آیا قرآن کامل است؟

آیا قرآن کامل است؟

نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی

(مطلب اول) اینکه شکی نیست که در هر مشکلی باید رجوع کنیم به خود قرآن و پیغمبر و عالمین به قرآن پس از رجوع به قرآن مجید می بینم که با کلام فصیح و صریح می فرماید، که این کتاب مقدس کلام الهی و دارای علوم و معارف و اسرار و محکم و متشابه و تنزیل و تأویل است و برای تربیت بشر نازل شده، و اختصاص به دسته ی خاصی و زمان مخصوص ندارد، و آنچه بشر در طی مراتب کمال و معارف و حقایق محتاج است، دارا است؛ چنانچه می فرماید:
(هو الذی انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فی قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم …آلایه)(1)
***
و قال تعالی:(و ان احد من المشرکین استجارک فاجره حتی یسمع کلام الله ثم ابلغه مامنه ذلک بانهم قوم لا یعلمون)(2)
خدا فرستاده است بر تو کتاب و قرآن را، که بعضی از آن کتاب، آیات محکم و واضح است و برخی از آیات آن متشابه و ذو وجوه است؛ پس آنانی که در قلب هاشان میل به سوی باطل است آیات متشابه را به جهت تحصیل فتنه و آشوب پیروی کنند، و تأویل کنند آیات را. و حال آنکه نمی داند تأویل و مقصود واقعی از آن آیات را مگر کسانی که به علم کتاب عالمند. و در آیه ی دیگر خطاب به پیغمبرش فرموده، و اگر کسی از مشرکین پناهنده شد به تو پس پناه ده او را تا بشنود کلام و سخن خدا را پس برسان او را به مکان آسایش خود، برای آنکه آنان قومی نادانند. صریح است که قرآن کلام الهی است. و قال تعالی (أ فتطمعون ان یومنوا لکم و قد کان فریق منهم یسمعون کلام الله ثم یحرفونه من بعد ما عقلوه و هم یعلمون)(3)
آیا شما طمع دارید که کفار ایمان بیاورند، و حال آنکه جمعی از آنان سخن خدا را شنیده و پس از شنیدن و فهمیدن تغییر می دهند و به کار ناپسند خودشان دانا بودند.
(و نزلنا علیک الکتب تبیانا لکل شیء و هدی و رحمه و بشری للمسلمین)(4)
فرستادیم قرآن را برای تو بیان کننده هر چیزی، و هدایت و رحمت و بشارت برای گروندگان.
(و لو آن قرآنا سیرت به الجبال او قطعت به الارض او کلم به الموتی)(5)
این آیه، اشارت است که قرآن داری اسراری است که به آن ها خارق عادت (گفته) و خلاف مقتضای طبیعت ممکن است، و در حقیقت فعل الله است.
(تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا)(6)
بزرگ است خدائی که قرآن را بر بنده اش فرستاده، که فارق بین حق و باطل است، برای اینکه پیغمبر جهانیان باشد.
(و اوحی الی هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ)(7) بگو ای پیغمبر! به سوی من این قرآن وحی شده، برای آنکه شما و هر کس را که قرآن به او برسد ترساننده و پیغمبر باشم.
(ان الذین کفروا بالذکر لما جاءهم و انه لکتاب عزیز * لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.)(8)
پس از آنکه نازل شد ذکر و قرآن، کافر شده و ایمان نیاوردند و حال آنکه آن کتابی است غالب و نایافت و چیزی که باطل کند او را در زمان پیغمبر و بعد از زمان پیغمبر نخواهد آمد زیرا که از طرف خدای قادر، و کسی که پسندیده و قابل ستایش است نازل گردیده.
(ما کان محمّد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین)(9)
پیغمبر(صلی الله علیه و آله) پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن پیغمبر خدا و آخرین پیغمبر است.
(عن النبی (صلی الله علیه و آله) ان هذا القرآن هو النور المبین و الحبل المتین و العروه الوثقی و الدرجه العلیا و الشفاء الاشفی و الفضیله الکبری (10)
***
قال رسول الله (صلی الله علیه و آله) القرآن هدی من الضلال و تبیان من العمی و استقاله من العثره و نور من الظلمه و ضیاء من الاحداث و عصمه من الهلکه و رشد من الغوایه و بیان من الفتن و بلاغ من الدنیا الی الاخره(11)
از پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) روایت شده در ستایش قرآن که فرمود: آن قرآن نوری ظاهر و آشکار کننده بین حق و باطل، و حقایق است و وسیله ی محکمی بین خلق و خالق است و رساننده به مقام رفیع است و شفادهنده ترین اشیا است و دارای برتری و فضیلت بزرگ است و نیز از آن حضرت روایت است که قرآن هدایت از گمراهی است و ظاهر کننده ی نادانی است، و نجات دهنده از لغزش است، و نور است در تاریکی و ارشاد است از گمراهی، و روشن کننده است، از امور مشکله و رساننده از دنیا به آخرت است.
وعنه (صلی الله علیه و آله)و هو کتاب فیه تفصیل و بیان و تحصیل و هو الفضل لیس بالهزل و له ظهر و بطن فظاهره حکم و باطنه علم ظاهره انیق و باطنه عمیق له نجوم و علی نجومه نجوم لا تحصی عجائبه و لا تبلی غرائبه فیه مصابیح الهدی و منار الحکمه و دلیل علی المعرفه لمن عرف الصفه(12)
فرمود: قرآن کتابی است که در او تفصیل و بیان هر شیء است، و تمیز دهنده ی حق از باطل است، و لغو نیست و از برای آن ظاهر و باطنی است، ظاهر آن حکمت است، و باطن آن علمست، ظاهرش گواراست، و باطنش ناپدید است، از برای آن حدود و اصولی است و از برای آن نیز حدود و اساسی است. شگفت آورهای آن به شمار نیاید، و کهنه شدنی نیست، در آن قرآن چراغ های هدایت، و پایه های حکمت است، و دلیل بر شناسائی است برای کسی که آشنا به طریق معرفت باشد.
و من خطبه طویله له ع ثم انزل علیه الکتاب نورا لا تطفا مصابیحه و سراجا یخبو توقده و بحراً لا یدرک قعره و منهاجا لا یضل نهجه و شعاعا لا یظلم ضووه و فرقانا لا یخمد برهانه و تبیانا لا تهدم ارکانه و شفاء لا تخشی اسقامه و عزا لا تهزم انصاره و حقا لا تخذل اعوانه فهو معدن الایمان و بحبوحته و ینابیع العلم و بحوره و ریاض العدل و غدرانه و اثافی الاسلام و بنیانه و اودیه الحق و غیطانه و منازل لا یضل نهجها المسافرون و اعلام لا یعمی عنها السائرون و آکام لا یجوز عنها القاصدون جعله الله ریا لعطش العلماء و ربیعا لقلوب الفقهاء و محاج لطرق الصلحاء و دواء لیس بعده داء و نورا لیس معه ظلمه و حبلا وثیقا عروته و معقلا منیعا ذروته و عزا لمن تولاه و سلما لمن دخله و هدی لمن ائتم به وعذرا لمن انتحله و برهانه لمن تکلم به و شاهدا لمن خاصم به و فلجا لمن حاج به و حاملا لمن حمله و مطیه لمن اعمله و آیه لمن توسم و جنه لمن استلام و علما لمن وعی و حدیثا لمن روی و حکما لمن قضی)(13)
حضرت امیر(علیه السّلام) در خطبه ی شریفه می فرماید، پس فرستاد بر آن پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قرآن را، نوری است که چراغ های آن خاموش نمی شود؛ و افروزش آن پایان ندارد، و دریائی است که عمق آن آخری ندارد، و طریقی است که پیرو آن گمراه نگردد، و نوری است که افروزش آن تاریکی ندارد، و فارق حق و باطلی است، که ظهور و برهان آن خاموش نشود، و بنیان و اساسی است. که ارکان آن خراب نگردد، و شفائی است که ترسی از اسقام آن نیست، و عزتی است که یاران و پیروان آن شکست نمی خورند، و حقی است. که یارانش خوار نشوند، پس آن قرآن کان و مرکز ایمان است، و چشمه های دانش و دریاهای علم و گلستان های عدل است، و سه پایه های اسلام و بنیان او است، و مرکزهای نیکو و با وسعت حق است، تا آنکه می فرماید و منزل هائی است، که راه آن منزل ها را روندگان آن گم نمی کنند،- یعنی راه آن واضح و روشن است- و نشانه های واضحی است که پنهان و مخفی از سیرکنندگان نیست، و محل های آبی است- یعنی علم- که روندگان از آن تجاوز و عبورتوانند نمود- یعنی قصدکنندگان راه معارف از آن نتوانند تجاور نمود- خداوند قرآن را سیرابی برای عطش دانشمندان، و بهار و زنده کننده قلوب فقها، و مخرج برای راه دانایان قرار داد.
دوائی است قرآن که پس از آن دائی باقی نیست، و نوری است، که با آن ظلمتی نیست، و ریسمانی است، که محکم است پیوند و دستگیره ی آن، و نگه دارنده ای است، که منبع و شریف است بلندی آن، و عزت و قوتی است برای کسی که آن را دوست دارد، و امانی است برای کسی که داخل در آن شود و راهنمائی است برای کسی که پیروی آن کند و عذری است برای کسی که خود را به آن نسبت دهد و برهانی است برای کسی که به آن سخن گوید، و شاهد و دلیل است برای کسی که به آن مخاصمه نماید، تا آنکه می فرماید علم است برای کسی که حفظ نماید، و حدیث و تازه است برای کسی که روایت و بیان کند، و حکم است، برای کسی که به آن قضاوت کند.(14)
(علیکم بکتاب الله فانه الحبل المتین و النور المبین و الشفاء النافع و الری النافع و العصمه للمتمسک و النجاه للمتعلق)(15)
و از آن حضرت است بر شما باد به کتاب خداوند، به درستی که آن ریسمان و وسیله ی محکمی است، و نور ظاهر است، و شفا و برکننده ی امراض است، و رأی نافعی است. کسی که تمسک به آن (جسته) و او را نگاهدارد، و کسی که خود را به آن متصل نماید او را نجات دهد.
فی الخطبه الصدیقه «صلوات الله علیها» و معنا کتاب الله بینه بصائره و آی فینا منکشفه سرائره و برهان منجلیه ظواهره مدیم البریه اسماعه قائد الی الرضوان اتباعه مود الی النجاه استماعه فیه بیان حجج الله المنوره و عزائمّه المفسره و محارمه المحذره و تبیانه الجالیه و جمله الکافیه و فضائله المندوبه و رخصه الموهوبه.(16)
«قرآن و کتاب الهی واضح و آشکار است دانش و بینش آن، و آیات و نشانه هائی است که سرائر آن هویدا است، و دلیل و حجتی است که روشنی دهنده ی همیشگی است از برای مردمان تذکّر دادن آن، و پیروی آن به بهشت و رضوان می کشاند، و شنیدن آن با تدبر به نجات می رساند، در قرآن برهان ها و دلیل های روشن خدا و اندرزهای مکرر او است، و قرآن دارای اساس جلی و آشکار و دارای احکام و شرایع کافی واجبه و غیرواجبه است.
و عن سیدنا المجتبی (علیه السّلام) ان هذا القرآن فیه مصابیح النور و شفاء الصدور(17)
قرآن دارای چراغ های نور و هدایت است، و شفا از برای صدر است.
و عن ابی عبدالله- صلوات الله علیه- کتابه نور و حکمه.(18)
و از حضرت صادق(علیه السّلام) است که کتاب خداوند نور و حکمت است.
و عن زین المجتهدین صلوات الله علیه، القرآن خزائن العلم.
وعنه (علیه السّلام) و کان من دعائه علیه السلام عن و قرآنا اعربت به عن شرائع احکامک و کتاباً فصلته لعبادک تفصیلاً، و وحیاً انزلته علی نبیک محمّد صلواتک علیه و آله تنزیلا.(3)و جعلته نوراً نهتدی من ظلم الضلاله و الجهاله باتباعه، و شفاء لمن انصت بفهم التصدیق الی استماعه، و میزان قسط لا یحیف عن الحق لسانه، و نور هدی لا یطفا عن الشاهدین برهانه، و علم نجاه لا یضل من ام قصد سنته، و لا تنال ایدی الهلک من تعلق بعروه عصمته.(19)
و از حضرت سجاد(علیه السّلام) است که قرآن خزینه های دانش است؛ و فرمود بار الها قرآنی عطا فرمودی که به آن شرایع و احکامت را واضح و روشن کردی، و کتابی را که از برای بندگانت از هر شیئی تفصیل و بیان کردی، و وحیی را که بر پیغمبرت محمّد (صلی الله علیه و آله) فرستادی، و قرار دادی آن را نور، که به پیروی به آن از تاریکی جهالت و نادانی نجات داده. و هدایت شوند، و شفا برای کسی که با ایمان و اعتقاد گوش کند، و قرآن را میزان عدل قراردادی، که لسان آن از حد وسط میل و انحراف و کجی ندارد، و قراردادی نوری که (پرتو) برهان آن برای ناظرین خاموش نگردد، و دانش و راه نجاتی که قاصد و پیروان او گم و حیران نگردد، و دست های مهالک به کسانی که به دست آویز عصمتش در آویختند، نرسد.
عن ابی جعفر ع قال سمعته یقول ان الله تبارک و تعالی لم یدع شیئاً یحتاج الیه الامه الا انزله فی کتابه و بینه لرسوله ص و جعل لکل شیء حدا و جعل علیه دلیلاً یدل علیه.)(20)
فرمود به درستی که خداوند وانگذاشت امری را که محتاجند به آن امت محمّد (صلی الله علیه و آله) تا روز قیامت مگر آنکه آن را بر نبی خود در کتابش نازل فرمود، و برای پیغمبرش بیان کرد، و برای هر حکمی و بیانی حدی و تمیزی قرار داد، و از برای آن حد و تمیز دلیل و راهنمائی که بدان دلالت کند معین فرمود.
عن ابی عبدالله ع قال ان الله تبارک و تعالی انزل فی القرآن تبیان کل شیء حتی و الله ما ترک الله شیئاً یحتاج الیه العباد حتی لا یستطیع عبد یقول لو کان هذا انزل فی القرآن الا و قد انزله الله فیه.)(21)
فرمود به درستی که در قرآن بیان هر چیزی است؛ خداوند چیزی را که احتیاج دارند به آن بندگان وانگذاشته است؛ برای آنکه نتوانند بگویند اگر چنین امری بود در قرآن نازل می شد.
قال ابوعبدالله ع ما من امر یختلف فیه اثنان الا و له اصل فی کتاب الله عزّوجلّ و لکن لا تبلغه عقول الرجال.)(22)
فرمود نیست هیچ امری که اختلاف کنند در آن دو نفر؛ مگر اینکه از برای آن امر اصلی و اساسی در قرآن است؛ لکن عقل های مردان به آن نمی رسد.
و عن موسی ابن جعفر(علیه السّلام) فی قوله عزّوجلّ (ان کنتم فی ریب مما نزلنا علی عبدنا) و انتم تعرفونه فی اسفاره و فی حضره بقی کذلک اربعین سنه ثم اوتی جوامع العلم حتی علم علم الاولین و الاخرین(23)
و از حضرت موسی بن جعفر(علیه السّلام) است که در تفسیر آیه ی مبارکه ی (و ان کنتم فی ریب) فرمود؛ که شما پیغمبر را می شناختید، در سفر و حضر با شما بود، چهل سال میان شما زندگی کرد تا اینکه جوامع علم به حضرتش داده شده و علم اولین و آخرین را دارا گشت.
و عن الرضا(علیه السّلام) قال هو حبل الله المتین و عروته الوثقی و طریقته المثلی- الی ان قال ص الک لانه لم یجعل لزمان دون زمان بل جعل دلیل البرهان و حجه علی کل انسان لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید)(24)
فرمود: قرآن، ریسمان و وسیله ی محکم خداست، و دست گیر متقن اوست، و بهترین راه است، تا اینکه می فرماید قرآن برای زمان خاصی قرارداده نشده، بلکه راهنما از برای هر زمانی و دلیل و حجت از برای هر انسانی است،چیزی و امری در زمان آن و بعد از زمان آن، آن را باطل نکند، از ناحیه ی حکیم و دانا و پسندیده نازل شده است.
از این آیات و خطب و روایات ظاهر شد که قرآن مجید دارای جهاتی از کمال است، و وجه اعجاز قرآن، بودن آن کلام الهی است، به آن جهاتی را که دارا است.
مطلب دوم: به حکم عقل فطری، این کتاب مقدس با این جهاتی که دارا است بدون مبین و عالِم من عندالله نخواهد بود، زیرا که اگر کتاب خدا برای بشر کافی بود، محتاج به انبیا(علیهم السّلام) نبود، زیرا دستورات بدون دستور دهنده و بیان کننده ممکن نیست، پس بعث رسل و انزل کتب ملازم یکدیگرند، و از هر جدائی ندارند، چنانچه دین انبیای سلف چنین بود، و این برهان فطری حاکم است، که اگر کتاب و دستورات و احکام پیغمبری باقی باشد بدون عالم و بیان کننده ی آن نخواهد شد، خصوص کتابی را که دارای جهاتی است که بشر به عقل و فکر خود نتواند بفهمد و بداند، و اگر به فهم بشر واگذاشته شود البته مورد اختلاف خواهد شد.
علاوه بر اینکه مقصود از بعث رسل و انزل کتب رفع اختلاف و رساندن به مقصود است، ایجاد اختلاف و نقض غرض است، پس ناچار باید عالمی باشد، بیان کننده، و ممکن نیست مگر اینکه عالم به تعلیمات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) باشد؛ و آنچه که خدا تعلیم به پیغمبرش کرده پیغمبر تعلیم به او کرده باشد، البته این امر به تعیین الهی و رأی مقدس اوست، چنانچه مشروحاً بیان کردیم که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) نتواند هیچ امری را بدون امر الهی انجام دهد، خصوصاً مانند این امر بزرگ.
این است عقیده ی حقه ی اثناعشرکه می گویند ائمّه (علیهم السّلام) باید از قبل پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به امر الهی باشد یعنی اگر انبیا(علیهم السّلام) فرستاده ی خدا باشند؛ البته باید آنها کسانی را داشته باشند که بعد از آن ها نگهدارنده ی دین و کتاب آنها باشند.
و اگر ممکن باشد انبیا از قِبَل خود و خودسرانه باشند؛ یا به جهات علل طبیعی و قهری پیدا شوند؛ باید ممکن باشد تعیین آنان به اختیار بشر باشد و بشر بتواند پیغمبرش از برای خود تعیین کند مانند سلطان و خلیفه. البته ممکن است که حفظ دین و کتاب، در دست و اختیار بشر باشد؛ ولی به طور تفصیل گذشت که مدعای ملیین در نبوّت غیر این تخیّلات و اباطیل است؛ و علاوه بر تنصیص کتاب مجید و پیغمبر که از برای این قرآن و فهم حقایق و بیان معانی و احکام آن، اشخاصی است مخصوص به آنها؛ چنانچه فرمود جل شأنه:
(و ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم)(25)
و فرمود عزاسمه:(بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم)(26)
قرآن آیات بیناتی است در سینه های کسانی که به آنها علم داده شده.
(یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک (الی آخر آیه))(27)
(الیوم اکملت لکم دینکم)(28)
(و قال تعالی انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا (الایه)(29)
(و قال تعالی اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم.)(30)
مقصود ما ورود در مسأله امامت نیست و کلام در آن، در«میزان القرآن» مشروحاً بیان شده؛ بلکه مقصود اشاره به اساس و بنیان است.
و اما بینات خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) قدر مسلمی که در تمام کتب مخالف و موافق مسطور است و احدی از مسلمین انکار نکرده؛ قضیه مسلمه ی غدیر خم و روایت ثقلین است؛ و روایاتی هم در حد تواتر نقل شده و از این جهت است کسی از جهت صدور اصل قضیه اشکال نکرده اشکالاتی در اطراف کلمات و الفاظ و روایات و آیات کردند؛ که پس از تأمّل واضح شود. این گونه اشکالات و تشبّثات از روی ناچاری و لجاج و عناد است؛ طالبین رجوع کنند به صحاح و تواریخ معتبره.
در «تفسیر ثعلبی» در سوره ی آل عمران در آیه ی مبارکه ی و اعتصموا بحبل الله جمیعا از ابی سعید خدری نقل می کند که گفت:
روی الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی و اعتصموا بحبل الله جمیعاً
باسانید قال قال رسول الله ص یا ایها الناس انی قد ترکت فیکم الثقلین خلیفتین- الی ان قال- کتاب الله حبل ممدود ما بین السماء و الارض او قال الی الارض و عترتی اهل بیتی (31)
فرمود رسول خدا: مردم! گذاشتم در میان شما دو امر بزرگ تا اینکه فرمود، قرآن وسیله ای است میان خدا و اهل زمین و عترت خودم، تا آخر خبر، و در اکمال الدین از زیدبن ثابت نقل می کند.
قال رسول الله- صلی الله علیه و آله- (انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی، الا و هما الخلیفتان من بعدی)
یعنی گذاشتم در میان شما دو امر بزرگ و زین. کتاب خدا و عترت خودم اهل بیتم، آگاه باشید که این دو، خلیفه و جانشین بعد ازمن باشند. نقل می کند گفت: دیدم آباذر غفاری را که گرفته است حلقه ی در کعبه را می کوبد. آگاه باشید هر که می شناسد مرا می شناسد، هر که نمی شناسد پس من ابوذرم، شنیدم از رسول خدا می گفت: جانشین قرار دادم در شما دو ثقل و امر بزرگ، قرآن خدا و عترت خودم، اهل بیتم را و آن دو ثقل از هم جدا نشوند تا وارد شوند برمن، آگاه باشید مثل آن دو ثقل میان شما، مثل کشتی نوح است، کسی که سوار کشتی شد نجات یافت و کسی که تخلف کرد غرق شد، این مختصری است از هزار یک روایات و تواریخ وارده در این باب.
پس از وضوح این دو مقدمه، جواب از اشکال واضح گردد که در تمام جهات باید رجوع کنیم به قرآن مجید و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و پس از مراجعه به قرآن می بینیم که خداوند عزیز قرآن را به جهاتی که دارا است معجزه ی نبی خود قرار داده و وجه اعجاز قرآن را به لسان فصیح بیان فرموده، و می فرماید قرآن رافع اختلاف است، و در او اختلافی نیست، و می فرماید اختلافاتی را که در قرآن دیده می شود و به مقتضای اختلاف آنها بشر باید، به اساس و محکمات قرآن و به کسانی که عالمند به قرآن توسط تعلیمات پیغمبر رجوع کند.
و همچنین اگر رجوع کنیم به کلمات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) می دانیم که مطابق است با آنچه قرآن به صراحت فرموده، و در نتیجه یقین پیدا می کنیم، که قرآن حجت است برای بشر به انضمام بیانات پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و عالمین به علم کتاب؛ پس ناچار در رفع اختلاف باید رجوع کنیم به عالمین به قرآن؛ و پس از مراجعه به اهل قرآن و تأمّل در بیانات آنها به دستورات مسلمه که رسیده است؛ البته حقایق قرآن مجید ظاهر و رفع توهم اختلاف گردد و الحمد الله کما هو اهله. پس جای تأمّل نیست که بیان حجیت قرآن و معجزه بودن آن، به نص قرآن و پیغمبر منحصر است به کسانی که عالمند به قرآن.
(قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب)(32)
عمده این است که آیا عالمین به قرآن چه کسانند آیا خلفای تیم؛ و عدی؛ عالمین به قرآن و متعلم به علم نبی بودند؟ یا خلفای بنی امیه و بنی عبّاس؟ و یا ابو حنیفه و قتاده و امثال آنها؟!! آنچه مسلّم است از صدر اوّل تاکنون و از مسلمات تواریخ است، چند دسته دارای خلافت و سلطنت و امارت مسلمین بودند، خلفای ثلاثه، بنی امیه، بنی عباس، بنی هاشم، هیچ یک از سه فرقه ی اولی مدّعی این مقام که ما دارای علم قرآن و رسول، و معین شده از طرف خدائیم نبودند، بلکه مدّعی مقام خلافت و سلطنت بر مسلمین به صلاح دید و نظر مسلمین بودند، چنانچه تواریخ مسلمه بین فریقین شاهد صدق است.
و اگر فرض کنیم مدّعی این مقام بودند، سیر در تاریخ حالات آنها به طور مسلّم می فهماند که دعوی دروغ و بی اصل بوده، و این امر یعنی مدّعی نبودن آنها این مقام را محتاج به بیان نیست، مسلماً اغلب خلفا به کلی بی بهره از علوم اصطلاحیه بودند، چه رسد به علم قرآن و علم الهی، و چند نفر معدودی از خلفای بنی عباس معروفند که فی الجمله ای دارای فضلی بودند ولکن به نحو مسلّم مدّعی این مقام نبودند، و اگر مدّعی می شدند یقیناً رسوا، و بی اعتبار می گشتند.
شاهد بر این مطلب وجود علمای عامه، و تشکیلات دائره معارف مسلمین از قِبَل خلفا بود، یک دسته قرّاء بودند، دسته ی دیگر ادبا و شعرا بوده، که در عیاشی با خلفا هم قدم بودند و یک دسته از فقها مانند ابو حنیفه، و یک دسته متکلمین، و چون اینها را برای سد باب الهی کافی ندانستند عدّه ای را به نام عرفا به مردم معرفی نموده و آنان را مورد عنایت خاص خود قرار دادند، و علاوه بر تمام اینها فلسفه ی یونان را ترجمه نموده بین مسلمین رواج دادند و برای سد باب و جلوگیری از مراجعه ی به اهل بیت رسالت، کوشش فراوانی نمودند، بالجمله دائره المعارف از هر جهت تشکیل داده شد، ولی با این همه زحمات شنیده نشده که خلفا خود، حوزه ی تدریس و تعلیم و تربیت داشته، و شاگردان برجسته ای تربیت کرده باشند، و برحسب تواریخ مسلمه، علمای آنها از جهاتی که ذکر شد به اسما و القاب و تصنیف و تألیف، معین و مشخص می باشند.
پس به طور مسلّم واضح است که احدی از خلفا مدّعی این مقام نبودند، بلی به نحو مسلّم و روشن فقط کسانی که مدّعی این مقام شدند عدّه ای از بنی هاشم بودند، و اوّل کسی که از آن ها مدّعی این مقام بود علی بن ابیطالب (علیه السّلام) است، و بعد از وجود مبارکش عده ی خاصی (ائمّه ی معصومین)(علیه السلام) از اولاد طیبین او بودند، و دیگر کسی قد علم نکرده و مدّعی این مقام نشد، و به این مسند تکیه نکرد، و از بنی هاشم هم غیر از این وجودات مقدسه مسلّم و مبیّن نیست که کسی دعوی این مقام و رتبه را کرده باشد، و اگر درباره ی محمّد بن حنیفه یا زید و امثال آن ها نقلی شده باشد، بر ارباب اطلاع پوشیده نیست که نقل صرف است و مدرکی ندارد، علاوه اگر رجوع به حالات و تاریخ زندگانی مدّعیان شود، خودش دلیل قاطع است که اگر ادعائی بوده کذب و فریه است، به اضافه رجوع به تاریخ حالات ائمّه (علیهم السّلام) دلیل روشنی است که تنها این وجودات مقدسه، مدّعی این مقام شده و سزاوار این مرحله و مرتبه بوده اند نه دیگران. علاوه گواه شاهد صادق در آستین باشد. رجوع کننده ی به علوم و آثار ائمّه (علیهم السّلام) یقین حاصل کند، که آن وجودات مقدسه دارای علوم قرآن بودند، و آنهایند اوصیای پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و آنها بودند متخلّق به اخلاق آن حضرت، و آنها دارای معجزات و کرامات و خارق عادات و اسرار آیاتند، پس برای اهل اطلاع و انصاف شکی باقی نخواهد ماند که علم قرآن مجید نزد اشخاص مخصوصی است، خلاصه و به طور اجمال، موضوع کلام را به پنج طریق می توان ثابت وتعیین کرد که عالمین به قرآن مجید منحصراً ائمّه معصومین- سلام الله علیهم اجمعین- می باشند.
(طریق اول) اینکه اجماع مسلمین از موافق و مخالف است، که کسی ادعای مقام علم قرآن نکرد مگر ائمّه ی معصومین (علیهم السّلام). بلی غزالی و امثال آن دعوی علم قرآن دارند، محاکمه با ایشان در جلد «میزان القرآن» شده، و حکومت آن با اشخاص مطلع و منصف است.
(طریق دوم) اتّفاق مسلمین که ائمّه (علیهم السّلام) نزد احدی تعلیم و تحصیل نفرمودند مگر از وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بدون واسطه یا با واسطه؛ و محتاج نبودند به اکتساب علم از کسی، و مسلمین محتاج بودند به آن وجودات مبارک.
(طریق سوم) نص قرآن مجید که به اتّفاق انطباق ندارد مگر نسبت به آن وجودات، هر که بخواهد رجوع کند.
(طریق چهارم) تنصیص و تصریح شخص پیغمبر(صلی الله علیه و آله)
(طریق پنجم)علاوه بر اینکه کسی ادعای این مقام نکرد، این اشخاص در نهان و آشکار دعوای این مقام کرده و از عهده ی [آن] بر آمده اند، پس به طور مسلّم کسانی که عالم به علم قرآن مجید باشند فقط ائمّه ی اطهارند (علیهم السّلام) و بس، لذا البته در رفع اختلاف و فهم حقایق قرآن باید اوّل به قرآن، دوم به پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، سوم به ائمّه (علیهم السّلام) مراجعه کرد و برای بصیر منصف شکی باقی نخواهد ماند و اگر به همین میزان که خود قرآن معین فرموده عمل شود دیگر هیچ گونه اختلافی باقی نماند، لیهلک من هلک عن بینه، و یحیی من حی عن بینه(33)
و السلام علی من التبع الهدی

رفع توهم
اگر کسی بگوید اقطاب و مراشد صوفیه می گویند اسرار و علوم نزد ماست:
اولاً- این دسته بدون واسطه ی امام (علیه السّلام) مدّعی نیستند که ما دارای علوم و اسرار می باشیم، بلکه مدّعیند که به وسائط به ما رسیده، و اگر دعوی استقلال دارند در زیر پرده ی خفاست، والا در مقام عوام فریبی خود را متصل می دانند به ائمّه (علیهم السّلام)، به هر حال اگر مدّعی استقلال مانند یک دسته از عرفای عامّه باشند، بدیهی است، که ادعای مقام امامت و خلافت است و از بیانات گذشته واضح شد که این مقام منحصر است به تعلیم و تنصیص خدا و رسول و کذب این دعوی آشکار است، محتاج به بیان نیست، و اگر مدّعی نیابت خاصه و علوم ائمّه (علیهم السّلام) باشند دعوائی است بدون دلیل، بلکه شواهد کذب بر این مدّعی زیاد است. اگر شاهد صدق داشتند. چرا آشکار بدون پرده اظهار نکرده و نمی کنند، روایتی که به یک سلسله و رشته ای که راویان آن ثقه یا عدلند مورد قبول فقها است، چرا اسمی از آنها در تمام روایات اصول فقها نیست.
ثانیاً- شواهد صدقی که دارند از اسرار و علوم چیست؟ آن علوم قرآن در معارف و توحید که از آنها ظاهر شد کدام است؟ کتب عرفا در دسترس تمام بشر است رجوع کنند. بلی یک قسمت تعلیمات و کارهای عوام فریبی است که در خفا پس از حصول اطمینان به عوامی اظهار می کنند، و بیچاره عوام از آن جائی که عقیده ی صاف دارد و از اسرار عالم طبیعت و حبل آنها اطلاعی ندارد، گول خورده گمان می کند علوم و اسرار قرآن و ائمّه (علیهم السّلام)نزد آنها است؛ مانند آنکه خبر می دهد تو به فلان مرض مبتلا می شوی، یا دارای فلان امری هستی، یا زید در منزل تو است، از صدها یکی درست در آید، یا اینکه ذکری تعلیم کنند با تأکیداتی که از اسرار و سرسر است بیچاره به اعتقاد صاف عمل کند و اثری ببیند، امان از وقتی که کلمه ای به اسم ذکر تعلیم کند و دستور اعمال طبیعیه داده مانند ذکر سه ضرب قلبی یا خفی و مرید عمل کرده و آثاری ببیند، پس از آن اگر مرشد ادعای خدائی کند مورد قبول خواهد شد!!! با اینکه روایت آل عصمت- سلام الله علیهم- با کمال جدیت از این امور نهی فرموده و از جمله عاملین سحر را با ساحر فرمودند و فقهای راشدین کاملاً برخورد به این گونه امور کرده، به واسطه ی متابعت ائمّه (علیهم السّلام) رد و نهی فرمودند، با اینکه به طور مسلّم یک عده مانند بحرالعلوم و مقدس اردبیلی و سید رضی و امثال آنها دارای کرامات و مقاماتی بودند، ولی مدّعی هیچ امری نبودند، بلی یکی از شاهکارهای ایشان- یعنی اقطاب و مراشد- بلکه هر مدّعی که بخواهد ادعای خود را ثابت کند بدگوئی از علما و فقهای شیعه- رضوان الله علیهم- است، بلی یک دسته که در عصر آخر در تحت تأثیرات واقع شده و عقیده نداشتند و خود را به صورت علما و فقها در آوردند، البته اعمال و افعال و معتقدات علمی آن ها خوب نبوده، این دسته را شاهد مدّعی قرار داده گویند فلان عالم جمع مال کرده، و فلانی شهوت پرست است. و فلانی حب جاه و ریاست دارد، بیچاره عامی تصدیق می کند!!!
لکن بدیهی است فحص کامل نکرده، نه از حالات بزرگان سابق خبر دارد، و نه اطلاعی از عالم و فقیه خوب دارد، و همین جهت باعث گشته که ارادت به حضرت آقا پیدا می کند، یا اینکه بیچاره از حالات و رفتار و کردار حضرت آقا هم اطلاع ندارد، نه فحص و دقت کامل کرده، نه معاشرت تامه ای در خلوت و علن با او داشته، که اگر یک مدّعی کاملاً معاشرت کند، می فهمد که او، اوّل عیاش و هواپرست است، و اگر فردی، مرتاض راستی هم پیدا شود خوب تأمّل در حالات و کمالات او می کنی می بینی عوام و نادان است، این است حال یک دسته مدّعیان زمان غیبت کبری.
علاوه، اگر در تاریخ حالات زندگانی آنها به طور دقت و انصاف تأمّل شود، یقین حاصل گردد که مدّعیانی هستند بی دلیل، با یکی از مدّعیان این مرحله مذاکره می کردم، پس از بیانات زیادی گفت: بیا تسلیم شو تا بیبنی.گفتم: فلان مرشدی که شما را باطل می داند همین حرف را می گوید. من در حیرت واقع شدم که تسلیم شما شوم یا نزد او بروم، مرا از این حیرت خارج کن و شاهدی اقامه نما که بدانم تو حقی و به متابعت تو نجات خواهم یافت. گفت: ذکری به تو تعلیم می کنم بخوان. اگر امام را در خواب دیدی بدان من بر حقم. گفتم: یا للعجب آن هم این مطلب را می گفت بر حیرتم افزوده شد، من از کجا بدانم آنکه در خواب دیدم امام است، و دیدن امام چه دلیل بر حقانیت تو است؟ و اگر به دستور آن شخص دیگر عمل کردم و دیدم چه کنم؟ گفت: با تو مباهله می کنم. گفتم: چه می کنی؟ گفت آتش سرخ در دست می گیرم تا خاموش و خاک شود، گفتم اگر در مباهله من قبول نکردم تعیین با من است: من کاری را تعیین می کنم بکن. گفت: بگو. گفتم: در مشهد پهلوانی است زورخانه کار، با او کشتی بگیر اگر او را به زمین زدی من تسلیم می شوم، گفت: مگر من لوطی زورخانه کارم، گفتم خیر شما آتش بازید. مقصود این است وقتی که دست به شما انداخت ذکری بخوانید که به زمین بخورد، و اگر این کار [را] نمی توانی بکنی کار دیگر می گویم. از جواب عاجز مانده گفت: من گمان می کردم تو اهلیت داری. فهمیدم اهل این مرحله نیستی. گفتم: این هم دلیل نادانی تو است. من در مقام واقع و راستی هستم. اگر تو هم حقیقتی داشتی، به من می فهماندی. و یا یک نفر دیگر برخورده مذاکره کردم پس از کلماتی زیاد، گفت: تو زیاد تحصیل کردی و کلمات قوم در ذهن تو است، و ذهن تو مشوش است، نمی توانم تو را به مقام شهود برسانم، دیگری از مراشد را ملاقات کردم با کمال ملاطفت و تواضع. بالاخره گفت: مطلب این است خواهی بگو کافر یا مسلمان. کفر و ایمان از این مقام خارج است. ذکری به تو تعلیم می کنم در حال ذکر با تمام توجه باید به من متوجه شوی تا ببینی عالم مکاشفه یعنی چه؟ در جواب احترام کردم با کمال ملاطفت گفتم: مرا نزد یکی از مریدهای عوام خود معرفی کن. ذکری به غیر ذکر تو تعلیم می کنم. شرط می کنم توجه کند به جمادی، همین عالم مکاشفه برای او رخ دهد، گفت: مطلب همین است چیز دیگری نیست.
مقصود از ذکر این مختصر حکایت، تنبیه و تذکّر راه عوام فریبی بود؛ علاوه بر تمام این ها معلوم شد که علم الهی نسبت به موجودات مقدسه ائمّه (علیهم السّلام) مسلّم و یقینی، و در غیر آنها مشکوک است، همین مقدار در مقصود کافی است؛ و له الحمد و المنه.
پس واضح و روشن شد، البته قرآن مجید کتابی است الهی، هر کس لایق فهم اسرار و علوم قرآن نیست، و از برای علم قرآن اشخاصی است خاص که مرادات و اسرار و علوم نزد آنها است و برای هر کس ممکن نیست مگر از مقام وحی الهی گرفته باشد و به تربیت خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تربیت شده باشد، و چون عالمین به قرآن معین گردید لا محاله و ناچار باید رجوع به آنها شود، و رفع اختلاف موکول به رجوع به آنها است، و بدیهی و آشکار است پس از رجوع به روایات و آثار مسلمه ی آل عصمت (علیهم السّلام) موارد مهمه ی اختلاف مرتفع و برطرف گردد، مناسب است چند روایتی که در حالات علما و میزان امتیاز حق از باطل است ذکر شود، سپس به روایت معجز بیان که شاهد بیانات گذشته است خاتمه دهیم.
و قال (علیه السّلام) ان من احب عبادالله الیه عبدا اعانه الله علی نفسه فاستشعر الحزن و تجلبب الخوف فزهر مصباح الهدی فی قلبه و اعد القری لیومه النازل به فقرب علی نفسه البعید و هون الشدید نظر فابصر و ذکر فاستکثر و ارتوی من عذب فرات سهلت له موارده فشرب نهلا و سلک سبیلا جددا قد خلع سرابیل الشهوات و تخلی من الهموم الا هما واحدا انفرد به فخرج من صفه العمی و مشارکه اهل الهوی و صار من مفاتیح ابواب الهدی و مغالیق ابواب الردی قد ابصر طریقه و سلک سبیله و عرف مناره و قطع غماره و استمسک من العری باوثقها و من الحبال بامتنها فهو من الیقین علی مثل ضوء الشمس قد نصب نفسه لله سبحانه فی ارفع الامور من اصدار کل وارد علیه و تصییر کل فرع الی اصله مصباح ظلمات کشاف عشوات مفتاح مبهمات دفاع معضلات دلیل فلوات یقول فیفهم و یسکت فیسلم قد اخلص لله فاستخلصه فهو من معادن دینه و اوتاد ارضه قد الزم نفسه العدل فکان اوّل عدله نفی الهوی عن نفسه یصف الحق و یعمل به لا یدع للخیر غایه الا امها و لا مظنه الا قصدها قد امکن الکتاب من زمامه فهو قائده و امامه یحل حیث حل ثقله و ینزل حیث کان منزله و آخر قد تسمی عالما و لیس به فاقتبس جهائل من جهال و اضالیل من ضلال و نصب للناس اشراکا من حبال غرور و قول زور قد حمل الکتاب علی آرائه و عطف الحق علی اهوائه یومن من العظائم و یهون کبیر الجرائم یقول اقف عند الشبهات و فیها وقع و یقول اعتزل البدع و بینها اضطجع فالصوره صوره انسان و القلب حیوان لا یعرف باب الهدی فیتبعه و لا باب العمی فیصد عنه فذلک میت الاحیاء فاین تذهبون فانی تؤفکون و الاعلام قائمّه و الایات واضحه.(34)
***
مفاد خطبه ی شریفه: در حالات دسته ای از علما چنین می فرماید: دوست ترین بندگان نزد خدا بنده ای است که خداوند او را بر تسلط به نفس خویش اعانت فرماید، پس حزن و اندوه را شعار و لازم خود قرار داده و ترس و خوف را روبه روی خود گردانیده، پس چراغ هدایت در دل او روشن شده، و خود را برای روزی که به آن وارد می شود مهیا کرده باشد، و مرگ را به واسطه ی آمال که دور پندار است نزدیک ببیند، و سختی ها را بر خود آسان کرده باشد، پس نگاه و تأمّل کند در آثار فانی پس ببیند و عبرت و پند گیرد و زیاد کند یاد خدا را، و سیراب کند خود را از علوم و کمالات و حب خدا که سهل شده است ورود و تعلم آن، و برود راهی را که واضح و آشکار است و هیچ غباری در او نیست، و دور کرده باشد علائق شهوات را، و خالی باشد از هموم مگر بیم نرسیدن و عدم وصول به مقصد و مقام قرب پروردگار، پس بیرون آمده باشد از نادانی هائی که مانع است از راه مستقیم و باعث شرکت کردن با اهل هوی و هوس است، تا برسد به مقامی که باشد از زمره ی کسانی که دارا هستند کلیدهای ابواب هدایت را، و بستن و رد کردن ابواب هلاکت را، به تحقیق دیده باشد راهی را که باید برود، و رفته و طی کرده باشد آن راه را، و بشناسد مواضع و روشنائی راه را، و قطع کرده باشد سختی و شدائدش را، و متمسک باشد به محکم ترین و سخت ترین وسیله ها، پس دارای یقینی باشد، مانند یقین به نور آفتاب، و مهیا کرده باشد خودش را برای هدایت خلق، که بالاترین امور و کارها است، و اوست روشنی های علم، در تاریکی های جهل و اموری که ظاهر و آشکار نیست رشد آن، و اوست کلید مبهمات، و دفع کننده مشکلات، و راهنمای بیابان های پهناور، اوست کسی که می گوید و می فهمد، ساکت است برای اینکه سالم باشد. خود را برای خدا خالص کرده، دارای علوم دین خدا است، و اوست نگهدارنده ی اهل زمین، لازم دانسته بر خود رفتار به عدالت را، اولین رفتار به عدالت او این است که از خود سلب کرده هوی پرستی را، می گوید حق را و عمل می کند به او، و اگر از حق چیزی را دید از او روی بر نگرداند، و قصد کند انجام آن را، و قرار داده کتاب خدا را امام و قائد خود؛ و متابعت می کند کسی را که دارای علم کتاب است؛ و سزاوار است که او باشد عالم و بیان کننده کتاب؛ تا اینکه می فرماید:
دسته و طائفه ی دیگری هستند که نام برده شدند عالم، در صورتی که عالم نیستند پس اخذ کرده مطالبی از جهال، گرفته است باطل هائی از گمراهان، و دام های دروغ و فریب گسترده؛ و برای فریب و گول زدن بیچارگان و بندگان خدا، کتاب و قرآن را بر اندیشه های خود حمل نموده؛ و حق را طبق خواهش های خویش قرار داده، مردم را از خطرهای بزرگ ایمن می گرداند؛ و گناهان بزرگ را آسان می نماید، می گوید از شبهات خودداری می کنم. و حال آنکه در آنها غوطه ورست؛ و می گوید از بدعت ها کناره می گیریم و حال آنکه بدعت ها را خوابگاه و آرامگاه خود قرار داده، پس صورت او صورت آدمی است؛ و دل و روح او دل حیوان است؛ نمی شناسد باب هدایت و راه راست را، تا پیروی نماید؛ و باب کوری و گمراهی را نشناخته تا از آن دوری اختیار کند؛ پس او مرده ای است در میان زنده ها، پس کجا سیر می کنید و چگونه شما بر می گردید از راه راست؟ و حال آنکه علامت ها برپا است و نشانه ها آشکار و هویدا است.
قال الصادق(علیهم السّلام) خشیه میراث العلم و العلم شعاع المعرفه و قلب الایمان و من حرم خشیه لا یکون عالما و ان شق الشعر فی متشابهات العلم قال الله عزّوجلّ انما یخشی الله من عباده العلماء و آفه العلماء ثمانیه اشیاء الطمع و البخل و الریاء و العصبیه و حب المدح و الخوض فیما لم یصلوا الی حقیقته و التکلف فی تزیین الکلام بزوائد الالفاظ و قله الحیاء من الله و الافتخار و ترک العمل بما علموا (35)
***
قال عیسی ابن مریم ع اشقی الناس من هو معروف عند الناس بعلمه مجهول بعمله (36)
***
قال النبی ص لا تجلسوا عند کل داع مدع یدعوکم من الیقین الی الشک و من الاخلاص الی الریاء و من التواضع الی الکبر و من النصیحه الی العداوه و من الزهد الی الرغبه و تقربوا الی عالم یدعوکم من الکبر الی التواضع و من الریاء الی الاخلاص و من الشک الی الیقین و من الرغبه الی الزهد و من العداوه الی النصیحه و لا یصلح لموعظه الخلق الا من خاف هذه الافات بصدقه و اشرف علی عیوب الکلام و عرف الصحیح من السقیم و علل الخواطر و فتن النفس و الهوی.(37)
مفاد روایت شریفه- در وصف علما- می فرماید: از آثار و میراث علم، ترس از خداست، و علم نور و روشنایی شناسایی خدا و خالص ایمان است، و کسی که دارای خشیت و خوف نباشد عالم نیست، اگر چه در دقائق مسائل و مشکلات علم در نهایت دقت باشد، چنانچه خدا می فرماید منحصر است خشیت از خدا به علما، و از برای علما، آفاتی است: طمع، بخل، ریا، عصبیت، حب مدح و ستایش، تعمق و فرورفتن در مسائل و اموری که نمی رسند به حقیقت آنها، به مشقت انداختن خود در زینت دادن کلام، کمی حیا از خدا، افتخار کردن وعمل نکردن به آنچه عالمند. فرمود عیسی (علیه السّلام): شقی ترین مردم کسی است که معروف باشد در علم، مجهول باشد در عمل- کنایه است از عمل نکردن به علم- پیغمبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: با کسی که داعی و مدّعی است، و می خواند شما را سوی شک، و بر می گرداند شما را از یقین، و می خواهند شما را از اخلاص به سوی ریا، و از تواضع به تکبر کردن، و از نصیحت به عداوت، و از زهد در دنیا به رغبت به دنیا، مجالست نکنید. مجالست کنید با عالمی که بخواند و وادار کند شما را از کبر به تواضع، و از ریا به اخلاص، و از شک به سوی یقین، و از رغبت به سوی، زهد و از عداوت به نصیحت، و صالح و لایق نیست برای موعظه و تربیت مردم، مگر کسی که از این آفات از روی صدق ترسان، و دانا بر عیوب کلام باشد، و صحیح را از مریض و دردهای قلوب و فتنه های نفس و هوا را بشناسد.
عن ابن عباس قال سمعت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب ع یقول طلبه هذا العلم علی ثلاثه اصناف الا فاعرفوهم بصفاتهم و اعیانهم صنف منهم یتعلمون للمراء و الجهل و صنف منهم یتعلمون للاستطاله و الختل و صنف منهم یتعلمون للفقه و العقل فاما صاحب المراء و الجهل تراه موذیا مماریا للرجال فی اندیه المقال قد تسربل بالتخشع و تخلی من الورع فدق الله من هذا حیزومه و قطع منه خیشومه و اما صاحب الاستطاله و الختل فانه یستطیل علی اشباهه من اشکاله و یتواضع للاغنیاء من دونهم فهو لحلوئهم هاضم و لدینه حاطم فاعمی الله من هذا بصره و قطع من آثار العلماء اثره و اما صاحب الفقه و العقل تراه ذاک آبه و حزن قد قام اللیل فی حندسه و قد انحنی فی برنسه یعمل و یخشی خائفا و جلا من کل احد الا من کل ثقه من اخوانه فشد الله من هذا ارکانه و اعطاه یوم القیامه امانه.(38)
مفاد روایت مبارکه- فرمود امیرالمؤمنین (علیه السّلام): طالبین علم یعنی علم دین- از نظر مقصد و غرض- بر سه قسمند آگاه باشید و بشناسید آنها را به توسط اوصاف آنها، طایفه ای تحصیل می کنند برای ستیزه کردن و اعمال نادانی. طائفه ای تحصیل می کنند برای تکبر و گردن کشی و فریفتن مردم؛ و طائفه ای طلب می کنند برای فهم مطالب و حقایق.
طائفه ی اوّل نشانه و علامت آنها این است که می بینی آنها را اذیت کننده و ستیزه کننده با مردان در مجالس و محافل مذاکره و گفتگوی علم؛ یعنی در مقام غلبه برآمده و مقصود او بیچاره کردن طرف است که در نتیجه او را اذیت و خجل و پامال خود گرداند، در ظاهر خشوع و خضوع را لباس ظاهر خود قرار داده و حال اینکه از ورع و پرهیزکاری خالی است، و خداوند متعال ، به واسطه ی این اعمال سینه او را بکوبد و کمر او را بشکند و بینیش را قطع کند یعنی او را مغلوب و منکوب و رسوا گرداند.
طائفه ی دوم علامتش آن است، که بر اشیاه و امثال خود تکبر می کند و برابر ثروتمندان دیگر تواضع و فروتنی کرده و کوچکی می نماید، شیرینی و آجیل و پول آنها را با کمال میل و شوق تناوّل می کند و دین خود را در راه آنها می فروشد، خدا کور کند دیده ی ظاهر و باطن او را، و محو و قطع نماید از آثار علما اثر او را، یعنی، خدا ریشه اش را بکند.
طائفه ی سوم علامت و صفات آنها این است که می بینی آنها را پریشان حال و محزون، شب تاریک را برای خدا قیام کرده، و در لباس عبادت اشتغال خود را رکوع و سجود قرار داده، عمل می کند و حال آنکه می ترسد از هر کس، مگر از کسانی که مطمئن است به آنها از برادران دینی خود، پس خدا محکم و پایدار کند ارکان او را، و در روز قیامت امانش دهد. این است اوصاف اقسام علما. بیدار و آگاه باش.
روایت اول- روایت مبارکه ی کافی است و تذکّر است به دلیل فطری بر اینکه کتاب مقدس الهی محتاج است به کسی که عالم باشد به اسرار قرآن و از طرف پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، و معین باشد در کتاب مذکور به سند متصل از یونس بن یعقوب روایت می کند که خدمت حضرت صادق (علیه السّلام) بودم که وارد شد بر آن حضرت مردی شامی. بعد از پاره ای از کلمات، می گوید: هشام بن الحکم به آن مرد شامی گفت: ای مرد آیا پروردگار تو نگهبان تر و مهربان تر است به خلق خود یا خلق خدا به خود؟ گفت: خدا نگهبان تر و مهربان تر است. گفت هشام: برای خلق به نگهبانی خود چه کرده؟ گفت: اقامه کرد برای آن ها حجت و دلیل برای اینکه متشتّت و متفرّق نشوند یا آنکه اختلاف کنند و برای آنکه راست و مستقیم گرداند کجی آنها را، و خبر دهد آنها را به فرائض پروردگار آنها، گفت هشام: کیست آن حجت و دلیل؟ گفت: رسول الله (صلی الله علیه و آله) گفت: بعد رسول خدا کیست؟ گفت: کتاب و سنت، گفت هشام: آیا نفع بخشیده ما را امروز قرآن و سنت در رفع اختلاف؟ شامی گفت: بلی. هشام گفت: پس چرا من و تو اختلاف کردیم و تو از شام در نزد ما برای مخالفت با ما آمدی؟ راوی گفت:مرد شامی ساکت شد. پس حضرت صادق(علیه السّلام) به او فرمود چه شد تو را؟ و چیست برای تو که تکلم نمی کنی؟ گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم و مختلف نیستیم دروغ گفتم، اگر بگویم کتاب و سنت رفع می کند اختلاف را باطل گفتم، زیرا کتاب و سنت دارای وجوهی است، و اگر بگویم هر یک که خلاف دیگری هستیم و اختلاف داریم تمام بر حقیم و دعوی حق می کنیم، پس ما را این هنگام کتاب و سنت نفع نمی بخشد الا اینکه برای من است همین حجت.
پس آن حضرت فرمود سؤال کن می یابی او را عالم، پس شخص شامی گفت: ای مرد! کیست نگهبان تر مر خلق را؟ آیا پروردگار آنها است یا خود خلق است؟ گفت: پروردگار آنها. گفت: آیا برانگیخته کسی را که جمع کند آنها را به کلمه ای تنها و راست کند کجی آنها را و خبر دهد آنها را از حق و باطل آنها؟ فرمود: در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یا حال؟ گفت: در زمان رسول خدا. خود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بود، الان کیست؟ فرمود: این کسی که نشسته- اشاره کرد به آن حضرت- کسی که به سوی او رحل ها بسته می شود و خبر می دهد ما را به خبرهای آسمان به واسطه ی ارث بردن از پدر و جد خود. شامی گفت: چگونه است؟ از برای من بگو که تا بدانم اوست رافع اختلاف، پس گفت: سؤال کن از آن حضرت از آنچه می خواهی. شامی گفت: قطع کردی عذر مرا پس بر من است سؤال. پس آن حضرت فرمود ای مرد خبر می دهم تو را که چگونه بوده سفر و راه تو، بعد بیان فرمود که چنین و چنان بود، پس شامی اندکی تأمّل کرده، گفت: راست گفتی الان برای خدا اسلام آوردم تا آخر روایت شریفه- در این روایت مبارکه- دستورالعملی است برای طالبین علوم و معارف قرآن.
روایت دوم- اکتفا می کنیم به مفاد روایت شریفه ای که در کتب علما و محدثین مکرر ذکر شده، یکی از منکرین اسلام خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السّلام) اظهار کرد اگر نبود اختلاف در قرآن هر آینه در دین اسلام داخل می شدم. فرمود کدام است آن اختلاف- مواردی از اختلاف را بیان کرد-
اوّل گفت: در آیه ی شریفه می فرماید نسوا الله فنسیهم(39)- فراموش کردند خدا را پس فراموش کرد خدا آنها را، و در آیه ی دیگر می فرماید فراموش می کنم آنها را چنانچه فراموش کردند چنین روزی را- یعنی قیامت- و در آیه ی دیگر می فرماید «و ما ربک نسیا» نیست پروردگار تو فراموش کننده. در آیه ای اثبات نسیان برای خود کرد و در آیه ای نفی کرده.
فرمود مرا از آیه ی اوّل این است که کفار و عصاه فراموش کردند خدا را دردنیا یعنی عمل نکردند به طاعت الهی و اوامر او پس خدا محروم فرمود آنها را از نعیم و ثواب آخرت، چنانچه عرب می گوید فلان فراموش کرد ما را یعنی ما را مقرون به نعمت و احسان خود نکرد- چون یکی از لوازم فراموش کردن شخص بزرگ مر کوچک را، محروم کردن اوست از نعم و خیرات، لذا تعبیر کرده به فراموشی. و اما آیه ی سوم مراد این است که خداوند متعال، بزرگ تر از این است که دارای فراموشی و غفلت باشد.
سؤال دوم بعضی از آیات می فرماید روز قیامت احدی تکلم نتواند نماید مگر به اذن خدا و حق و صواب، و در آیه ی دیگر می فرماید می گویند که خدا پروردگار ما است نبودیم ما مشرک، و در آیه ی دیگر می فرماید، بعضی بعضی را لعن و تکفیر می کنند، و در آیه ی دیگر می فرماید روز قیامت مخاصمه می کنند اهل جهنم، خطاب می رسد مخاصمه نکنید در حضور من، فرستادم انبیا(علیهم السّلام) را که وعید مرا برسانند، و در آیه ی دیگر فرماید آن روز می بندیم دهن های آنها را و تکلم می کند دست و پاهای آن ها به آنچه عمل کردند، و در آیه ی دیگر نفی می فرماید تکلم کردن مردم را، در آیاتی اقسام از سخن گفتن را نسبت دهد به آنان جواب فرمود: این آیات راجع به روز قیامت است و آن روزی است که مطابق با هزار سال دنیا است و در آن روز مواطن و موقف هایی است، در بعضی از مواقف تکفیر می کنند بعضی بعضی را یعنی از یکدیگر تبری و دوری می جویند. چنانچه در سوره ی ابراهیم از قول شیطان می فرماید:
(انی کفرت بما اشرکتمون من قبل)(40)
و از قول ابراهیم (علیه السّلام) می فرماید من از شما بیزارم. پس جمع شوند در موطن دیگر و آن وطن پرخوف است و ضجه و ناله و فریاد زنند، سپس جمع شوند در موطن دیگر، استنطاق و سؤال شوند، در آن موقف گویند پروردگارا نیستیم ما مشرک و آنان دسته ای هستند که در دنیا اقرار کردند به توحید ولی به واسطه ی انکار رسولان و اوصیای پیغمبران، آنها را نفع نبخشید، از این جهت خدا تکذیب فرمود آنها را و درباره آنها فرمود نگاه کنید چگونه دروغ می گویند، آن گاه می بندد دهن های آنها را و استنطاق و استشهاد کند از دست ها و پاهای آنها پس به هر معصیتی شهادت دهند، بعد از آن دهن های آنها باز شود خطاب کنند به اعضای خود چرا شهادت دادید بر ضرر ما؟ گویند: گویا کرده است هر چیزی را. بعد جمع شوند در موقف دیگر و بعضی از بعضی به واسطه ی خوف و شدت آن روز فرار کنند و هر کس از برادر و مادر و پدر و دوست و اولاد خود فرار کند، پس از آن جمع شوند اولیا و برگزیده های خدا در مقام دیگری و سؤال شوند، پس احدی تکلم نکند مگر کسی را که خدا اذن دهد و حق و راست بگوید، پس از رساندن رسالت که مأمور بودند سؤال شوند، گویند آنچه بر ما بود ادا کردیم آن گاه از امت های پیغمبران سؤال شود چنانچه فرمود.
(فلنسئلن الذین ارسل الیهم و لنسئلن المرسلین)(41)
پس از سؤال، آنها جواب گوینده نیامده است ما را پیغمبری (ما جاءنا من بشیر و لا نذیر)(42) پس شهادت دهد رسول خدا به صدق انبیا(علیه السّلام) و از برای هر امتی گواهی خواهد بود گویند آمده است برای شما پیغمبران و خدا بر هر چیزی توانا است، و قادر است که گویا کند اعضای شما را که شهادت دهند بر شما، از این رو است که می فرماید.
(فکیف اذا جئنا من کل امه بشهید و جئنا بک علی هولاء شهیدا)(43)
پس نتواند رد کنند از ترس آنکه مبادا اعضای آنها شهادت دهد بر اعمال آنها و گویند پروردگار ما، غلبه کرد بر ما شقاوت ما و بودیم ما گروه گمراهان پس از این مراحل جمع شوند در موقفی که مختص است به نبی خاتم (علیه السّلام) و آن مقام پسندیده ی پیغمبر است، که فرمود
(عسی ان یبعثک ربک مقاما محمودا)(44)
پس گوارا باد بر کسی که بهره ای از آن مقام داشته باشد، و وای بر کسی که بی بهره باشد. تمام این مراحل قبل از مقام محاسبه است پس از آن شروع در حساب خلائق شود و مشغول خواهد بود هر کسی با اعمال خود، از این رشته بیانات شریفه، بسیاری از مشکلات آیات که در خصوصیّات بعد از مردن و عالم برزخ و قیامت است حل می گردد.
سؤال دیگر گفت: در آیه ای از قرآن نسبت می دهد قبض روح انسان را به ملک الموت و در آیه ی دیگر می فرماید: خدا می میراند نفوس را در وقت مردن، و در جای دیگر می فرماید: کسانی را که می میرانند ملائکه، پاکیزه می باشند آن کسان.
(قل یتوفاکم ملک الموت (45)* الله یتوفی الانفس حین موتها(46)* الذین تتوفاهم الملائکه)(47)
و نیز در آیه ای فرماید: کسی که عمل کند اعمال صالح و نیکو را اوست مؤمن و سعیش باطل نگردد،
(فمن یعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا کفران لسعیه.(48)
و در آیه ی دیگر می فرماید:
(و انی لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدی)(49)
من آمرزنده هستم کسی را که توبه کند و ایمان آورد و عمل خوب داشته باشد پس سعیش باطل نشود، و نیز می فرماید: سؤال کن از رسولان فرستاده شده قبل از تو
(و سئل من ارسلنا من قبلک من رسلنا)(50)
مردگان چگونه سؤال شوند؟ و نیز فرماید:
(انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا)(51)
امانت را بر آسمان ها و زمین عرضه داشتیم از قبول او امتناع کردند و ترسیدند از آن و قبول و برداشت انسان آن امانت را به درستی که او ظلوم و جهول است. چیست آن امانت و کدام است آن انسان؟ خدا چگونه امر را مشتبه می کند بر انسان؟ و نیز می بینیم قرآن آشکار کرده لغزش های انبیا(علیهم السّلام) را و فرموده:(و عصی آدم ربه فغوی)(52)
عصیان کرد آدم پروردگار خویش را، پس گمراه شد، و تکذیب کرده نوح را وقتی که گفت: ان ابنی من اهلی پسر من از اهل من است، فرمود از اهل تو نیست عمل غیر صالح است، و ابراهیم (علیهم السّلام) را به بت پرستی توصیف کرده می گوید عبادت کرد کوکب را، دفعه ای فرموده عبادت کرد کوکب را، بار دیگر فرمود عبادت کرد قمر را، و ثالثاً فرموده عبادت کرد شمس را،(…رأی کوکبا قال هذا ربی… تا آخر آیات.(53)
(و لقد همت به و هم بها لو لا ان رأی برهان ربه)(54)
وقتی که زلیخا سوء قصد کرد نسبت به یوسف (علیه السّلام) یوسف هم قصد سوء کرد ولی چون برهان خدا را دید منصرف شد، و هجو کرد موسی (علیه السّلام) را وقتی که عرض کرد(رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی)(55) و نسبت بدی به داوود پیغمبر و جبرئیل و میکائیل در قصه ی آن حضرت داده و نیز بیان فرموده حبس یونس را وقتی که از جمعیت خود با حال غضب خارج شد و نسبت به پیغمبر ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) می فرماید(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین(56))
نفرستادیم تو را مگر رحمت برای جهانیان، و حال اینکه می بینیم مخالفین اسلام چه بسیارند و جدیت دارند بر باطل خود و دست بر نمی دارند از او، و اهل فساد لعن می کنند بعضی بعضی را، پس چگونه رحمت عامه است برای تمام اهل عالم، در جای دیگر برتری داده این پیغمبر را بر بقیه ی انبیا(علیهم السّلام) و حال آنکه خطاب وعتاب و تهدید فرمود به چندین مقابل مدحی که او را فرموده، و اظهار عیوب و نقص و بدی هائی فرموده که مخاطب نفرموده احدی از انبیا(علیهم السّلام) را به این گونه خطابات، مثل اینکه فرموده:
(لو شاء الله لجمعهم علی الهدی فلا تکونن من الجاهلین)(57)
اگر خدا بخواهد تمام مردم را هدایت خواهد کرد، تو از زمره ی جهال نباش، و می فرماید:
(و لولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا* اذا لاذقناک ضعف الحیاه و ضعف الممات ثم لا تجدلک علینا نصیرا.(58)
و نیز می فرماید:
(و تخفی فی نفسک ما الله مبدیه و تخشی الناس و الله احق ان تخشاه)(59)
پنهان می کنی در نفس خود چیزی را که خدا آشکار کننده ی اوست و از مردم می ترسی خدا سزاوارتر است که بترسی از او، و نیز می فرماید:
(و ما ادری ما یفعل بی و لا بکم)(60)
و درباره وصی پیغمبر می فرماید:
(و کل شیء احصیناه فی امام مبین)(61) یعنی وصی که امام مبین است می داند تمام امور را، پس پیغمبر احق است از اینکه دانا باشد، چگونه می فرماید نمی دانم با من و شما چه به جا آورده خواهد شد؟ این آیات بر خلاف یکدیگر است و نیز، در آیه ای می فرماید: خدا نزد شما آید و در آیه ای دیگر می فرماید: مردم نزد خدا آیند، و نیز، می فرماید: شاهدی از کسان پیغمبر با پیغمبر متصل کردیم، و حال آنکه کسی که شاهد پیغمبر بود غیر خدا را در قسمتی از زندگانی خود عبادت کرده بود، و نیز، می فرماید:(ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم)(62) کدام است آن نعمت که سؤال شود؟ و نیز، در قرآن است (بقیه الله خیر لکم)(63) کدام است آن بقیه و نیزمی فرماید:
(یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله(64) فاینما تولوا فثم وجه الله (65)* کل شیء هالک الا وجهه(66) و اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال(67)
چیست معنای جنب و طرف یمین و یسار خدا؟ و چیست معنای،(الرحمن علی العرش استوی،)(68) و نیزمی فرماید : (و هو معکم اینما کنتم،)(69) خدا با شما است هر جا که باشید، (و نحن اقرب الیه من حبل الورید)(70) من نزدیک ترم به شما از ریسمان گردن شما،(ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم)(71) تا آخر آیه و نیز، می فرماید:(و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النساء)(72)اگر می ترسید عدالت نکنید در نگهداری ایتام، پس نکاح کنید زنان را که پاکیزه باشند، چه مناسبت دارد رفتار عدل با نکاح زنان پاکیزه؟ و نیز، در قرآن است که می فرماید: به خدا ظلم نکردند، بلکه بر خودشان ظلم کردند چگونه ظلم گردیده می شود به خدا؟ و نیز، می فرماید: (انما اعظکم بواحده)(73) آن یکی کدام است؟ این آیات مشتمل است بر امور مختلفه و مشکله پس اگر قرآن و رسول حق است هلاک شدم من، و اگر باطل است بر من باکی نیست.
وجود مبارکش در مقام جواب فرمود: پاک و منزه است خداوند، ملائکه و روح، و زنده است به حیات همیشگی و دائم و باقی است، بگو آنچه را شک داری، گفت: کفایت می کند مرا آنچه گفتم. فرمود: خبر می دهم تو را به حقیقت و تأویل آنچه سؤال کردی، و نیست توفیق من مگر از خدا و بر اوست توکل و بارگشت من، و باید توکل کنند به خدا توکل کنندگان اما معنای اختلاف قبض روح در آیات این است که خداوند متعال خلق فرموده ملک عظیمی عزرائیل نام را برای قبض ارواح و از برای او ملائکه ی رحمت و عذاب معین فرموده، که مأمورند به نام عزرائیل و او نتواند قبض روح نماید مگر به امر خدا، از این جهت تمام به خدا نسبت داده شود- از جهتی که به فرمان اوست نسبت به خدا داده شود از جهتی که ملائکه می باشد به آنها نسبت داده شود، و اما جواب از اختلاف آیات که فرموده: (من یعمل من الصالحات)(74) و در آیه ی دیگر مقید فرموده به هدایت این است که آیه ی دوم توضیح و بیان آیه اوّل است و آن این است که عمل صالح به تنهائی موجب نجات نیست، و کسی را که مؤمن نامیدند سزاوار نجات نیست، و اگر کافی بود عمل صالح، هر آینه یهود و نصاری و هر کسی که مقر بود به توحید، اهل نجات بود حتی شیطان؛ و حال آنکه می فرماید:
(الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئک لهم الامن و هم مهتدون)(75)
کسانی که ایمان آوردند و خلط نکردند ایمان خود را به ظلم از برای آنها است امن و نجات و آنهایند هدایت شدگان، و در آیه ی دیگر مدمت می فرماید کسانی را که ایمان آوردند به زبان و ایمان نیاوردند به قلوب، و از برای ایمان درجاتی است که در قرآن ذکر فرموده، ایمانی است به قلب، و ایمانی است به زبان، چنانچه دسته ای ازمنافقین درعهد رسول خدا ایمان آوردند به زبان از ترس و قهر پیغمبر ولی به قلب ایمان نیاورده بودند زیرا که ایمان به قلب تسلیم پروردگار است، و کسی که تسلیم شد به پروردگار و مالک امور، تکبر نخواهد کرد از امر پروردگار چنانچه تکبر کرد ابلیس از سجده آدم و تکبر کردند بیشتر از امت های پیغمبران از اطاعت آنان. پس عمل صالح نفع نبخشد آنها را و نفع نبخشد نماز و روزه، مگر با هدایت به راه نجات و قطع کرده عذر بندگان را به اظهار آیات و ارسال رسل و خالی نگذاشته زمین را از عالمی که دانا باشد به آنچه محتاجند خلق و متعلمینی که بخواهند تعلیم گیرند برای نجات و آنها کمند در عالم چنانچه خداوند متعال حالات امم گذشته را مثل زده برای امم آینده و فرموده (ما آمن معه الا قلیل)(76) و همچنین در امت موسی و عیسی (علیه السّلام) و بدان که خدا قرار داده برای علم اهلی، و واجب فرموده بر بندگان اطاعت آنها را، و فرموده
(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم (77) اتقوا الله و کونوا مع الصادقین(78)* و ما یعلم تاویله الا الله و الراسخون فی العلم(79) و اتوا البیوت من ابوابها(80) و البیوت هی بیوت العلم التی استودعها الانبیاء و ابوابها اوصیاؤهم(81)
معدن های علم، انبیا(علیهم السّلام) باشند که خدا آنها را محل علم قرار داده و اوصیا، ابواب آنها هستند ملخص مفاد کلمات آن حضرت در مقام جواب از این سؤال این است که عمل صالح بدون ولایت و تصدیق و تسلیم آنچه خدا و پیغمبر فرموده نافع نیست، و آیات در این موضوع زیاد است، و ایمان در قرآن مجید به حسب معانی مختلفه و درجات عدیده استعمال شده، و در ضمن این بیان اشاره فرمودند به جهت احتیاج خلق به حجت و بیان کنندگان قرآن مجید، چنانچه این امر در تمام انبیای بزرگ گذشته بود، و از برای هر پیغمبری وصی و خلیفه ای، که عالم به علم پیغمبر و حافظ احکام و شریعت آن پیغمبر تا زمانی نبی دیگر باشد، بود. اما جواب سؤال از آیه ی مبارکه.
(و اسئل من ارسلنا من قبلک من رسلنا)(82) فرمود این آیه دلیل است بر نبوّت پیغمبر ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) از آنجائی که خداوند متعال وجود مبارکش را نبی خاتم و اعظم قرار داده بود، نشان و خبر داد مقام و فضائل وجود مبارکش را بر تمام انبیا(علیهم السّلام) و تمام تصدیق کرده و تکبر نکردند؛ و بیان و شناساندند برای امت های خود، و کتب آسمانی آن ها مکتوب بود و ابلاغ و اعلام کردند برای تمام امت، و کسانی را که بعدها به وجود آیند، این بود ذات مقدسش امر فرمود که مراجعه به انبیای گذشته توسط کتب و امت آنها نمایند- و آیات مبارکات در این موضوع چه بسیار است- اگر کسی بخواهد کاملاً تصدیق این مطلب کند. باید رجوع کند به آیات و روایاتی که در این موضوع وارد است، حتی کتب موجوده ی یهود و نصاری و اما سؤال از لغزش های انبیا(علیهم السّلام) و نام آنها را بردن و ذکر نکردن اسامی منافقین و کفار، مطابق است با حکمت الهی، و معین نمودن انبیا به اسماء آنها برای تحقیر انبیا نیست، بلکه از آنجائی که افعال انبیا(علیهم السّلام) در انظار بشر معجب بود و این سبب بود که نسبت هائی به انبیا می دادند که بالاتر از مقام آن ها و مخالف با مقام عبودیت آنان (علیهم السّلام) بود؛ و از نظری که انبیای بشر بودند و در مقابل ذات مقدس ناچیز و مأمور بودند و از خود چیزی نداشتند، ترک اولائی که از آنها صادر می شد چون مناسب با مقام قرب آنان با پروردگار نبود از این رو، تعبیر به عصیان شده، و اظهار فرمود تا اینکه بشر مقام ایشان را بشناسند و بداند که آنان با اینکه در نهایت کمال بودند بنده و فرمان بردار بودند نه خود سر، و دعوی مقام ربوبیت نمی کردند، و به همین جهت مقام عبودیت حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) را بیشتر اظهار فرموده، با اینکه اکمل و اشرف انبیا بوده؛ پس واضح شد که این مطلب با حکمت بوده و این امر منافات با عصمت انبیا(علیهم السّلام) ندارد؛ زیرا که محفوظ به حفظ الهی بودند، نه به قدرت بشری، چنانچه آیه مبارکه صریح است،
(لو لا ان ثبتناک لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلاً) (83)
و اما معین نشدن اسامی کفار و منافقین سری است که وجود مبارکش بیان فرموده و مؤید است به روایات متواتره و تواریخ صحیحه هر که طالب باشد رجوع کند.
بالجمله، جواب این نوع سئوالات مفصل در طی بیانات گذشته، واضح و روشن گردید. روایات در خصوص این سؤال از ائمّه اطهار(علیهم السّلام) به بیان های مختلف زیاد وارد شده طالبین رجوع فرمایند سپس فرمود:
و مراد از آیه ی (الرحمن علی العرش استوی(84) این است که خدا مسلط و مستولی بود بر عرش و معنای (و هو الذی السماء اله و فی الارض اله(85)(و هو معکم این ما کنتم(86)(ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم)(87)
و آیات دیگر، اظهار قدرت و استیلای الهی است بر تمام اشیاء و سلطنت أمنای خداست به قدرتی که عنایت فرموده به آنها، و معنای آیه ی مبارکه (و یتلوه شاهد منه،)(88) حجت است از خدا برای خلق، زیرا که به مردم معرفی فرمود که مستحق نیست نشستن مقام پیغمبر را مگر کسی که نگهدارنده مقام پیغمبر است، و جای او ننشیند مگر کسی که در طهارت و پاکیزگی و علم مانند پیغمبر باشد، و توسعه پیدا نکند مقام خلافت خاصه برای کسانی که آلوده به رجس و پلیدی شده باشند، و قطع کرده عذر کسی که اعانت کند ظالم را در ظلم و گناه او؛ و تحذیر فرموده در کتاب خود کسانی را که آلوده به ظلم و رجس و ناپاکی بودند و فرمود، (لا ینال عهدی الظالمین)(89) و تعبیر فرموده و از شرک به ظلم، از آنجائی که حضرت ابراهیم دانست که ظالم و یا مشرک، نازل به مقام امامت نخواهد شد، عرض کرد.
(و اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام)(90) تا آخر این کلام که علی (علیه السّلام) فرموده لا یتلو النبی ص عند فقده الا من حل محله صدقا و عدلا و طهاره و فضلا(91)
یعنی قائم مقام پیغمبر نخواهد شد مگر کسی که از جهت راستی و درستی و عدالت و پاکی و فضل و علم مانند پیغمبر باشد، و اما مراد از امانت که فرمود: عز من قائل:(انا عرضنا الامانه) تا آخر آیه مقام ولایت و سلطنت الهیه است در عالم که جایز نیست برای کسی مگر کسانی را که خدا ولایت به آنها عطا فرموده و آنها انبیا(علیهم السّلام) باشند زیرا که خدا آنها را انبیای خدا قرار داده بر خلق، و آن مقام را بر اهل آسمان ها و زمین ها برای اختبار و امتحان عرضه داشت کسی زیر بار تحمل آن مقام نرفت مگر انسان زیرا که دارای هوی و شهوت بود و خود را دارای مقام قدرت و سلطنت می دید، و جاهل بود که نمی تواند امتحان این مقام را بدهد مگر کسی که از طرف ذات مقدس ربوبی باشدف ذیل جواب از این سؤال وجود مبارکش اثبات حجت می فرماید تا اینکه گوینده سؤال می کند. کیانند این حجت ها از طرف خدا بر خلق؟ فرمود پیغمبر و کسی که دارای مقام اوست از جانب خدا و ایشان را اختیار فرموده و قرین قرار داده با پیغمبرش و فرموده:
(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم)(92)
در جای دیگر فرمود:
و لو ردوه الی الرسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الذین یستنبطونه.)(93)
فرمان بردار باشید خدا و رسول و صاحبان امر از خود را و اگر در مشکلات رد می کردند به پیغمبر و صاحبان امر هر آینه می دانستند. گوینده سؤال می کند کدام است آن امر؟ حضرتش پس از بیانات در اوصاف اوصیا و صاحبان امر فرمود: مراد همان است که در سوره ی مبارکه ی انا انزلنا و سوره دیگر می فرماید که خدا کسانی را اختیار کرده و معین کرده در زمین که می فرستد ملائکه را و بیان می فرماید برای آنها حقایق و واقعیات در عالم را و آنهایند که عالمند به حقایق امور از ناحیه ی ذات مقدس، اما مراد از آیه ی مبارکه:
(ان تقول نفس یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله)(94)
اشاره است به قرب خدا به بندگان چنانچه عرب در مقام توصیف قرب کسی به کسی می گوید فلان فی جنب فلان، و اما مراد از وجه در آیات مبارکات (فاینما تولوا فثم وجه الله)(95)
و غیر اینها به معنای چندی است و مراد از وجه خلق خدا نیست، و مراد از آیه ی دوم احاطه ی ذات مقدس است نسبت به تمام عالم و از برای ذات پاک او محل و مکان خاصی نیست، و در بعضی آیات مراد خلفا و اوصیای خداوندند در زمین، و اما آیه مبارکه ی
(و ان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی تا آخر آیه)(96)
جمع آیات متفرقه است- تمام بیان در این باب مناسب این رساله نیست خوانندگان باید رجوع کنند- اما آیه ی مبارکه؛ (قل انما اعظکم بواحده)(97) بیانش این است که خداوند رؤف حکیم پس از بعثت پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) احکام را به تدریج نازل فرمود زیرا که امت تحمل نداشته و قبول نمی کردند اوّل حکمی که نازل شد امر به اقرار به توحید ذات مقدس و نفی شرک بود، و بعد از آن امر به تصدیق نبوّت و عمل به احکام چندی مانند نماز و روزه و غیره آنها، تا به تدریج تمام احکام بیان شد و باقی مانده بود اهم امور که اساس بقای قرآن و احکام و حفظ مقام نبوّت بود و آن امر ولایت بود از این جهت که فرمود با کمال تأکید سفارش می کنم شما را به امر واحد و امر مهم، و آن تصدیق ولایت و حفظ مقام اوست و بیان و تأکید فرمود به آیاتی چند از جمله ی آنها این آیه که فرمود.
(انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یوتون الزکاه و هم راکعون.)(98)
و نیست خلافی در میان امت که نبود در آن روز کسی که بدهد زکات در حال نماز مگر شخص واحد، و چون این امر اهم امور بود و شاق و مشکل بود تحمل و قبول آن بر امت، تأکید و تصریح فرمود به
(الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا)(99)
و اما آیه ی شریفه که فرمود:
(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین)(100)
با اینکه ایمان نیاوردند مگر کمی مراد این است، که در امم سابقه پس از اتمام حجت اگر تکذیب می کردند و ایمان نیاوردند، عذاب الهی نازل و هلاک می شدند، اما نسبت به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اختصاصی پیدا کرد و با اینکه آیات و حجج الهی زیاد و اتمام حجت می شد، عذاب بر امت او نازل نشد، این بود که فرمود:(و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین)(101)
تمام شد مقداری که مقصود ما بود از این روایت مبارکه ای که مفاد آن را با کمال اختصار بیان کردیم، این روایت مبارکه مشحون به آثار صدق و صدور از مقام ولایت است و مشتمل بر دو مطلب است.
مطلب اوّل بیان لزوم وجود عالم به علم قرآن بعد از وجود پیغمبر(صلی الله علیه و آله) به بیان و ادله متعدده از آیات قرآن مجید و سنت مسلمه ی سیّدالمرسلین (صلی الله علیه و آله)و ادّله ی فطریه که به یک قسمت آنها در ضمن کلمات گذشته اشاره شد.
مطلب دوم اینکه خداوند متعال قرآن و کلام خود را سه قسمت قرارداده.
قسمت اوّل آیاتی که تمام امت عالم و جاهل بتوانند بفهمند، و با این آیات حجت بر تمام اهل عالم تمام است.
قسمت دوم آیاتی که نمی فهمند آن آیات را تمام امت، بلکه اختصاص دارد به کسانی که پاک و پاکیزه باشد ذهن آنها و لطیف و دقیق باشد حس و ادراک آنها، و صحیح باشد عقل آنها، و آنانند کسانی که دارای شرح صدرند در اسلام.
قسمت سوم آیاتی که ندانند مگر انبیا و اوصیا(صلی الله علیه و آله)پس این روایت مبارکه، که مشتمل بر جواب از اختلاف است؛ بعد از اینکه قرآن کلام الهی و دارای علوم و حقایق و اقسامی از بیانات و از برای فهم آنها اشخاص مخصوص است، کسی حق اعتراض ندارد و البته به خود قرآن باید رجوع شود چنانچه مفصلاً بیان کردیم.
بالجمله روایت شریفه دستور العمل است برای طالبین علوم و معارف؛ و آن مقدار که محل حاجت بود ذکر کردیم؛ اگر کسی در مقام عصبیت و لجاج نباشد می داند؛ که کتاب مقدس الهی دارای علوم و معارف و مقاصدی است، و از برای هر کسی به آنها دسترسی نیست؛ و کتابی است برای تعلیم و تربیت تمام بشر؛ و اختلاف افهام و عقول بشر هم آشکار است پس به حکم عقل فطری باید از طرف خدا کسی معین باشد دارای اسرار و علوم قرآن که رافع اختلاف باشد؛ و میزان شناختن عالمین به قرآن همان میزان شناختن انبیا است؛ و اگر کسی اهل این مقام نباشد راه تصدیق او
اولاً تنصیص قرآن مجید؛ و ثانیاً بیان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و ثالثاً تعیین کسی که پیغمبر(صلی الله علیه و آله) او را معین فرموده، پس از مراجعه و فحص کامل در این موضوع می بینیم بین مسلمین از مسلمات است اگر خداوند عزیز کسی را معین کرده باشد از جهت علم آنها به قرآن، قدر مسلّم آن اشخاص عترت پیغمبر(صلی الله علیه و آله)- که ائمّه دوازده گانه اند- باشند؛ و غیر آنها مدّعیان بی دلیل و برهانند.
پس در این جهت اختلافی نیست؛ اختلاف در این است که می گویند خداوند و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) کسی را معین نکرده اند؛ و بر عاقل مخفی نیست که اقرار بدین امر موجب نسبت نقص است به قرآن و خلاف عدل است نسبت به خدا و رسول چه اگر فرستادن رسول لازم باشد برای بشر، تعیین خلیفه لازم تر و احتیاج بشر به آن بیشتر است؛ زیرا که علاوه بر اینکه وصی است حافظ ابقای نبوّت نبی و احیای اوست؛ و موجب تصدیق نبی است.
بالجمله اگر کسی در این موضوع تشکیک کند در حقیقت راجع است به شک در لزوم بعثت پیغمبر؛ این بود که در اوّل رساله گفتیم اگر تصدیق انبیا(علیهم السّلام) می شد به نحوی که قرآن و عقل فطری حاکم است اختلافی در بین نبود، علاوه اگر کسی به دیده ی انصاف رجوع کندیقین حاصل خواهد کرد که هم به نص قرآن مجید و هم به نص پیغمبر(صلی الله علیه و آله) تعیین شده، و هیچ جای شک و شبهه ای باقی نماند، طالبین باید رجوع نمایند به کتبی که در این موضوع نوشته شده مقصود ما اشاره به احکام فطریه ی عقول است، علاوه بر تمام آنچه گفتیم اهل وجدان و انصاف تأمّل کنند که در اختلاف قرآن و فهمیدن علوم قرآن رجوع به حضرت امیرالمؤمنین(علیه السّلام) و حضرت صادق(علیه السّلام) سزاوار است یا به ابی حنیفه، و حسن بصری، و محی الدین و امثال آن ها و آیا کدام احقّ و اولی هستند؟ گمان نمی کنم احدی در اینکه حقانیت و اولی بودن امیرالمؤمنین و حضرت صادق(علیه السّلام) قدر مسلّم و یقینی است و دیگران مشکوکند، شک کند. پس ای گمشده ی در این وادی! و ای طالب نجات و سعادت! اگر بنا شد پیروی از محی الدین یا غزالی یا امثال آنها کنی، حضرت صادق(علیه السّلام) که احق است از ایشان برای نجات و به سعادت رساندن تو.

پی نوشت ها :

1- سوره ی آل عمران، آیه: 7
2- سوره ی توبه، آیه: 6
3- سوره ی بقره، آیه: 75
4- سوره ی نحل، آیه: 89
5- سوره ی رعد، آیه: 31
6- سوره ی فرقان، آیه: 1
7- سوره ی انعام، آیه: 19
8- سوره ی فصلت، آیه های: 41- 42
9- سوره ی احزاب، آیه: 40
10- بحارالانوار، ج: 89، ص: 31
11- اصول کافی، ج: 2، ص: 600
12- اصول کافی، ج: 2،ص: 598
13- بحارالانوار، ج89،ص21
14- نهج البلاغه، خطبه: ص
15- بحارالانوار، ج: 33،ص: 241
16- صحیفه فاطمه(س): ص75 بلاغات النساء، ص28
17- بحارالانوار، ج75،ص112
18- صحیفه فاطمیه، حمید احمدی، زائر چاپ 1384
19- صحیفه ی سجادیه، ص: 174
20- اصول کافی، ج: 1،ص: 59
21- اصول کافی، ج: 1،ص: 59
22- اصول کافی، ج: 1،ص: 60
23- تفسیر امام عسگری(ع)، ص: 151- بحارالانوار، ج: 9،ص: 175
24- بحارالانوار، ج17، ص: 210، عیون، ج2،ص: 130
25- سوره ی آل عمران، آیه: 7
26- سوره ی عنکبوت، آیه: 49
27- سوره ی مائده، آیه: 67
28- سوره ی مائده، آیه: 3
29- سوره ی مائده ی، آیه: 55
30- سوره ی نساء، آیه: 59
31- تفسیر ثعلبی، به نقل از بحارالانوار، ج: 23، ص: 117
32- سوره ی رعد، آیه ی: 43
33- سوره ی انفال، آیه: 42
34- بحارالانوار، ج2ص56، نهج البلاغه، خطبه: ص87
35- بحارالانوار، ج: 6،ص: 113
36- بحارالانوار، ج2ص: 52
37- بحارالانوار، ج2ص: 52
38- بحارالانوار، ج2ص46،امالی، ص: 639
39- سوره ی توبه، آیه: 67
40- سوره ی ابراهیم، آیه: 22
41- سوره ی اعراف، آیه: 6
42- سوره ی مائده، آیه: 19
43- سوره ی نساء، آیه: 41
44- سوره ی اسراء، آیه: 79
45- سوره ی سجده، آیه: 11
46- سوره ی زمر، آیه: 43
47- سوره ی نحل، آیه: 28
48- سوره ی انبیاء، آیه: 94
49- سوره ی طه، آیه: 82
50- سوره ی زخرف، آیه: 45
51- سوره ی احزاب، آیه: 72
52- سوره ی طه، آیه: 121
53- سوره ی انعام، آیه: 76
54- سوره ی یوسف، آیه: 24
55- سوره ی اعراف، آیه: 143
56- سوره ی انبیاء، آیه: 107
57- سوره ی انعام، آیه: 35
58- سوره ی اسراء، آیه های: 74 و 75
59- سوره ی احزاب، آیه: 37
60- سوره ی انبیاء، آیه: 25
61- سوره ی یس، آیه: 12
62- سوره ی تکاثر، آیه: 8
63- سوره ی هود، آیه: 86
64- سوره ی زمر، آیه: 56
65- سوره ی بقره، آیه: 115
66- سوره ی قصص، آیه: 88
67- سوره ی واقعه، آیه های: 27 و 41
68- سوره ی طه، آیه: 5
69- سوره ی حدید، آیه: 4
70- سوره ی ق، آیه: 16
71- سوره ی مجادله، آیه: 7
72- سوره ی نساء آیه: 3
73- سوره ی سبا، آیه: 46
74- سوره ی نساء، آیه: 124
75- سوره ی انعام، آیه: 82
76- سوره ی هود، آیه: 40
77- سوره ی نساء، آیه: 59
78- سوره ی توبه، آیه: 119
79- سوره ی آل عمران، آیه: 7
80- سوره ی بقره، آیه: : 189
81- وسائل الشیعه، ج: 27،ص: 194
82- سوره ی زخرف، آیه: 45
83- سوره ی اسراء، آیه: 74
84- سوره ی طه، آیه: 5
85- سوره ی زخرف، آیه: 84
86- سوره ی حدید، آیه: 4
87- سوره ی مجادله، آیه: 7
88- سوره ی هود، آیه: 17
89- سوره ی بقره، آیه: 124
90- تفسیرعیاشی، ج1،ص: 60
91- بحارالانوار، ج: 90،ص: 116
92- سوره ی نساء، آیه: 59
93- سوره ی نساء، آیه: 83
94- سوره ی زمر، آیه: 56
95- سوره ی بقره، آیه: 115
96- سوره ی نساء، آیه: 3
97- سوره ی سباء، آیه: 46
98- سوره ی مائده، آیه: 55
99- سوره ی مائده، آیه: 3
100- سوره ی انبیاء، آیه: 107
101- سوره ی انبیاء، آیه: 107
منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید