ناشکری، نشانه تسلط ابلیس و تحقق وعده شیطان
نویسنده در این مطلب بر آن است تا با مراجعه به آموزه های قرآنی تبیین کند که چه نشانه یا نشانههایی برای تسلط ابلیس و ولایت او بر شخصی وجود دارد تا انسان دریابد که آیا شخص، تحت ولایت خدا یا شیطان است.
نشانه های ظاهر، گواه حالات باطن
انسان موجودی شگفت و پیچیده است. خاستگاه این پیچیدگی و شگفتی را میتوان در عظمت و بزرگی خداوند جست؛ زیرا براساس آموزه های قرآنی، انسان صورت و مظهر خداوندگاری است و خداوند همه اسماء و صفات خویش را به انسان داده و او را بر صورت خویش آفریده است. به این معنا که اگر صفات و اسمای الهی بخواهد تجسم یابد، در صورت و شکل انسانی تجسم مییابد.
همین پیچیدگیهای انسان به او اجازه میدهد که در اوج هستی و در مرتبه شرافت و کرامت بنشیند و بر طارم گردون قرار گیرد، چنان که به او اختیار و حق انتخاب آزاد داده شده تا به پستترین جایگاه و درک اسفل فراق از اسمای الهی تنزل یابد و همه آن صفات و اسمای الهی را دفن کند و خاسر و زیانکار در رستاخیز، سازه پست از شخصیت خود را ببیند.
حالات انسانی چنان که قرآن بیان میکند، از شهادت و ظهور گرفته تا سر و خفی و اخفی متفاوت است. از این رو حتی روان شناسان چیره دستی که با هیپنوتیزم در ضمیر ناخودآگاه شخص نفوذ میکنند به برخی از این سطوح و حالات نهان و مخفی هرگز دست نمییابند و حتی به نظر میرسد که جز خدا برخی ازاین سطوح حتی برای فرشتگان بسیار مقرب الهی نیز مخفی میماند چه برسد که فرشتگان کاتب اعمال انسانی بتوانند آن را دریابند و بنگارند.
خداوند گزارش میکند که ابلیس با آنکه از جن بوده و از مرتبه انسان خیلی پستتر و پایینتر است، حالتی را داشته که حتی فرشتگان قدس و مقرب الهی از آن آگاه نبودند و تنها خداوند از آن آگاه بود؛ لذا میفرماید او از کافران بود نه اینکه در این آزمون سجده بر آدم (ع)، کافر شده باشد، بلکه آن باطن خویش را آشکار کرد. (بقره، آیه ۳۴)
همین فرشتگان مقرب الهی نیز از حقیقت حالات آدمی آگاه نبودند و از همین رو اعتراض میکنند که چرا میبایست انسان ساخته از گل و خاک به عنوان خلیفه انتخاب شود. (بقره، آیه ۳۰) پس انسان حالاتی را داراست که جز خداوند هیچ کس بدان آگاه نیست.
اما خداوند راهی برای انسانها گذاشته تا با نگاهی به آن، خود و دیگران را بشناسند. البته همه انسانها از حقیقت خود آگاه بوده و نسبت به خود بصیرت و بینایی تمام و کاملی دارند (قیامت، آیه ۱۴) اما راه شناخت شخصیت و حالات باطنی انسان، نشانههایی است که از خود بروز و ظهور میدهد.
از این رو برای شناخت انسان متقی میتوان او را با قرار دادن در مواضع خطر شناخت. اگر انسان از تقوای عقلانی و فطری برخوردار باشد، به حکم عقل و فطرت وقتی پولی به او قرض میدهید، بی آنکه نوشته و شاهدی در اختیار داشته باشید، آن را در زمان موعدش باز میگرداند. اگر قرار ملاقاتی با او گذاشتهاید هر جوری شده خودش را به سر میعادگاه میرساند. اگر زشتی و منکری را دید، نه تنها بی تفاوت نیست، بلکه زبان به اعتراض و انکار میگشاید و نهی از منکر میکند؛ اگر خوب و زیبایی را دید زبان به تحسین و تشویق میگشاید و علاقه و محبت خود را به کمالات، نیکوییها، زیباییها و خوبیها نشان میدهد.
اصولا انسانهای منافق که انسانهای بی تقوای عقلانی و دو چهره هستند، وقتی سخنی میگویند که دروغ و نفاق آمیز است، میتوان ایشان را از لحن سخن شناخت؛ زیرا لحن سخنشان به گونه ای است که در نهایت آنان را رسوا میسازد. (محمد، آیه ۳۰)
به هر حال، برای هر حالت باطنی است میتوان نشانه های ظاهری را یافت که گواه حالات باطنی است و میتوان براساس آن، نیت و حقیقت شخصیت و اعمال انسان را دانست.
سپاس و ناسپاسی نشانه ایمان و کفر
شاید شگفت انگیز باشد که خداوند در بیان نشانه های ایمان به خدا و کفر به او، سپاس و ناسپاسی را به عنوان مهمترین و کاملترین نشانه معرفی کرده است. پرسش این است که چرا خداوند میان این همه نشانه برای شناخت حقیقت کفر و ایمان شخص، به شکر و کفران توجه میدهد و کفران را نشانه کفر و شکر را نشانه ایمان معرفی میکند؟
خداوند در بیان عناد و دشمنی ابلیس و شیطان با انسان از زبان ابلیس نقل میکند که سوگندخورده است تا مردم را به ناسپاسی و کفران بکشاند: قال فبما اغویتنی لاقعدنّ لهم صراطک المستقیم ثم لاتینهم من بین أیدیهم و من خلفهم و عن أیمانهم و عن شمائلهم و لا تجد أکثر هم شاکرین؛ ابلیس گفت: پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی من هم برای فریفتن آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست. آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت. (اعراف، آیات ۱۶ و ۱۷)
در این آیه خداوند گزارش میکند که هدف ابلیس در تسلط و ولایت یابی برانسان، کشاندن وی به ناسپاسی است. به نظر ابلیس که خداوند آن را انکار نکرده است، نشانه تسلط و ولایت ابلیسی و شیطانی، ناسپاسی بشر است. براین اساس، میتوان گفت که نشانه ولایت الهی و ایمان، شکرگزاری و نشانه ولایت ابلیس و حکومت شیطان برانسان، ناسپاسی اوست.
ابلیس در این آیه بیان میکند که از هرکار و شیوه ای استفاده میکند تا انسان را به ناسپاسی بکشاند. این بدان معناست که سپاس و ناسپاسی از سوی انسان، مهمترین نشانه و اصلیترین اثر و پیامد ایمان و کفر است. بنابراین اگر بخواهیم معیاری در رابطه با ایمان و بندگی شخصی ارایه دهیم میبایست آن معیار را سپاس و شکر بدانیم؛ چنان که ناسپاسی، مهمترین دلیل بر کفر انسان است.
ابلیس چنان که خداوند در این آیه بیان میکند، سوگندهای بسیار غلیظ و شدید میخورد تا انسان را از راه به در کرده و او را به ناسپاسی بکشاند؛ زیرا به نظر ابلیس، ناسپاسی بدترین شیوه و رویه برخورد با خداوندگاری و پروردگاری خداست. پس اگر کسی ناسپاسی پیشه کند ابلیس به هدف خود یعنی ضلالت و گمراهی بشر دست یافته است و نشان میدهد که انسان شایسته خلافت الهی نیست.
اما پرسش این است که چرا مهمترین نشانه بندگی و ولایت الهی در شکرگزاری و سپاسگزاری انسان خودنمایی میکند و ولایت ابلیسی و شیطانی و خروج از راه مستقیم انسانیت و عبودیت، در ناسپاسی خود را نشان میدهد؟
در پاسخ به این پرسش باید به نقش سپاس و شکر در نگرش قرآنی توجه داشت و اینکه کفران و ناسپاسی به چه معنایی است.
چیستی سپاس و ناسپاسی
در پاسخ به چرایی این که ابلیس از میان همه نشانه های گوناگون و متعدد ایمان و کفر، به سپاس و ناسپاسی توجه میکند و آن را مهمترین نشانه بر ولایت خداوندی یا ولایت شیطانی بر می شمارد، باید گفت که شکر کردن نخستین جلوه عقل عملی است. به این معنا که عقل عملی، حکم میکند که انسان در برابر نعمت و نعمت دهنده، شاکر و سپاسگزار باشد.
شکر دو وجه دارد؛ گاه شکر به انسان و گاه به خدا نسبت داده میشود. وقتی شکر به انسان نسبت داده شود به معنای شناخت احسان و نشر آن (لسان العرب، ج ۷، ص ۱۷۰، «شکر») و به تعبیر دیگر، تصور نعمت واظهار آن است. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص ۴۶۱، «شکر»)
این نوع از شکر سه قسم است: ۱-شکر قلبی که یادآوری نعمت است ۲-شکر زبانی که سپاسگزاری و ستایش بر نیکی احسان کننده و صاحب نعمت است ۳-شکر سایر اعضای بدن که به کارگیری و صرف آن در جای خود است؛ و وقتی شکر را به خدا نسبت داده و خدای را وصف به شکر نماییم، مقصود، ا نعام و احسان بر بندگان و دادن جزای عبادات آنها. (مفردات، ص ۴۶۱-۴۶۲، «شکر»؛ فرهنگ فارسی، ج ۲، ص ۲۰۵۷) و یا رشد اعمال نیک آنان و اعطای پاداش مضاعف به آنها است. (لسان العرب، ج ۷، ص ۱۷۰، «شکر») در مقابل، کفران و ناسپاسی به معنای پوشاندن نعمت و ترک سپاس از آن است (مفردات، ص ۷۱۴، «کفر») .
عقل انسان حکم میکند که انسان باید شاکر و سپاسگزار نعمت باشد. در این میان چه نعمتی بزرگتر از نعمت وجود است که خداوند به انسان ارزانی داشته است.
از نظر قرآن نشانه هدایت انسان و ضلالت وی در شکر و کفران است. (انسان، آیه ۳) در حقیقت نشانه این که انسان در مسیر فطرت و عقل سلیم حرکت میکند یا خیر، باید در همین شکر و سپاس و یا کفران و ناسپاسی جست. انسانی که در مسیر هدایت گام بر میدارد انسانی سپاسگزار است وگرنه ناسپاسی، خود بهترین دلیل و گواه بر گمراهی و خباثت طینت و شخصیت و دفن عقل و فطرت او است. (نمل، آیه ۴۰، لقمان، آیه ۱۲) از این رو گفتهاند: من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق، کسی که عادت به تشکر و سپاس نداشته باشد و شکرگزار بنده ای نباشد که به او نعمتی داده و خدمتی کرده است، هرگز شکرگزار خالق و پروردگارش نیز نخواهد بود.
در حقیقت بهترین جلوه عقل و بندگی و اطاعت و هدایت و تقوا و علم و حکمت و ایمان را باید در شکرگزاری از هر کسی و هر نعمتی دانست.
به سخن دیگر، عقلانیت بشر در این رفتار خودنمایی میکند و اگر کسی بخواهد در مورد دیگری، قضاوت کند که او انسانی خردورز یا سفیه و بی خرد است میبایست به این بعد رفتاری او توجه کرد که آیا سپاسگزار است یا ناسپاس.
پس اگر بخواهیم درباره کسی قضاوت کنیم که آیا مؤمن و متقی و عبدالله و صالح و محسن و مانند آن است یا انسانی کافر، فاجر، عبدالشیطان، طالح و بدکار و مانند آن است، باید نگاه کنیم که تا چه اندازه شاکر و سپاسگزار و قدردان است و یا چه مقدار در ناسپاسی و کفران غرق است.
آثار و پیامدهای سپاسگزاری و ناسپاسی
برای اینکه درک بهتری از این مسئله داشته باشیم به این نکته توجه میدهیم که خداوند برای سپاسگزاری و ناسپاسی پیامدها و آثاری را بیان کرده است که خود گواه این معناست که تا چه اندازه سپاس و ناسپاسی در تبیین حقیقت شخصیت انسانی نقش اساسی و مهم دارد.
از نظر قرآن، کسی که ناسپاسی میورزد، سزاوار دوزخ بلکه حتی عذابهای سخت و شکنجه های دردناکی در همین دنیاست. به این معنا که خداوند به انسان ناسپاس حتی مهلت این را نمیدهد تا عذاب و شکنجهاش را به تأخیر اندازد و در قیامت او را به سبب ناسپاسی عذاب و شکنجه کند، بلکه میکوشد تا در همین دنیا از او انتقام گیرد و به شدت عذاب نماید و عذاب او را به روز رستاخیز نمیاندازد. (سباء، آیات ۱۶ و ۱۷؛ نساء، آیه ۱۴۷؛ انسان، آیات ۳ و ۴؛ عنکبوت، آیات ۶۵ و ۶۶)
خداوند اقوام بسیاری را به سبب همین کفران نعمت و ناسپاسی نسبت به خداوند در همین دنیا عذاب کرده است. در حقیقت ریشه بسیاری از بلایا و بدبختیها و گرفتاریهای بشر در ناسپاسی اوست و اگر کسی سزاوار سرزنش باشد خود شخص است که با ناسپاسی، خریدار عذاب دنیوی سخت و شکنجه های شدید شده است و به جای امنیت برای خود شر و ناامنی و عذاب دنیوی را خریده است. (ابراهیم، آیه ۲۸؛ نحل، آیات ۵۳ تا ۵۵ و نیز ۷۱ و ۷۲ و ۸۳)
خداوند در آیه ۱۱۵ سوره مائده در تحلیل و تبیین علت مسخ شدن گروهی از یهودیان و عذاب سخت در همین دنیا، به کفران و ناسپاسی آنان اشاره میکند و میفرماید که همین رفتار زشت و قبیح عقلانی و عقلائی و وحیانی موجب شده است تا خداوند ایشان را در همین دنیا مسخ و عذاب کند. البته مقصود از عذاب در آیه شریفه، عذاب مسخ است. (تفسیر شریف لاهیجی، ج ۱، ص ۷۲۷) .
از نظر قرآن، ناسپاسی موجب میشود تا انسان نعمت هائی چون آسایش و آرامش را از دست بدهد و گرفتار تنگ روزی و ناامنی گردد (رعد، آیه ۱۱؛ نحل، آیه ۱۱۲)
به هر حال ریشه بسیاری از گرفتاریها و عذابهای دنیوی را میبایست در همین رفتارهای زشت خود به ویژه ناسپاسی جست.
چنان که گفته شد ناشکری و کفران نعمت، از قبایح انسانی است و عقل عملی حکم میکند که ناسپاسی رفتاری نابهنجار و ضد ارزشی و اخلاقی است. خداوند این حکم عقل را تایید کرده و آن را از امور زشت و ناپسند شمرده است. (بقره، آیات ۵۷ و ۱۵۲؛ نساء، آیه ۱۴۷ و آیات دیگر)
بنابراین باید گفت که ناسپاسان کسانی هستند که خردورزی ندارند و عقل خویش را به کار نمیگیرند و تعقل نمیورزند. چنان که خداوند این مطلب را درآیاتی متذکر میشود. به این معنا که انسانهای ناسپاس انسانهای جاهل و سفیه و نابخردی هستند و همین ناسپاسی آنان خود مهمترین دلیل بر سفاهت و نابخردی آنان است و نیازی نیست برای شناخت خردمندی و نابخردی کسی به نشانه ای دیگر مراجعه کرد؛ بلکه همین نشانه سپاس و ناسپاسی، بهترین نشانه از خردورزی و نابخردی شخص است. (ملک، آیات ۲۱ تا ۲۳؛ اسراء، آیه ۹۹)
اصولا شکرگزاری، نشانه عقل عملی و از مستقلات عقلی است. این عقل است که حکم میکند که شکر و سپاس، عملی خوب و زیباست و ناسپاسی رفتاری زشت و بد میباشد. این حکم وجوبی عقل را خداوند درقرآن مورد توجه قرار داده و میفرماید که انسانهای عاقل انسانهای ناسپاسی نیستند و نسبت به هر نعمتی از جمله نعمت وجود و هدایت و مانند آن سپاسگزار خداوندگار خویش هستند. (نحل، آیه ۱۱۴؛ بقره، آیه ۱۷۲)
خداوند در این آیه اخیر یعنی ۱۷۲ سوره بقره میفرماید: عبادت خداوند بر شما واجب است، چون خدای شما است، و از باب خداوندگاری و انجام عمل شکر عملی و عبادت واقعی لازم است تا سپاسگزار باشید. درحقیقت اگر انسان عبادت میکند میخواهد به حکم عقل شکر و سپاس گوید. بنابراین شکر، واجب عقلی است که وجوب عبادت نعمت دهنده را سبب میشود و ما را ملزم میکند تا در مقام بندگی و عبادت درآییم. بنابراین، ارتباط تنگاتنگی میان حکم وجوب عقلی شکرگزاری نعمت بخش وجود و دیگر نعمتها و حکم وجوب عبادت وجود دارد.
به سخن دیگر، حکم عقلانی بروجوب شکر، مقتضی حکم واجب عبادت خداوندگار به عنوان تنها نعمت بخش هستی است.
البته شکر نعمت حکم عقلانی و عقلایی است که شارع آن را تایید کرده است ولی این بدان معنا نیست که خداوند نیازمند شکر ماست بلکه این شکرگزاری سودش به خود انسان میرسد زیرا نشانه ای ازعقلانیت و درک مسیر زندگی و اهداف آفرینش است و همین مساله موجب میشود تا در مسیر درست صراط مستقیم گام بردارد و از نعمتهای دیگر الهی نیز بهره مند گردد و بیش از پیش از نعمتهای خداوند سود برد. از این رو شکر نعمت را عامل افزایش آن دانستهاند؛ زیرا شرایط را برای بهره مندی از نعمتهای خداوند غنی با لذت فراهم میآورد. (نمل، آیه ۴۰؛ لقمان، آیه ۱۲؛ ابراهیم، آیه ۷)
به هرحال، مهمترین نشانه اینکه شخصی بنده خدا و خردورز و متقی و صالح و تحت ولایت الهی است، نگاه به رفتار شکرآمیز اوست؛ چنان که ناسپاسی و کفران بهترین نشانه برای این است که بدانیم شخصی تحت ولایت شیطان و بندگی اوست و شیطان توانسته هدف خود را تحقق بخشد و او را از راه خداوندی بیرون برده و به بردگی وبندگی خویش بکشاند و دچار خسران و زیان ابدی کند.
منبع:آینده روشن
نویسنده:محسن مقدمی