راه سرنوشت (2)

راه سرنوشت (2)

نویسنده: محبوبه عظیم زاده آرانی

(انتخاب راه در واقعه عاشورا)

انتخاب زیانبار!
در حماسه کربلا، چهره هایی هستند که همای سعادت بر بام زندگی شان نشست تا مسیر ایشان به سوی فردوس باشد؛ اما مستی، رفاه طلبی، دنیاپرستی، مرگ گریزی، قدرت خواهی و عوام زدگی، عقل و خرد آنان را ربود و هر یک را به بهانه ای زمین گیر کرد. آنان با پایبند شدن به هوس، عیال و مال، به بخت زرّین خویش دست رد زده، دعوت امام را اجابت نکردند!
دقت در زندگی هر یک از این زیانکاران و آن انسان های ناتمام ــ خواه آنان که از نخبگان سیاسی جامعه وقت بودند یا آن دسته که از چنین جایگاهی برخوردار نبودند ــ ما را به نقطه های آغازین سقوط حیات ایشان و فرجام تلخ رد کنندگان دعوت امام (علیه السلام) رهنمون می سازد.

طرماح بن عدی
او برای راهنمایی نافع بن هلال و چند نفر دیگر، از کوفه خارج شد و آنان را در منزلگاه عذیب الهجانات به امام حسین (علیه السلام) رساند. امام (علیه السلام) فرمود: «والله انی لارجو ان یکون خیرا، ما اراد الله قتلنا ام ظفرنا؛ به خدا قسم! امیدوارم آنچه خداوند بر ایمان در نظر گرفته خیر باشد، چه کشته شویم یا پیروز گردیم».
طرماح چون کمیِ یاران امام را دید، به حضرت گفت: یک روز قبل از بیرون آمدنم از کوفه، به پشت کوفه نگریستم؛ آن قدر جمعیت آنجا جمع شده بودند که تاکنون چشمانم جمعیتی بیش از آنها را در یک جا ندیده بود؛ در موردشان پرس و جو کردم، گفتند: گرد آمده اند تا از آنان، رژه و سان دیده شود و بعد به سوی حسین (علیه السلام) فرستاده شوند.
از این رو، از شما می خواهم اگر برای شما ممکن است، به اندازه یک وجب هم به طرفشان نروی! اگر صلاح می دانی، جایی برو که خداوند در آنجا شما را محفوظ نگه دارد… بیایید شما را در «کوهستان اجأ» ببرم و مردانی از قبیله را برای حمایت شما فرا خوانم.
امام حسین (علیه السلام) از او تشکر کرد و فرمود: «بین ما و این قوم (حر و سپاهش) قراری است که بازگشت برایمان دشوار است؛ نمی دانیم کارما و اینها در نهایت به کجا می انجامد».(1)
آنگاه طرماح برای بازگشت، چنین بهانه آورد: من قدری آذوقه دارم که برای خانوده ام می برم، می روم و برمی گردم؛ اگر به شما رسیدم، از جمله یاران شما هستم. امام به او فرمود: «اگر خواستی بشتاب، خدا تو را رحمت کند».
طرماح بن عدی نزد خانواده اش رفت و پس از اندکی درنگ بازگشت و چون به منزل عذیب الهجانات رسید، از شهادت امام حسین (علیه السلام) آگاه شد.(2)

ضحاک بن عبدالله مشرفی
ضحاک بن عبدالله، از جمله همراهان امام حسین (علیه السلام) بود که در گرماگرم معرکه عاشورا، راه خود را گرفت و رفت. پس از کشته شدن بیش تر یاران امام حسین (علیه السلام) نزد حضرت آمد و گفت: ای پسر رسول خدا! می دانی که من به تو گفتم تا هنگامی که رزمنده ای در کنار تو باشد، به سود تو پیکار می کنم؛ و اگر جنگجویی نباشد، آزادم که بازگردم. امام فرمود: راستی گفتی! ولی چگونه رهایی توان یافت؟ اگر می توانی، آزادی.
ضحاک در این باره می گوید: به سوی اسب خویش رفتم ولی قبل از رسیدن به آن، درگیر شدم، دو مرد را کشتم و دست سومی را قطع کردم و خود را به اسبم رساندم و از کناره سپاهان دشمن تاختم. پانزده سوار به تعقیب من پرداختند که از ایشان گریختم و به تندرستی رهیدم.(3)
ضحاک چون به روستایی به نام شفیه رسید، توقف کرد؛ برخی از تعقیب کنندگان، او را شناختند ولی با کمک تعدادی از بنی تمیم، او سالم از معرکه بیرون رفت.(4)

مالک بن نضر ارحبی
مالک بن نضر ارحبی نیز چنین انتخابی داشت؛ (5) وی با ترجیح دادن دنیای زودگذر، خود را از نعمت بی پایان شهادت و سعادت محروم گردانید.

فراس بن جعده مخزومی
او همراه کاروان امام بود و پس از اطلاع از دگرگونی وضعیت در کوفه و شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه، نزد امام آمد و اجازه جدایی و بازگشت خواست. امام نیز به او اجازه داد و فراس در تاریکی شب از بیراهه ها و بیابان ها گریخت، (6) تا به خیال خام خود، گزینه زندگی و خوشبختی دنیوی را علامت بزند!

سیه دلان تاریخ
در هر حماسه جاودانه ای، در برابر «نیکان و ابرار»، اشرار نیز جلوه نمایی دارند و منشأ زشتی ها و پلیدی های آن کارزارند، این صف آرایی در حماسه کربلا، آشکار و درس آموز است؛ در این واقعه، چهره های بدنام، دیوصفت، زشت کردار و ستمکاری وجود داشت که برخی از آنان، شقی ترین و منفورترین چهره های تاریخ اند. از این جنایتکاران (یزید، ابن زیاد، ابن سعد و…) هماره با لعن و نفرین یاد می شود.

شمر بن ذی الجوشن
نام اصلی پدر او، شُرَحبیل بن عمرو بن معاویه بود.(7) شمر در نبرد صفین در کنار یاران امیرمؤمنان (علیه السلام) حضور داشت و در آن جنگ مجروح شد.(8) او در کوفه اقامت داشت و از کسانی بود که به درخواست زیاد بن ابیه، بر ضد حجر بن عدی گواهی داد و معاویه به این بهانه؛ حجر را شهید کرد.(9) شمر از اشراف کوفه و از رؤسای قبیله هوازن بود و با آمدن ابن زیاد به کوفه، از مقربان او
شد. او به همراه جمعی از اشراف، به دستور ابن زیاد نقش دور کردن مردم کوفه از مسلم را ایفا کرد. وی پرچمی برای امان دادن به دست گرفت و مردم را به جدایی از مسلم فراخواند.(10) هنگامی که ابن سعد نامه ای برای ابن زیاد ارسال داشت و در آن از اصلاح امور و پذیرش امام حسین(علیه السلام) به بازگشت به مدینه خبر داد، شمر واکنش نشان داد و ابن زیاد را به عدم پذیرش این شرایط و کشتن امام حسین (علیه السلام) ترغیب کرد؛ ابن زیاد هم این موضوع را پذیرفت و نامه ای به ابن سعد نوشت و او را از آن که گره گشایی کند، برحذر داشت و به کشتن امام دستور داد.(11)
وقایع زیادی در کربلا به وجود آمد تا اینکه در روز عاشورا، شمر خواست خیمه های اهل بیت را به آتش بکشد؛ در این حال، امام فریاد زد: «ای آل ابی سفیان! اگر دین ندارید، آزادمرد باشید». شمر مقصود امام را جویا شد و حضرت فرمود: «مقصود شما، من هستم؛ چرا متعرض اهل بیت من می شوید؟» شمر به سپاهیان دستور داد تا از جانب خیمه ها بازگردند و روی به حسین (علیه السلام) آورند(12) و همگان حضرت را محاصره کردند.(13) شمر، سپاهیان را به کشتن امام ترغیب می کرد و می گفت: چرا توقف می کنید؟ این مرد از بسیاری زخم، سخت ضعیف شده است و یک تن بیش نیست؛ با هم بر او حمله کنید.(14) سپس از هر سو به امام حمله ور شدند و هر کس ضربه ای به امام وارد آورد.(15)
به گفته برخی از مورخان، شمر کسی بود که سر امام را از بدن جدا کرد و آن را به خولی داد.(16) شمر دستور داد لشکریان به خیمه ها روند و هر چیز که یابند، برگیرند. تا اینکه به شام رفت و وارد مجلس یزید شد و گزارش ماجرای کشتن امام حسین (علیه السلام) و یارانش را داد و در ادامه گفت: ما مانند بلایا بر آنها فرود آمدیم و به اندک فرصتی، دمار از روزگار ایشان برآوردیم. اکنون اجساد آن قوم در صحرا افتاده و به خون آغشته، آفتاب ایشان را می گدازد. باد، خاک را بر آن قوم می افشاند و پرستار ایشان، کرکس و عقاب است. یزید با شنیدن این سخن بسیار خرسند شد.(17)
با قیام مختار ثقفی، جمعی از لشکریان مختار به فرماندهی ابوعمره؛ به جنگ با شمر رفتند. شمر در این جنگ کشته شد و سرش را برای مختار فرستادند.(18)

صالح بن وهب جعفی
او در روز عاشورا در آن لحظات آخر، نیزه ای به امام زد و حضرت را از اسب به زمین انداخت.(19) وی یکی از ده سواری است که به دستور ابن سعد، با اسب بر بدن امام حسین (علیه السلام) تاخت (20) و سرانجام به دستور مختار به درک واصل شد.(21)

عبدالله بن حوزه تمیمی
ابن حوزه روز عاشورا و پس از حمله نخست، به میدان آمد و جلوی امام حسین (علیه السلام) ایستاد و بی ادبانه امام را صدا زد. آن حضرت فرمود: چه می خواهی؟ او گفت: تو را به آتش مژده می دهم! امام فرمود: نه، من بر پروردگار مهربان و پیامبر شفیع و مطاع وارد خواهم شد.
آنگاه امام رو به یاران کرد و نام او را پرسید، نامش را گفتند. امام فرمود: خداوندا! او را از ما به سوی آتش جدا کن.
در آن حال، اسب ابن حوزه در میان چاله مضطرب شد و ابن حوزه به چاله افتاد. پایش به رکاب گیر کرد و سرش روی زمین قرار گرفت. اسب رم کرد و او را با خود برد و سرش را به سنگ ها و درخت ها کوبید تا این که ابن حوزه مرد.(22)
به گفته ابی مخنف، مسروق بن وائل، وقتی صحنه به درک واصل شدن عبدالله بن حوزه را دید، از میدان جنگ کناره گرفت و چون علت کناره گیری اش را جویا شدند، گفت: من از اهل بیت پیامبر چیزی دیده ام و هرگز با آنها نمی جنگم.(23)

عبدالله بن خشکاره بجلی
او در روز عاشورا از کسانی بود که در کشتن مسلم بن عوسجه مشارکت داشت.(24) و در زیارت ناحیه مقدسه، به دلیل این کردار زشت، مورد لعن قرار گرفته است.(25)

یادسپاری
امید است در انتخاب بسیاری از مسائل (همسر، دوست، شغل، مسکن، آرزوها و…) که در سرنوشت انسان تأثیر مثبت و منفی می گذارد، با بهره گیری از آموزه های شرع، قوه عقل و تجارب خود و دیگران، مسیر خوبی برای زندگی خود انتخاب کنیم. ان شاء الله.

پی‌نوشت‌ها:

1.وقعه الطف، ص 173 ــ 175.
2.تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 308.
3.الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 73.
4.تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 329.
5.تاریخ طبری، ج 5، ص 418.
6.انساب الاشراف، ج 3، ص 180.
7.الاخبار الطوال، ص 279؛ معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج 6، ص 474.
8.وقعه صفین، نصربن مزاحم، ص 267.
9.تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 226.
10.وقعه الطف، ص 124.
11.همان.
12.الفتوح، ص 909.
13.وقعه الطف، ص253.
14.الفتوح، ص 910.
15.وقعه الطف، ص 254 و 255.
16.ارشاد، ج 2، ص 112.
17.الفتوح، ص 915.
18.ذوب النضار، ص 16 و 117؛ چهره ها در کربلا، ص 285 ــ 287.
19.مقتل الحسین (علیه السلام)، خوارزمی، ج 2، ص 35.
20.اللهوف، ص 135.
21.همان، ص 136.
22.وقعه الطف، ص 219 و 220.
23.همان، ص 220.
24.ابصار العین، ص 63.
25.الاقبال، ج 3، ص 73 ــ 79.
منبع:نشریه فرهنگ کوثر، شماره 84.

مطالب مشابه

دیدگاهتان را ثبت کنید