نویسنده: آیت الله سید محمد حسن میرجهانی(ره)
حدیث اول
«حضرت زکریا از خدا خواست که نام های مقدسه را بیاموزدش. پس جبرئیل به او آموخت. زکریا عرض کرد: خدایا! چه شده است که چون نام محمّد و علی و فاطمه و حسن را یاد می کنم غم از دلم بیرون می رود و چون نام حسین را می گویم اشک از چشم جاری می شود و بی اختیار ناله از دلم بیرون می آید؟ پس خدای تعالی او را خبر داد از واقعه روز به کلمه «کهیعص» پس حضرت زکریا تا سه روز از مسجد خود بیرون نیامد و گریه و ناله می کرد» و سخنانی چند می گفت که در حدیثی که روایت شده مذکور است.
و در صحیفه زکریّا است که:
«در عرش نوری را دید که به دور آن دو شمع روشنی بود. از جبرئیل پرسید که: این دو شمع روشن چیست؟ گفت: ایشان فرزندان «آلیْ». یعنی: علی می باشند که داماد واجب الاطاعه همه روی زمین است».(1)
حدیث سوم
در صحیفه شعیای پیغمبر ذکر کرده است که:
«خداوند می فرماید در خطاب خود: ای فرزند حبیب من! به خاطر نرسانی که در این رحمت و مصیبت که به مصلحت های بسیار گرفتار شده ای، من تو را فراموش کنم و خلاص نخواهم کرد، خواستم که به واسطه تو حجت ها را بر همه مخلوقات تمام کنم، به این جهت تو را خلاص نکردم، و چنان ندانی که من تو را فراموش کردم، اگر مادر فرزند خود را فراموش کند من نیز تو را فراموش خواهم کرد، بلکه اگر مادر فرزند را فراموش کند من تو را فراموش نمی کنم.
پس این است که من به دست قدرت خود، تو را در دَرِ شهر علم انداخته بودم با یازده نفر دیگر که از آن دَرِ شهر علم به وجود می آیند، دیوارها و حصارهای آن شهر. خواهند بود و کسانی که می خواهند نسل شما را منقطع، ممکن نیست که اراده خود را به اتمام رسانند، بلکه به نفاق و اعمال خود گرفتار و از دنیا خواهند رفت. و آن زمینی که به تو تعلق داشت به سبب منافقین خراب و بیابان شده بود، در آن وقت از بسیاری جمعیّتی که به تو خواهم داد از برای ساکن شدنشان تنگ خواهد بود و کسانی که در آن روز خون تو را از قبیل آب می نوشیدند، از روی زمین محو خواهند شد. در آن زمان از آن فرزندانی که از تو بوجود آمده، به گوش خود خواهی شنید که به تو خواهند گفت: وسعت همه زمین کم است از برای سکنای ما، پس وسیع ساز آن را.
پس تو در دل خود خواهی گفت: از من کی متولد گردانید و حال آنکه من خود را بی اولاد می پنداشتم؟ زیرا که در وقتی که دل از دنیا بر کندم و اولاد خود را کشته و عیال خود را اسیر و سرگردان دیدم، گمان می کردم که از من کسی در دنیا نخواهد ماند. زیرا که همه کس دست از اعانت من برداشته، مرا تنها وا گذاشتند. پس آنها که حالا می بینم کجا بودند؟ پس من که خدای توام می فرمایم به تو: بدانکه هنوز مانده است که بیاید آن زمانی که دست قدرت خود را به سوی عجمان دراز خواهم کرد و در میان آنها لوای خود را بلند خواهم کرد تا پسران تو را در میان بغل ها و دختران تو را بالای دوش های خود به راه برند. پادشان مربّی ایشان و زنان ایشان دایگان اولاد تو خواهند بود و خاک قدم تو را به زبان خود از راه اخلاص خواهند خورد».(2)
حدیث چهارم
از حضرت صادق(ع) روایت شده که:
«آن اسماعیل که خدای تعالی در قرآن در این آیه مبارکه: (وَاذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیلِ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ کانَ رَسولاً نَبِیًّا)(3) بیان فرمود، اسماعیل پسر حزقیل پیغمبر است که او نیز یکی از پیغمبران بنی اسرائیل بوده که خدای تعالی او را بر جماعتی مبعوث فرمود و آنها او را تکذیب کردند و کشتند؛ به نحوی که پوست سر و صورت و بدن او را در حالی که زنده بود کندند و خداوند ملک عذابی را که سطاطائیل نام داشت به نزد او فرو فرستاد که به اسماعیل گفت: من ملک عذابم. پروردگار صاحب عزت مرا به سوی تو فرستاده تا قوم تو را عذاب کنم، به انواع عذاب؛ اگر بخواهی.
اسماعیل گفت: من حاجتی به آن ندارم که تو آنها را عذاب کنی ای سطاسطائیل. پس خدا به او وحی فرستاد که چه حاجتی داری اسماعیل؟ عرض کرد: پروردگار من! تو از همه ما پیغمبران عهد گرفتی که از برای خودت به خدائی و از برای محمّد به رسالت و از برای اوصیاء او به امامت و ولایت و به بهترین همه خلق خود خبر دادی به آنچه که اشقیاء امتش بنی امیه به نور دیدگانش حسین خواهند کرد و وعده کردی که او را بر گردانی به دنیا تا انتقام خون خود را از ظالمان خود بکشد. پس حاجت من به سوی تو آن است، ای پروردگار من! که مرا برگردانی به دنیا تا انتقام کشم از دشمنان خودم، همچنان که حسین بر می گردد. پس خدای تعالی به پسر حزقیل وعده داد که او را حسین(ع) به دنیا بر گرداند.
و بنابر خبر دیگر آنکه ملک به او گفت که: خدا تو را سلام می رساند و می فرماید که: دیدی قوم تو با تو چه کردند؟ پس از من بخواه هر چه می خواهی. عرض کرد که: ای پروردگار من! من به حسین تأسّی می کنم تا در مصیبت او شریک باشم».(4)
بدانکه «حَزقیل» معرّب «یَحَزْقیل» است به فتح یاء و حاء مفتوح و زای ساکن. در لغت عربی به معنای قَوی کرده خدا، و آن حضرت را «ابن العجوز» نیز گفته اند. زیرا که مادرش در کبر سنّ به وی حاصل شد، و «ذی الکفل» هم گفته شده.
حدیث پنجم
در قسمت دوم از وحی کودک که یهود آن را «نبوت هیلد» گویند، راجع به شهادت حضرت سیدالشهداء ابی عبدالله الحسین(ع) و اصحابش و مصائبی که بر آن حضرت وارد شده، کلماتی آورده به زبان عبری که عین کلمات او به خط لغت عبری و ترجمه آن در اینجا ذکر می شود.
در حرف «شین» از قسمت دوم(5) گفته است:
یعنی: (شش نفر آرزومند به دشواری افتند و چسبیدگان به زحمت افتند بعد از دشواری).
در توضیح این جمله صاحب اقامه الشهود در ردّ بر یهود گفته که:
«ظاهراً مراد از آن شش نفر، فرزندان جناب ولایت مآب امیرالمؤمین(ع) اند که در رکاب سعادت انتساب برادر خود، حضرت سیّدالشهداء(ع) به درجه رفیعه شهادت رسیدند که چهار نفر از ایشان از امّ البنین والده ماجده حضرت عبّاس(ع) بوده اند و دو نفر از ایشان ابوبکر بن علی، بیست و یکساله و عمر بن علی، بیست و پنج ساله بوده اند».(6)
و نیز گفته است:
«ممکن است که مراد از شش نفر، خود حضرت سیّدالشهداء و حضرت علی اکبر و علی اصغر و سه پسر از حضرت امام حسن(ع) باشند که یکی از ایشان احمد، مکنی به ابی بکر شانزده ساله و قاسم سیزده ساله و عبدالله یازده ساله بوده.
و مراد از چسبندگان آنهائی هستند که در بین راه مکّه و عراق و در شب عاشورا ملحق به یاران آن بزرگوار شدند و به شهادت رسیدند».(7)
و در حرف «راء» (8) [گفته]:
یعنی: (به سختی بیفتند و به عذاب افتند و کنده شوند و خورد بشوند).
یعنی: استخوان های مردانشان در زیر ستم ستوران به قسمی کوبیده و خورد شود، به نحوی که گوشت انسان با اجزاء دیگر مخلوط شود و استخوان های بدن هاشان با گوشت هاشان ممزوح شود.
«میترصا» به معنای شکستن است. یعنی: شکستن استخوان های زنان ایشان است که سینه خود را سپر کودکان می کنند که دشمنان آنها را نزنند و آزار نکنند، و «ناءصا» به معنی شتاب کردن است که شتاب کردن هر یک از جوانان و اصحاب آن بزرگوار باشد برای شهادت و کشته شدن، و «حالصاه» به معنای کوبیده شدن است که اشاره به تاختن اسب ها باشد بر بدن های ایشان.
و در حرف «قاف»(9) [گفته]:
یعنی: به خنجر از قفا بریده شود کنار فرات در صحرا، مانند امتحان کرده شده، و گرفته بشود از او زفاف).
توضیح این جمله ها این است که: مرا از دو کلمه: «قفیصاه» و «میتعرفا» بریدن از قفا به خنجر است که آن شمشیر کوچک هندی است که آن را «بُکْده» گویند، و جمله بعد که عبارت است از: «عَلْ یدی ساده»، اشاره به بریدن با دو دست است، و کلمه «صافا» به معنی کنار فرات است، و مراد از کلمه: «کصورفاه» ظاهراً واقع شدن حادثه و تغییرات است در عالم که مشابه نفخه صور و نمونه قیامت باشد، از قبیل: ورزیدن بادهای سخت و متزلزل شدن زمین و گرفتن آفتاب و بلند شدن صداها و امثال آن. و مراد از چهار کلمه آخر، گرفتن زفاف و مبدّل شدن عروسی به عزا است، و همه این اخبار راجع به شهادت حضرت سیّدالشهداء و کشته شدن آن حضرت و اصحاب با وفای او و بریده شدن سر آن بزرگوار از قفا و جدا شدن دست ها در صحرای کربلا در کنار فرات و مبدّل به عزا شدن عروسی قاسم و ظهور حوادث و قلب و انقلاب در عالم است، در اثر این واقعه.
و در حرف «صاد»(10) [گفته]:
یعنی: (خیمه های رنگین که جای نشستن فرزندزادگان است، سوخته شود و آشکار شوند خویشان معروف که به ناز پرورده شده بودند و با لب تشنه کشته شوند).
توضیح اینکه: جمله های مذکوره اشاره است به واقعه کربلا و آتش زدن خیمه ها و اسیر شدن زن ها و کودکان ناز پرورده و کشتن اشقیا، مردان ایشان را با لب تشنه.
و در حرف «فاء»(11) [گفته]:
یعنی: (یک دسته نفقه خورها و پامال شده ها و جوقه بندها و دعا کنها و شجره داده شده ها به شجره داده شده ها).
این وحی شاید اشاره باشد به آنکه این کودک بعد از خبر دادن از وقایع کربلا و شهادت حضرت سیّدالشهدء، بیان کرده است احوال کثیرالاختلال سلسله علیّه علویّه و فاطمیّه از ذریّه طیّبه را و کیفیت سلوک مردمان را با ایشان و سلوک ایشان را با مردمان.
پس جمله اوّل که گفته است: «پیساء پَرنساء»، یعنی: بعد از اینکه خاک ماتم بر اهل عالم ریخته شد و سیّد دنیا و آخرت، حسین بن علی(ع) در کربلا شهید شد، یک دسته از زنان و کودکان و کنیزان نفقه خور باقی ماندند که آثار گرسنگی ایشان را زنان کوفه دیدند و فهمیدند و به حال آنها رقّت نمودند؛ تصدّق برای ایشان آوردند، و ایشان در کمال گرسنگی صدقات آنها را نمی پذیرفتند و می گفتند: صدقه های شما بر ما حرام است. و مراد از کلمه: «و پیرساء»، اشاره به نهایت مظلومیّت و پایمال شدن آنها است. و جمله بعد که گفته است: «میت کییساء و پیرساء»، یعنی: جوقه بندها و دعاکن ها.
این جملات، مناسب حال فقراء ذریّه آن سرور است که از هر شهر و قریه از آن زمان تا به حال بواسطه ظلم بنی امیّه و بنی عبّاس، کار ذریّه پیغمبر بجائی رسید که جوقه به جوقه و دسته به دسته از وطن های خود آواره و جلاء وطن اختیار کنند و بعضی از ترس در صحراها و بیابان ها به عسرت و گرسنگی بسر برند و از ظلم وجود طاغیه های زمان خود، بسا در زندان ها بمانند و یا کشته شوند و بعضی بر در خانه ها و حجره ها به گدائی افتند و بسا شود که برای اطمینان مردمان، همین جماعت فقراء و سادات به علامت آخری که در این وحی است که گفته: «وُومپیحساء بیحوساء»، یعنی: شجره بندها و شجره بندها شجره معتبره خود را منتهی کرده و می کنند به شجره طیّبه نبوت و ولایت از برای اینکه این امّت مرحومه به خاطر بیاورند فرموده پیغمبر خود را که فرموده: «الصّالحون لله و الطالحون لی»،(12) و برای تقرب به خدا و رسول او بایشان احسان و دستگیری کنند.
مؤلف ناچیز گوید: این توجیهی است که صاحب کتاب اقامه الشهود در ردّ بر یهود در آن کتاب کرده، و امّا نگارنده را چنان به نظر می رسد در معنای این جمله ها: «وُمینیحساء بیحوساء» و سه کلمه ما قبل آن: «و پیرساء» و «میت کییساء» و «پیرساء» و «میتنیساء»، مراد تفرقه و جدائی افتادن در میان ذریّه رسول خدا(ص) باشد و مراد از دعاکن ها بعد از قضیه کربلا حضرت زین العابدین علیّ بن الحسین و پیروان آن جناب باشند. زیرا که آن حضرت بعد از داستان کربلا، در دوره زندگانی بعد از شهادت پدر بزرگوارش، شب و روز به عبادت و دعا کردن مشغول بوده که شاهد آن، فضلا از اخبار و روایات وارده در کتب فریقین، بلکه غیر از ایشان، صحیفه سجّادیّه آن حضرت [است] که از آن به زبور آل محمّد تعبیر شده. و مراد از جوقه جوقه شدن، متواری شدن هر دسته ای که از ایشان است از ترس بنی امیّه و بنی عباس، و اعوان آنها به اطراف جهان، و بسیاری از ایشان از روی تقیّه برای حفظ جان خود نشانه و شعار از ذریّه پیغمبر بودن را از خود دور کرده، بسا به سقائی یا مزدوری و بی نوائی در اطراف متفرق شدند.
و مراد کودک در آخر این جملات که: «میتیحساء بیحوساء» باشد که معنی آن شجره بندها به شجره بندها است، این است که پس از تفرقه افتادن در میان ذریّه پیغمبر، در اطراف شهرها و ده ها و قصبه ها، به صورت ناشناس در لباس تقیّه. بعضی از ایشان برای حفظ نسب های خود و ذریّه و علویّه، کتاب های انساب نویسند که سلسله نسب هاشان محفوظ ماند و نقبائی برای خود انتخاب کنند که در زمان تقیه تا هر کدام از آنها، در هر کجا که هستند شناخته و انساب ایشان محفوظ ماند.
ترجمه حالات صاحب وحی کودک
نام صاحب این وحی «نحمان» فرزند «ربّی پنحاس» است که علماء یهود از او تعبیر کرده اند به «نبوت هیلد» و گفتار او را «صحیفه نحمان» نامیده اند. و او کودکی بوده که بنابر قول ایشان هفتاد سال پیش از بعثت خاتم الانبیاء(ص) در قریه ای از قراء بیت المقدس که آن را «کَفَر بَر غَم» نامیده اند، تولّد یافته، و آن قریه نزدیک شهری است که آن را «صفات» می نامیدند. پدر «نحمان»، «ربّی پنحاس» بوده و مادر او «راحیل» نام داشته.
و ترجمه حالات او را چنین نقل کرده اند، چنانچه در کتاب هدایه الطالبین و کتاب اقامه الشهود و کتاب سیف الامه مؤلف مرحوم ملاّ احمد نراقی(ره) و کتاب انیس الاعلام مرحوم فخر الاسلام حکایت کرده اند که:
«در میان بنی اسرائیل مردی بوده به نام «ربّی پنحاس» که از علماء و نیکان بوده و جماعت یهود معاصرینش و دیگران از لاحقین ایشان همگی او را به نیکی یاد کرده اند و همه بالاتفاق او و زوجه اش «راحیل» را از خوبان دانسته اند و می دانند.
و ایشان را تا هفتاد سال پیش از بعثت حضرت ختمی مرتبت(ص) فرزندی نبوده و از این جهت بسیار دلتنگ بودند، بخصوص زوجه او که همیشه اوقات از خدای تعالی طلب اولاد می کرد و با خدا تضرّع و زاری می نمود، به اندازه ای که دل شوهرش «ربّی پنحاس» به حال او سوخت و با همدیگر برای یافتن فرزند به دعا و زاری پرداختند و خدای متعال نیز دعای ایشان را به هدف اجابت رسانید. پس از مدت کمی آثار حمل در «راحیل» ظاهر شد و پس از شش ماه در صبح پنجشنبه تشرین اوّل ماه از مادر متولد شد، و در آن روز مدت چهارصد و بیست سال از خرابی بیت المقدس ثانی گذشته بود، و پدر و مادر آن طفل او را به نام جدّش «حمان حطوفا» نامیدند.
و چون از مادر متولد شد، در همان حال به سجده افتاد و پس از آنکه سر از سجده برداشت، به تکلّم در آمد و گفت: از مادر من! در این پرده آسمان که شما می بینید در بالای آن نهصد و پنجاه و پنج پرده و بالای آن پرده ها، چهار حیوان است و بالای آن چهار حیوان، کرسی بلند پایه ایست و بر بالای آن کرسی، آتش سوزاننده ایست و بالای آن کرسی، خدمتکارانی هستند از آتش.
چون پدرش «ربّی پنحاس» این سخنان را از طفل خود شنید، به هیبت فرمود: خاموش باش، و طفل خود را منع کرد از سخن گفتن. پس آن طفل دیگر سخن نگفت تا مدّت دوازده سال تمام. در این مدت مدید، باز مادر آن طفل نگرانی و بسیار دلتنگ گردید از لال شدن و تکلّم نکردن او و بسیار بی تابی می کرد، به نحوی که به مردن او راضی شده بود و می گفت: ای کاش متولد نشده بود این طفل برای ما که سبب همّ و غمّ ما گردد، تا اینکه آخر کار، مادرش «نحمان حطوفا» را آورد خدمت پدرش «ربّی پنحاس» و از او درخواست کرد که در حق آن طفل دعائی کند که زبانش باز شود و به حالت اوّل بر گردد، و خداوند او را به زبان آورد.
«ربّی پنحاس» گفت: تو آرزو داری که این طفل سخن گوید، ولی اگر گویا شود سخنانی را بر زبان جاری می کند که خلایق را از سخنانش وحشت و خوف حاصل شود. باز مادرش اصرار از حدّ گذرانید و از شوهرش خواهش کرد که: تمنّا دارم در حق او دعای کنی که به زبان آید، ولی سر بسته و مجمل سخن گوید که کسی از سخنانش وحشت نکند.
«ربّی پنحاس» دهان به دهان طفلش گذاشت و او را رخصت داد که سخن نگوید مگر سر بسته. پس از آنکه پدر، پسر را رخصت داد، آن طفل شروع به سخن گفتن در سه فصل به ترتیب حروف ابجد، فصل اول را از «الف» تا «تاء» قرشت و فصل دوم از «تاء» تا قرشت تا «الف» و فصل سوم نیز از «الف» تا «تاء» قرشت، و از همه آنچه گفت، بیست و چهار جمله از آن مفهوم شده که آنها شرح کرده شده و بقیّه از سخنانش به حال اجمال باقیمانده، و در آخر کلماتش گفت که: شما مرا به دست خود دفن خواهید کرد، و پس از چندی آن طفل به عالم بقا رحلت نمود و مادر را به مصیبت خود مبتلا کرد، و او را در قریه «کفر بر عم» که از قراء بیت المقدس که محلّ ولادت او بود دفن کردند».(13)
مرحوم نراقی – علیه الرحمه – در کتاب سیف الامه فرموده است که:
«در صحیفه «نحمان بن پنحاس» که از آن به «نبوّت هیلد» تعبیر می کنند و در آن تصریح بنام نامی و اسم گرامی خاتم الانبیاء(ص) شده، به این جهت همچنان که صاحب محضرالشهود که از اعاظم علماء یهود در این زمان بود و به شرف اسلام مشرّف شد، ذکر نموده که: علماء یهود به قدر وسع و طاقت سعی در اخفاء کتاب مذکور نموده، چنان کردند که بلکه کسی از آن خبر نداشته باشد، ولیکن نظر به اینکه حق باید ظاهر شود، نتوانستند. و در محضرالشهود [در ادامه] می گوید که: نسخه ای از آن در دارالعباد یزد به نظر والد فقیر که اعلم از جمیع طائفه خود بوده رسید و چون فهمیدن اکثر فقرات آن مشکل و ابهام تمام دارد در معانی آن تأمّل کرد و بسیاری را تفسیر کرد و بعضی در پرده ابهام ماند.
پس می گوید: فقیر در آنها تأمل بسیار کرده، بعضی دیگر از فقرات را فهمیدم».(14)
نراقی مرحوم پس از نقل کردن این کلمات از کتاب محضرالشهود می فرماید:
«مؤلف گوید که با وجود این، صاحب محضرالشهود بسیاری از فقرات را که گفته ابهام دارد و متعرض آنها و بیان آنها نشده و حقیر در حین تألیف این کتاب (سیف الامه) در صدد تفحصّ و تحصیل آن صحیفه بر آمده و در کتابخانه ملاّ موشه یهودی که در این عصر در میانه یهود در غایت اشتهار و مرجع اکثر بود، آن را یافتم و به اتفاق جمعی از علماء یهود کتب معتبره لغت عربی را جمع آوری نموده و در آن فقرات تأمّل شد تا آنکه بعضی از فقرات دیگران حل شد و بعضی دیگر در ابهام باقیماند». (تمام شد کلام نراقی).
و در کتاب اقامه الشهود گفته است:
«چون مفاد این انباءات غیبیّه که این طفل کرده، آن است که از تمام این سه فصل در وحی کودک که در میان بنی اسرائیل «نبوّت هیلد» مشهور است، خبر دادن و بشارت دادن به آمدن پیغمبر آخر الزمان محمّد (ص) است و ذکر اوصاف حمیده آن جناب و اخبار انبیاء، به وقایعی که بعد از آن جناب تا زمان ظهور مهدی آل محمّد(ص) و هبوط حضرت عیسی(ع) و زنده شدن مردگان و رجعت است، چنانچه بسیاری از اینها از این سه فصل، وحی شده و می شود و اشکالات بسیار داشته و دارد، فهمیدنش اولاً: بواسطه جملاتی که بیان شده و ثانیاً: به علت رمز بودن آن و ثالثاً: به علت آنکه بسیاری از آنها هنوز واقع نشده، ولی با اینهمه اشکالاتی که داشته و دارد، علماء و مفسرین و اهل لغت ایشان، آنچه را که باید بفهمند ازاین انباءات فهمیده اند، و به همین واسطه که اقوی شاهد و گواه است بر حقیّت ایندین مبین متین مستحکم سیدالمرسلین و خاتم النبیین – صلوات الله و سلامه علیه و آله و علیهم اجمعین – فلذا بواسطه اخفاء این شواهد صدق، همیشه اوقات در مقام بیانش نبوده و نیستند، نظر به آنچه در ایشان غالباً بوده و هست از اوصاف ذمیمه از حسد و عناد و کنیه، و بُغضی که حق تعالی در کتاب هوشع و سایر موارد از کتب انبیاء سلف(ع) از ایشان خبر داده و ایشان به این اوصاف ذمیمه از حسد و عناد و کینه مذمّت کرده شده اند، بلکه در مقام پنهان کردن ایشان، اصل نسخه آن کتاب را ربوده اند، ولی نظر به اینکه گفتیم: (یُریدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَاللهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ)،(15) از آن کتاب نسخه صحیحه در کنف حفظ حفیظ متعال باقی بوده، تا زمانی که کتابی از کتب بنی اسرائیل که موسوم به «نعیید» و «میصواه» را به قالبخانه برده بودند که منطبعش نمایند. از مقارنات اتفاقیه این نسخه صحیحه وحی کودک که موسوم به «نبوّت هیلد» بوده با آن کتابی که مقصود یهود بوده بر انطباعش در یک جلد بوده و به نظر علماء آن زمان هم رسیده و همگی بر صحّت هر دو نسخه شهادت داده بودند، از برای آنکه عمل کارخانه انطباع و قالب و چاپ بر این است که هر نسخه ای را که بخواهند منطبع کنند تا کمال دقت در صحتش نکرده باشند و نکنند متصدّی انطباعش نمی شوند کلیّه لاسیما در کارخانه های دولتی، و بعد از انطباع آن کتاب، نسخه ای از آن چاپ بدست این مستبصر بدین الله به یمن و برکت این دین و اهلش در دارالخلافه طهران – صانها الله تعالی عن الحدثان – آمد و کمال اهتمام را در توضیح و تفسیر و ترجمه اش نمودم – بقدر الوسع و الطاقه – و آنچه را که منحل گردید ازاین سه فصل از وحی کودک به قلم بیان آوردم و بر صفحات این کتاب مستطاب نگارش نمودم تا آنکه بر جماعت یهود ایضاً حجّتی گردد شأنی و دلیلی گردد وافی».(16) (تا آخر کلام صاحب اقامه الشهود).
پی نوشت ها :
1-بحارالأنوار، ج 44، ص 244.
2-بحارالأنوار، ج 14، ص 178، 223.
3-بحارالأنوار، ج 4، ص 161.
4-سوره مریم، آیه 54.
5-قصص للجزائری، ص 316؛ بحارالأنوار، ج 13، ص 390.
6-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 326.
7-همان.
8-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 328.
9-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 332.
10-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 334.
11-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 337.
12-جامع الاخبار، ص 164؛ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 376.
13-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 291؛ رساله ای در ردّ یهودیت (محضر الشهود فی ردّ الیهود)، ص 163، فصل ششم (انتشارات حضور 1378).
14-رساله ای در رد یهودیّت (محضر الشهود فی ردّ الیهود)، ص 166.
15-سوره صف، آیه 8.
16-اقامه الشهود فی رد الیهود (منقول الرضائی)، ص 292.
منبع: میرجهانی، محمد حسن، (1371)، البکاء للحسین(ع)، در ثواب گریستن و عزاداری یر حضرت سید الشهداء(ع) و وظایف عزاداری، تحقیق روح الله عباسی، قم، نشر رسالت، 1385، چاپ دوم.