2 محرم؛ منزلگاه آخر
أللَّهُمَّ إنّی أعوذُ بِکَ مِنَ الکَرْبِ وَالبَلاء و ذوالجناح ایستاد و دیگر قدم از قدم بر نداشت که این زمین تشنه قدمهای بارانی حسین(ع) بود… سرزمینی که آوردگاه نور و ظلمت میبایست میشد با آمدن حسین(ع) … توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جای ریختن خون ماست، سوگند به خدا در اینجا حریم حرمت ما را میشکنند و کودکان ما را میکشند و در همینجا قبور ما زیارت خواهد شد و جدم رسول خدا(ص) به همین تربت وعده داد و در آن تخلف نخواهد شد([1]). و این سرزمین، همان جایی است که حنجره سپیدترین شکوفه احساس را زخمی شرنگ خوارترین خار، خواهند کرد … آنجا که گودال قتلگاهش پلکان عبور انسان خواهد شد از خاک تا سدره المنتهی…
از مرکبت پایین بیا حسین! رحل اقامت بیفکن … اینجا اعجاز عطش باید معنا شود… و معنای کلام تو که: مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم و مزه داشته باشد، میانگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس میکنند آن را نگاه میدارند و هنگامی که بنای آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک میشود.([2]) این سرزمینی است که ایمانها باید محک بخورد و دینداران از غیر دینداران جدا شوند.
3 محرم؛ سپاه سیاه
چه زود آخرتتان را به این سرای فانی فروختید؟… مگرچه قیمتی داشت آن وعدههایی که گرفته بودید؟ … مگر همین دیروز نبود که دستان مسلم را در دست فشردید، به رویش لبخند زدید، در چشمانش نگریستید و همپیمان شدید تا شهر را آذین بندید برای ورود پسر فاطمه3؟ … و امروز هم آذین بستهاید خویش را به سپر و زره و تیر و کمان و آراستهاید سپاهتان را برای رویارویی با پسر فاطمه3! … چه زود فراموش کردید عهد و پیمانتان را! … این خرقه خیانت چه برازنده است بر اندام منحوستان!… آن روز که در مسجد دستان مسلم را در دست میفشردید و به یکدیگر میگفتید: گرمای دستان حسین(ع) را دارد… هنوز وعده ستونهای مرمری سراهایی که برپا خواهید کرد را نشنیده بودید! خبری از تخت پادشاهی نبود! خبری از قصرهای با شکوهتان! خبری از حکومتهای پایداری که میگفتند انتظارتان را میکشند … همین وعدهها بود که جهنم را زیر پایتان گسترد! وجودتان بوی مردار گرفت و آلودهترین انتخابها را کردید… این چه وسوسهای بود بر جانتان! چه دنیایی بود این سرای فانی و چه لذتی داشت که میدانستید چه میکنید و باز هم کردید… و تو پسر سعد … همبازی کودکی حسین… آیا حکومت ری را رها کنم و حال آنکه آرزوی من است؟ یا بازگردم و با کشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در کشتن حسین آتشی است که نمیتوان از آن گریخت و حکومت ری هم نور چشم من است! ([3])… چه عالمانه جهنم و آتشش را انتخاب کردی… و نفرین علی(ع) چه زود این عذاب بزرگ را بر شما نازل کرده بود… آن روز که علی(ع) در نخیله ایستاد و سر بر آسمان برداشت… … خداوندا! اینها از من خستهاند و من از آنها. آنها از من به ستوه آمدهاند و من از آنها دل شکستهام، پس بهتر از اینها را مونسم کن و بدتر از مرا بر آنها بگمار. به خدا سوگند دوست داشتم به جای شما هزار سوار از بنوفراسبن غنم برایم بود.([4]) و اکنون فرصت یافته بودید برای جبران زحمات پیامبر اعظم(ص) و خون دل خوردنهای علی(ع) … که دسته دسته به سوی کربلا میرفتید…
4 محرم؛ کوفه، شهر خیانت پیشگان…
گرد هم آمدید تا در خانه خدا خیانت را پیشه خود سازید و عبیدالله چه چرب زبان برایتان از دنیا سخن گفت و شما چه ابلهانه سخنان دروغش را پذیرفتید… از روی ترس بود، یا تطمیع و دنیا پرستی این قبول سخنان و خریدن آتش جهنم:… شما آل ابی سفیان را آزمودید و آنها را چنان که میخواستید، یافتید! و یزید را میشناسید که دارای سیره و طریقهای نیکوست! و به زیر دستان احسان میکند! و عطایای او به جاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینک یزید دستور داد که بهره شما را از عطایا بیشتر کنم و پولی را نزد من فرستاده است که میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! ([5]) و شما چه پست مردمانی بودید که نان و نمک از دستان پر مهر علی(ع) خوردید و اینک نمکپاش زخمهای فرزندان علی(ع) شدید… شهرتان عاری از هر مهر و محبت شده بود، سرشار از هر کینه وعداوت … ننگتان باد کوفیان پیمان شکن … نمک خوردگان نمکدان شکن … این خاک سفله پرور است، خانههایی که جز پستی و ذلت نمیپروراند… آب این شهر بوی خیانت میدهد… و شما مردان کوفه، مردان منافق، چه فراموشکارید…!
5 محرم؛ دارالإماره کوفه، قصری که آتش از آن زبانه میکشید…
این شهر نفرین شده است و این قصر نفرین شدهتر … از دیوارهای این قصر آتش زبانه میکشد، اگر نیک بنگری … این قصر یوغ اسارت را به ارمغان میآورد، اگر هر کس بر آن وارد شود و سر تسلیم فرود آورد! یوغ اسارت حکومت ظلم و جور، حکومت فریب و چپاول و این همان بود که برای حسین(ع) قابل تحمل نبود…، تصورش نیز دردناک بود، که لحظهای درنگ را جایز ندید… به مدارا با خلق حجت تمام کرد، قدم به سوی نینوا برداشت، به سوی عطش، به سوی خیمههای سوخته، دلهای دردمند و روحهای عاشقی که به عشق حق، جان را در طبق اخلاص نهادند و به روشنایی درخشش خون خود، شب سیاه ظلم را از هم دریدند…، اما این سو … مست شدگان قدرتهای پوچ دنیوی … مردانی چون شبثبن ربعی … چه ساده لوحانه خود را به حماقت میزنند که به آیات قرآن عمل کرده باشند، قرآن مکتوب… حتی اگر قرآن ناطق را سر ببرند… آنگاه که عبیدالله برایش پیغام داد: مبادا از کسانی باشی که خداوند در قرآن فرموده است: چون به مؤمنین رسند، گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامی که نزد یاران خود ـ که همان شیاطیناند ـ روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره میگیریم([6])؛ مطیع امر شد و رو به سوی کربلا گذاشت تا عمل کننده به قرآن مکتوب باشد، حتی اگر سر ببرد قرآن ناطق را… ([7])
6 محرم؛ پیمانشکنی هنر این مردمان است…
به خدا قسم که تاریخ خیانت پیشگان و پیمانشکنانی چون شما در خود نیافته است … میدانستید جنگ با حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر اوست و باز دسته دسته به سوی کربلا رفتید که این دنیا و زرق و برقش برایتان زیباتر بود تا نعمتهای اخروی. و هیچ باک نداشتید از خشم خدا … آنگاه که ترسیدید از خشم خدا، چه کردید؟! … میدان خالی کردید و فرار را بر ماندن در کنار حسین(ع) و رضایت و خشنودی خدا و پیامبرش ترجیح دادید… مقدس مآبانی بودید که زیر سیطره حکومت یزید به جوی شیر و عسل بهشت و باغهای پر طراوت و زیبای آن چشم داشتید… چه طمع کار بودید شما … و حسین(ع) چه زیبا ترسیم کرد فنای این سرای باقی نماندنی را … مثل اینکه دنیا اصلاً وجود نداشته و آخرت همیشگی و دایم بوده و هست.([8]) آنگاه که حبیب برایتان از رفاقت و همدلی با رسول خدا(ص) در اعلی علیین بهشت سخن گفت، خوب رجز خواندید… به حقیقت که این گروه آگاهند هنگامی که آماده پیکار شوند و هنگامی که سواران از سنگینی و شدت امر بهراسند که من رزمندهای شجاع و دلاورم؛ گویا همانند شیر بیشه میباشم،([9]) اما وقتی سواران ابن سعد راه را بر شما بستند، از سیاهی شب بهره جستید و شبانه گریختید… مگر این جان در برابر حقیقت که باید آشکار میشد، چه ارزشی داشت؟… آه که آدمی چه حقیر است؛ آنگاه که دل و دین به رؤیاهای دور و دراز میفروشد…
7 محرم؛ آب را بر فرزندان زهرا(س) میبندند
چه مغروری تو، فرات! فرو خفته در باور ناآرام خویش! به سمت افقهای ناآشنا جاری! میدانی که نبردی در راه است؛ نبردی که در آن آب را به بهای خون خواهند فروخت! نبردی که شقاوتش، برای همیشه زمین را گرفتار نفرین ستارگان خواهد کرد… این قوم ناآرام مست، آب را برای همیشه گلآلود میخواهد … همان بهتر که بخشکد، رودی که عظمت و بقای ناچیزش را، در فنای فرزندان کوثر بداند و خنکای نینواییاش را از کام برترینهای زمین، دریغ نماید! و تو ای فرات! شرمندهترین رود جهان باقی خواهی ماند که هر روز از شرم چشمان نجیب عباس7 در خود، خواهی شکست … و چگونه قلم نشکست؛ آنگاه که بر صفحات سپید کاغذ چنین روان شد: میان سپاهیان حسین(ع) و فرات، با سپاهیان خود فاصله انداز و مگذار حتی قطرهای از آب را بنوشند؛ همانگونه که عثمانبن عفان را از آب محروم کردند… ([10]) چه ندای شومی بود که قلب نازک کودکان حسین(ع) را آزرد… ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانی نخواهی دید! به خدا سوگند که قطرهای از آن را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی! و نفرین حسین(ع) چه زود او را از پای درآورد که در بستر فریاد میزد: العطش و آب مینوشید و سیراب نمیشد([11])… وقتی قاسم حتی فرصت بستن بندهای نعلین را نکرد؛ وقتی علیاصغر تبسم خونین تقدیم آسمان نمود، وقتی عباس7 دو دست را به آسمان هدیه کرد، وقتی آب دردناکترین واژه برای رباب شد، وقتی بدرودِ در کام خشکیده حسین(ع) تا همیشه قلب زینب3 را میآزرد، وقتی … بگذار آب را ببندند، بگذار آب را از کودکان بیگناه دریغ کنند … و بگذار تا این کاروان، خدا را با لب عطشان ملاقات کند…
8 محرم؛ فرات شرم میکند از کام عطشان کودکان …
سینههاشان جولانگاه هوا و هوس بود و فضای دلهاشان آلوده به پستی … خفاشان به شب پیوسته بودند، اسیران زمین و به شب نشستگان که تاریکی شب کورشان کرده بود …؛ آنگاه که سر به زیر انداختند: میدانیم آزار این خاندان حرام است! اما عبیدالله ما را به این کار واداشت، و ما در لحظات حساسی قرار گرفتهایم، که نمیدانیم چه باید بکنیم؟([12]) … و هرم گرما هر لحظه بیشتر میشد و عطش، تنها تصویر دلانگیز نینوا بود… اگر بگویم حسین(ع) را نشناختند و شمشیر کشیدند، گزاف گفتهام، که میدانستند شمشیرشان چه کسی را نشانه میگیرد!… با علم و عمد…، ندای هیهات منّا الذّله را شنیدند و روی برتافتند… اکنون آسمان سیاه است از تکرار این همه زخم! زمین به خود میپیچد در ازدحام تیغهای برهنه!… فرات شرمگین است از این همه سوز عطش، اما پست سیرتان دون صفت حیا نکردند و تاختند بر یاران حسین(ع) که تنها چند مشک را میخواستند سیراب کنند… به راستی پست بودید… حسین(ع) شما را به خدا میخواند و شما ترس خرابی خانههایتان را داشتید!! حسین(ع) وعده برپایی خانههایتان را میداد و شما بیم از دست دادن املاکتان را بهانه میکردید!! حسین(ع) بغیبغه را به شما میبخشید و شما از خشم ابنزیاد بر زن و فرزندتان بیمناک میشدید!! ([13]) و چه افترایی بستید بر حسین(ع) که میخواست به همان مکان که از آنجا آمده بازگردد، یا به یکی از مرزهای کشور اسلامی برود و چون یکی از مسلمانان زندگی کند، یا به شام برود و هر آنچه یزید میخواهد انجام دهد! ([14]) … حسین(ع) … این نماد آزادگی و حریّت؟!… مردی که جهان منتظر حماسه اوست؟… او که جانش در اشتیاق وصل میسوزد؟ و لحظهشماری میکند برای فرا رفتن تا اوج آسمانها؟… حسین(ع) و این پیشنهاد؟! حاشا و کلاّ…
9 محرم؛ فردا بهار خون تو از خاک میدمد…
بندگی حق معراجتان است ای کربلاییان!… امشب آسمان به زمین نزدیک میشود تا نجواهای عاشقانه را خود بشنود…
راهی است، راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند، چاره نیست!
و این مرد که به سوی کربلا میآید در نگاه نفرت انگیزش کوفه دف میزند و شام میرقصد! نامش شمر است و شقاوت، شهرتش! خرقه خیانت بر تن دارد و فتنهای خفته در دل! قلبش به تیرگی شبهای تار است و چشمش به سرخی شعلههای شرربار… حقارت در هم ریختهای که تنها دل خوشیاش خم شدن و خموشی در برابر شمشیر یزید! غایت سیاهی و آخر پلیدی … سیاهترین وسوسه انسان … و اینک امان نامه آورده تا خواهرزادگان! خود را نجات بخشد!!… و ندای عباس7 چه زیبا طنینانداز تاریخ شد که: ما را حاجتی به اماننامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان پسر سمیه است!([15]) خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر(ص) امان نداشته باشد؟!.([16])… از امروز زینب3 شکیبا خیمهای را برپا میکند و جامه صبوری را بر تن … و حسین(ع) چه زیبا مهلت میطلبد برای نیایش با معشوقی که به سویش میشتابد؛ آنگاه که بیعت را از یارانش برمیدارد، آنها عاشقانه پاسخ میدهند: سبحانالله! مردم چه میگویند؟ ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود را که بهترین مردم بودند در دست دشمن رها کردیم؟! نه! به خدا سوگند چنین نکنیم، بلکه خود و اموال و اهل خود را فدای تو سازیم و در کنارت بجنگیم و هر جا که روی، با تو باشیم، ننگ باد بر زندگی پس از تو … بهانه ما در پیشگاه خدا برای تنها گزاردن تو چیست؟…([17]) آنان که با تو ماندند، از اشراق نگاه تو بود که مرگ را شیرینتر از عسل دانستند … و چه شبی بود آن شب…
معاشران گره از زلف یار باز کنید شبی خوش است بدین قصهاش دراز کنید
پس آنگاه عاشورا فرا میرسد تا تو بدین سان حج خویش را کامل کنی و عهد خویش را به جای آوری و فرزند خویش را به ذبح عظیم ببری و تو هفتاد و دو ذبح عظیم داری … و چه حجی است این حج!…
یا دهرُ افٍّ لَکَ مِنْ خَلیلٍ کَمْ لَکَ بِالإشرَاقِ وَالاَصیلِ
مِنْ صّاحبٍ وَ طَالبٍ قَتیلٍ وَالــدَّهْرُ لایَقْنَعُ بِالبَـدیلٍ
إنّمَا الأمْرُ إلَی الجَلـیلِ وَکُلُّ حَیٍّ سالِکُ السَبیـلِ([18])
و فردا خورشید بیوقفه خواهد تابید…
10 محرم؛ درد و رنجی به قدمت گریههای آدم ابوالبشر…
أللَّهُمَّ أنتَ ثِقَتِی فی کُلِّ کَرْبٍ وَرَجایی فِی کُلِّ شِدَّهٍ([19]) و عاشورا آغاز شد … از همان نیمه شب که تو نگران برهنه پاهای کودکان بودی در غروب فردا و خارهای صحرا را جمع میکردی… آفتاب، سوزندهترین جرقههایش را بر سرزمین ماتم زده طف میتاباند تا اندک اندک خیمههای سوخته آل الله را به دست یغماگر تقدیر بسپارد! و امروز تمام تلاش پیامبران، هدایتها، پیامها در صحف، تورات، زبور، انجیل و فرقان به بار مینشیند و انسانیت دوباره متولد میشود! و تو نشانمان میدهی عاشقانگی برای سرفرازی در صحنه ایثار، ایثار جان و تن در مسلخ عشق را… این دایره، دایره عشق است و این حلقه، وعدهگاه وحدت عاشق و معشوق؛ حلقهای که مسلخ عاشقانهاش مصداق ثارالله و غربت سرشار از اندوهناکیاش، تفسیر والوتر الموتور است! صحرا بوی خون میدهد، و هول روز قیامت در صحرا دویده است، جنبندگان بیقرار، ستاره بزرگ بر پهنای آسمان بیقرار! آب در گرو اهریمن، نبرد سپیدی و سیاهی، جدال نور و تباهی، هنگامه سرنوشت! اینجا رستاخیزی است که پرده از چهره همه زشتیها میکشد و پلیدان را رسوا میسازد. جایی که طراوت جاودانه روح انسان، تجلی یاد خدا و جدا کننده نور و ظلمت از یکدیگر است… سرزمین شگفتی؛ اینجاست که میشود به خون غسل کرد و به شمشیر تیمم و به اشک، وضو! بادها شیهه میکشند در وزش گامهای اسبان خیرهسر، که هلهله کنان بر پیکران بی سر تاختن گرفتهاند…. أیُّهَا النَّاس! انسِبُونِی مَنْ أنا ثُمَّ ارْجعُوا إلَی أنفُسِکُم وَعَاتِبُوهَا وَانظُرُوا هَلْ یَحِلُّ لَکُمْ قَتْلی وَانتِهاکُ حُرْمَتی؟… نسب مرا به یاد دارید و ببینید که کیستم؟ به خود آیید و خود را ملامت کنید و نگاه کنید که آیا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟!…([20]) و آنان برای رسیدن به متاع اندک دنیوی این حرمت را شکستند…! بیاعتنا به سخنانت … ای بندگان خدا! من به خدای خود و خدای شما پناه میبرم، ولی بیزارم از گردن کشانی که به روز قیامت ایمان ندارند و از گزند آنان نیز به خدا پناه میبرم([21])… و زانوانت کنار پیکر علی خمید … کمرت را نیز دست بریده و چشم پاره عباس شکست… گردنت هنگام حمل پسران زینب خم شد … صورتت با خون علیاصغر وضو گرفت… گیسوانت با شهادت پیر لشکر، حبیبابن مظاهر سپید گشت … اشکت با اشک پشیمانی و شرمساری حرّ درآمیخت … دهانت بر لبان غلام سیاه بوسه زد و خونین نشد … سینهات زهیر را در آغوش گرفت … پیشانیات به سنگ خیانت شکست… قامتت از روی ذوالجناح بر گودال افتاد … سرت از قفا بریده شد … بدنت با ربودن پیراهن، عریان به زیر تیغ آفتاب افتاد… جسم بیسرت به زیر سم اسبان تازه نفس، صدپاره شد… سرت بر سنان، شهر به شهر چرخید، … صورتت با خاکستر تنور وضو گرفت… دندانت به چوب خیزران شکست … و قامت زینب3 خمید …. الظَّلیمهُ الظَّلیمَهُ مِن أمَّهٍ قَتَلت ابنَ بِنتِ نَبِیّها… ([22]).
وَالشِّمرُ جَالِسٌ عَلی صَدْرِکَ، مُولِعٌ سَیْفَهُ عَلی نَحْرِکَ، قَابِضٌ عَلی شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ، ذَابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ …([23])
پینوشت:
[1]. شیخ حر عاملی، اثبات الهدی، ج 2، ص 586 . [2]. بحارالأنوار، ج 44، ص 383. [3]. مقرم، مقتل الحسین، ص 197. [4]. نهج البلاغه، خطبه 25. [5]. بحارالأنوار، ج 44، ص 386. [6] . البقره (2) : 14. [7]. ر.ک؛ مقرّم، مقتل الحسین، ص 199. [8] . ابن قولویه، کامل الزیارات، ص 75. [9]. بحارالأنوار، ج 44، ص 386. [10]. بلاذری، انساب الأشراف، ج 3، ص 180. [11]. شیخ مفید، الإرشاد، ج 2، ص 86 . [12]. خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 244. [13]. بحارالأنوار، ج 44، ص 388. [14]. الإرشاد، ج 2، ص 82 . [15]. ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، ج 4، ص 56 . [16]. أنساب الأشراف، ج 3، ص 148. [17]. الإرشاد، ج 2، ص 92. [18]. تاریخ طبری، ج 4، ص 318. [19]. اثبات الهده، ج 2، ص 583 . [20]. باقر شریف القرشی، حیه الأمام الحسین(ع)، ج 3، ص 184. [21]. الإرشاد، ج 2، ص 97. [22]. مقتل الحسین، ص 283. [23]. فرازی از زیارت ناحیه مقدسه، بحارالأنوار، ج 98، ص 317.