معدن کرامات
عرب بادیه نشین وارد مدینه شد و از مردم سراغ کریم ترین و بخشنده ترین مردم را گرفت.
مردم مدینه، حسین بن علی (ع) را به او معرفی کردند. حضرت در مسجد در حال نماز خواندن بودن که مرد عرب در مقابل ایشان ایستاد و اشعاری را در مدح ایشان و امیر مؤمنان سرود.
وقتی امام حسین(ع) نمازشان تمام شد، از غلامشان قنبر پرسیدند، آیا از مال حجاز چیزی باقیمانده است؟
قنبر عرض کرد: «آری، چهار هزار دینار باقی مانده است؟»
امام حسین(ع) آن چهار هزار دینار را در عبای خود پیچیدند و به آن مرد دادند.
وقنی مرد پول ها را از حضرت گرفت، به شدت گریست. حضرت فرمودند: «چرا گریه می کنی؟ آیا این مقدار پول حاجت تو را برآورده نمی کند؟» مرد گفت: «گریه ام برای این است، که چرا باید این دست های سخاوتمند و با برکت، روزی زیر خاک پنهان شوند؟!»
مقام معلم
مرحوم مجلسی روایت کرده اند که: روزی شخصی به نام «عبدالرحمان سلمی» به یکی از فرزندان امام حسین (ع) سوره حمد را آموزش داد. فرزند دلبند امام نیز این سوره را نزد پدر بزرگوارشان قرائت کردند.
امام حسین(ع) به عنوان پاداش، هزار دینار و هزار حُلّه به عبدالرحمان سلمی دادند و دهان او را از دُر پُر کردند.
عده ای از مردم به این کار حضرت اعتراض کرده و گفتند: «آیا این همه پاداش برای او زیاد نیست؟»
امام حسین (ع) فرمودند: «کار او کجا و پاداش ما کجا؟ وقتی دنیا به تو روی آورد، قبل از آن که از دستت برود با آن به همه مردم بخشش کن. زیرا دنیا اگر به انسان روی آورد، بذل و بخشش آن را نابود نمی کند و اگر پشت کند بخل، آن را نگه نمی دارد.
به هر کس به اندازه معرفتش باید احسان کرد
مردی بادیه نشین نزد امام حسین(ع) رفت و گفت: «ای پسر رسول خدا … دیه کامل انسانی بر گردنم است. اما من این اندازه پول ندارم که بتوانم با آن بدهی ام را تسویه کنم. از طرفی میان اهل بیت(ع) نیز سخاوتمندتر از شما نیافتم.»
امام حسین(ع) فرمودند: «از تو سه سئوال می پرسم. اگر بتوانی به هر کدام از سئوال ها پاسخ صحیح بدهی ثلث بدهی ات را می پردازم و اگر به هر سه سئوال جواب صحیح دادی، تمام بدهی ات را خودم پرداخت می کنم.»
مرد عرب گفت: پسر رسول خدا، شما که خاندان علم و معرفت هستید از من حقیر سئوال دارید؟ امام فرمودند: از جدم رسول خدا شنیدم که می فرمود: «المعروف بقدر المعرفه (نیکی به افراد باید به اندازه معرفت آن ها باشد.)
حضرت پرسید: برترین کارها چیست؟
مرد گفت: ایمان به خدا.
حضرت پرسید: راه نجات از هلاکت چیست؟
مرد جواب داد: توکل و اعتماد به خداوند.
حال بگو زینت آدمی به چیست؟ مرد پاسخ داد: علمی که همراه بردباری باشد. امام فرمودند: اگر این را نداشت؟ مرد گفت: مالی که با مردانگی همراه باشد. امام فرمودند: اگر این را نیز نداشت؟ مرد جواب داد: فقری که با صبر توأم باشد. امام گفتند: اگر این را هم نداشت چه؟ مرد پاسخ داد: در این صورت زینت او در این است که صاعقه ای از آسمان فرود آید و او را بسوزاند.
اباعبدالله تبسمی کردند و یک کیسه هزار دیناری با انگشتری که نگین آن دویست درهم ارزش داشت به او دادند و فرمودند: با این دینارها قرض خود را ادا کن و با فروش این انگشتر زندگی ات را اداره کن.
مرد عرب آن ها را گرفت و گفت: خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد.
منبع :ماهنامه فرهنگی اجتماعی دیدار آشنا شماره 134