پیراهنی از غدیر مبارکت باد !
” قنبر علی تابش ”
غدیر ، نام اقیانوس بیکرانی است که افق در افق ، با آسمان نسبت دارد و موج در موج ، هم آغوش عرش است . عرش ، از آخرین موج های غدیر آغاز می شود .
خوش به حال فرشتگان که هر شامگاه ، با سرخی شفق ، فوج فوج در زلال بیکران غدیر بال می شویند و در ساحل سبز غدیر به نماز می ایستند !
آدم از بهشت شروع شد و به زمین پیوست و سال ها در زمین گشت و گشت ؛ با شیون و اندوه . سرانجام ، غدیر خم را یافت و از معبر غدیر ، دوباره به بهشت بازگشت . در جاذبه این خاکدان سخت ، غدیر تنها بال پرواز به سمت بهشت است . دیگر هر چه هست ، خاک است ، خون است ، خاکستر است .
یکصد و بیست و چهار هزار چشمه از ازل تا به ابد جاری گشت و به غدیر پیوست .
اینک غدیر ، حاصل یکصد و بیست و چهار هزار چشمه زلال رسالت است که موج در موج ، عرفان و معرفت را فراراه انسان قرار داده است .
فَصَلّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ .
پس اگر هنوز ذوق تماشایت هست بیا به کرانه غدیر بایست تا پنجره هایی از عرش در برابرت گشوده شود و تو را به تماشای لوح و قلم ببرد .
هیچگاه آرزو کرده ای که تو در لب دریایی ، آهسته آهسته قدم بزنی و فرشتگان ، فوج فوج از برابرت پرواز کنند ؟ اگر جوابت آری است ، در یک غروب ، دست از هر چه هست و نیست بشوی و تنها یک دل با خود بردار و در کرانه غدیر برو ، ببین پرواز فرشتگان چقدر زیباست ، چقدر تماشایی !
هر کس که یک بار گذرش بر کرانه های غدیر افتاده باشد ، دیگر همیشه مست است ، همیشه عاشق است . دیگر هیچگاه غم سراغش نخواهد آمد .
پس پیراهنی از غدیر مبارکت باد !
**************************
… برکه ای پر از پر پروانه
“ابراهیم قبله آرباطان ”
ظهر بود ؛
گرم و تن سوز ؛ خاک ها ، از شلاق شعله های خورشید ، زخمی .
ظهر بود که صدای صاعقه زمان ، حادثه ای را رقم میزد .
صدا ، پروانه ای می شد که روی هزاران شانه خسته و خاک گرفته می نشست .
برکه ، خودش را تا مرز دریا شدن باور کرده بود .
برکه ، روی پاهایش ایستاد و موج موج خنده بر چهره میهمان ها پاشید .
برکه ، ایستاده بود و بهار را در آغوش می کشید .
برکه ، تمام پروانه های تنش را در آسمان آبی صحرا رها کرده بود و در خودش نمی گنجید .
غدیر دیگر برکه نبود .
غدیر ای باده گردان ولایت رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد ردای سبز بعثت را نپوشد
غدیر دف میزد و بر طبل های شادی می کوبید .
ناگهان ، دست های خورشید ، در دست های وحی گره خورد .
آسمان خودش را روی پاهای خورشید انداخت .
تمام ستاره های آسمان ، به شبنشینی چشمان خورشید آمدند .
دست های وحی ، بالا می رفت و دست های خورشید را بالاتر می برد .
هزاران باور ، میدیدند و تبریک می گفتند .
اشهد انک امیر المؤمنین الحق الذی نطق بولایتک التنزیل و اخذ لک العهد علی الأمه .
غدیر فریاد می کشید و دهانهای تعجب ، خشک شده بود .
غدیر فریاد می کشید و صدای پای بهار ، تا آسمان هفتم پیچیده بود .
غدیر فریاد می کشید و رسول ، طنین صدایش را در برکه به نجوا نشانده بود .
من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.
**************************
مادرِ دریا ها
” حسین امیری ”
رفتگان برگردند و نیامدگان شتاب کنند ! در این نقطه تاریخ و در آبگیر آرزوی رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، آینده اسلام رقم می خورد . این آبگیر خشک ، مادر دریاهاست و استسقای عشق را چارهای جز غدیر نیست .
اینجا بایستید و آه بکشید و بخندید و پای بکوبید و گریه کنید ؛ زندگی فاصله گریه و خنده است و اینجا خنده ها و گریه های تاریخ رقم می خورد .
شادی امروز ، آی های برای فرداست . جشن غدیر ، فریاد غربت علی است ؛ فریاد حقانیت فاطمه .
اینجا آینده اسلام رقم زده می شود .
بشتابید ! زود ، دیر می شود ، اگر نفروشید دل را و نخرید ولای علی را ، دچار سقیفه می شوید .
بشتابید ! دروازه بهشت اینجا باز می شود . بشتابید تا غدیر تمام نشده .
**************************
در غدیر بود که …
” حمزه کریم خانی ”
غدیر ، سفر های است که برای تمامی گلها پهن کرده اند .
غدیر ، گلبانگ عاشقانه و جاودانه هستی است .
غدیر ، یک اتفاق ساده نیست ؛ یک گزینش رحمانی است .
غدیر ، یک کلمه نیست ، یک برکه نیست ؛ یک دریاست ؛ رمزی است بین خدا و انسان .
غدیر ، گل همیشه بهار زندگی است . دریایی بیکرانه است ؛ جاری بر جان های پاک و اندیشه های تابناک .
غدیر ، تجلی خواست خالق ، روح آفرینش ، برانگیزاننده ستایش و دست های بلندی است که انسان خاکی را به افلاک می کشاند .
غدیر ، ریزش باران الطاف رحمانی بر گلزار جان های تشنه است .
غدیر ، برکت همه احساس های معنوی و دریای جاری خیرات نبوی است .
در غدیر بود که تیرگی ها فراری شدند و نورانیت محض ، خودنمایی کرد .
در غدیر بود که قیافه ایمان ، تماشایی شد و شاخه های عشق ، بر تن ایمان رویید .
در غدیر بود که درخت هستی ، به کمال رسید .
در غدیر بود که قرابت انسان با خدا آشکار شد .
در غدیر بود که نیلوفر عشق ، بر گرد محور زمین پیچید .
در غدیر بود که جوانه جاودانه ولایت عاشقانه ، سر برکشید .
**************************
پرده آخر
” خدیجه پنجی”
صحنه تاریخ ، آماده ؛ شروع داستان
تک تکِ نقش آفرینانش عزیز و مهربان
یک نمایشنامه زیبا و جالب ، خواندنی
کارگردان توانایش ، خداوند جهان
پرده اول : صدای مبهم یک قافله
می شکافد سینه خشک کویری ناتوان
بوی باران ، بوی ناب اتفاقی بی نظیر
عطر آواز ملایک در سکوت کاروان
منبری بسیار ساده ، پله پله تا خدا
ایستاده قلب عالم بر بلندای جهان
چشم ها خاموش ، سرشار از سؤالاتی شگفت
هان ! چه می خواهد بگوید خاتم پیغمبران
می گشاید لب ، به بسم اللّه الرحمن الرحیم
می برد بالای سر، دست ولایت ناگهان …
پرده دوم : صدای همهمه ، باران نور
رقص و آواز و شمیم هلهله در آسمان
روزگار از شوق فریاد علی سر می دهد
با ولایت بیعتی جاوید می بندد زمان
پرده آخر : کسی از نسل تاریخ غدیر
می رسد با ذوالفقاری انتهای داستان
**************************
غدیر ، معیارى که بدنیا آمد
” اسماعیل نورى علاء ”
آرى … خم !
شربدار ولایت
غدیر حادثات
و میان منزل افشاى رازهاست .
بنگریدش
که بر اوج دست و بازو
در چنگ چنگالى از نور
ایستاده است
به ابرها نزدیکتر تا به ما
و نگاه نمى کند
نه در چشمان مشتاق
نه در دیدگان دریده از حسد .
به این ترانه گوش کنید
که در هفت آسمان مى طبپد :
هر که مرا مولاى خویش بداند اینکه فرا چنگ من ایستاده مولاى اوست . آرى
امروز همه چیز کامل است
معیارى بدنیا آمده
که در سایه اش
نیک و بد از هم مشخصند .
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست
در غدیر ، یک تاریخ تبلور پیدا کرد .
و بدین سان ، آن دشت که دیروز گمنامش ،
کندى و سستى قافله ها را مى زدود ،
امروز ،
طلوع آفتاب ولایت را بستر شد .
آن برکه آب ، میانه کویرى برهوت ،
که رنج و خستگى مسافران را به جان مى خرید ،
امروز ،
چشمه جوشان و همیشه جارى پهنه آرمان هاى والا گشت .
بدین سان بود که پیامبر ( درود خدا بر او و خاندانش )
ندا در داد :
آنها که بى ولایت على ( سلام خدا بر او ) رفته اند ،
باز گردند و
در کناره غدیر ، آینه بلند اى آسمان کویر
با حماسه ساز نهضت اسلام ، روح مطهر زمان ،
بیعتى دوباره کنند ،
و در طبیعت حقیقت ، تنفسى روح نواز و مستى زا …
و اینگونه بود که به یکباره ،
از کالبد بى جان یک دشت پر سکوت
غوغاى اجابت و پذیرش برخاست . و هیاهوى سر در گم انسانى ،
در بازتاب مرز هاى روشنى و جاودانگى
جوششى مداوم یافت ،
بیراهه ها ، نهاده شد ،
و حجت در جانشان بیامیخت .
راستى را ،
مگر خورشید در غروبش ،
ماه را به نور افشانى ، نمى گمارد ؟
و مگر دریا ،
ابر را ،
از خود و براى خود ، غنا نمى بخشد ؟
در این زلال ، باید جان را به شستشو نشست و از این دریا ، باید گوهر هاى ناب به دست آورد .
در غدیر که به چه مى اندیشد ؟
در غدیر گویا محمد صلى الله علیه و آله مى اندیشد :
بدون على علیه السلام چگونه خواهد رفت ؟
و على علیه السلام مى اندیشد :
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد رفت ؟
و على علیه السلام مى اندیشد :
بدون محمد صلى الله علیه و آله چگونه خواهد ماند ؟
و مردم بین همین رفتن و ماندن است که به ابهامى شگفت گرفتار آمده اند :
این همان محمد صلى الله علیه و آله است که مى ماند ، اگر با على بیعت مى کردیم ،
و این حتى على علیه السلام است که مى رود ، اگر بیعت را شکستیم !!
توده مردم به چگونگى بیعت مى اندیشند و سران توطئه به شکستن بیعت …!!
منبع: www.vefagh.co.ir