رزم خواست، حضرت بدون درنگ او را اذن میدان داد.1
آن گاه امام با دستان مبارک سلاح جنگ را بر علیاکبر پوشانید و مرکبی راکه عقاب نام داشت دراختیارش نهاد و برایش رکاب گرفت.
بدینگونه علیاکبر چون ماه درخشان از افق میدان نبردطالع شد، پاها را بر دوپهلوی مرکبش فشرد و عرصه پیکار را زیر پایش به لرزه درآورد و دلهای دشمنان را به هراس واداشت. نفسها در سینهها حبس بود و تمامی چشمها نگران این سوار، چنان چه گویی سروگردن خصم به طنابی بسته و در دست علی اکبر بود و با گردش او سرها و گردنها میچرخید، گاهی نگاهها حیرانتر میگشت و این همان لحظاتی بود که باد نقاب را از صورتش برمیافکند و بخشی از شمایل او را آشکار میساخت، گویی ماه درآسمان میدرخشد و ابر و باد با چهرهاش بازی میکنند. ناگهان نقاب بالا رفت و قرص ماه عیان گردید، در این حال، حیرت، سپاه کوفه را فراگرفت؛ زیرا چهرهای شبیه سیمای پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دیدند و تصورکردند رسول خدا به جنگ با آنان آمده است، تا آن که ابنسعد فریاد زد: این که پیش روی شماست کسی است که برای کشتنش جایزههای کلان معین شده و او جز علیاکبر نیست.ابهت معنوی، صلابت مرتضوی و شجاعت حیدری این جوان هاشمی دشمن را به هراس واداشته بود.
علیاکبر علیهالسلام از زبان خود:
حضرت علیاکبر گاه خود را معرفی میکرد و در مواقعی از شجاعت و هدفش سخن میراند؛«منم علی فرزند حسین فرزند علی، سوگند به خداوند که ما با پیامبرسزاوارتریم از شیثبن ربعی و شمر که مرد فرومایهای است، آن قدر ضربات شمشیر بر پیکرتان فرود میآورم که خم گردد؛ ضربت یک جوان هاشمی علوی. اکنون وقت آن رسیده که از پدرم حمایت کنم و به خداوند قسم که فرزند زنازاده نباید درباره ی ما داوری کند و تصمیمی بگیرد».
کمتر کسی در صحرای کربلا اینگونه زیبا رجز خواند، این سرور شورانگیز همه را به جستوجو در حافظهها کشانید، آنان در سکوتی محض فرورفتند تا این فصاحت و بلاغت را درک کنند اما علیاکبر بعد از این که با چنین سرودههایی خود و هدف خویش را مشخص کرد، به سپاه خصم یورش آورد و عدهای از جفاکاران را چون برگ درختان خزاندیده بر زمین ریخت و در نبردهای تنبهتن، تعدادی از ستمگران را که در شجاعت و قهرمانی شهره بودند، در خاک هلاکت فروغلتانید و سرانجام با ضربهای که منقذبنحرّه از پشتسر بر وی وارد کرد، مجروح گشت و به حالت زخمی، مرکبش او را در میان اشقیا برد و آن شقاوت پیشگان، هرکدام ضربهای بر پیکرش وارد ساختند تا آن که به لقای حق رسید و ردای شهادت را در برگرفت.2
علیاکبر علیهالسلام از زبان برخی تعزیهها!
در شبیهنامههای عاشورا بخشهایی از رجزهای علی اکبر به درستی ترسیم گردیده است اما برخی سرودههایی که از زبان این جوان هاشمی خوانده میشود یا واقعیت ندارد و یا آن که با شخصیت و مقام او سازگار نیست و احیاناً منابع تاریخی مستند هم تأیید نکردهاند که اینک به هردو نمونه اشاره میشود:
نمونه اول خطاب علیاکبر به ظالمان اموی:
اَیا ظالمان زحق بیخبر
برون رفته از دین خیرالبشر
منم آنکه جدم رسول خداست
که سرخیل و سرحلقه ی انبیاست
منم آنکه بر سروران سرورم
شبیه پیمبر علیاکبرم …
اما در نمونه دوم زبان حال علیاکبر در میدان رزم و در برابر خصم اینگونه وصف شده است:
به دل داشتم آرزو ای خدا
شب عیش و بندم به دستم حنا(!)
حنایم زخون گلویم شده
مهیا اجل روبهرویم شده
دل پرزحسرت روم زین جهان
بگریید بر حالم ای دوستان!
جوانان شما چون عروسی کنید
زناکامی من به یاد آورید!
در حالی که از روح بلند و رزمجویی چون علیاکبر این شیوه و اینگونه درخواستها درست نیست افزون بر این که در هنگام جدال آن قدر ناگواریها شدت دارد که فکر کردن به این امور امکانپذیر نیست. از سوی دیگر کتابهای مقاتل معتبر به این واقعیت اشاره دارند که علیاکبر ازدواج کرده و همسر داشته و از او چند اولاد باقی مانده است.3 و این شهرت که گفتهاند وی با وجود 28 سال سن مجرد مانده، افتراست و با سنت اهل بیت هم خوانی ندارد.4
شکوفه خونین امام مجتبی:
شهادت علیاکبر، قاسم را بیطاقت کرد، دیگر موسم آن رسیده بود که وی هم رخصت رزم بگیرد، و جان خویش را برای دفاع از ارزشهای الهی و قرآنی فدا کند. او در شب عاشورا به نوید کشته شدن از سوی عمویش مسرور گردید زیرا حضرت امام حسین (علیهالسلام) پس از آن که از وی درباره شهادت پرسید و قاسم در خون غلتیدن در راه حق را شیرینتر از عسل دانست، امام فرمود ای قاسم تو در زمره کشتهشدگان فردا خواهی بود ولی بعد از آن که به بلایی عظیم مبتلا گردیدی، ابتلایی که سخت است و مشقت زیادی دارد.
سرانجام قاسم با اصرار و الحاح فراوان از عمویش اجازه میدان گرفت تا به خرمن اشقیا شورافکند.
از آنجا که حضرت قاسم، نوجوانی بود و به تناسب سن، اندامی بزرگ نداشت زرهی متناسب با اندامش نیافتند از اینرو به جای کلاهخود عمامه برسرش نهادند. چکمههای رزم نیز بزرگتر از پایش بود، با این وجود حضرت قاسم، جان برکف سوار بر اسب روبهروی دشمنان ایستاد و اینچنین رجز خواند:
«ای مردم! اگر مرا نمیشناسید، فرزند امام حسن مجتبی هستم، سبط پیامبر مختار موتمن و این امام حسین عموی من است که همچون اسیر در میان مردمی گرفتار است که[الهی] از آب باران سیراب نشوند.»5
در برخی منابع تاریخی و روایی آمده است یکی از اشقیا که به دلاوری معروف بود به قصد شهادت قاسم بر اسبش سوار شد و تاخت کرد تا به او رسید ولی یادگار امام حسین چون آذرخش آسمان بر او یورش برد و با شمشیر از مرکبش نگون ساخت، آن گاه چون خورشیدی که روی در ظلمت شب اندازد خود را در میان انبوه شقاوتپیشگان افکند و گروهی از آنان را از مرکب حیات به زیرآورد و رجزی با این مضمون خواند:
«به درستی که من قاسم هستم از نسل امیرمؤمنان، سوگند به خداوند ما به پیامبر سزاوارتر از شمر و ابنزیاد هستیم.»6 سرانجام قاسم با ضربه شمشیر عمروبنسعدبننفیل ازدی به شهادت رسید.
یک ظلم تاریخی در حق قاسم علیهالسلام:
در متون برخی مراثی و اشعاری که به عنوان زبان حال قاسم میخوانند و نیز در تعزیهها از بعد حماسی قاسم خبری نیست و متأسفانه اموری غیرواقعی را به این نوجوان نسبت دادهاند، به عنوان نمونه دراغلب این سوگنامههای نمایشی تأکید بر این است که قاسم در بحبوحه جدال و نبرد، مراسم عروسی راه میاندازد و از حجله دامادی برمیخیزد و به نبرد با اشقیا میرود تا آن که به شهادت میرسد.
علامه مجلسی درکتاب جلاءالعیون ماجرای دامادی قاسم را فاقد اعتبار میداند و میرزا حسین نوری ضمن رد این داستان میافزاید: فاطمه دختر امام حسین به عقد ازدواج حسن مثنی آن هم در مدینه درآمد و شوهرش در کربلا حضور داشت و ارتباطی با ماجرای قاسم ندارد.7
شهید مطهری با اظهار تأسف از نقل اینگونه ماجراها میگوید در گرماگرم روز عاشورا[که] مجال نماز خواندن هم نبود و به همین دلیل امام نماز خوف خواند، گفتهاند در همان وقت امام دستور داد حجله عروسی راه بیاندازید! یکی از چیزهایی که از تعزیهخوانها هرگز جدا نمیشد همین عروسی قاسم بود، در صورتی که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد.8 در مجلس تعزیه قاسم، شبیه این نوجوان یک نظر به حجله عروسی دارد و یک نظر هم به میدان رزم!
مکن ای دختر عمّ شکوه تو از جدایی
کار من نیست جدایی بود از دست قضایی
حوریان بهشتی قاسم را به سوی خود فرا میخوانند:
ای جوان مهسیما نظر کن به جانب ما
سوی حوریان زوفا این زمان تو بیا
نوعروس میگوید:
ای پسر عمّ من زار ایستادهای تو فِکار
جنگ این گروه اشرار این زمان مرو تو مرو!
و قاسم که گویا گرفتار پارادوکس و امر متضادی شده چنین میخواند:
درمیان دو صنم ایستاده دو دلم
این ندا کند بیا آن صدا زند که مرو
و این دعوت عروس و حوریان از قاسم ادامه دارد تا آن که قاسم حجله عروسی را سیاهپوش کرده و به جنگ با اشقیا میپردازد.
بدیهی است علاوه بر این که مورخان این گزارش را رد کردهاند، چنین وقایعی با حال و هوای عاشورا سازگاری ندارد و قاسمی که مرگ را از عسل شیرینتر میداند اینگونه با تردید به میدان نمیرود. چه خوب بود رجزهای حماسی و افتخارآفرین قاسم در شبیهنامهها و مراثی جای این امور وهنانگیز را میگرفت و متون تعزیه از چنین صحنههای غیرواقعی و مغایر با فرهنگ عترت نبوی پالایش میشد.
حضرت ابوالفضل علمدار عاشورا:
سردار کربلا حضرت عباسبن علی دلاور مردی است که سخنپردازان هرقدر به وصف او پردازند و شرح قهرمانی او را در نوشتههای خود ترسیم کنند باز هم در برابر حقیقت حماسهآفرینی او اندک است.
ابوالفضل (علیهالسلام) درکربلا صرفاً راه شریعه فرات را برای استفاده از آب آن نگشود بلکه دژهای باطل را گشود و مشعل فروزان فضیلت را فرا راه انسانها افروخت.او وارث فضایل و کمالات پدر بزرگوارش امیرمؤمنان و پرورشیافته مکتب خاندان عصمت و طهارت بود. این ماه بنیهاشم در میان اصحاب امام حسین (علیهالسلام) در دانش و بینش از همه بیشتر و در اطاعت و عبادت از همه پیشروتر و در شجاعت و شهامت از همه پیشتازتر بود. او قهرمان کربلاست ولی نه در پرتو نیروی عضلانی و ستبری شانهاش که در سایه ایمان و باور قاطعش؛ چراکه پیش از همه خورشید امامت را شناخت و در دفاع از حریمش تا پای جان ایستاد و نقد جانش را در طبق اخلاص نهاد وآن چه داشت درکوی جانان پاک بباخت.
خطبه با زبان شمشیر:
حضرت ابوالفضل در میدان رزم رجزهای شورانگیز و با ابهت خوانده است که نمونههایی از آنها را با ترجمههای منظوم میآوریم:
بدانید ای کافران دغا
نترسم من از مرگ روز وعّا
که من وارث صولت حیدرم
به رزم عدو شیر جنگآورم
مرا نیست در جنگ از مرگ بیم
که خود مرگ گردد زمن دل دو نیم
نپوشم رخ از حرب وقت نبرد
که زی حربگاهم شتابنده مرد
در رجز دوم میگوید:
نبرد آزمایم به قلب درست
به قومی که دارند پیمان سست
زند تیغ دست توانای من
گریزید از حرب مولای من
بدانید عباس جنگی منم
زصلب علی شبل شیر او ژنم
رجز سوم او نیز زیباست:
تو ای نفس شو خوار بعد از حسین
ولی خدا آن شه مشرقین
مماناد نام تو در زندگان
پس از وی بمانی اگر در جهان
تو سیراب او تشنه این کی رواست؟
که این کار دور از طریق وفاست
نَفَسگیر ای نفس پر التهاب
منوش آب و لب تشنه بیرون شتاب
که هیهات این نیست آیین من
به صدق و یقین آمده دین من
و هنگام قطع دست راستش سرود:
به ذات خداوند جان آفرین
زمنگر نمودید قطع یمین
فکندید گر از تنم دست راست
ببینید دست چپ اینک بجاست
بدانید تا هست جانم به تن
شوم حاجی مذهب خویشتن9
ماه در پشت ابر:
متأسفانه در متون تعزیه و نمایشهای شبیهخوانی از این خصال معنوی، ابهت ملکوتی و فضیلتهای ابوالفضل خبری نیست و حضرت اباالفضل در مرثیهها و تعزیهها جوان رشیدی معرفی میشود که رستم صفت و همچون قهرمانان شاهنامهای و اسطورههایی چون سیاوش، سهراب و مانند آنان به سپاه دشمن میتازد و از شدت خشم و عصبانیت شمشیر میکشد و نه از روی انگیزههای ایمانی و پرورشهای مذهبی، او به عنوان یل دلاور، میر صف شکن، میر غضنفر، سقای تشنهکامان، علمدار شهید کربلا، غلام شاه دینو ماه مدینه خطاب میگردد. گویا او به میدان میرود که صرفاً قطره آبی به سکینه برساند و در بحبوحه مصاف با شقاوتپیشگان از دست برادرش رنجیده میگردد! موضوعی که هیچ منبع تاریخی تأیید نکرده و شخصیت قمربنیهاشم والاتر از آن است. اسفانگیزتر آنکه ابوالفضل تا مرز پذیرفتن امان نامه شمر پیش میرود و ناگاه از این تصمیم بازمیگردد، نکتهای که یک تهمت ناروا و اهانتی آشکار به این انسان فداکار است.
در تعزیه عباس، امام حسین (علیهالسلام) خطاب به برادرش میگوید:
شنیدهام که برادر زلشکر دشمن
امان برای توآورده شمر ذیالجوشن
اگرچه من به کف اشقیا گرفتارم
تو نزد شمر برو ای برادر زارم
بگو که سبط پیامبر برادر من نیست
بگو که زینب غمدیده خواهر من نیست
و عباس جواب میدهد:
مرا ز وادی کربلا مکن بیرون
مرا به دور سر طفلهای خود گردان
مکن خیال که از فیض خود کنی دورم
اگر روم ز بر تو نمک کند کورم
ای وای بر احوال کسی کز نظر افتد
ماتمزده شخصی چون دربهدر افتد!
و در برخی تعزیهها از زبان عباس در میدان رزم بهجای آن رجزهایی که اشاره کردیم این مطالب نقل می شود:
یارب به کجاست مادر دل خسته و زارم
بیند به سرکوچه مرگ است گذارم!
سیساله جوانش به جوانی شده محروم!
پوشد به تن خویش کفن با دل محزون!
ایکاش زنی تازه جوان مرده نباشد
اینجا که به عباس زغم سینه خراشد
در عین حال برخی سرودههای حماسی که با رجزهای عباس هماهنگی دارد در تعزیهها دیده میشود:
کنم مردانه رزمی همچو رزم شیر نر فردا
زنم بر خرمن عمر تو ای ظالم شرر فردا
قلم سازم من از شمشیر خونریزم شقاوت را
بریزم از تن دشمن بر روی خاک، سرفردا
زمین کربلا یکسر ز خون، دریای خون گردد
که سیل خون نامردان بیاید تا کمر فردا …
پینوشت:
1- شیخ محمدتقی شوشتری، الاوایل، ص48؛ محدث قمی، نفثهالمصدور، ص241.
2- مقتل علامه مقرم، ص260؛ بحارالانوار، ج45، ص44؛ اعیانالشیعه، ج1، ص 607.
3- شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص135؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج4، ص77.
4- حرّ عاملی، وسایلالشیعه، ج14، ص48؛ ریاحینالشریعه، ج3، ص257.
5- بحارالانوار، ج45، ص34؛ اعلامالوری، ص242.
6- کاملابناثیر، ج5، ص2252؛ شهید مطهری، حماسه حسینی، ج2، ص141.
7- لولو و مرجان، ص 193.
8- حماسه حسینی، ج1، ص28- 27.
9- علیاکبر مشکوهالسلطان، یاقوت احمر، ص57.
منبع: ماهنامه ی دیدار آشنا